اولين و بهترين بذري كه بايد در زمين با استعداد دل نوجوانان وجوانان افشانده شود، بذر پربركت علم و دانش است. علم مايةاساسي سعادت و خوشبختي است، علم باعث شكفتگي عقل وبروز كمالات انساني است و خلاصه علم پاية محكم تمام افتخارات بشري است.
قرآن كريم، علماء و دانشمندان را گروه ممتاز جامعه شناخته و برتريآنان را نسبت به مردماني كه فاقد علم و دانش هستند، خاطرنشانفرموده است: «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا' يَعْلَمُون، اِنَّم'ايَتَذَكَّرُ اُولُوا الاَلْب'اب». آيا دانشمندان با غير دانشمندان برابرند؟صاحبان خرد تفاوت اين دو گروه را تشخيص ميدهند.
علوم مختلف هر يك به فراخور خود، كمالاتي را به جوان عرضهميكنند. علوم طبيعي، باعث ميشود كه انسان با ساختمان وجودخود و ساير موجودات كرة زمين تا اندازهاي آشنا شود. و به عظمتخلقت و نظم عجيب كتاب آفرينش پي ببرد. علوم رواني و تربيتيانسان را باروح و روان خود تا اندازهاي آشنا ساخته و راههاي كنترلاين نيرو را به انسان آموزش ميدهد. با اين علم ميتواند خوبيها وبديها را بشناسد و عادت كند كه درتمام عمر به خوبيها روي آورد و ازبديها فاصله گيرد. علوم ديني درس خداشناسي و تشكر از آن خالقبخشنده را به جوان تعليم ميدهد. جوان اگر ديندار شد در مقابلبسياري از انحرافات واكسينه و ايمن ميگردد.
امام صادق (ع) ميفرمايد: «دوست ندارم جواني از شما را ببينم مگراينكه روزش را با يكي از دو حالت آغاز كرده باشد، يا تحصيل كرده وعالم باشد (و از علمش را به ديگران بياموزد) و يا دانشجو و مشغولتحصيل علم و دانش باشد. پس اگر جواني اين دوحالت را نداشت، دروظيفهاش كوتاهي كرده و اگر كوتاهي كرد عمرش را ضايع نموده واگر عمرش را ضايع نمود، به گناهكاري منجر ميشود و اگر گناه كردبخداوندي كه پيامبر را به نبوّت فرستاد، در عذاب الهي ساكن ميگردد».
حضرت موسي (ع) گفت: خدايا كدام انسان را بيشتر دشمن داري؟فرمود: آنكه شبها چون مردار افتاده و روزها عمر خود به بطالت ميگذراند.
عدهاي از جوانان در اين ايام گرانبها، عمر خود را به بوالهوسي وبطالت ميگذرانند. اينان در بزرگسالي پيوسته گرفتار پشيماني وندامت ميشوند و همواره در آتش افسوسي كه در باطن خويشافروختهاند ميسوزند، ولي افسوس و ندامت براي فرصت از دسترفته اثري ندارد. عدهاي هم قسمتي از عمر عزيز خود را به مطالعةكتابهاي موهوم و افسانه هاي غير مفيد و احياناً مضرّ مصروفميدارند. اين كتابها آنان را از دنياي واقعيات دور كرده و به دنيايي كهغير واقعي و دروغ است ميبرد.
كتابهاي پليسي و رمانهاي عشقي افكار آنان را از واقعيت دور كرده وارادة آنان را ضعيف و كمكم موجبات انحرافات اخلاقي را فراهم ميكند.
حضرت علي (ع) ميفرمايد: كسي كه خود را به مسائل زائد و غيرلازم سرگرم كند از آنچه كه مهم و مورد آرزوي اوست باز ميماند.
امّا مطالعة وقايع تاريخي، قصههاي پيامبران الهي، زندگينامة بزرگانعلم و ادب، و امثال آن در تربيت صحيح فكر وپرورش روح، اثراتمهمي را دارد.
اميرالمؤمنين علي (ع) به فرزندش امام حسن (ع) ميفرمايد: ايفرزند عزيز! گر چه عمر من باندازه عمر گذشتگان نبوده است ولي دركارهاي آنان فكر نمودم و در اخبار آنان تأّمل نمودم و در آثارشان سيركردم تا جائي كه گويي من هم يكي از آنان بودهام! بلكه از نتايج مهميكه به دستم رسيد، گويا من با اولين و آخرينشان عمر نمودهام و خوبو بدشان را فهميدم و خلاصة اين دانشم را بعد از غربال مطالب زيبا وسودمند از مطالب بيفائده و بياثر، براي تو باز ميگويم.
داستان جواني كه از گذشته عبرت گرفت!
در زمان حكومت عبدالملك مروان، مرد تاجري بود كه مردم او را بهدرستكاري و امانت ميشناختند. و صاحبان كالا، اجناس خود رابطور امانت و به عنوان حقالعمل كاري نزد وي ميگذاشتند. امّا دريكي از معاملات از مسير درستي و امانت منحرف شد و خيانت نمودو طولي نكشيد كه مردم اين خبر را شنيدند و آبروي چندين سالة اوبرباد رفت! مردم ديگر بطرف او نميآمدند و او ورشكسته و زيانديده شد. امّا پسر اين تاجر كه جواني فهميده و بافراست بود، از اينحادثه عبرت گرفت و تصميم گرفت كه از سرگذشت تلخ پدرشعبرت گرفته و هيچگاه خيانت نكند. او وارد بازار كار شد و پس ازمدتي مردم به او اعتماد نمودند و با او معامله ميكردند.
روزي افسري كه همساية آن تاجرزاده بود، نزدش آمد و گفت:
من درحال رفتن به جنگ با روم هستم. احتمال دارد كه ديگر زندهبرنگردم. اين ده هزار سكة طلا نزد تو امانت باشد. اگر برنگشتم، درمواقعي كه همسر و بچههايم محتاج هستند، به آنها بده و هزار سكههم از اين پولها مال خودت است! سپس آن افسر خداحافظي كرد وعازم نبرد شد. بعد از مدتي خبر كشته شدن او به خانوادهاش رسيد. تاجر ورشكسته و پدر تاجر فعلي كه از ده هزار سكه اطلاع داشت، نزدپسر آمد و گفت: حال كه صاحب اين پولها كشته شده تو بيا ومقداريازاينهارا بمن بده تا رونقي به زندگيم بدهم و بعداً آن را بتوبرميگردانم! پسر گفت: پدر! تو از خيانت و نادرستي به اين وضعافتادي! بخدا قسم اگر اعضاء بدنم را قطعه قطعه كنند، من در امانتخيانت نخواهم كرد و اشتباه تو را تكرار نميكنم!
وقتي زندگي بر خانواده افسر مقتول سخت شد، نامهاي به خليفهنوشتند و درخواست كمك كردند ولي نتيجهاي نگرفتند. اين جوان ازاين مسئله مطّلع شد و فرزندان آن افسر را خواست و به آنها گفت: پدرشما براي همچو روزي مقداري سكه نزد من گذاشته است. و سفارشكرده كه هزار سكه مال من باشد و بقيه را بشما برگردانم. آنهاخوشحال شده و گفتند ما دو هزار سكهّ بتو ميدهيم. جوان پولها را بهآنان داد و آنان هم دوهزارسكه به او دادند. بعد از چندي خليفهدستور داد كه از وضع آن خانواده تحقيق كردند و هنگامي كه ازماجراي امانت داري اين جوان آگاه شد، دستور داد او را احضارنمودند و پُست خزانهداري را به او محوّل نمود!
----------------------
محمد تقي صرفي
خانواده
جوانان و علم
- بازدید: 2420