تفسير سوره عصر به بيان محقق خواجه نصير الدين طوسى

(زمان خواندن: 11 - 21 دقیقه)

بسم الله الرحمن الرحيم و العصر ان الانسان لفى خسر - اى الاشتغال بالامور الطبيعيه و الاستغراق بالنفوس البهيميه - الا الذين آمنوا - اى الكاملين فى القوه النظريه - و عملوا الصالحات - اى الكاملين فى القوه العمليه - و تواصوا بالحق - اى الذين يكملون عقول الخلائق بالمعارف النظريه - و تواصوا بالصبر - اى الذين يكملون اخلاق الخلائق و يهذبونها.
يعنى سوگند به عصر كه انسان بر اثر اشتغال به امور طبيعى و استفراق در نفوس بهيمى در زيانكارى است مگر كسانى كه در دو قوه نظرى و عملى كامل شده اند و به معارف نظرى مكمل عقول خلايق اند و اخلاقشان را تكميل و تهذيب مى نمايند.
ايمان تصديق است و تصديق علم و علم كمال قوه نظرى و به فعليت رسيدن آن است. عمل صالح از قوه عملى به كمال رسيده صادر مى گردد كه موجب ترفيع كلم طيب نفس ناطقه انسانى است كه اليه بصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه.(1) و صدر الدين قونوى. در نفحه چهارم تفحات، و صدرالمتالهين، در آخر مرحله چهارم اسفار، عمل صالح را نيز به معارف عقليه تفسير نموده اند و چه خوب كرده اند. عبارت صاحب اسفار اين كه:
فى القرآن المجيد اليه يصعد الكلم الطيب - يعنى روح المومن - والعمل الصالح يرفعه - يعنى المعارف العقليه ترغبه فيها و ترقيه الى هناك.
عقول خلايق را به معارف نظريه تكميل كردن تواصى به حق است كه معارف حقه الهيه است. و مفاد تواصى اين است كه معارف را به يكديگر تعليم مى دهند و همچنين در تواصى به صبر. و تواصوا بالصبر را از آن روى به تكميل و تهذيب اخلاق خلايق تفسير فرموده است كه تهذيب نفس را، مطلقا در تمام شئون امور، صبر در مقام رضا بايد كه باز فرموده قرآن و لربك فاصبر (2) كه مطلق است و به متعلق خاصى مقيد نشده است.
معلم از لسان وسايط فيض الهى، در ملكوت عظيم آسمانها، عظيم خوانده مى شود و او را به عظيم ندا مى كنند. در كتاب فضل علم كافى، از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه من تعلم العلم و عمل به وعلم لله دعى فى ملكوت السماوات عظيما فقيل تعلم لله و عمل لله و علم لله (ج 1، ص 27، معرب)، يعنى كسى براى خدا دانش آموزد و بدان كار بندد و به ديگران ياد دهد، در ملكوت آسمانها عظيم خوانده مى شود؛ و گويند كه اين كس براى خدا دانش آموخت، و براى خدا بدان بكار بست، و براى خدا به ديگران ياد داد.
معلم مظهر اسم شريف محيى است كه نفوس مستعده را به آب حيات علم احياء مى كند. و علم از زبان مترجمان اسرار قرآن، به آب حيات تفسير شده است؛ چه، آب مايه حيات اشباح و علم مايه حيات ارواح است.
جاء رجل من الانصار الى النبى صلى الله عليه و آله فقال يا رسول الله اذا حضرت جنازه و مجلس عالم ايهما احب اليك ان اشهد؟ فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: ان كان للجنازه من يتبعها و يدفنها فان حضور مجلس عالم افضل من حضور الف جنازه الحديث. يعنى مردى از انصار به نزد پيامبر آمد و گفت: اى فرستاده خدا هرگاه جنازه اى و مجلس ‍ عالمى پيش آمده اند كدام يك در نزد شما محبوب تر است تا آن را اختيار كنم و حاضر گردم ؟ رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست. همانا كه حضور مجلس عالم افضل از حضور هزار جنازه است.(3)
و قريب به همين مضمون گفته آمد كه روزى يكى از شاگردان عيسى عليه السلام وى را گفت: اى معلم، پدرم مرد؛ اجازه فرما كه براى دفن و كفن او بروم.
عيسى عليه السلام فرمود: تو زنده اى از پى مرده مرو، مرده را بگذار تا مردگان بردارند.
معلم اگر الهى باشد در حقيقت نفخت فيه من روحى شعار و عيسوى مشهد و مشرب است كه نفوس را احياء مى كند و فرزندان روحانى مى پروراند و از عقيم بودن به در مى آيد، و تا آثار وجودى او باقى است از آنها بهره مند است كه ارتقاى درجات نورى در نشاه ماوراى طبيعت عائدش مى گردد بدون اينكه از پاداش عاملان به آثارش چيزى كاسته گردد؛ چنانكه سيرت پليد و بد پندآموز سبب انحطاط و دركات ظلمانى او در ماوراى اين نشاه مى گردد بدون اينكه از كيفر عاملان بدان سيرت سيئه چيزى كاسته گردد و اشارات قرآنى و روايات وسائط فيض الهى در اين مسائل و مطالب بسيار است. اين بود تمامت آن نكته.
معلم ثانى، ابو نصر فارابى، در يكى از رسايلش، به نام تحصيل السعاده كه راجع به نحوه تاسيس و تشكيل مدينه فاضله و تحصيل سعادت بحث كرده است، سخنش را به اين دو اصل مهم منتهى كرده است كه تحصيل سعادت به تعليم و تاديب است. تعليم ايجاد فضائل نظريه در امم و مدن است، و تاديب طريق ايجاد فضايل خلقيه و صناعات عمليه در امم است. و التعليم هو ايجاد الفضائل النظريه فى الامم و المدن، و التاديب هو طريق ايجاد الفضائل الخلقيه و الصناعات العمليه فى الامم. تعليم رشد دادن نفس ناطقه انسانى، يعنى پروراندن روح و غذا به جان دادن است؛ و تاديب انسان را به اعمال صالحه و شايسته نگاه داشتن است. ما، روى موازين عقلى و نقلى، علم و عمل را انسان ساز مى دانيم، هر چند كه موازين نقلى، يعنى شرعى، برهان محض و عقل صرف و حق مطلق است.
علم مشخص روح انسان است و عمل مشخص بدن او در نشاه اخروى است، و هر كس به صورت علم و عمل خود در نشاه اخروى برانگيخته مى وشد.
واضح تر اين كه علم سازنده روح انسان و عمل سازنده بدن اوست. چه، علم و عمل جوهرند نه عرض؛ بلكه فوق مقوله اند، چرا كه وزان علم و عمل وزان وجود است و ملكات نفس مواد صور برزخى اند، يعنى هر عمل صورتى دارد كه در عالم برزخ آن عمل بر آن صورت به عاملش ظاهر مى شود، كه صورت انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنياست و همنشينهاى او، از زشت و زيبا، همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار ملكات اوست كه در صقع ذات او پديد مى آيند و بر او ظاهر مى شوند، كه در نتيجه انسان در اين نشاه نوع و در تحت آن افراد است و در نشاه آخرت جنس و در تحت آن انواع است، و از اين امر تعبير به تجسم اعمال مى كنند.
بدين جهت انسان را بدنهايى در طول هم است، و تفاوت اين بدنها به كمال و نقص است، و انسان، پس از اين نشاه، بدنى را كه با خود مى برد در حقيقت آن را در اين نشاه ساخته است. آن بدن مثل بدن اينجا بكلى مادى و طبيعى نيست، و نيز مثل مقام شامخ نقس ناطقه و عالم عقول و مفارقات بكلى مجرد تام نيست؛ بلكه يك نحو تجرد برزخى دارد.
آن بدن را تخمها و ماده هايى مى سازند كه در اين نشاه در مزرعه وجود انسان كاسته شده اند؛ لذا آن را بدن مكسوب مى گويند، يعنى اعمال و كسبهاى انسان بذرها و تخمهايى اند كه مواد صور برزخى اند و در عالم برزخ تبديل به بدنهاى اخروى مى شوند، تا آن مواد چه بوده باشند، يعنى آن تخمهايى كه در مزرعه جان كاشته اند چگونه تخمهايى باشند. اجمالا اينكه: تخمهايى كه شهوتى نبود - بر آن جز قيامتى نبود. هر كسى آن در ود عاقبت كار كه كشت.
عقل و شرع به ما فرموده اند كه هر كس زرع و زارع و مزرعه و بذر خود است كه الدنيا مزرعه الاخره. جناب وصى، حضرت اميرالمومنين على عليه السلام به شاگرد قابلش كميل در وصف حجج الهيه و علماى بالله فرموده است يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباهم.(4)
مفاد اين تعبير شريف اين است كه علماى بالله برزگرند آرى، دانشمندان كشاورزند كه دلها را شيار مى كند، جانها را شخم مى زنند، نفوس را آمادگى مى دهند، و بذرهاى معارف در مزارع جانها مى افشانند، و اين جانها را مى پرورانند، و نهال وجود انسانها را به جايى مى رسانند كه هر يك شجره طوبايى مى شود اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى اكلها كل حين باذن ربها.(5)
خداوند سبحان هم، در قرآن، خود را زارع خوانده است: افر ايتم ما تحرثون، ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون.(6) زارع كشاورز است كه كارش آباد كردن زمين و شخم و شيار زدن آن و بذر در آن افشاندن و آبيارى كردن و پروراندن است. جانهاى ما مزرعه الهى است؛ در اين حديث شريف تامل بفرماييد و مزرعه جان را به دست زارع آن بسپاريد. گر كام تو بر نيامد آنگه گله كن.
جناب ثقه الاسلام كلينى رضى عنه الله در كتاب ايمان و كفر اصول كافى (7) به استادش روايت فرموده است عن يونس بن ظبيان عن ابى عبدالله عليه السلام قال: ان الله خلق قلوب المومنين مبهمه على الايمان فاذا اراد استناره مافيها فتحها بالحكمه وزرعها بالعلم و زارعها و القيم عليها رب العالمين. فتح دل شيار كردن آن است، زرع آن بذر افشاندن در آن است و اين بذر علم است، قيم محافظ پروراننده آن است، و اين فاتح و زارع و قيم رب العالمين است.
من از مفصل اين نكته مجملى گفتم

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل

به منطق وحى و براهين عقل، معارف حقه الهيه در اين نشاه مادى به صورت آب تمثل مى يابد و خود را نشان مى دهد، لذا عالم الهى، كه معارف و حكم به جانها القا مى كند، در حقيقت معنايش اين است كه آب حيات به جانها بخشيده است. قرآن كريم فرموده است: يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم.(8) بياييد ندايى را لبيك بگوييد كه شما را احيا مى كند، روح در شما مى دمد؛ بياييد به سوى منطقى كه شما را زنده بگرداند.
زنده دلا، مرده ندانى كه كيست؟

آن كه ندارد به خدا اشتغال

بياييد ندايى را لبيك بگوييد كه از شجره وجودتان بهره هايى ببريد كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده است و بر هيچ دلى نگذشته است؛ قال رسول الله صلى الله عليه و آله ان الله عزوجل قال اعددت لعبادى الصالحين مالاعين رات، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر؛(9) و لذتهايى عايد شما مى شود كه آنچنان بدانها آرام بيابيد كه لذائذ مالوف را آلام بيابيد، به قول شيخ اجل سعدى:
اگر لذت ترك لذت بدانى

دگر لذت نفس لذت نخوانى

و آنگاه چنان به حال مردم چشيده و رسيده غبطه مى خوريد كه ما كيستيم و چه شديم و به كجا رسيده ايم. انسان به علم و عمل صالح زنده مى شود، چون بين غذا و مغتذى بايد سنخيت باشد. غذاى بدن مادى و از جنس ‍ اوست و غذاى روح معنوى و از سنخ اوست. اگر بدن گرسنه باشد، با تحصيل مطالب بلند و ارزشمند علمى سير نمى شود. بدن نان و آب مى خواهد، او غذا از جنس خودش تقاضا مى كند. و به سير شدن بدن، جان سير نمى گردد؛ جان علوم و معارف طلب مى كند، او لقاء الله مى خواهد، او مى گويد:
گر مخير بكنندم به قيامت كه چه خواهى

دوست ما را و همه جنت و فردوس شما را

غذاى هر يك از جان و تن مسانخ و مجانس با خود اوست. گوش دهان جان است؛ غذاى جان را در ابتداى امر بايد از راه گوش كه دهان اوست به او داد، و پس از آنكه نيرو گرفت دهنهاى ديگرى برايش باز مى شود.
دو دهان داريم گويا همچونى

يك دهان پنهانست در لبهاى وى

اگر در تحت تعليم و تربيت افرادى كه واديها طى كرده اند و منازل پيموده اند و گردنه ها را پشت سر گذاشته اند قرار بگيريم، يعنى نهال وجود خودمان را به دست باغبانهاى شايسته بدهيم، آنگاه خواهيم ديد كه از اكنون اين شجره طيبه الهيه چه ثمراتى به عرصه ظهور و بروز مى رسد.
قدر خود بشناس و مشمر سرسرى

خويش را، كز هر چه گويم برترى

آن كه دست قدرتش خاكت سرشت

حرف حكمت بر دل پاكت نوشت

تعليم و تاديب بايد در متن اجتماع و اطوار و شئون حقيقت ما قرار بگيرد نه در حاشيه زندگى ما. اگر آن توفيق را يافتيم، و ان شاء الله مى يابيم، كه قرآن در متن اجتماع و حقيقت ما پياده بشود نه در حاشيه زندگى ما، مثلا فقط در طاقچه خانه و در جيب ما باشد، آنگاه صاحب مدينه فاضله خواهيم شد و به كمال انسانى خود نايل خواهيم آمد.
در نظر بگيريد باغبانى بخواهد نهالهايى را بپروراند: اين باغبان دستورالعمل و بينش و دانش و تجربه ها و آدابى در تربيت و تاديب نهال دارد، بايد اين تجربيات و دستورات را در متن نهال پياده كند كه در چه وقتى بايد آبش ‍ بدهد، و چگونه و تا چه حدى تغذيه اش نمايد، و در چه زمانى به پيراستن آن دست به كار شود، و همچنين در ديگر آداب و دستوراتى كه يك نهال مى خواهد، تا رشد كند و به كمالش برسد؛ بايد اين آداب و دستورات در نگاهداشت صورت استكمالى يك نهال در متن حقيقت او پياده شود، كه اگر كتاب اين آداب و دستورات را بر گردن نهال ببندد اما در متن آن پياده نكند به حال نهال سودى ندارد، در مسير استكمالى خود قرار نمى گيرد؛ همچنين است مثل قرآن با ما ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (10)

بسم الله الرحمن الرحيم و العصر ان الانسان لفى خسر - اى الاشتغال بالامور الطبيعيه و الاستغراق بالنفوس البهيميه - الا الذين آمنوا - اى الكاملين فى القوه النظريه - و عملوا الصالحات - اى الكاملين فى القوه العمليه - و تواصوا بالحق - اى الذين يكملون عقول الخلائق بالمعارف النظريه - و تواصوا بالصبر - اى الذين يكملون اخلاق الخلائق و يهذبونها.
يعنى سوگند به عصر كه انسان بر اثر اشتغال به امور طبيعى و استفراق در نفوس بهيمى در زيانكارى است مگر كسانى كه در دو قوه نظرى و عملى كامل شده اند و به معارف نظرى مكمل عقول خلايق اند و اخلاقشان را تكميل و تهذيب مى نمايند.
ايمان تصديق است و تصديق علم و علم كمال قوه نظرى و به فعليت رسيدن آن است. عمل صالح از قوه عملى به كمال رسيده صادر مى گردد كه موجب ترفيع كلم طيب نفس ناطقه انسانى است كه اليه بصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه.(1) و صدر الدين قونوى. در نفحه چهارم تفحات، و صدرالمتالهين، در آخر مرحله چهارم اسفار، عمل صالح را نيز به معارف عقليه تفسير نموده اند و چه خوب كرده اند. عبارت صاحب اسفار اين كه:
فى القرآن المجيد اليه يصعد الكلم الطيب - يعنى روح المومن - والعمل الصالح يرفعه - يعنى المعارف العقليه ترغبه فيها و ترقيه الى هناك.
عقول خلايق را به معارف نظريه تكميل كردن تواصى به حق است كه معارف حقه الهيه است. و مفاد تواصى اين است كه معارف را به يكديگر تعليم مى دهند و همچنين در تواصى به صبر. و تواصوا بالصبر را از آن روى به تكميل و تهذيب اخلاق خلايق تفسير فرموده است كه تهذيب نفس را، مطلقا در تمام شئون امور، صبر در مقام رضا بايد كه باز فرموده قرآن و لربك فاصبر (2) كه مطلق است و به متعلق خاصى مقيد نشده است.
معلم از لسان وسايط فيض الهى، در ملكوت عظيم آسمانها، عظيم خوانده مى شود و او را به عظيم ندا مى كنند. در كتاب فضل علم كافى، از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه من تعلم العلم و عمل به وعلم لله دعى فى ملكوت السماوات عظيما فقيل تعلم لله و عمل لله و علم لله (ج 1، ص 27، معرب)، يعنى كسى براى خدا دانش آموزد و بدان كار بندد و به ديگران ياد دهد، در ملكوت آسمانها عظيم خوانده مى شود؛ و گويند كه اين كس براى خدا دانش آموخت، و براى خدا بدان بكار بست، و براى خدا به ديگران ياد داد.
معلم مظهر اسم شريف محيى است كه نفوس مستعده را به آب حيات علم احياء مى كند. و علم از زبان مترجمان اسرار قرآن، به آب حيات تفسير شده است؛ چه، آب مايه حيات اشباح و علم مايه حيات ارواح است.
جاء رجل من الانصار الى النبى صلى الله عليه و آله فقال يا رسول الله اذا حضرت جنازه و مجلس عالم ايهما احب اليك ان اشهد؟ فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: ان كان للجنازه من يتبعها و يدفنها فان حضور مجلس عالم افضل من حضور الف جنازه الحديث. يعنى مردى از انصار به نزد پيامبر آمد و گفت: اى فرستاده خدا هرگاه جنازه اى و مجلس ‍ عالمى پيش آمده اند كدام يك در نزد شما محبوب تر است تا آن را اختيار كنم و حاضر گردم ؟ رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست. همانا كه حضور مجلس عالم افضل از حضور هزار جنازه است.(3)
و قريب به همين مضمون گفته آمد كه روزى يكى از شاگردان عيسى عليه السلام وى را گفت: اى معلم، پدرم مرد؛ اجازه فرما كه براى دفن و كفن او بروم.
عيسى عليه السلام فرمود: تو زنده اى از پى مرده مرو، مرده را بگذار تا مردگان بردارند.
معلم اگر الهى باشد در حقيقت نفخت فيه من روحى شعار و عيسوى مشهد و مشرب است كه نفوس را احياء مى كند و فرزندان روحانى مى پروراند و از عقيم بودن به در مى آيد، و تا آثار وجودى او باقى است از آنها بهره مند است كه ارتقاى درجات نورى در نشاه ماوراى طبيعت عائدش مى گردد بدون اينكه از پاداش عاملان به آثارش چيزى كاسته گردد؛ چنانكه سيرت پليد و بد پندآموز سبب انحطاط و دركات ظلمانى او در ماوراى اين نشاه مى گردد بدون اينكه از كيفر عاملان بدان سيرت سيئه چيزى كاسته گردد و اشارات قرآنى و روايات وسائط فيض الهى در اين مسائل و مطالب بسيار است. اين بود تمامت آن نكته.
معلم ثانى، ابو نصر فارابى، در يكى از رسايلش، به نام تحصيل السعاده كه راجع به نحوه تاسيس و تشكيل مدينه فاضله و تحصيل سعادت بحث كرده است، سخنش را به اين دو اصل مهم منتهى كرده است كه تحصيل سعادت به تعليم و تاديب است. تعليم ايجاد فضائل نظريه در امم و مدن است، و تاديب طريق ايجاد فضايل خلقيه و صناعات عمليه در امم است. و التعليم هو ايجاد الفضائل النظريه فى الامم و المدن، و التاديب هو طريق ايجاد الفضائل الخلقيه و الصناعات العمليه فى الامم. تعليم رشد دادن نفس ناطقه انسانى، يعنى پروراندن روح و غذا به جان دادن است؛ و تاديب انسان را به اعمال صالحه و شايسته نگاه داشتن است. ما، روى موازين عقلى و نقلى، علم و عمل را انسان ساز مى دانيم، هر چند كه موازين نقلى، يعنى شرعى، برهان محض و عقل صرف و حق مطلق است.
علم مشخص روح انسان است و عمل مشخص بدن او در نشاه اخروى است، و هر كس به صورت علم و عمل خود در نشاه اخروى برانگيخته مى وشد.
واضح تر اين كه علم سازنده روح انسان و عمل سازنده بدن اوست. چه، علم و عمل جوهرند نه عرض؛ بلكه فوق مقوله اند، چرا كه وزان علم و عمل وزان وجود است و ملكات نفس مواد صور برزخى اند، يعنى هر عمل صورتى دارد كه در عالم برزخ آن عمل بر آن صورت به عاملش ظاهر مى شود، كه صورت انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنياست و همنشينهاى او، از زشت و زيبا، همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار ملكات اوست كه در صقع ذات او پديد مى آيند و بر او ظاهر مى شوند، كه در نتيجه انسان در اين نشاه نوع و در تحت آن افراد است و در نشاه آخرت جنس و در تحت آن انواع است، و از اين امر تعبير به تجسم اعمال مى كنند.
بدين جهت انسان را بدنهايى در طول هم است، و تفاوت اين بدنها به كمال و نقص است، و انسان، پس از اين نشاه، بدنى را كه با خود مى برد در حقيقت آن را در اين نشاه ساخته است. آن بدن مثل بدن اينجا بكلى مادى و طبيعى نيست، و نيز مثل مقام شامخ نقس ناطقه و عالم عقول و مفارقات بكلى مجرد تام نيست؛ بلكه يك نحو تجرد برزخى دارد.
آن بدن را تخمها و ماده هايى مى سازند كه در اين نشاه در مزرعه وجود انسان كاسته شده اند؛ لذا آن را بدن مكسوب مى گويند، يعنى اعمال و كسبهاى انسان بذرها و تخمهايى اند كه مواد صور برزخى اند و در عالم برزخ تبديل به بدنهاى اخروى مى شوند، تا آن مواد چه بوده باشند، يعنى آن تخمهايى كه در مزرعه جان كاشته اند چگونه تخمهايى باشند. اجمالا اينكه: تخمهايى كه شهوتى نبود - بر آن جز قيامتى نبود. هر كسى آن در ود عاقبت كار كه كشت.
عقل و شرع به ما فرموده اند كه هر كس زرع و زارع و مزرعه و بذر خود است كه الدنيا مزرعه الاخره. جناب وصى، حضرت اميرالمومنين على عليه السلام به شاگرد قابلش كميل در وصف حجج الهيه و علماى بالله فرموده است يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباهم.(4)
مفاد اين تعبير شريف اين است كه علماى بالله برزگرند آرى، دانشمندان كشاورزند كه دلها را شيار مى كند، جانها را شخم مى زنند، نفوس را آمادگى مى دهند، و بذرهاى معارف در مزارع جانها مى افشانند، و اين جانها را مى پرورانند، و نهال وجود انسانها را به جايى مى رسانند كه هر يك شجره طوبايى مى شود اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى اكلها كل حين باذن ربها.(5)
خداوند سبحان هم، در قرآن، خود را زارع خوانده است: افر ايتم ما تحرثون، ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون.(6) زارع كشاورز است كه كارش آباد كردن زمين و شخم و شيار زدن آن و بذر در آن افشاندن و آبيارى كردن و پروراندن است. جانهاى ما مزرعه الهى است؛ در اين حديث شريف تامل بفرماييد و مزرعه جان را به دست زارع آن بسپاريد. گر كام تو بر نيامد آنگه گله كن.
جناب ثقه الاسلام كلينى رضى عنه الله در كتاب ايمان و كفر اصول كافى (7) به استادش روايت فرموده است عن يونس بن ظبيان عن ابى عبدالله عليه السلام قال: ان الله خلق قلوب المومنين مبهمه على الايمان فاذا اراد استناره مافيها فتحها بالحكمه وزرعها بالعلم و زارعها و القيم عليها رب العالمين. فتح دل شيار كردن آن است، زرع آن بذر افشاندن در آن است و اين بذر علم است، قيم محافظ پروراننده آن است، و اين فاتح و زارع و قيم رب العالمين است.
من از مفصل اين نكته مجملى گفتم

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل

به منطق وحى و براهين عقل، معارف حقه الهيه در اين نشاه مادى به صورت آب تمثل مى يابد و خود را نشان مى دهد، لذا عالم الهى، كه معارف و حكم به جانها القا مى كند، در حقيقت معنايش اين است كه آب حيات به جانها بخشيده است. قرآن كريم فرموده است: يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم.(8) بياييد ندايى را لبيك بگوييد كه شما را احيا مى كند، روح در شما مى دمد؛ بياييد به سوى منطقى كه شما را زنده بگرداند.
زنده دلا، مرده ندانى كه كيست؟

آن كه ندارد به خدا اشتغال

بياييد ندايى را لبيك بگوييد كه از شجره وجودتان بهره هايى ببريد كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده است و بر هيچ دلى نگذشته است؛ قال رسول الله صلى الله عليه و آله ان الله عزوجل قال اعددت لعبادى الصالحين مالاعين رات، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر؛(9) و لذتهايى عايد شما مى شود كه آنچنان بدانها آرام بيابيد كه لذائذ مالوف را آلام بيابيد، به قول شيخ اجل سعدى:
اگر لذت ترك لذت بدانى

دگر لذت نفس لذت نخوانى

و آنگاه چنان به حال مردم چشيده و رسيده غبطه مى خوريد كه ما كيستيم و چه شديم و به كجا رسيده ايم. انسان به علم و عمل صالح زنده مى شود، چون بين غذا و مغتذى بايد سنخيت باشد. غذاى بدن مادى و از جنس ‍ اوست و غذاى روح معنوى و از سنخ اوست. اگر بدن گرسنه باشد، با تحصيل مطالب بلند و ارزشمند علمى سير نمى شود. بدن نان و آب مى خواهد، او غذا از جنس خودش تقاضا مى كند. و به سير شدن بدن، جان سير نمى گردد؛ جان علوم و معارف طلب مى كند، او لقاء الله مى خواهد، او مى گويد:
گر مخير بكنندم به قيامت كه چه خواهى

دوست ما را و همه جنت و فردوس شما را

غذاى هر يك از جان و تن مسانخ و مجانس با خود اوست. گوش دهان جان است؛ غذاى جان را در ابتداى امر بايد از راه گوش كه دهان اوست به او داد، و پس از آنكه نيرو گرفت دهنهاى ديگرى برايش باز مى شود.
دو دهان داريم گويا همچونى

يك دهان پنهانست در لبهاى وى

اگر در تحت تعليم و تربيت افرادى كه واديها طى كرده اند و منازل پيموده اند و گردنه ها را پشت سر گذاشته اند قرار بگيريم، يعنى نهال وجود خودمان را به دست باغبانهاى شايسته بدهيم، آنگاه خواهيم ديد كه از اكنون اين شجره طيبه الهيه چه ثمراتى به عرصه ظهور و بروز مى رسد.
قدر خود بشناس و مشمر سرسرى

خويش را، كز هر چه گويم برترى

آن كه دست قدرتش خاكت سرشت

حرف حكمت بر دل پاكت نوشت

تعليم و تاديب بايد در متن اجتماع و اطوار و شئون حقيقت ما قرار بگيرد نه در حاشيه زندگى ما. اگر آن توفيق را يافتيم، و ان شاء الله مى يابيم، كه قرآن در متن اجتماع و حقيقت ما پياده بشود نه در حاشيه زندگى ما، مثلا فقط در طاقچه خانه و در جيب ما باشد، آنگاه صاحب مدينه فاضله خواهيم شد و به كمال انسانى خود نايل خواهيم آمد.
در نظر بگيريد باغبانى بخواهد نهالهايى را بپروراند: اين باغبان دستورالعمل و بينش و دانش و تجربه ها و آدابى در تربيت و تاديب نهال دارد، بايد اين تجربيات و دستورات را در متن نهال پياده كند كه در چه وقتى بايد آبش ‍ بدهد، و چگونه و تا چه حدى تغذيه اش نمايد، و در چه زمانى به پيراستن آن دست به كار شود، و همچنين در ديگر آداب و دستوراتى كه يك نهال مى خواهد، تا رشد كند و به كمالش برسد؛ بايد اين آداب و دستورات در نگاهداشت صورت استكمالى يك نهال در متن حقيقت او پياده شود، كه اگر كتاب اين آداب و دستورات را بر گردن نهال ببندد اما در متن آن پياده نكند به حال نهال سودى ندارد، در مسير استكمالى خود قرار نمى گيرد؛ همچنين است مثل قرآن با ما ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (10)

ادامه مطلب

عارف سنائى گويد:
عجب نبود گر از ايمان نصيبت نيست جز نقشى

كه از خورشيد جز گرمى نبيند چشم نابينا

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد

كه دارالملك ايمان را مجرد بيند از غوغا

علم الهدى سيد مرتضى، در مجلس بيست و هفتم از كتاب اماليش معروف به غرر و درر، روايتى از جناب رسول الله صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: القرآن مادبه الله نافع عن ابى اسحاق الهجرى عن ابى الاحوص عن عبدالله بن مسعود عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال: ان هذا القرآن مادبه الله فتعلموا مادبته ما استطعتم، و ان اصفر البيوت لبيت - لجوف خ ل - اصفر من كتاب الله مادبه به فتح دال و ضم آن طعام مهمانى است. اين مادبه نزل الهى است ولكم فيها ماتدعون نزلا من غفور رحيم.(11) اين مادبه سفره است؛ قرآن سفره الهى است. هيچ كس از كنار اين سفره با دست خالى و تهى بر نمى خيزد. آن كس كه مصحف را گشوده و نوشته اش را زيارت كرده است، به همين اندازه از اين سفره الهى لقمه اى برداشته است و بهره اى برده است كه ان النظر فى المصحف عباده؛(12) آن كس كه قرائتش كرد، لقمه بهتر از آن برداشته است؛ و آن كس كه به ترجمه تحت اللفظى آن آگاهى پيدا كرد، لقمه بهتر بر مى دارد و بهره بيشتر مى برد؛ و آن كس كه مى تواند آيات را با يكديگر تلفيق كن و ترتيب و انسجام بدهد تا نتايجى حاصل كند، او بهره هاى بهتر مى برد؛ و همين طور به تعبير اميرالمومنين عليه السلام اقرا وارق.(13)
سيد مرتضى در امالى ياد شده، مادبه را به دو وجه معنى كرده است: يكى همين بود كه نقل كرده ايم و تا حدى توضيح داده ايم و عبارتش اين است: المادبه فى كلام العرب هى الطعام يصنعه الرجل و يدعو الناس اليه فشبه النبى صلى الله عليه و آله ما يكتسبه الانسان من خير القرآن و نفعه و فائدته عليه اذا قراه و حفظه بمايناله المدعو من طعام الداعى و انتفاعه به، يقال قد ادب الرجل يادب فهو آدب اذا دعا الناس الى طعامه و شرابه و يقال للمادبه (بضم الدال) المدعاه، و ذكر خلف الاحمر انه يقال فيه ايضا مادبه بفتح الدال. يعنى مادبه آن طعامى است كه شخص آن را مهيا مى كند و مردم را بدان دعوت مى نمايد، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله خير و نفع و فايده اى را كه انسان از قرائت و حفظ قرآن كسب مى كند به آن طعامى كه مدعو از دعوت داعى بدان نايل مى شود تشبيه فرمود. و مادبه بدين معنى به ضم و فتح دال، هر دو، آمده است.
بعد از آن، مرحوم سيد وجهى ديگر در بيان مادبه حديث ياد شده نقل كرده است به اين عبارت: المادبه بفتح الدال مفعله من الادب، معناه ان الله تعالى انزل القرآن ادبا للخلق و تقويما لهم. بدين وجه معنى القرآن مادبه الله اين است كه قرآن براى ادب و تقويم خلق است. ادب نگاهداشت حد هر چيز، و تقويم راست و درست ايستاندن است؛ اين وجه با تعلموا مناسبتر است. پس معنى حديث اين است كه قرآن ادب و دستور الهى است، از اين مادبه الله ادب فرا بگيريد و حد انسانى خودتان را حفظ كنيد و نگاه بداريد، و بدين دستور خودتان را راست و درست به بار بياوريد و به فعليت برسانيد.
سيوطى در جامع صغير روايت كرده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود:
ادبنى ربى فاحسن تاديبى. و ديلمى در باب چهل و نه ارشاد القلوب روايت كرده است قال رسول الله صلى الله عليه و آله: ادينى ربى مكارم الاخلاق. و در باب ادب، عمده ادب مع الله است.
از خدا جوييم توفيق ادب

بى ادب محروم ماند از لطف رب

و نيز در همان باب ارشاد القلوب آمده است: روى ان النبى صلى الله عليه و آله خرج النبى صلى الله عليه و آله امض فلاحاجه لنا فى رعايتك. فقال: انا اهل البيت لانستخدم من لا يتادب مع الله و لا يستحيى منه فى خلوته. يعنى رسول الله صلى الله عليه و آله براى ديدن گوسفندانش ‍ به در رفت، شبان برهنه بود و از جامه خويش شپش مى جست؛ چون ديد پيغمبر به سويش مى آيد، لباس به تن كرد؛ پس حضرت او را از سمتش ‍ بركنار نمود و فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه كسى را كه ادب با خدا نباشد و در خلوت از او حيا ندارد استخدام نمى كنيم.
به عنوان مزيد توضيح در مادبه به وجه دوم گوييم:
مادبه فرهنگستان و ادبستان است كه به تخفيف مى گوييم دبستان، مادبه مكتب و مدرسه است كه جاى تاديب و تربيت است. آنجائى كه به انسان ادب ياد مى دهند آنجا را مادبه مى گويند، قرآن به انسان ادب ياد مى دهد.
ادب چيست ؟ كتاب منتهى الارب فى لغه العرب، كتاب لغت گرانقدر و ارزشمند است، لغت اصيل عربى را بفارسى سره، درست ترجمه كرده است، انسان بخواهد لغتى را به لغت ديگر در آورد و درست از عهده آن برآيد خيلى دشوار است بايد يك انسان فنان و كاركشته باشد و مولف منتهى الارب صفى پورى حائز اين اهميت است. وى گويد: ادب يعنى نگاهداشت حد هر چيز. به همين لحاظ علوم ادبى را علوم ادبى ناميده اند، چون حافظ و نگهدار حدود معارف مربوط به خودند، و هر رشته در علوم ادبى ميزانى براى نگاهداشت حد معارف خود است.
مثلا علم عروض يكى از رشته هاى علوم ادبى است كه ميزانى، شعر و نظم سنج است. اين ميزان حد شعر را نگاه مى دارد كه دو مصراع يك بيت را به يكديگر مى سنجد، و دو بيت يك غزل يا يك قصيده را توزين مى كند، سپس حكم مى كند كه اين شعر زحاف دارد و موزون نيست، پس علم عروض علم ادب است كه حد شعر را نگاه مى دارد و نمى گذارد كه از قالب خود بدر رود.
علم نحو و صرف، از علوم ادبيه اند. چرا؟ زيرا كه هر زبان در تاديه معنى براى خود حدى دارد، جمله بنديها و تركيب عبارات آن حدى دارد، خواندن او حدى دارد، اعراب او حدى دارد. علم صرف و نحو دستور مى دهند كه اين كلمه و اين جمله را بايد اينطور اداء كنيد، و بايد بدين وجه پياده نمائيد و بدينصورت بخوانيد، خلاصه زبان را در قالب خودش نگاه مى دارند، و نمى گذارند از حد خود بدر برود. چه همينكه از حد خود بدر رفت كج و معوج مى شود و به غلط معنى مى دهد، هر چيز كه در حد خود باشد موزون و مطبوع است.
ابوالاسود الدئلى شنيد كه شخصى اول سوره برائت را قرائت مى كند: ان الله برى من المشركين و رسوله بكسر لام رسوله، گفت من گمان نمى بردم كه كار مردم بدينجا بكشد، آنگاه با راهنمائى اميرالمومنين عليه السلام شروع به وضع علم نحو نمود به تفصيلى كه در روضات خوانسارى مذكور است. در قسمت حكم نهج البلاغه آمده است كه قال عليه السلام لكاتبه عبيدالله بن ابى رافع: الق دواتك، واطل جلفه قلمك، و فرج بين السطور، و قرمط بين الحروف، فان ذلك اجدر بصباحه الخط.(14) يعنى اميرالمومنين عليه السلام به نويسنده خود، عبدالله بن ابى رافع، فرمود: دواتت را ليقه بينداز، و زبانه قلمت را دراز گردان، و ميان خطها را گشاده گردان، و حرفها را نزديك به يكديگر بنويس كه اين روش نوشتن، به خوبى خط سزاوارتر است. ليقه مركب را لايق نوشتن مى كند و به همين جهت آن را ليقه گفته اند. و زبانه قلم دراز باشد، روان مى رود و روان مى نويسد.
مير عماد حسينى رساله اى كه در تعليم خط نوشته است، آن را آداب المشق نام نهاده است.
ممكن است كسى زشت و زيبا را تميز ندهد و در علوم ادب نكته سنج و زبان فهم و آشنا نباشد، خط زشتى را كه با آب طلا نوشته شد تحسين كند، بديهى است كه نظر چنين كسى ملاك نيست. بمثل، يكى دندان دارد و ديگرى بى دندان است؛ آن كه بى دندان است، اگر در لقمه نان سنگريزه باشد، متوجه نمى شود، نان را با سنگريزه فرو مى برد؛ اما آن كه دندان دارد، همان نخستين بار كه لقمه را به دهان گرفت سنگريزه دندانش را مى زند. كسانى كه نكته سنج اند، دندان دارند، در علوم ادب خيره اند، صحيح را از سقيم تميز مى دهند. غرض اين كه همان طور كه علوم ادب ميزان و مكيال سنجش و نگاهدار حدود معارف و كمالات مربوط به خودند، قرآن با انسان بدين سان است؛ القرآن مادبه الله. اين دستورالعمل الهى ادب آموز و ادب كننده است، انسان را در حد انسانيش نگاه مى دارد، او را از اعوجاج و انحراف حفظ مى كند، نمى گذارد كه به سوى ديوى و ددى برود، او را به فعليتش و كمال انسانيش مى كشاند و مى رساند؛ ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم.(15) كسى كه به آداب قرآن انسان ساز متادب نباشد، انسان نيست؛ هر چند، عامه هر حيوان مستوى القامه را انسان مى پندارند. حضرت انسان كامل، جناب وصى، امام اميرالمومنين عليه السلام درباره چنين كس فرمود نم فالصوره صوره انسان، و القلب قلب حيوان؛ لا يعرف باب الهدى فيتبعه و لاباب العمى فيصد عنه فذلك ميت الاحياء. به قول عارف جامى.
حد انسان به مذهب عامه

حيوانيست مستوى القامه

پهن ناخن برهنه تن از مو

به دوپا ره سپر به خانه و كو

هر كه را بنگرند كاين سانست

مى برندش گمان كه انسانست

چيست انسان، برزخى جامع

صورت خلق و حق در او واقع

قرآن مجيد مى فرمايد ما نظام عالم و كلمات دار هستى را به ميزان و قدر آفريديم. انا كل شى خلقناه بقدر.(16) هيچ اعوجاجى و انحرافى در آن راه ندارد، و زيباتر از اين تصورشدنى نيست. آن قلمى كه عالم را بدين زيبايى نگاشت، همان قلم آدم را به نيكوترين صورت درآورده است، و همان قلم نگارنده قرآن است، عالم و آدم و قرآن از يك نگارنده و يك قلم اند. نه شيرين تر از عالم و رصينتر و موزونتر از آن تصور شدنى است، و نه زيباتر از آدم مى توانيد موجودى پيدا كنيد، و نه محكمتر و حكيمتر از قرآن كتابى. اين همه صنايع يك صنع اند و نگاشته يك قلم، و همه كلمات وجودى يك مولف اند.
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد

هزاران نقش بر لوح عدم زد

اين دو كتاب تدوينى و تكوينى، هر دو، مطابق هم اند؛ و انسان كامل هم با هر يك از آنها مطابق است، آنچنانكه عالم را و يا انسان كامل را در يك كفه ترازو و قرآن را در كفه ديگر ترازو قرار دهيم مى بينيم كه سر موئى كم و زياد ندارند:
انسان كامل عالم است، انسان كامل قرآن است.
جهان انسان شد و انسان جهانى

از اين پاكيزه تر نبود بيانى

------------------------------------------
1-فاطر 35: 10.
2-مدثر 7: 7.
3-فصل الخطاب كرمانى، ط 1، ص 51.
4-نهج البلاغه حكمت 147.
5-ابراهيم 14: 24 و 25.
6-واقعه 56: 63 و 64.
7-ص 308، جلد 2 معرب.
8-انفال 8: 24.
9-مسند احمد بن حنبل، جلد 2، صفحه 313.
10-اسراء 17: 9.
11-فصلت 41: 31 و 32.
12-اصول كافى، ص 449، ج 2.
13-وافى مجلد 14، ص 65.
14-نهج البلاغه، حكمت 315.
15-اسراء 17: 9.
16-قمر 54: 49.
-------------------------------------
استاد علامه حسن زاده آملى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page