پيشگفتار از استاد: آية الله جفعر سبحانى‏

(زمان خواندن: 13 - 26 دقیقه)

بسم الله الرحمن الرحيم
تاريخ گذشته، تومار بازى است در برابر تومار بسته آينده. به وسيله اين تومار باز، بايد بخش بسته را گشود، و خطوط حركت آينده را ترسيم كرد، و از زندگانى گذشتگان درسهايى فراوان آموخت/
تا چندى پيش، تاريخنگاران، بيشتر، بازگو كننده حوادث و يادآور متن رويدادها بوده، و غالباً روى علل حوادث، و يا نتايج تلخ و شيرين آن، انگشت نمى‏گذاشتند، تو گويى، تاريخ را براى سرگرمى و وقت گذرانى افراد مى‏نوشتند، و يا حمل اين بار سنگين را بر دوش خود خوانندگان مى‏گذاردند/
نوپردازى در نگارش تاريخ كه آن را از نقل وقايع خشك، به صورت تحليل حوادث در آورد، گام بزرگى بود كه در قلمرو يكى از علوم انسانى برداشته شد، اين روش آنچنان فاصله‏اى ميان دو نوع تاريخ: نقلى و تحليلى پديد آورد، كه گويى اين دو شيوه نگارش، دو نوع دانش جدا از همند. در اين نوع نگارش، علاوه بر متون تاريخ و گفتار شاهدان و راويان، از علوم چندى مانند: روانشناسى، جامعه‏شناسى، جغرافياشناسى، باستانشناسى و غيره بهره گرفته مى‏شود، و حوادث تاريخى به صورتى مسلسل - كه هر كدام، ديگرى را پشت سر مى‏آورد- همراه با ريشه‏ها و آثار و نتايج آنها، ترسيم مى‏گردد/
نقطه ضعفى كه در اين نوع از نگارش تاريخ وجود دارد، اين است كه غالباً تاريخ از تصرفهاى بيجا و تفسير به رأيهاى غلط، مصون نمانده، و حوادث تاريخى با اغراض و افكار شخصى و انگيزه‏هاى خود نويسنده به هم آميخته مى‏شود، و چهره واقعيت در پرده ضخيمى از نظر ورزيها پوشيده مى‏گردد/
البته نمى‏توان همه نويسندگان تاريخ را به پيشداورى متهم كرد، ولى بايد پذيرفت كه بسيارى از آنان از اين نقطه ضعف پيراسته نيستند. همچنانكه نمى‏توان همه تاريخنگاران نقلى را، نويسندگانى با هدف و واقع گرا انگاشت، زيرا برخى از آنان نيز از اغراض شخصى دور نبودند و به نقل آنچه مؤيد افكار و انديشه‏ها و عقايد دينى و منافع ملى آنها بوده مى‏پرداختند، و از رويه ديگر حوادث، چيزى ترسيم نمى‏كردند. منتها، در مقام مقايسه، بايد گفت: ميزان خطا در تاريخ تحليلى به مراتب فزونتر از تاريخ نقلى مى‏باشد/
در عصر ما، چيزى كه به تاريخ تحليلى رونق بيشترى بخشيده، تدوين فلسفه تاريخ است كه خود مانند ديگر فلسفه‏هاى هر علمى، جدا از علم تاريخ است. فلسفه تاريخ، علل كلى پيدايش وقايع، و تكامل جامعه را روشن مى‏سازد و قوانين عمومى تكامل را به ما مى‏آموزد. به ديگر سخن: فلسفه تاريخ، ارتباط و پيوند ميان وقايع گوناگون را مورد تحقيق و بررسى قرار داده و علل و معاليل را در وقايع تاريخى كشف مى‏كند. هر نو(ع) كاوش و جستجو در پيدا كردن قوانين عمومى تكامل جامعه انسانى، گامى در راه تكامل فلسفه تاريخ يا «علم جامعه انسان» است/
مطالعه عميق در علل تكامل و يا تحولات زندگى انسانها، روشن مى‏سازد كه عوامل محرك تاريخ يكى دو تا نيست، بلكه عوامل گوناگونى در شرائط مختلف، چرخ زندگى جامعه انسان را به حركت درآورده و با قلم تكوين، صفحات تاريخ آنان را نگاشته است، و در طول تاريخ، تنها يك عامل نبوده است كه ترسيم كننده خط زندگى بشر باشد/
گروهى كه مى‏كوشند نيروى محرك تاريخ را به صورت تك عاملى معرفى كنند، تنگ نظرانى هستند كه فقط گوشه‏اى از حوادث حيات انسان را مورد كاوش قرار مى‏دهند، نه همه جوانب را. اين گونه كسان، گويى سوگند ياد كرده‏اند كه براى تكامل تاريخ بشر، يك عامل بيشتر معرفى نكنند، و يا عامل مورد نظر خويش را كليد سحرآميزى مى‏انگارند كه مى‏تواند تمام درهاى بسته تاريخ را بگشايد! آنان براى اينكه خود را تنگ‏نظر معرفى نكنند، عامل واحدى را، مانند شرائط اقتصادى، زير بناى تمام رويدادها معرفى كرده و ديگر عوامل را - به لحاظ تأثير گذارى - در درجه دوم قلمداد مى‏نمايند/
كسانى كه موتور محرك تاريخ را يك عامل بيش نمى‏دانند، انسانهاى يك بعدى و سطحى نگرى هستند كه ذهن محدود آنان تنها به يك بعد از عوامل سازنده تاريخ انس گرفته، و از ديگر عوامل غفلت ورزيده‏اند و يا افكار حزبى و سياسى، آنان را به توانمندى عاملى خاص (مبارزه طبقاتى) سوق داده، و ديگر عوامل را رو بنا دانسته‏اند/
تاريخ و مبارزه طبقاتى‏
ماركسيسم، تاريخ جامعه انسانى را محصول مبارزه طبقاتى انسانهاى محروم دانسته و مجمو(ع) جهانيان را به دو گروه تقسيم كرده است: گروهى وابسته به نظام كهن كه منافع خود را در بقاى آن مى‏انگارند، و گروهى مبارز كه منافع خويش را در دگرگون كردن نظام حاكم مى‏دانند/
اين گونه تفسير از تحولات بشر، نشانه خلاصه كردن فعاليتهاى انسان در خواسته‏هاى مادى انسان است. در حالى كه در اين قلمرو، غرائز ديگرى وجود دارد كه شرافت و ارزش انسان را بالاتر از آن مى‏داند كه فقط در حوزه محدود منافع مادى خود بينديشد، و حركت تاريخ را صرفاً معلول شكم و شهوت بشمارد. صفحات تاريخ بشر، شاهد مبارزات مردان بزرگ و ارزشمندى است كه براى احياى ارزشها و اصلاح نابسامانيهاى دينى و اخلاقى، دست به قبضه شمشير برده، و جان خود و فرزندان خويش را در اين راه باخته‏اند/
تاريخ گواه اين امر است كه بسيارى از نبردهايى كه براى محو نظام طبقاتى، و به تعبير صحيح: بازستاندن حقوق مستضعفان از مستكبران صورت گرفته، تحت رهبرى مردان وارسته‏اى تحقق پذيرفته كه به انگيزه نوعدوستى و حفظ حقوق انسان قيام كرده و بلكه، بالاتر از آن، انگيزه‏هاى دينى و الهى داشته‏اند/
آيات قرآن، به صراحت، حاكى است كه قسمت اعظم ياران انبيأ- عليهم السلام- را افراد با ايمان و مستضعف و مستمندى تشكيل مى‏دادند كه براى محو شرك و آثار كوبنده آن ورساندن انسانها به مرتبه‏اى بالا تا سرحد تعلق به خدا نبرد مى‏كردند و حتى يكى از ايرادهاى مستكبران بر پيامبران اين بود كه تهيدستان به آنان گرويده‏اند.(1)
درباره قيام خاتم (ص) مى‏خوانيم كه مستكبران عصر او، ايمان خويش به اسلام را مشروط به اين مى‏كردند كه فقيران و مستضعفان را از دور خود پراكنده سازد.از اين جهت، خداوند به پيامبر دستور داده كه نبايد به درخواست چند مستكبر، اين گروه را كه پيشرفت آيين بر دوش آنان سنگينى مى‏كند از اطراف خود پراكنده سازد.(2)
فرويديسم و تاريخ بشر
در اين ميان، فرويديسم خطاى بزرگترى را مرتكب شده است. فرويد حركت تاريخ را معلول غريزه جنسى شمرده و براى اين غريزه، در تمام فعاليتهاى فردى و اجتماعى انسان نقشى عمده و اساسى قائل شده است. از نظر وى زندگى انسان حاصل يك رشته تلاشهايى است كه همگى، به طور خود آگاه يا ناخودآگاه، از غريزه جنسى سرچشمه مى‏گيرد/
اكنون روشن نيست كه چرا اين مكتب در ميان غرائز انسان به غريزه جنسى بيش از ديگر غرائز اهميت داده، و خاصه، از ابعاد دومى او چشم پوشيده است. حال آنكه، كاوشهاى علمى پيش از فرويد و پس از او ابعاد توانمندى را در روح و روان انسان كشف كرده، و براى انسان غرائز بالاترى را اثبات نموده كه نقش آفرينشگرى در تاريخ بشر داشته است، مانند:
1- بعد معنوى و گرايش به ماوراى طبيعت كه پديد آورنده اديان و مذاهب و سازنده ملل و نحل است و اين همه معابد و مساجد و مراكز دينى و جنگهاى مذهبى پرتوى از فعاليت آن غريزه مى‏باشد/
2- بعد اخلاقى و گرايش به درستى و راستى كه در حيات انسان نقش عظيمى دارد و اگر اين بعد از ابعاد روحى انسان، از زندگى او حذف شود، زندگى وى دچار نابسامانى عجيبى مى‏گردد/
3- گرايش به هنر و زيبايى كه پديد آورنده معماريهاى شرقى و غربى و نقاشيها و كاشى كاريها و صنايع زيباى دستى است و ادبيات بشر در نثر و شعر، تجليگاه روشن اين بعد از ابعاد روح انسان است/
4- بعد علمى و گرايش به كشف مجهولات و يافتن علل پديده‏ها و رخدادها كه سهم عظيمى در تمدنها و شكوفايى خرد انسان دارد/
با توجه به اين ابعاد، چگونه فرويد افسار تاريخ بشر را در دست يك غريزه پست انگاشته است؟! تو گويى انسان - به عقيده ماركسيسم - در شكم و غيره خلاصه مى‏شود!
بارى، تفسير زندگانى خروشان بشر با عوامل مانند «مبارزه طبقاتى» و «نظريه جنسى» بسان اين است كه زلزله عظيمى را كه خانه‏ها و ساختمانها را از جاى كنده، و صخره‏هاى بزرگ كوهها را به دشت پرت مى‏كند، با فرو ريختن يك تاق چوبى پيش از زلزله در آن محيط تفسير كنيم! پيدا است كه افراد محقق و جامع نگر، اين نو(ع) تنگ نظريها را در تحليل حوادث كنار مى‏نهند، و تأثير ديگر عوامل را كه از آن جمله تأثير شخصيتهاى الهى در ساختن تاريخ بشر است، ناديده نمى‏گيرند/
قرآن عظيم به خاطر اهميت كه به حق براى مجاهدتهاى اين بزرگواران در تحولات تاريخ و تمدن بشر قائل است، بخشى از آيات خود را به تبيين موضعگيرى و تلاشهاى شبانه روزى آنان اختصاص داده و در اين زمينه نكات بسيار ارزنده و والايى را يادآور شده و زندگى سراسر خدمت پيامبران را مايه درس عبرت انديشمندان دانسته است: لقد كان فى قصصهم عبرْ لاولى الالباب (يوسف/ 111): در داستانهاى آنان براى خردمندان عبرتى است/
از اين جهت گروهى از مفسران و محققان اسلامى كتابهاى فراوانى پيرامون زندگانى پيامبران نوشته‏اند كه هر كدام مى‏تواند براى ما مفيد و سودمند باشد. البته در برخى از نوشته‏ها افرادى، حقايق قرآنى را با يك رشته روايات اسرائيلى و مجوسى در هم آميخته و چهره نورانى پيامبران رابه صورت صحيح ترسيم نكرده‏اند، ولى آن گروه از نويسندگان كه با الهام از آيات قرآنى و احاديث صحيح به نوشتن اين بخش از تفسير همت گماشته‏اند خدمت عظيمى را به جامعه اسلامى انجام داده‏اند/
سخنى را كه در آغاز اين بخش يادآور شديم در اين جا تكرار مى‏كنيم و آن اينكه بايد اين بخش تاريخ، بلكه همه كتابهاى تاريخ را از آن‏نظر بخوانيم كه مى‏تواند به صورت يك معلم خاموش به ما درس بياموزد و عوامل تكامل و سقوط ملل را در اختيار ما قرار دهد/
دوازده پيشوا
از احاديث و روايات كه محدثان سنى و شيعه نقل كرده‏اند به روشنى استفاده مى‏شود كه پيامبر گرامى از دوازده جانشين خود خبر داده و بنا به نقل «مسلم» در صحيح خود: عزت اسلام به اين دوازده جانشين بستگى دارد. مسلم از جابر بن سمرْ نقل مى‏كند كه پيامبر فرمود: «لايزال الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفْ» (3) و بنا به نقل ديگر فرمود:«لايزال هذا الذين عزيزا منيعا الى اثنى عشر خليفْ»: اين دين همچنان عزيز و آسيب‏ناپذير مى‏ماند مادام كه دوازده خليفه رهبرى آن را در دست گيرند/
ما مجمو(ع) احاديثى را كه اهل سنت پيرامون اين دروازه خليفه نقل كرده‏اند در كتاب «بحوث فى الملل و النحل» (4) آورده‏ايم/
در عين حال، مفسران احاديث اهل سنت در معرفى اين دوازده جانشين با سردرگمى عجيبى روبرو شده و هرگز نتوانسته‏اند يك گروه دوازده نفره به هم پيوسته را، كه عزت و عظمت اسلام به وسيله آنان تضمين شده باشد، معرفى كنند. زيرا همگى مى‏دانيم كه پس از عصر خلافت خلفاى چهارگانه خلافت اموى‏ها آغاز شد و هيچ تاريخنگار مطلع و منصفى نمى‏تواند، معاويه و فرزند او يزيد و مروان بن حكم را جز اين دوازده خليفه‏اى معرفى كند كه مايه عزت و عظمت اسلام مى‏باشند. پس از سپرى شدن دوران اموى‏ها، عصر سياه بنى عباس آغاز شد كه آن نيز به نوبه خويش جنگها و خونريزيها و آدمكشيهاى فراوانى را به دنبال داشت، بنابراين خلفاى عباسى را نيز هرگز نمى‏توان مصداق اين دوازده خليفه پيامبر دانست. در اين ميان، تنها گروهى كه مى‏تواند، به تصديق دوست و دشمن مصداق واقعى اين دوازده خليفه باشد، همان دوازده پيشواى معصوم جهان شيعه است كه نام و خصوصيات و شيوه زندگى آنان و نيز وصاياى پيامبر درباره ايشان كتب تاريخ و حديث به صورت متواتر ضبط شده است/
در اينجا، يكى از دانشمندان اهل سنت پيرامون دوازده خليفه‏اى كه پيامبر از آنان ياد كرده است سخنى شنيدنى دارد كه عصاره آن را از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذارنيم:
«رواياتى كه حاكى از آن است كه جانشينان پيامبر پس از او دوازده نفرند، از طرق و توسط راويان فراوانى وارد شده است. گذشت زمان و آشنايى انسان با جهان، روشن ساخته است كه مقصود پيامبر از اين دوازده خليفه، همان امامان دوازده گانه از اهل بيت اوست، زيرا نمى‏توان اين احاديث را بر خلفاى راشدين تطبيق كرد، چون تعدد آنان از دوازده تا كمتر است، همچنين نمى‏توان آنها را به پادشاهان اموى منطبق نمود، زيرا تعداد آنان از دوازده تا بيشتر بوده و همگى جز عمر بن عبدالعزيز عناصرى ظالم و ستمگر بوده‏اند، گذشته از اين در برخى از روايات، پيامبر فرموده است: اين دوازده نفر از دودمان هاشمند در حالى كه خلفاى بنى اميه از تيره «اميه» بوده‏اند.»
«در برخى از روايات آمده است كه پيامبر اسلام وقتى خواست بگويد: جانشينان من همگى از بنى هاشمند از صداى خود كاست، زيرا گروهى از حضار، خلافت بنى هاشم را دوست نداشتند.»
«همچنين نمى‏توان اين دوازده خليفه رابه خلفاى عباسى تفسير كرد، زيرا تعداد آنان از دوازده نفر بيشتر بوده و (افزون بر اين) آنان پيوسته با نزديكان پيامبر در جنگ و ستيز بودند و فرمان خدا را درباره نزديكان او (5) رعايت نمى‏كردند/
بنابراين راهى جز اين نيست كه بگوييم مقصود پيامبر در روايات مزبور، دوازده خليفه از عترت و اهل بيت اوست كه همگى داناترين مردم عصر خود و پارساترين و با فضيلت‏ترين آنها بوده‏اند و دانشهاى خود را جز از طريق پدران خود، كه سينه به سينه به پيامبر ص مى‏رسيد، نگرفته بودند.» (6)
طرح رسالت براى بقاى مكتب
احاديث ائمه اثنا عشر حاكى از آن است كه طرح وحى براى بقاى مكتب پس ازدرگذشت رسول خدا اين بوده كه خليفه پيامبر به وسيله خود او و جانشينان وى معرفى شوند و امت در انتخاب خليفه حقى نداشته باشند. زيرا اگر گزينش خليفه در اختيار مسلمانان بود تعيين اين دوازده خليفه به صورت كلى، يا مقيد به اينكه از بنى هاشم خواهند بود، با آن اصل منافات خواهد داشت. در احاديث مزبور، نه تنها شمار و خصوصيات جانشينان آن حضرت معين شده است بلكه پيامبر در مراحلى از زندگى خود اسامى آنها را نيز يادآور شده و نخستين خليفه را از همان آغاز ابلاغ رسالت خود تعيين فرموده است. و حادثه معروف «يوم الدار» (7) در سال سوم بعثت، و رويداد مشهور غدير گواه بر اين گفتار است/
در اينجا ما به رمز لزوم تعيين خليفه از سوى خداوند به صورت گذرا اشاره مى‏كنيم و آن اينكه طرح صحيح و سالم براى بقاى مكتب و جلوگيرى از هر نوع اختلاف و دو دستگى ميان امت، اين بود كه رسول گرامى از طريق وحى جانشين و يا جانشينان خود را معين كند و موضو(ع) را به انتخاب و گزينش مردم واگذار ننمايد، زيرا از دو نظر اين واگذارى صحيح نبود: نخست آنكه شيوه زندگى اجتماعى آنان - كه تاثير پذيرفته از نظام عشيره‏اى بود- به گونه‏اى نبود كه فرد فرد آحاد جامعه، در انتخابات شركت جسته و به اصطلاح با آزادى و دموكراسى، فرد لايق را انتخاب كنند/
ديگر آنكه: مثلثى از دشمنان اين حكومت جوان، در كمين بودند كه آن را واژگون سازند و در چنين جامعه و محيطى بقأ و تداوم مكتب صد در صد در گرو تعيين جانشين از سوى رهبر وايدئولگ نهضت است و واگذارى اين امر به گزينش مردم - مردمى كه هنوز به رشد اجتماعى و استقلال فردى لازم نرسيده و در چارچوب نظام قبيلگى، از شيوخ قبائل خط مى‏گيرند- نه تنها نتيجه بخش نبوده و به انتخاب اصلح نمى‏انجامد، بلكه مايه دو دستگى و انحراف مى‏گردد. اينك هر دو عامل را به گونه‏اى مشروع مى‏آوريم:
1- شيوه زندگى مردم در شبه جزيره عربستان‏
زندگى مردم شبه جزيره زندگى قبيلگى و عشايرى بود. در چنين محيطى مقولاتى نظير دموكراسى، آزادى راى و احترام به راى افراد، بى معناست. بديهى است كه در اين شيوه از زندگى، راى از آن شيخ قبيله و رئيس عشيره است و چنانچه رئيس قبيله‏اى بر هزار نفر حكومت كند، به ظاهر هزار و يك راى به صندوق ريخته مى‏شود ولى در واقع يك راى بيشتر وجود ندارد كه آن هم راى رئيس قبيله است زيرا آن هزار نفر، بدون كوچكترين تامل و تفكر، به خواسته او راى مى‏دهند، و اين گونه راى‏گيرى، هر چند ظاهر دموكراتيك هم داشته باشد، در معنا چيزى جز حكومت فرد نيست، آن هم فردى خودخواه كه به زور و نيرنگ خويش يا به عنوان ميراث اسلاف، حكومت عشيره را به دست گرفته است.
بايد توجه داشت كه تنها در مدينه، پس از در گذشت پيامبر، گروه انصار از دو عشيره بزرگ به نامهاى اوس و خزرج تشكيل مى‏شدند، و رئيس خزرجيان، «سعد بن عباده» و رئيس اوس، «اسيد بن حضير» بود، و اگر بنا بود كه فردى براى حكومت انتخاب شود، مجموع خزرجيان تابع راى رئيس خود، و همه اوسيان پيرو نظر رهبر خود بودند. و اين قانون بر ساير قبائلى نيز كه در حجاز و نجد زندگى مى‏كردند، حكومت مى‏كرد. آيا با وجود چنين بافت اجتماعى‏اى كه مردم نجد و حجاز آن روز داشتند، صحيح و روا بود كه پيامبر گزينش پيشوا را در اختيار مردم - و در حقيقت، در اختيار شيوح حاكم بر آنان- بگذارد، و شكل بى محتواى دموكراسى، نقاب فريبنده و بهانه موجه معدود عناصر متنفذى گردد، كه با زد و بندها و محاسبات تنگ عشيره‏اى فرد مورد نظر خويش را بر امت تحميل كنند/
جانشين رسول خدا، از نظر كمالات معنوى و ميزان علم و آگاهى و درايت و توانايى، بايد برترين فرد امت باشد، و روساى عشاير كه پيوسته با خودخواهيها و خود محوريها بزرگ شده‏اند هرگز چنين فردى را انتخاب نمى‏كردند/

بسم الله الرحمن الرحيم
تاريخ گذشته، تومار بازى است در برابر تومار بسته آينده. به وسيله اين تومار باز، بايد بخش بسته را گشود، و خطوط حركت آينده را ترسيم كرد، و از زندگانى گذشتگان درسهايى فراوان آموخت/
تا چندى پيش، تاريخنگاران، بيشتر، بازگو كننده حوادث و يادآور متن رويدادها بوده، و غالباً روى علل حوادث، و يا نتايج تلخ و شيرين آن، انگشت نمى‏گذاشتند، تو گويى، تاريخ را براى سرگرمى و وقت گذرانى افراد مى‏نوشتند، و يا حمل اين بار سنگين را بر دوش خود خوانندگان مى‏گذاردند/
نوپردازى در نگارش تاريخ كه آن را از نقل وقايع خشك، به صورت تحليل حوادث در آورد، گام بزرگى بود كه در قلمرو يكى از علوم انسانى برداشته شد، اين روش آنچنان فاصله‏اى ميان دو نوع تاريخ: نقلى و تحليلى پديد آورد، كه گويى اين دو شيوه نگارش، دو نوع دانش جدا از همند. در اين نوع نگارش، علاوه بر متون تاريخ و گفتار شاهدان و راويان، از علوم چندى مانند: روانشناسى، جامعه‏شناسى، جغرافياشناسى، باستانشناسى و غيره بهره گرفته مى‏شود، و حوادث تاريخى به صورتى مسلسل - كه هر كدام، ديگرى را پشت سر مى‏آورد- همراه با ريشه‏ها و آثار و نتايج آنها، ترسيم مى‏گردد/
نقطه ضعفى كه در اين نوع از نگارش تاريخ وجود دارد، اين است كه غالباً تاريخ از تصرفهاى بيجا و تفسير به رأيهاى غلط، مصون نمانده، و حوادث تاريخى با اغراض و افكار شخصى و انگيزه‏هاى خود نويسنده به هم آميخته مى‏شود، و چهره واقعيت در پرده ضخيمى از نظر ورزيها پوشيده مى‏گردد/
البته نمى‏توان همه نويسندگان تاريخ را به پيشداورى متهم كرد، ولى بايد پذيرفت كه بسيارى از آنان از اين نقطه ضعف پيراسته نيستند. همچنانكه نمى‏توان همه تاريخنگاران نقلى را، نويسندگانى با هدف و واقع گرا انگاشت، زيرا برخى از آنان نيز از اغراض شخصى دور نبودند و به نقل آنچه مؤيد افكار و انديشه‏ها و عقايد دينى و منافع ملى آنها بوده مى‏پرداختند، و از رويه ديگر حوادث، چيزى ترسيم نمى‏كردند. منتها، در مقام مقايسه، بايد گفت: ميزان خطا در تاريخ تحليلى به مراتب فزونتر از تاريخ نقلى مى‏باشد/
در عصر ما، چيزى كه به تاريخ تحليلى رونق بيشترى بخشيده، تدوين فلسفه تاريخ است كه خود مانند ديگر فلسفه‏هاى هر علمى، جدا از علم تاريخ است. فلسفه تاريخ، علل كلى پيدايش وقايع، و تكامل جامعه را روشن مى‏سازد و قوانين عمومى تكامل را به ما مى‏آموزد. به ديگر سخن: فلسفه تاريخ، ارتباط و پيوند ميان وقايع گوناگون را مورد تحقيق و بررسى قرار داده و علل و معاليل را در وقايع تاريخى كشف مى‏كند. هر نو(ع) كاوش و جستجو در پيدا كردن قوانين عمومى تكامل جامعه انسانى، گامى در راه تكامل فلسفه تاريخ يا «علم جامعه انسان» است/
مطالعه عميق در علل تكامل و يا تحولات زندگى انسانها، روشن مى‏سازد كه عوامل محرك تاريخ يكى دو تا نيست، بلكه عوامل گوناگونى در شرائط مختلف، چرخ زندگى جامعه انسان را به حركت درآورده و با قلم تكوين، صفحات تاريخ آنان را نگاشته است، و در طول تاريخ، تنها يك عامل نبوده است كه ترسيم كننده خط زندگى بشر باشد/
گروهى كه مى‏كوشند نيروى محرك تاريخ را به صورت تك عاملى معرفى كنند، تنگ نظرانى هستند كه فقط گوشه‏اى از حوادث حيات انسان را مورد كاوش قرار مى‏دهند، نه همه جوانب را. اين گونه كسان، گويى سوگند ياد كرده‏اند كه براى تكامل تاريخ بشر، يك عامل بيشتر معرفى نكنند، و يا عامل مورد نظر خويش را كليد سحرآميزى مى‏انگارند كه مى‏تواند تمام درهاى بسته تاريخ را بگشايد! آنان براى اينكه خود را تنگ‏نظر معرفى نكنند، عامل واحدى را، مانند شرائط اقتصادى، زير بناى تمام رويدادها معرفى كرده و ديگر عوامل را - به لحاظ تأثير گذارى - در درجه دوم قلمداد مى‏نمايند/
كسانى كه موتور محرك تاريخ را يك عامل بيش نمى‏دانند، انسانهاى يك بعدى و سطحى نگرى هستند كه ذهن محدود آنان تنها به يك بعد از عوامل سازنده تاريخ انس گرفته، و از ديگر عوامل غفلت ورزيده‏اند و يا افكار حزبى و سياسى، آنان را به توانمندى عاملى خاص (مبارزه طبقاتى) سوق داده، و ديگر عوامل را رو بنا دانسته‏اند/
تاريخ و مبارزه طبقاتى‏
ماركسيسم، تاريخ جامعه انسانى را محصول مبارزه طبقاتى انسانهاى محروم دانسته و مجمو(ع) جهانيان را به دو گروه تقسيم كرده است: گروهى وابسته به نظام كهن كه منافع خود را در بقاى آن مى‏انگارند، و گروهى مبارز كه منافع خويش را در دگرگون كردن نظام حاكم مى‏دانند/
اين گونه تفسير از تحولات بشر، نشانه خلاصه كردن فعاليتهاى انسان در خواسته‏هاى مادى انسان است. در حالى كه در اين قلمرو، غرائز ديگرى وجود دارد كه شرافت و ارزش انسان را بالاتر از آن مى‏داند كه فقط در حوزه محدود منافع مادى خود بينديشد، و حركت تاريخ را صرفاً معلول شكم و شهوت بشمارد. صفحات تاريخ بشر، شاهد مبارزات مردان بزرگ و ارزشمندى است كه براى احياى ارزشها و اصلاح نابسامانيهاى دينى و اخلاقى، دست به قبضه شمشير برده، و جان خود و فرزندان خويش را در اين راه باخته‏اند/
تاريخ گواه اين امر است كه بسيارى از نبردهايى كه براى محو نظام طبقاتى، و به تعبير صحيح: بازستاندن حقوق مستضعفان از مستكبران صورت گرفته، تحت رهبرى مردان وارسته‏اى تحقق پذيرفته كه به انگيزه نوعدوستى و حفظ حقوق انسان قيام كرده و بلكه، بالاتر از آن، انگيزه‏هاى دينى و الهى داشته‏اند/
آيات قرآن، به صراحت، حاكى است كه قسمت اعظم ياران انبيأ- عليهم السلام- را افراد با ايمان و مستضعف و مستمندى تشكيل مى‏دادند كه براى محو شرك و آثار كوبنده آن ورساندن انسانها به مرتبه‏اى بالا تا سرحد تعلق به خدا نبرد مى‏كردند و حتى يكى از ايرادهاى مستكبران بر پيامبران اين بود كه تهيدستان به آنان گرويده‏اند.(1)
درباره قيام خاتم (ص) مى‏خوانيم كه مستكبران عصر او، ايمان خويش به اسلام را مشروط به اين مى‏كردند كه فقيران و مستضعفان را از دور خود پراكنده سازد.از اين جهت، خداوند به پيامبر دستور داده كه نبايد به درخواست چند مستكبر، اين گروه را كه پيشرفت آيين بر دوش آنان سنگينى مى‏كند از اطراف خود پراكنده سازد.(2)
فرويديسم و تاريخ بشر
در اين ميان، فرويديسم خطاى بزرگترى را مرتكب شده است. فرويد حركت تاريخ را معلول غريزه جنسى شمرده و براى اين غريزه، در تمام فعاليتهاى فردى و اجتماعى انسان نقشى عمده و اساسى قائل شده است. از نظر وى زندگى انسان حاصل يك رشته تلاشهايى است كه همگى، به طور خود آگاه يا ناخودآگاه، از غريزه جنسى سرچشمه مى‏گيرد/
اكنون روشن نيست كه چرا اين مكتب در ميان غرائز انسان به غريزه جنسى بيش از ديگر غرائز اهميت داده، و خاصه، از ابعاد دومى او چشم پوشيده است. حال آنكه، كاوشهاى علمى پيش از فرويد و پس از او ابعاد توانمندى را در روح و روان انسان كشف كرده، و براى انسان غرائز بالاترى را اثبات نموده كه نقش آفرينشگرى در تاريخ بشر داشته است، مانند:
1- بعد معنوى و گرايش به ماوراى طبيعت كه پديد آورنده اديان و مذاهب و سازنده ملل و نحل است و اين همه معابد و مساجد و مراكز دينى و جنگهاى مذهبى پرتوى از فعاليت آن غريزه مى‏باشد/
2- بعد اخلاقى و گرايش به درستى و راستى كه در حيات انسان نقش عظيمى دارد و اگر اين بعد از ابعاد روحى انسان، از زندگى او حذف شود، زندگى وى دچار نابسامانى عجيبى مى‏گردد/
3- گرايش به هنر و زيبايى كه پديد آورنده معماريهاى شرقى و غربى و نقاشيها و كاشى كاريها و صنايع زيباى دستى است و ادبيات بشر در نثر و شعر، تجليگاه روشن اين بعد از ابعاد روح انسان است/
4- بعد علمى و گرايش به كشف مجهولات و يافتن علل پديده‏ها و رخدادها كه سهم عظيمى در تمدنها و شكوفايى خرد انسان دارد/
با توجه به اين ابعاد، چگونه فرويد افسار تاريخ بشر را در دست يك غريزه پست انگاشته است؟! تو گويى انسان - به عقيده ماركسيسم - در شكم و غيره خلاصه مى‏شود!
بارى، تفسير زندگانى خروشان بشر با عوامل مانند «مبارزه طبقاتى» و «نظريه جنسى» بسان اين است كه زلزله عظيمى را كه خانه‏ها و ساختمانها را از جاى كنده، و صخره‏هاى بزرگ كوهها را به دشت پرت مى‏كند، با فرو ريختن يك تاق چوبى پيش از زلزله در آن محيط تفسير كنيم! پيدا است كه افراد محقق و جامع نگر، اين نو(ع) تنگ نظريها را در تحليل حوادث كنار مى‏نهند، و تأثير ديگر عوامل را كه از آن جمله تأثير شخصيتهاى الهى در ساختن تاريخ بشر است، ناديده نمى‏گيرند/
قرآن عظيم به خاطر اهميت كه به حق براى مجاهدتهاى اين بزرگواران در تحولات تاريخ و تمدن بشر قائل است، بخشى از آيات خود را به تبيين موضعگيرى و تلاشهاى شبانه روزى آنان اختصاص داده و در اين زمينه نكات بسيار ارزنده و والايى را يادآور شده و زندگى سراسر خدمت پيامبران را مايه درس عبرت انديشمندان دانسته است: لقد كان فى قصصهم عبرْ لاولى الالباب (يوسف/ 111): در داستانهاى آنان براى خردمندان عبرتى است/
از اين جهت گروهى از مفسران و محققان اسلامى كتابهاى فراوانى پيرامون زندگانى پيامبران نوشته‏اند كه هر كدام مى‏تواند براى ما مفيد و سودمند باشد. البته در برخى از نوشته‏ها افرادى، حقايق قرآنى را با يك رشته روايات اسرائيلى و مجوسى در هم آميخته و چهره نورانى پيامبران رابه صورت صحيح ترسيم نكرده‏اند، ولى آن گروه از نويسندگان كه با الهام از آيات قرآنى و احاديث صحيح به نوشتن اين بخش از تفسير همت گماشته‏اند خدمت عظيمى را به جامعه اسلامى انجام داده‏اند/
سخنى را كه در آغاز اين بخش يادآور شديم در اين جا تكرار مى‏كنيم و آن اينكه بايد اين بخش تاريخ، بلكه همه كتابهاى تاريخ را از آن‏نظر بخوانيم كه مى‏تواند به صورت يك معلم خاموش به ما درس بياموزد و عوامل تكامل و سقوط ملل را در اختيار ما قرار دهد/
دوازده پيشوا
از احاديث و روايات كه محدثان سنى و شيعه نقل كرده‏اند به روشنى استفاده مى‏شود كه پيامبر گرامى از دوازده جانشين خود خبر داده و بنا به نقل «مسلم» در صحيح خود: عزت اسلام به اين دوازده جانشين بستگى دارد. مسلم از جابر بن سمرْ نقل مى‏كند كه پيامبر فرمود: «لايزال الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفْ» (3) و بنا به نقل ديگر فرمود:«لايزال هذا الذين عزيزا منيعا الى اثنى عشر خليفْ»: اين دين همچنان عزيز و آسيب‏ناپذير مى‏ماند مادام كه دوازده خليفه رهبرى آن را در دست گيرند/
ما مجمو(ع) احاديثى را كه اهل سنت پيرامون اين دروازه خليفه نقل كرده‏اند در كتاب «بحوث فى الملل و النحل» (4) آورده‏ايم/
در عين حال، مفسران احاديث اهل سنت در معرفى اين دوازده جانشين با سردرگمى عجيبى روبرو شده و هرگز نتوانسته‏اند يك گروه دوازده نفره به هم پيوسته را، كه عزت و عظمت اسلام به وسيله آنان تضمين شده باشد، معرفى كنند. زيرا همگى مى‏دانيم كه پس از عصر خلافت خلفاى چهارگانه خلافت اموى‏ها آغاز شد و هيچ تاريخنگار مطلع و منصفى نمى‏تواند، معاويه و فرزند او يزيد و مروان بن حكم را جز اين دوازده خليفه‏اى معرفى كند كه مايه عزت و عظمت اسلام مى‏باشند. پس از سپرى شدن دوران اموى‏ها، عصر سياه بنى عباس آغاز شد كه آن نيز به نوبه خويش جنگها و خونريزيها و آدمكشيهاى فراوانى را به دنبال داشت، بنابراين خلفاى عباسى را نيز هرگز نمى‏توان مصداق اين دوازده خليفه پيامبر دانست. در اين ميان، تنها گروهى كه مى‏تواند، به تصديق دوست و دشمن مصداق واقعى اين دوازده خليفه باشد، همان دوازده پيشواى معصوم جهان شيعه است كه نام و خصوصيات و شيوه زندگى آنان و نيز وصاياى پيامبر درباره ايشان كتب تاريخ و حديث به صورت متواتر ضبط شده است/
در اينجا، يكى از دانشمندان اهل سنت پيرامون دوازده خليفه‏اى كه پيامبر از آنان ياد كرده است سخنى شنيدنى دارد كه عصاره آن را از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذارنيم:
«رواياتى كه حاكى از آن است كه جانشينان پيامبر پس از او دوازده نفرند، از طرق و توسط راويان فراوانى وارد شده است. گذشت زمان و آشنايى انسان با جهان، روشن ساخته است كه مقصود پيامبر از اين دوازده خليفه، همان امامان دوازده گانه از اهل بيت اوست، زيرا نمى‏توان اين احاديث را بر خلفاى راشدين تطبيق كرد، چون تعدد آنان از دوازده تا كمتر است، همچنين نمى‏توان آنها را به پادشاهان اموى منطبق نمود، زيرا تعداد آنان از دوازده تا بيشتر بوده و همگى جز عمر بن عبدالعزيز عناصرى ظالم و ستمگر بوده‏اند، گذشته از اين در برخى از روايات، پيامبر فرموده است: اين دوازده نفر از دودمان هاشمند در حالى كه خلفاى بنى اميه از تيره «اميه» بوده‏اند.»
«در برخى از روايات آمده است كه پيامبر اسلام وقتى خواست بگويد: جانشينان من همگى از بنى هاشمند از صداى خود كاست، زيرا گروهى از حضار، خلافت بنى هاشم را دوست نداشتند.»
«همچنين نمى‏توان اين دوازده خليفه رابه خلفاى عباسى تفسير كرد، زيرا تعداد آنان از دوازده نفر بيشتر بوده و (افزون بر اين) آنان پيوسته با نزديكان پيامبر در جنگ و ستيز بودند و فرمان خدا را درباره نزديكان او (5) رعايت نمى‏كردند/
بنابراين راهى جز اين نيست كه بگوييم مقصود پيامبر در روايات مزبور، دوازده خليفه از عترت و اهل بيت اوست كه همگى داناترين مردم عصر خود و پارساترين و با فضيلت‏ترين آنها بوده‏اند و دانشهاى خود را جز از طريق پدران خود، كه سينه به سينه به پيامبر ص مى‏رسيد، نگرفته بودند.» (6)
طرح رسالت براى بقاى مكتب
احاديث ائمه اثنا عشر حاكى از آن است كه طرح وحى براى بقاى مكتب پس ازدرگذشت رسول خدا اين بوده كه خليفه پيامبر به وسيله خود او و جانشينان وى معرفى شوند و امت در انتخاب خليفه حقى نداشته باشند. زيرا اگر گزينش خليفه در اختيار مسلمانان بود تعيين اين دوازده خليفه به صورت كلى، يا مقيد به اينكه از بنى هاشم خواهند بود، با آن اصل منافات خواهد داشت. در احاديث مزبور، نه تنها شمار و خصوصيات جانشينان آن حضرت معين شده است بلكه پيامبر در مراحلى از زندگى خود اسامى آنها را نيز يادآور شده و نخستين خليفه را از همان آغاز ابلاغ رسالت خود تعيين فرموده است. و حادثه معروف «يوم الدار» (7) در سال سوم بعثت، و رويداد مشهور غدير گواه بر اين گفتار است/
در اينجا ما به رمز لزوم تعيين خليفه از سوى خداوند به صورت گذرا اشاره مى‏كنيم و آن اينكه طرح صحيح و سالم براى بقاى مكتب و جلوگيرى از هر نوع اختلاف و دو دستگى ميان امت، اين بود كه رسول گرامى از طريق وحى جانشين و يا جانشينان خود را معين كند و موضو(ع) را به انتخاب و گزينش مردم واگذار ننمايد، زيرا از دو نظر اين واگذارى صحيح نبود: نخست آنكه شيوه زندگى اجتماعى آنان - كه تاثير پذيرفته از نظام عشيره‏اى بود- به گونه‏اى نبود كه فرد فرد آحاد جامعه، در انتخابات شركت جسته و به اصطلاح با آزادى و دموكراسى، فرد لايق را انتخاب كنند/
ديگر آنكه: مثلثى از دشمنان اين حكومت جوان، در كمين بودند كه آن را واژگون سازند و در چنين جامعه و محيطى بقأ و تداوم مكتب صد در صد در گرو تعيين جانشين از سوى رهبر وايدئولگ نهضت است و واگذارى اين امر به گزينش مردم - مردمى كه هنوز به رشد اجتماعى و استقلال فردى لازم نرسيده و در چارچوب نظام قبيلگى، از شيوخ قبائل خط مى‏گيرند- نه تنها نتيجه بخش نبوده و به انتخاب اصلح نمى‏انجامد، بلكه مايه دو دستگى و انحراف مى‏گردد. اينك هر دو عامل را به گونه‏اى مشروع مى‏آوريم:
1- شيوه زندگى مردم در شبه جزيره عربستان‏
زندگى مردم شبه جزيره زندگى قبيلگى و عشايرى بود. در چنين محيطى مقولاتى نظير دموكراسى، آزادى راى و احترام به راى افراد، بى معناست. بديهى است كه در اين شيوه از زندگى، راى از آن شيخ قبيله و رئيس عشيره است و چنانچه رئيس قبيله‏اى بر هزار نفر حكومت كند، به ظاهر هزار و يك راى به صندوق ريخته مى‏شود ولى در واقع يك راى بيشتر وجود ندارد كه آن هم راى رئيس قبيله است زيرا آن هزار نفر، بدون كوچكترين تامل و تفكر، به خواسته او راى مى‏دهند، و اين گونه راى‏گيرى، هر چند ظاهر دموكراتيك هم داشته باشد، در معنا چيزى جز حكومت فرد نيست، آن هم فردى خودخواه كه به زور و نيرنگ خويش يا به عنوان ميراث اسلاف، حكومت عشيره را به دست گرفته است.
بايد توجه داشت كه تنها در مدينه، پس از در گذشت پيامبر، گروه انصار از دو عشيره بزرگ به نامهاى اوس و خزرج تشكيل مى‏شدند، و رئيس خزرجيان، «سعد بن عباده» و رئيس اوس، «اسيد بن حضير» بود، و اگر بنا بود كه فردى براى حكومت انتخاب شود، مجموع خزرجيان تابع راى رئيس خود، و همه اوسيان پيرو نظر رهبر خود بودند. و اين قانون بر ساير قبائلى نيز كه در حجاز و نجد زندگى مى‏كردند، حكومت مى‏كرد. آيا با وجود چنين بافت اجتماعى‏اى كه مردم نجد و حجاز آن روز داشتند، صحيح و روا بود كه پيامبر گزينش پيشوا را در اختيار مردم - و در حقيقت، در اختيار شيوح حاكم بر آنان- بگذارد، و شكل بى محتواى دموكراسى، نقاب فريبنده و بهانه موجه معدود عناصر متنفذى گردد، كه با زد و بندها و محاسبات تنگ عشيره‏اى فرد مورد نظر خويش را بر امت تحميل كنند/
جانشين رسول خدا، از نظر كمالات معنوى و ميزان علم و آگاهى و درايت و توانايى، بايد برترين فرد امت باشد، و روساى عشاير كه پيوسته با خودخواهيها و خود محوريها بزرگ شده‏اند هرگز چنين فردى را انتخاب نمى‏كردند/

ادامه مطلب

2- دشمنان گوش به زنگ اسلام
روزى كه رسول خدا درگذشت، مثلث منحوسى كيان اسلام را تحديد مى‏كرد. از جانب شرق، امپراتورى عظيم ساسانى (كه خسرو پرويزش، با وقاحت تمام، نامه پيامبر را دريده بود) از جانب غرب: امپراتورى روم شرقى و اياديش، در قطر عربى، و بالاخره در داخل شبه جزيره نيز، ستون پنجمى به نام منافقان، در كمين نشسته بودند كه در اولين فرصت نهال نو پاى اسلام را از ريشه در آورند، در چنين شرائطى، شايسته‏ترين اقدام اين بود كه فردى لايق و شايسته توسط خود پيامبر براى رهبرى امت، تعيين گردد و با اين تمهيد، راه بر اختلاف ميان امت بسته شود، و راه نفوذ دشمن مسدود گردد. آرى حفظ كيان اسلام جوان كه سه دشمن مزبور چون اژدهايى خطرناك براى بلعيدن آن دهان باز كرده بودند، در گرو آن بود كه طرحى از جانب صاحب شريعت ريخته شود كه بر اساس آن از دامنه اختلافها كاسته گردد و جامعه به جاى اينكه در خود فرو رود و در فكر دشمن باشد، و برگزيده الهى، با بسيج نيروهاى متحد امت، نقشه‏هاى دشمن را در داخل و خارج نقش بر آب بسازد/
اينجاست كه به گفته شيخ الرئيس: تعيين جانشين از سوى پيامبر، به صواب نزديكتر است زيرا (تنها) دراين صورت است كه كار به اختلاف و دسته بندى ميان امت نمى‏كشد.(8)
بررسى تاريخ صحابه و ياران پيامبر و تابعان پس از آنان، به روشنى حاكى است كه مزاج جامعه آن روز يك مزاج اختلاف‏انگيز بود. از همان روزى كه پيامبر گرامى وارد مدينه گشت دو دلى بلكه گاه صف آرايى ميان انصار و مهاجر كاملامشهود بود، و در مواردى، نظير مساله افك، اين اختلاف بالا مى‏گرفت.(9) چنانكه در اجتماع سقيفه بنى ساعده - كه پس از درگذشت رسول خدا، انصار، خودسرانه تشكيل دادند و بعدا گروهى براى خنثى كردن تصميمهاى انصار و قبضه قدرت به آنجا رفتند- اين مسئله به اوج خود رسيد. با توجه به اين نكات، عقل داورى مى‏كند كه واگذارى سرنوشت امت به حال خويش، در آن شرائط بحرانى، نه به صلاح مكتب بود، و نه حتى به صلاح خود پيروان بلكه تنها تصميم رهبر برگزيده خدا، دائر بر تعين يك نفر، با شرائطى كه ياد آورى شد، مى‏توانست ريشه اختلاف را بركند، افراد نالايق را عقب زند، و امت را زير لواى پيروى از امام منصوص به پيش برد/
سيره پيشوايان معصوم
در سطور پيشين، با شيوه نگارش تاريخ تحليلى و مزاياى آن آشنا شديم، يكى از بزرگترين عوامل سازنده تاريخ را شناختيم و بالاخره نقشه و برنامه حكيمانه وحى براى بقاى مكتب را ديديم/
اكنون وقت آن رسيده كه در باب سيره پيشوايان معصوم (ع) نيز كه موضوع بحث اين كتاب را تشكيل مى‏دهد به صورتى فشرده سخن گوييم/
بررسى آثار اسلامى نشان مى‏دهد كه سيره اهل بيت گرامى پيامبر، پس از سيره حضرت رسول،از مهمترين موضوعاتى است كه افكار محدثان و سيره نويسان را به خود اختصاص داده است. چنانچه از مجموع كتابهايى كه در اين موضوع، از آغاز قرن دوم تاكنون نوشته شده است، آمارى تهيه شود خواهيم ديد حتى ذكر اسامى آنها در يك كتاب نمى‏گنجد، چه رسد به خود كتابها كه گرد آورى آنها كتابخانه‏اى بس بزرگ را تشكيل خواهد داد. خوشبختانه فهرستهاى موجود- از شيعه و سنى- پرده از روى اين واقعيت بر داشته و گذشته از كتاب «كشف الظنون» كاتب چلبى (1017-1067ه')و «الذريعه» علامه طهرانى (1293 - 1389 ه') و «مراْ الكتب» شهيد ثقه اسلام (م / 1330 ه') و فهارس كتابخانه‏هاى موجود در جهان، اخيرا محقق محترم «عبدالجبار الرفاعى» با تتبع و تفحص در مصادر و منابع كتابشناسى موفق به جمع آورى مجموعه‏اى از كتابشناسى اهل بيت و معصومين (ع) گرديده و حاصل كار ايشان در 11 جلد وزريرى، زير عنوان «معجم ما كتب عن الرسول و اهل البيت» به طبع رسيده است. ايشان در رابطه با تاريخ و سيره حضرت زهرا س و ائمه اثنى عشر (ع) مجموعا تعداد 14206 عنوان - اعم از فارسى، عربى، اردو و لاتين- را شناسايى و ذكر كرده است كه زير اعداد آن از قرار زير است:
فاطمه زهرا س: 546 عنوان/
امير المومنين(ع): 4956 عنوان
امام حسن (ع): 205 عنوان
امام حسين (ع): 3215 عنوان
امام سجاد (ع): 399 عنوان‏
امام باقر (ع): 69 عنوان
امام صادق (ع): 331 عنوان
امام كاظم (ع): 211 عنوان
امام رضا (ع): 651 عنوان‏
امام جواد (ع): 62 عنوان
امام هادى (ع): 79 عنوان
امام عسكرى (ع): 66 عنوان‏
امام عصر (عج): 1145 عنوان
اهل بيت (ع): 2271عنوان كتاب كه جمعاً بالغ بر 14206 عنوان كتاب مى‏باشد/
در ضمن ايشان پيرامون تاريخ و سيره حضرت رسول (ص) 11427 عنوان كتاب شناسايى و ذكر كرده است.
شايد تصور شود كه با اين نوشته‏هاى زياد، چه نيازى به سيره نويسى مجدد وجود دارد؟
ولى بايد يادآور شويم كه حيات و زندگى اولياى الهى، به سان جهان طبيعت، ابعاد بس گسترده‏اى دارد كه هر چه درباره آنان نوشته شود، باز سرزمينهاى ناشناخته و كاوش نيافته‏اى وجود خواهد داشت/
گذشته از اين، غالب آثارى كه در باب پيشوايان نگارش يافته، از قبيل فضائل نگارى، مناقب نويسى و گردآورى معجزات و كرامات، و بالاخره نقل حوادث زندگى آنان به صورت خشك و به دور از تحليل است و در اين ميان، تعداد كتابهاى تحليلى‏اى كه بتواند پژوهشگران كنجكاو امروزى را اشباع كند انگشت شمار است و بعضى از آنها، از نظر طرز نگارش و قلم در حد انتظار نيست. البته، در زبان عربى و احيانا فارسى، حق مطلب درباره برخى از پيشوايان مانند امير مومنان على (ع) و يا سالار شهيدان حسين بن على (ع) تا حدودى ادأ شده است، اما درباره اكثر پيشوايان، خلا وجود يك تحقيق و جامع، محسوس است/
مع الاسف بايد به اين حقيقت تلخ اذعان كرد كه اين، تنها مردم عادى نيستند كه از سيره سياسى و اخلاقى و علمى حضرت جواد (ع) و يا حضرت هادى (ع) و حضرت عسكرى (ع) اطلاع ندارند بلكه غالب گويندگان و نويسندگان نيز در اين زمينه‏ها فاقد اطلاعات كافى‏اند.
در عصر حاضر، كه نسل جوان و تحصيل كرده خواهان آگاهى بيشترى از زندگى سياسى، و اخلاقى و اجتماعى پيشوايان است، لازم است نويسندگان ما به اين موضوع توجه بيشترى كنند زيرا: اولا، آنچه در تاريخ زندگانى پيامبر اسلام (ص) و ائمه معصومين (ع) براى ما مهم و آموزنده است، شناخت خود زندگانى و رفتار آنها نيست، بلكه شناخت نوع زندگى و سبك رفتار اجتماعى آن بزرگواران و چگونگى موضع‏گيرى اجتماعى و سياسى و شيوه‏هاى فعاليتهاى فرهنگى آنان است. اگر مى‏بينيم كه از قرون نخستين ظهور اسلام، دانشمندان و مورخان اسلام، تاريخ زندگانى پيامبر اسلام را به عنوان «سيره النبى» نوشته‏اند، نكته‏اش همين است كه زيرا آنچه از زندگانى و دعوت و تبليغ آن حضرت براى ما الگو و آموزنده است اصل حركت و حيات آن حضرت نيست بلكه نوع حركت و طرز فعاليت و سبك دعوت و كيفيت تبليغ و شيوه برخورد آن حضرت با دشمنان اسلام مى‏باشد.
واژه «سيره» در زبان عربى، در اصل، از ماده «سير» (= حركت و راه رفتن) بوده و به معناى سبك و شيوه راه رفتن است. درست مانند: «جلوس» و «جلسه» كه اولى به معناى نشستن و دومى به مفهوم نو(ع) جلوس و سبك نشستن است.
ثانيا: نوع زندگى و چگونگى موضعگيريهاى سياسى - اجتماعى امامان معصوم، زمانى براى ما بهتر روشن مى‏گردد كه از شرائط خاص اجتماعى و سياسى و فرهنگى زمان آن بزرگواران آگاه باشيم. چه، مى‏دانيم كه ائمه اطهار (ع) خط مشى اجتماعى، مواضع سياسى و شيوه مبارزاتى خويش را بر اساس سنجش دقيق اوضاع و احوال و شرائط زمانى، ارزيابى امكانات و مقتضيات و محذورات، و متناسب با برخوردها و جبهه گيريهاى گوناگون مخالفان اسلام، تنظيم مى‏كردند. بنابراين مادام كه با شرائط و اوضاع ويژه آن روزگار آشنا نباشيم، سيره ائمه براى ما مفهوم دقيق و واقعى خود را پيدا نمى‏كند. حتى چه بسا در مرور بر تاريخ زندگانى امامان، ميان مواضع گوناگون آنان، نوعى تضاد و تعارض احساس مى‏كنيم زيرا مى‏بينيم برخى از آنان با دشمن صلح، و برخى ديگر تا آخرين نفس جنگ كردند، برخى دانشگاه بزرگى تاسيس كرده و برخى در شعاع محدودى گامهاى فرهنگى برداشتند، برخى پيشنهاد خلافت را رد كردند و برخى پيشنهاد وليعهدى را پذيرفتند... اما وقتى از شرائط حاكم بر زمان هر يك از امامان آگاه مى‏شويم، موضعگيريهاى مختلف آنان معنا پيدا مى‏كند و متوجه مى‏شويم كه در واقع امر، هيچ گونه تضاد و تعارضى ميان اصول و مبانى حركت ايشان نبوده و همه يك هدف را تعقيب مى‏كرده‏اند، منتها نو(ع) حركت هر يك از آنان براى رسيدن به مقصود، به تناسب زمان و اقتضاى شرائط، فرق مى‏كرده است/
پيشوايان ما، خود بر اصل زمان آگاهى - به عنوان يك وظيفه مهم حياتى - كرارا تاكيد كرده‏اند. پيامبر اسلام ص مى‏فرمايد: «رحم الله من حفظ لسانه و عرف زمانه و استقامت طريقته » (10)
خداوند رحمت كند كسى را كه زبان خود را حفظ كند و زمان خود را بشناسد و از روش مستقيم برخوردار باشد/
امام صادق (ع) ضمن سخنان بلندى فرمود: «...و العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس»:(11) كسى كه از زمان خود، آگاه است از طرف شبهات و اشكالات مورد حمله واقع نمى‏شود/
در اين صورت، چگونه خود در برخورد با حوادث عصر خويش از اين اصل حياتى غفلت داشته‏اند؟!
كتاب حاضر، كه نتيجه سالها تحقيقات نويسنده‏اى توانا و بردبار و در عين حال عميق و موشكاف است، سيره پيشوايان پاك تشيع (ع) را بر اساس ملاحظات اساسى فوق مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار داده است. طرح كلى اين كتاب، بر اساس تقسيم بندى دوران امامت ائمه (ع) پس از رحلت پيامبر اسلام تا وفات امام عسكرى (ع) (260 ه')، بر چهار دوره استوار شده است:
1- دروه مماشات و تسالم مصلحتى امام با حكومت وقت. اين دوره، فاصله زمانى بيست و پنج سال ميان رحلت پيامبر اكرم ص تا آغاز خلافت امير مومنان (ع) را شامل مى‏شود/
2- دوره به قدرت رسيدن امام. اين دوره، چهار سال و نه ماه خلافت اميرمومنان (ع) و چند ماه خلافت امام حسن (ع) را در برمى گيرد/
3- دوره تلاش سازنده كوتاه مدت براى محو حكومت جور و تشكيل نظام عادلانه اسلامى.
اين دوره شامل بيست سال بين صلح امام حسن (ع) (در سال 41) و شهادت امام حسين (ع) (سال 61) مى‏شود. پس از انعقاد پيمان آتش بس اضطرارى ميان امام مجتبى و معاويه كه از آن به صلح تعبير مى‏شود، عملا كار نيمه مخفى شيعه شروع شده و برنامه هايى كه هدف نهايى آن، بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر در فرصت مناسب بود، آغاز گشت////
4- چهارمين دوره، دوره تعقيب و ادامه كار نيمه مخفى شيعه به رهبرى امامان، در برنامه هايى دراز مدت بود. ويژگيهاى اين دوره را مى‏توان چنين خلاصه كرد:
الف - نوميدى ائمه از پيروزى حركت مسلحانه/
ب- كوشش سازنده به اميد ايجاد حكومت الهى اسلامى و قبضه قدرت توسط خاندان پيامبر در دراز مدت.
ج - زمينه سازى براى رسيدن به اين هدف از رهگذر كار فرهنگى و تربيت كادر انسانى مناسب و مورد لزوم.
د- تبيين تفكر اصيل اسلامى و نشان دادن بدعتها و تحريفها/
نويسنده فرزانه و محقق، جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ مهدى پيشوائى، در كتاب گرانسنگ حاضر، در حد توان خويش كوشيده است در شرح سيره هر يك از ائمه، نخست فضاى سياسى- اجتماعى - فرهنگى آنان را در پرتو اسناد و مدارك تاريخى روشن كرده و دور نماى روشنى از آن به وضوح با آن فضا سازگار و متناسب بوده است، تشريح كند/
با اين ديد، مولف محترم، هر يك از ابعاد مختلف زندگى آن بزرگواران را، از قبيل: بعد سياسى و مبارزاتى، بعد اجتماعى، بعد فرهنگى، بعد كرامات و خوارق عادات و...، و در جايگاه مناسب خود قرار داده و نشان داده است كه مناسبترين شيوه، بلكه تنها راه، همان بوده كه امام برگزيده است/
كتاب حاضر، كه حاصل سالها تحقيق و تاليف نويسنده محترم است،با توجه به تنظيم و پرداخت مطالب، سبك قلم و نگارش، شيوه طرح مسائل، استناد به منابع و مآخذ و... در ميان اشباه و نظائر خود، كاملا تازگى دارد و اميد است انتظارمشتاقان و علاقه‏مندان به مطالعه زندگى امامان را بر آورده سازد/
از جناب پيشوائى- كه در ميان نويسندگان حوزه علميه قم، به تتبع و عمق، و بردبارى و شكيبايى در راه تحقيق معروفند - به پاس اين خدمت بزرگ فرهنگى تشكر نموده و توفيق بيشتر وى را در خدمت به مذهب اهل بيت عصمت و طهارت (س) از درگاه خداوند بزرگ خواهانم/
قم- حوزه علميه، موسسه امام صادق (ع)/
جعفر سبجانى/
1372/11/24 برابر با دوم رمضان 1414/

----------------------------------
1-مخالفان هود به وى چنين گفتند: ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى( هود/27): ما جز اين نمى‏بينيم كه يك مشت فقير و مستمند از تو پيروى مى‏كنند/
2-و لاتطرد الذين يدعون ربهم بالغداْ والعشى(انعام/52): آن گروه از افراد را كه صبح و عصر خداى خود را مى‏خوانند از اطراف خود طرد مكن///
3-صحيح مسلم، جز ششم، صفحه سوم، باب امارت و خلافت/
4-بحوث فى الملل و النحل، ج 6، ص 58-61/
5-قل لااسالكم عليه اجزا الا المودْ فى القربى( شورى/25/)
6-ينابيع المودْ، نگارش شيخ سليمان بلخى قندوزى ص 446 چاپ استانبول سال 1301/
7-تفصيل رويداد «يوم الدار» را در اين كتاب ص 35 مى‏خوانيد/
8-والاستخلاف بالنص اصوب، فان ذلك لايودى الى التشعب و التشاغب و الاختلاف (شفأ چاپ ايران، ج 2، ص 558 و 564/)
9-صحيح بخارى، ج 5، ص 119، باب غزوه بنى مصطلق.
10-نهج الفصاحه، ج 1، حرف رأ/
11-اصول كافى، ج 1، ص 26/
--------------------
مهدى پيشوايى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page