بسم الله الرحمن الرحيم
تاريخ گذشته، تومار بازى است در برابر تومار بسته آينده. به وسيله اين تومار باز، بايد بخش بسته را گشود، و خطوط حركت آينده را ترسيم كرد، و از زندگانى گذشتگان درسهايى فراوان آموخت/
تا چندى پيش، تاريخنگاران، بيشتر، بازگو كننده حوادث و يادآور متن رويدادها بوده، و غالباً روى علل حوادث، و يا نتايج تلخ و شيرين آن، انگشت نمىگذاشتند، تو گويى، تاريخ را براى سرگرمى و وقت گذرانى افراد مىنوشتند، و يا حمل اين بار سنگين را بر دوش خود خوانندگان مىگذاردند/
نوپردازى در نگارش تاريخ كه آن را از نقل وقايع خشك، به صورت تحليل حوادث در آورد، گام بزرگى بود كه در قلمرو يكى از علوم انسانى برداشته شد، اين روش آنچنان فاصلهاى ميان دو نوع تاريخ: نقلى و تحليلى پديد آورد، كه گويى اين دو شيوه نگارش، دو نوع دانش جدا از همند. در اين نوع نگارش، علاوه بر متون تاريخ و گفتار شاهدان و راويان، از علوم چندى مانند: روانشناسى، جامعهشناسى، جغرافياشناسى، باستانشناسى و غيره بهره گرفته مىشود، و حوادث تاريخى به صورتى مسلسل - كه هر كدام، ديگرى را پشت سر مىآورد- همراه با ريشهها و آثار و نتايج آنها، ترسيم مىگردد/
نقطه ضعفى كه در اين نوع از نگارش تاريخ وجود دارد، اين است كه غالباً تاريخ از تصرفهاى بيجا و تفسير به رأيهاى غلط، مصون نمانده، و حوادث تاريخى با اغراض و افكار شخصى و انگيزههاى خود نويسنده به هم آميخته مىشود، و چهره واقعيت در پرده ضخيمى از نظر ورزيها پوشيده مىگردد/
البته نمىتوان همه نويسندگان تاريخ را به پيشداورى متهم كرد، ولى بايد پذيرفت كه بسيارى از آنان از اين نقطه ضعف پيراسته نيستند. همچنانكه نمىتوان همه تاريخنگاران نقلى را، نويسندگانى با هدف و واقع گرا انگاشت، زيرا برخى از آنان نيز از اغراض شخصى دور نبودند و به نقل آنچه مؤيد افكار و انديشهها و عقايد دينى و منافع ملى آنها بوده مىپرداختند، و از رويه ديگر حوادث، چيزى ترسيم نمىكردند. منتها، در مقام مقايسه، بايد گفت: ميزان خطا در تاريخ تحليلى به مراتب فزونتر از تاريخ نقلى مىباشد/
در عصر ما، چيزى كه به تاريخ تحليلى رونق بيشترى بخشيده، تدوين فلسفه تاريخ است كه خود مانند ديگر فلسفههاى هر علمى، جدا از علم تاريخ است. فلسفه تاريخ، علل كلى پيدايش وقايع، و تكامل جامعه را روشن مىسازد و قوانين عمومى تكامل را به ما مىآموزد. به ديگر سخن: فلسفه تاريخ، ارتباط و پيوند ميان وقايع گوناگون را مورد تحقيق و بررسى قرار داده و علل و معاليل را در وقايع تاريخى كشف مىكند. هر نو(ع) كاوش و جستجو در پيدا كردن قوانين عمومى تكامل جامعه انسانى، گامى در راه تكامل فلسفه تاريخ يا «علم جامعه انسان» است/
مطالعه عميق در علل تكامل و يا تحولات زندگى انسانها، روشن مىسازد كه عوامل محرك تاريخ يكى دو تا نيست، بلكه عوامل گوناگونى در شرائط مختلف، چرخ زندگى جامعه انسان را به حركت درآورده و با قلم تكوين، صفحات تاريخ آنان را نگاشته است، و در طول تاريخ، تنها يك عامل نبوده است كه ترسيم كننده خط زندگى بشر باشد/
گروهى كه مىكوشند نيروى محرك تاريخ را به صورت تك عاملى معرفى كنند، تنگ نظرانى هستند كه فقط گوشهاى از حوادث حيات انسان را مورد كاوش قرار مىدهند، نه همه جوانب را. اين گونه كسان، گويى سوگند ياد كردهاند كه براى تكامل تاريخ بشر، يك عامل بيشتر معرفى نكنند، و يا عامل مورد نظر خويش را كليد سحرآميزى مىانگارند كه مىتواند تمام درهاى بسته تاريخ را بگشايد! آنان براى اينكه خود را تنگنظر معرفى نكنند، عامل واحدى را، مانند شرائط اقتصادى، زير بناى تمام رويدادها معرفى كرده و ديگر عوامل را - به لحاظ تأثير گذارى - در درجه دوم قلمداد مىنمايند/
كسانى كه موتور محرك تاريخ را يك عامل بيش نمىدانند، انسانهاى يك بعدى و سطحى نگرى هستند كه ذهن محدود آنان تنها به يك بعد از عوامل سازنده تاريخ انس گرفته، و از ديگر عوامل غفلت ورزيدهاند و يا افكار حزبى و سياسى، آنان را به توانمندى عاملى خاص (مبارزه طبقاتى) سوق داده، و ديگر عوامل را رو بنا دانستهاند/
تاريخ و مبارزه طبقاتى
ماركسيسم، تاريخ جامعه انسانى را محصول مبارزه طبقاتى انسانهاى محروم دانسته و مجمو(ع) جهانيان را به دو گروه تقسيم كرده است: گروهى وابسته به نظام كهن كه منافع خود را در بقاى آن مىانگارند، و گروهى مبارز كه منافع خويش را در دگرگون كردن نظام حاكم مىدانند/
اين گونه تفسير از تحولات بشر، نشانه خلاصه كردن فعاليتهاى انسان در خواستههاى مادى انسان است. در حالى كه در اين قلمرو، غرائز ديگرى وجود دارد كه شرافت و ارزش انسان را بالاتر از آن مىداند كه فقط در حوزه محدود منافع مادى خود بينديشد، و حركت تاريخ را صرفاً معلول شكم و شهوت بشمارد. صفحات تاريخ بشر، شاهد مبارزات مردان بزرگ و ارزشمندى است كه براى احياى ارزشها و اصلاح نابسامانيهاى دينى و اخلاقى، دست به قبضه شمشير برده، و جان خود و فرزندان خويش را در اين راه باختهاند/
تاريخ گواه اين امر است كه بسيارى از نبردهايى كه براى محو نظام طبقاتى، و به تعبير صحيح: بازستاندن حقوق مستضعفان از مستكبران صورت گرفته، تحت رهبرى مردان وارستهاى تحقق پذيرفته كه به انگيزه نوعدوستى و حفظ حقوق انسان قيام كرده و بلكه، بالاتر از آن، انگيزههاى دينى و الهى داشتهاند/
آيات قرآن، به صراحت، حاكى است كه قسمت اعظم ياران انبيأ- عليهم السلام- را افراد با ايمان و مستضعف و مستمندى تشكيل مىدادند كه براى محو شرك و آثار كوبنده آن ورساندن انسانها به مرتبهاى بالا تا سرحد تعلق به خدا نبرد مىكردند و حتى يكى از ايرادهاى مستكبران بر پيامبران اين بود كه تهيدستان به آنان گرويدهاند.(1)
درباره قيام خاتم (ص) مىخوانيم كه مستكبران عصر او، ايمان خويش به اسلام را مشروط به اين مىكردند كه فقيران و مستضعفان را از دور خود پراكنده سازد.از اين جهت، خداوند به پيامبر دستور داده كه نبايد به درخواست چند مستكبر، اين گروه را كه پيشرفت آيين بر دوش آنان سنگينى مىكند از اطراف خود پراكنده سازد.(2)
فرويديسم و تاريخ بشر
در اين ميان، فرويديسم خطاى بزرگترى را مرتكب شده است. فرويد حركت تاريخ را معلول غريزه جنسى شمرده و براى اين غريزه، در تمام فعاليتهاى فردى و اجتماعى انسان نقشى عمده و اساسى قائل شده است. از نظر وى زندگى انسان حاصل يك رشته تلاشهايى است كه همگى، به طور خود آگاه يا ناخودآگاه، از غريزه جنسى سرچشمه مىگيرد/
اكنون روشن نيست كه چرا اين مكتب در ميان غرائز انسان به غريزه جنسى بيش از ديگر غرائز اهميت داده، و خاصه، از ابعاد دومى او چشم پوشيده است. حال آنكه، كاوشهاى علمى پيش از فرويد و پس از او ابعاد توانمندى را در روح و روان انسان كشف كرده، و براى انسان غرائز بالاترى را اثبات نموده كه نقش آفرينشگرى در تاريخ بشر داشته است، مانند:
1- بعد معنوى و گرايش به ماوراى طبيعت كه پديد آورنده اديان و مذاهب و سازنده ملل و نحل است و اين همه معابد و مساجد و مراكز دينى و جنگهاى مذهبى پرتوى از فعاليت آن غريزه مىباشد/
2- بعد اخلاقى و گرايش به درستى و راستى كه در حيات انسان نقش عظيمى دارد و اگر اين بعد از ابعاد روحى انسان، از زندگى او حذف شود، زندگى وى دچار نابسامانى عجيبى مىگردد/
3- گرايش به هنر و زيبايى كه پديد آورنده معماريهاى شرقى و غربى و نقاشيها و كاشى كاريها و صنايع زيباى دستى است و ادبيات بشر در نثر و شعر، تجليگاه روشن اين بعد از ابعاد روح انسان است/
4- بعد علمى و گرايش به كشف مجهولات و يافتن علل پديدهها و رخدادها كه سهم عظيمى در تمدنها و شكوفايى خرد انسان دارد/
با توجه به اين ابعاد، چگونه فرويد افسار تاريخ بشر را در دست يك غريزه پست انگاشته است؟! تو گويى انسان - به عقيده ماركسيسم - در شكم و غيره خلاصه مىشود!
بارى، تفسير زندگانى خروشان بشر با عوامل مانند «مبارزه طبقاتى» و «نظريه جنسى» بسان اين است كه زلزله عظيمى را كه خانهها و ساختمانها را از جاى كنده، و صخرههاى بزرگ كوهها را به دشت پرت مىكند، با فرو ريختن يك تاق چوبى پيش از زلزله در آن محيط تفسير كنيم! پيدا است كه افراد محقق و جامع نگر، اين نو(ع) تنگ نظريها را در تحليل حوادث كنار مىنهند، و تأثير ديگر عوامل را كه از آن جمله تأثير شخصيتهاى الهى در ساختن تاريخ بشر است، ناديده نمىگيرند/
قرآن عظيم به خاطر اهميت كه به حق براى مجاهدتهاى اين بزرگواران در تحولات تاريخ و تمدن بشر قائل است، بخشى از آيات خود را به تبيين موضعگيرى و تلاشهاى شبانه روزى آنان اختصاص داده و در اين زمينه نكات بسيار ارزنده و والايى را يادآور شده و زندگى سراسر خدمت پيامبران را مايه درس عبرت انديشمندان دانسته است: لقد كان فى قصصهم عبرْ لاولى الالباب (يوسف/ 111): در داستانهاى آنان براى خردمندان عبرتى است/
از اين جهت گروهى از مفسران و محققان اسلامى كتابهاى فراوانى پيرامون زندگانى پيامبران نوشتهاند كه هر كدام مىتواند براى ما مفيد و سودمند باشد. البته در برخى از نوشتهها افرادى، حقايق قرآنى را با يك رشته روايات اسرائيلى و مجوسى در هم آميخته و چهره نورانى پيامبران رابه صورت صحيح ترسيم نكردهاند، ولى آن گروه از نويسندگان كه با الهام از آيات قرآنى و احاديث صحيح به نوشتن اين بخش از تفسير همت گماشتهاند خدمت عظيمى را به جامعه اسلامى انجام دادهاند/
سخنى را كه در آغاز اين بخش يادآور شديم در اين جا تكرار مىكنيم و آن اينكه بايد اين بخش تاريخ، بلكه همه كتابهاى تاريخ را از آننظر بخوانيم كه مىتواند به صورت يك معلم خاموش به ما درس بياموزد و عوامل تكامل و سقوط ملل را در اختيار ما قرار دهد/
دوازده پيشوا
از احاديث و روايات كه محدثان سنى و شيعه نقل كردهاند به روشنى استفاده مىشود كه پيامبر گرامى از دوازده جانشين خود خبر داده و بنا به نقل «مسلم» در صحيح خود: عزت اسلام به اين دوازده جانشين بستگى دارد. مسلم از جابر بن سمرْ نقل مىكند كه پيامبر فرمود: «لايزال الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفْ» (3) و بنا به نقل ديگر فرمود:«لايزال هذا الذين عزيزا منيعا الى اثنى عشر خليفْ»: اين دين همچنان عزيز و آسيبناپذير مىماند مادام كه دوازده خليفه رهبرى آن را در دست گيرند/
ما مجمو(ع) احاديثى را كه اهل سنت پيرامون اين دروازه خليفه نقل كردهاند در كتاب «بحوث فى الملل و النحل» (4) آوردهايم/
در عين حال، مفسران احاديث اهل سنت در معرفى اين دوازده جانشين با سردرگمى عجيبى روبرو شده و هرگز نتوانستهاند يك گروه دوازده نفره به هم پيوسته را، كه عزت و عظمت اسلام به وسيله آنان تضمين شده باشد، معرفى كنند. زيرا همگى مىدانيم كه پس از عصر خلافت خلفاى چهارگانه خلافت اموىها آغاز شد و هيچ تاريخنگار مطلع و منصفى نمىتواند، معاويه و فرزند او يزيد و مروان بن حكم را جز اين دوازده خليفهاى معرفى كند كه مايه عزت و عظمت اسلام مىباشند. پس از سپرى شدن دوران اموىها، عصر سياه بنى عباس آغاز شد كه آن نيز به نوبه خويش جنگها و خونريزيها و آدمكشيهاى فراوانى را به دنبال داشت، بنابراين خلفاى عباسى را نيز هرگز نمىتوان مصداق اين دوازده خليفه پيامبر دانست. در اين ميان، تنها گروهى كه مىتواند، به تصديق دوست و دشمن مصداق واقعى اين دوازده خليفه باشد، همان دوازده پيشواى معصوم جهان شيعه است كه نام و خصوصيات و شيوه زندگى آنان و نيز وصاياى پيامبر درباره ايشان كتب تاريخ و حديث به صورت متواتر ضبط شده است/
در اينجا، يكى از دانشمندان اهل سنت پيرامون دوازده خليفهاى كه پيامبر از آنان ياد كرده است سخنى شنيدنى دارد كه عصاره آن را از نظر خوانندگان گرامى مىگذارنيم:
«رواياتى كه حاكى از آن است كه جانشينان پيامبر پس از او دوازده نفرند، از طرق و توسط راويان فراوانى وارد شده است. گذشت زمان و آشنايى انسان با جهان، روشن ساخته است كه مقصود پيامبر از اين دوازده خليفه، همان امامان دوازده گانه از اهل بيت اوست، زيرا نمىتوان اين احاديث را بر خلفاى راشدين تطبيق كرد، چون تعدد آنان از دوازده تا كمتر است، همچنين نمىتوان آنها را به پادشاهان اموى منطبق نمود، زيرا تعداد آنان از دوازده تا بيشتر بوده و همگى جز عمر بن عبدالعزيز عناصرى ظالم و ستمگر بودهاند، گذشته از اين در برخى از روايات، پيامبر فرموده است: اين دوازده نفر از دودمان هاشمند در حالى كه خلفاى بنى اميه از تيره «اميه» بودهاند.»
«در برخى از روايات آمده است كه پيامبر اسلام وقتى خواست بگويد: جانشينان من همگى از بنى هاشمند از صداى خود كاست، زيرا گروهى از حضار، خلافت بنى هاشم را دوست نداشتند.»
«همچنين نمىتوان اين دوازده خليفه رابه خلفاى عباسى تفسير كرد، زيرا تعداد آنان از دوازده نفر بيشتر بوده و (افزون بر اين) آنان پيوسته با نزديكان پيامبر در جنگ و ستيز بودند و فرمان خدا را درباره نزديكان او (5) رعايت نمىكردند/
بنابراين راهى جز اين نيست كه بگوييم مقصود پيامبر در روايات مزبور، دوازده خليفه از عترت و اهل بيت اوست كه همگى داناترين مردم عصر خود و پارساترين و با فضيلتترين آنها بودهاند و دانشهاى خود را جز از طريق پدران خود، كه سينه به سينه به پيامبر ص مىرسيد، نگرفته بودند.» (6)
طرح رسالت براى بقاى مكتب
احاديث ائمه اثنا عشر حاكى از آن است كه طرح وحى براى بقاى مكتب پس ازدرگذشت رسول خدا اين بوده كه خليفه پيامبر به وسيله خود او و جانشينان وى معرفى شوند و امت در انتخاب خليفه حقى نداشته باشند. زيرا اگر گزينش خليفه در اختيار مسلمانان بود تعيين اين دوازده خليفه به صورت كلى، يا مقيد به اينكه از بنى هاشم خواهند بود، با آن اصل منافات خواهد داشت. در احاديث مزبور، نه تنها شمار و خصوصيات جانشينان آن حضرت معين شده است بلكه پيامبر در مراحلى از زندگى خود اسامى آنها را نيز يادآور شده و نخستين خليفه را از همان آغاز ابلاغ رسالت خود تعيين فرموده است. و حادثه معروف «يوم الدار» (7) در سال سوم بعثت، و رويداد مشهور غدير گواه بر اين گفتار است/
در اينجا ما به رمز لزوم تعيين خليفه از سوى خداوند به صورت گذرا اشاره مىكنيم و آن اينكه طرح صحيح و سالم براى بقاى مكتب و جلوگيرى از هر نوع اختلاف و دو دستگى ميان امت، اين بود كه رسول گرامى از طريق وحى جانشين و يا جانشينان خود را معين كند و موضو(ع) را به انتخاب و گزينش مردم واگذار ننمايد، زيرا از دو نظر اين واگذارى صحيح نبود: نخست آنكه شيوه زندگى اجتماعى آنان - كه تاثير پذيرفته از نظام عشيرهاى بود- به گونهاى نبود كه فرد فرد آحاد جامعه، در انتخابات شركت جسته و به اصطلاح با آزادى و دموكراسى، فرد لايق را انتخاب كنند/
ديگر آنكه: مثلثى از دشمنان اين حكومت جوان، در كمين بودند كه آن را واژگون سازند و در چنين جامعه و محيطى بقأ و تداوم مكتب صد در صد در گرو تعيين جانشين از سوى رهبر وايدئولگ نهضت است و واگذارى اين امر به گزينش مردم - مردمى كه هنوز به رشد اجتماعى و استقلال فردى لازم نرسيده و در چارچوب نظام قبيلگى، از شيوخ قبائل خط مىگيرند- نه تنها نتيجه بخش نبوده و به انتخاب اصلح نمىانجامد، بلكه مايه دو دستگى و انحراف مىگردد. اينك هر دو عامل را به گونهاى مشروع مىآوريم:
1- شيوه زندگى مردم در شبه جزيره عربستان
زندگى مردم شبه جزيره زندگى قبيلگى و عشايرى بود. در چنين محيطى مقولاتى نظير دموكراسى، آزادى راى و احترام به راى افراد، بى معناست. بديهى است كه در اين شيوه از زندگى، راى از آن شيخ قبيله و رئيس عشيره است و چنانچه رئيس قبيلهاى بر هزار نفر حكومت كند، به ظاهر هزار و يك راى به صندوق ريخته مىشود ولى در واقع يك راى بيشتر وجود ندارد كه آن هم راى رئيس قبيله است زيرا آن هزار نفر، بدون كوچكترين تامل و تفكر، به خواسته او راى مىدهند، و اين گونه راىگيرى، هر چند ظاهر دموكراتيك هم داشته باشد، در معنا چيزى جز حكومت فرد نيست، آن هم فردى خودخواه كه به زور و نيرنگ خويش يا به عنوان ميراث اسلاف، حكومت عشيره را به دست گرفته است.
بايد توجه داشت كه تنها در مدينه، پس از در گذشت پيامبر، گروه انصار از دو عشيره بزرگ به نامهاى اوس و خزرج تشكيل مىشدند، و رئيس خزرجيان، «سعد بن عباده» و رئيس اوس، «اسيد بن حضير» بود، و اگر بنا بود كه فردى براى حكومت انتخاب شود، مجموع خزرجيان تابع راى رئيس خود، و همه اوسيان پيرو نظر رهبر خود بودند. و اين قانون بر ساير قبائلى نيز كه در حجاز و نجد زندگى مىكردند، حكومت مىكرد. آيا با وجود چنين بافت اجتماعىاى كه مردم نجد و حجاز آن روز داشتند، صحيح و روا بود كه پيامبر گزينش پيشوا را در اختيار مردم - و در حقيقت، در اختيار شيوح حاكم بر آنان- بگذارد، و شكل بى محتواى دموكراسى، نقاب فريبنده و بهانه موجه معدود عناصر متنفذى گردد، كه با زد و بندها و محاسبات تنگ عشيرهاى فرد مورد نظر خويش را بر امت تحميل كنند/
جانشين رسول خدا، از نظر كمالات معنوى و ميزان علم و آگاهى و درايت و توانايى، بايد برترين فرد امت باشد، و روساى عشاير كه پيوسته با خودخواهيها و خود محوريها بزرگ شدهاند هرگز چنين فردى را انتخاب نمىكردند/
پيشگفتار از استاد: آية الله جفعر سبحانى
- بازدید: 4689