41 «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى»
ترجمه [1]:
تفسير:
بسيار مقام بلندى است كه خدا بفرمايد من تو را براى خودم بر گزيدم و لذا يكى از صفات رسالت، مصطفى است و در حق حضرت آدم صفى اللّه.
و «اصطناع» و «اِصطفى» متقارب المعنى است. «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»[2]، «إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ»[3].
«اصطناع» اتّخاذ و اختيار است؛ تو را براى خود گرفتم و اختيار كردم
مهندسى كه به گُل نِكهت و به گِل جان داد
به هر كه هر چه سزاوار حكمت است، آن داد
و مرادِ «نفسى» به معنى شخص معيّن، نه اينكه خداوند داراى نفس باشد؛ نه نفس ملكوتى و نه نفس انسانى و نه حيوانى؛ چون ذات مقدس او منزّه از تركيب و اجزاء است. صرف وجود و محض وجود و بَحت وجود است [4] و اطلاق نفس بر واحد شخصى در قرآن بسيار داريم: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً»[5] و غير اين. و وحدت حقّه حقيقيّه، مختص به ذات مقدس اوست.
------------------------------------
[1]. و تو را برای خود برگزیدم.
[2]. خداوند بهتر و داناتر است كه رسالت را كجا قرار دهد. سوره انعام: آيه 124.
[3]. محققاً خداوند برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر تمام اهل عالم. سوره آل عمران: آيه 33.
[4]. پيشتر گفتيم كه سخن گفتن درباره ذات خداوند و توصيف آن، امرى مُحال و غلط است؛ زيرا آنچه به وصف آيد و فهميده شود و بتوان از آن سخن گفت، مخلوقى همانند ماست. به سخن ديگر، آنچه وصف مىكنيم و به خداوند نسبت مىدهيم، غير از وصف كننده و وصف شونده است. هر چيزى كه غير چيز ديگر شد، محدود است و هر محدودى مركب و محتاج و حادث. حال، تركيب و حدوث در ذات خداوند چه مىكند؟ مخلوق، آنچه تصور كند يا تفكر كند يا در ذهن تمييز بدهد، ساخته ذهن خود است و خالق نيست. خداوند چنانكه در قرآن فرموده است: «ليس كمثله شىء؛ مانند هيچ چيزى نيست». زمانى كه مىگوييم: خداوند صرف وجود است يا محض وجود است، قطعاً وجود هر چه كه باشد، غيرِ غيرِخودش است و به عبارت ديگر، از غير خودش تميز داده شده است كه به وجود ناميده شده است. وجود، غير ماهيت است و ماهيت، غير وجود. چه ذهنى، چه اعتبارى، چه فرضى و چه لفظى و چه معنوى. و كمترين درجه تركيب آن است كه چيزى مركب باشد از جهت خودىِ خود و از جهت غير بودن او با غير خود. پس وجود صرف و محض و بَحت و حتى مطلق و بىنهايت هم غير چيزهايى ديگر از قبيل ماهيت و عدم و جوهر و عَرَض است و همين كه غير چيز ديگر شد، مسلماً حد و حصارى دارد و محدود است وگرنه ناميده نمىشود و اسمى بر آن تعلق نمىگرفت. در حقيقت حدى براى وجود هست كه براى غير وجود نيست و به هر لفظ و معنىاى كه بيان شود و تا زمانى كه نامى بر آن تعلق بگيرد، محدود و مركب است، خداوند خالق وجود و ماهيت و هر چيزى است. نه وجود است و نه ماهيت و نه جوهر و نه عَرَض و نه هيچ چيز ديگر. او چيزى نيست، بلكه خالق چيزها و چگونگىهاست. از اين رو براى خويش نفسى خلق كرده است، تا خطاب به آن نفس، خطاب به خود باشد و آن نفس در ابتدا امامان معصوماند و پس از آنان انبيا چنانكه در زيارت حضرت اميرالمؤمنان عليهالسلام مىخوانيم: «السلام على نفس اللّه القائمه؛ سلام بر آن نفس خدايى كه پاينده است». در هر حال، «سبحان ربك رب العزة عما يصفون».
[5]. كسى كه نفسى را جز به قصاص قتل يا كيفر فسادى در زمين بكشد، مثل اين است كه تمام مردم را كشته و كسى كه زنده كند نفسى را، مثل آن است كه تمام مردم را زنده كرده است. سوره مائده: آيه 32.
آیه ٤١ «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى»
- بازدید: 3707