علي اكبر خدمت حضرت آمد واجازه ميدان رفتن خواست. امام به او اجازه داد. علي اكبر بطرف ميدان حركت كرد.
دراين هنگام امام نگاه مأيوسانه اي به او كرد وبه گريه افتاد. ومُحاسن شريفش را بطرف آسمان بلند كرد وفرمود: خدايا!
گواه باش! كه بر اين قوم، شخصي به مبارزه آنان مي رود، كه درشكل واخلاق وسخن گفتن، شبيه ترين مردم به رسولتوبود. وماهروقت بديدار پيامبرت، مشتاق مي شديم، بصورت اين جواننگاه مي كرديم. خدايا! بركات زمين را از اين قوم بگير وآنان رامتفرق وپراكنده ساز وحُكّام را از اينان هرگز راضي مگردان! زيرا اينان مارا دعوت كردند كه مارا ياري كنند، ولي وقتي مااجابت كرديم، باما دشمني كردند وبر روي ما شمشير كشيدهاند! سپس امام بر عمرسعد صيحه زد وفرمود: خداوند نسل تورا قطع كند، وامر تورا مبارك نكند وبعد از من، شخصي را بر تومسلط كند كه تورا در بستر بكشد! زيرا رحِم مرا قطع كرديوقرابت مرا با رسول اللّه رعايت ننمودي! سپس اين آيه راتلاوت نمود: انّ اللّهَ اِصطفي' آدم ونوحاً وآلَ ابراهيموآلَ عمران علَي العالمين. ذريّة بعضها مِن بَعض واللّهسميعٌ عليمٌ. «آل عمران33»يعني: خداوند برگزيد، ادم ونوحوآل ابراهيم وآل عمران را بر اهل عالم بعضي از اينها ازنسلبعضي ديگر هستند. وخدا شنوا وبسيار دانا است.
علي اكبر بر صفوف دشمن حمله مي كرد واز آنان مي كشتبطوريكه صداي ضجّه وشيون از آنان بلند شد! رجز علي اكبراين بود:
انا علي بن الحسين بن علي نحن وبيت اللّه اولي' بالنبي
اضربكم بالسيف حتيّ' ينثني ضربَ غلام هاشميّ علويّ
ولايزالُ اليوم احمي' عن ابي تاللّه لايحكم فينا ابن الدّعييعني: منم علي، پسرحسين بن علي وسوگند به كعبه! ما اولي' بهپيامبر هستيم.
واين شمشير را آنچنان بر شما مي زنم، تادرهم پيچد مانندشمشيرزدن جوان هاشمي!
وهميشه حامي پدرم هستم وبخدا قسم! نبايد فرزند اينفرومايه برما حكومت كند.
امّا حرارت آفتاب وسنگيني اسلحه وتشنگي، علي اكبر راناراحت كرده بود. لذا بسوي امام برگشت وعرضكرد: اي پدر! تشنگي مرا كُشت! وسنگيني اسلحه مرا اذيت مي كند! اياممكن است بامقداري آب مرا سيراب كني تا در جنگ قوّتيابم؟
امام در حاليكه اشگ از چشمانش سرازير بود، فرمود: ايپسركم! زبانت را در دهان من بگذار! سپس انگشتر خودرا بهاوداد وفرمود: اين را در دهانت قرار بده وبه جهاد با دشمنانبرگرد كه من اميدوارم كه عصر نشده از دست جدّت رسولاللّه (ص) با آبي سيراب شوي كه بعد ازآن تشنگي نخواهد بود!
علي اكبر برگشت وخودرا به صفوف دشمن زد واز آنان ميكُشت. تا اينكه مُرّة بن منقذ، ضربتي بر فرق علي اكبرزد كهفرقش شكافته شد. علي اكبردست در گردن اسب كرد وعنان رارها نمود. اسب اورا ميان لشگر دشمن از اين سو به آن سومي برد! وهر شخصي كه به علي اكبر برمي خورد، ضربتي بر او واردمي نمود. تا اينكه بدنش پاره پاره شد. وقتي از اسب برزمينافتاد، صدازد: ياابتاه! هذاجدّي رسول اللّه! قدسقاني بكأسه الاوفي' شربةً لاظمأَ بعدها ابداً وهويقول: العجل العجل! فانّ لك كأساً مذخورةحتيّ'تشربها الساعة! يعني: اي پدراين جدّم رسول خدا است كه مرا باشربتي كه بعد از آن تشنگي نيست، سيراب نمود ومي فرمايد! اي حسين! عجله نما! عجله نما! كه ظرف شربتي برايت آمادهنموده ام كه در اين ساعت بنوشي.
امام حسين (ع) با شنيدن صداي علي اكبر، حركت كرد وخودرابر بالين اورساند. وقتي نگاهش به بدن پاره پاره او افتاد، خم شد وصورت بر صورت او گذاشت وفرمود: خدابكشد مردمي راكه تورا كُشتند! چقدر جرعت دارند كه از خدا ورسول، نترسيدند وپرده حرمت پيامبر را چاك زدند! سپس اشگ ازچشمانش سرازير شد وفرمود: علي الدنيا بعدك العفا! بعد از توخاك بر سر دنيا باد!
دراين موقع حضرت زينب (س) از سراپرده بيرون آمد وبا حالاضطراب وسرعت، بسوي بدن علي اكبر رفت وندبه مي كرد! تااينكه خودرا به بدن او رساند وخودرا روي علي اكبر انداخت.
امام، خواهر را از روي بدن فرزندخود، بلند كرد وبه خيمه اشبرگرداند وروبه جوانان بني هاشم كرد وفرمود: برادر خودرا برداريد!
جوانان بني هاشم! جسد نازنين علي اكبر را بر داشتند و درخيمه اي كه درمقابل آن مي جنگيدند، گذاشتند. «1»
-----------------------
محمد تقي صرفي
شهادت علي اكبر (ع)
- بازدید: 3351