محمد جواد دژم
چشمانم را میبندم. سبک، آهسته، آرام. دارم خودم را از پشت پلکهای روی هم افتادهام میبینم؛ خودم را که جزئی کوچک از خاک هستم. نگاهم از خودم سُر میخورد. حالا تجسمِ پلکهای بستهام، معطوف به زمین است.
چشمانم هنوز بسته است و دارم میبینم؛ اما ولادتِ آسمانیِ زمین را. آری، زمین؛ همان وسیعِ بیانتها. آهسته آهسته، دارم لمس میکنم کشیده شُدَنَش را به وسعتِ بودن. دارم باور میکنم، آرام آرام، بسطِ حرارتِ حیاتش را. دارم میبینم دستهایش را که در تکاپویِ هستی، مواج است. ستارهبارانِ سینه فراخش را دارم میبینم که در جریانِ باد، بیقرار شده است.
دارم میبینم که هستهاش کنده میشود و گسترده میشود سفره نفسش بر پهنه پرالتهاب و همیشگیِ دریا.
غرور دریا را میشود احساس کرد در یک جا نشینیاش با زمین مقدس و غرور آسمان را نیز که سینه به سینه، گویی یکی شده است با خاک!
نگاه خورشید را میشود دید؛ میتوان دید که داغ شده است گونههای طلاییاش از بازتابِ پرحرارتِ انوار خود بر سطح نوزاد خلقت.
زمین زاده شده است، از مرکز حیات و عرفان. حالا پلکهایم آرام از هم کنده میشوند و چشمهایم فضا را میکاود.
بر زمین خیره میشوم؛ زمینی که جانش، عصاره قدمت را با خود دارد.
تسبیح میکنم خالقش را، مشتی از سطحِ لطیف دانههایش برمیدارم و رقصِ ریزشِ آرامش را نظارهگر میشود.
دستم را بو میکشم، عطر خاک را میبلعم و سپس زایشِ بستر آسودن را شکر میگویم.
ولادت آسمانی زمین
- بازدید: 2525