فصل سوم: در بيان مبعوث گردانيدن ...

(زمان خواندن: 29 - 57 دقیقه)

فصل سوم: در بيان مبعوث گردانيدن حضرت موسى و حضرت هارون عليهما السلام است بر فرعون و اصحاب او، و آنچه در ميان ايشان گذشت تا غرق شدن فرعون و اتباع او
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: فرعون هفت شهر و هفت قلعه بنا كرده بود و در آنها متحصن شده بود از ترس حضرت موسى عليه السلام، و در ميان هر قلعه تا قلعه ديگر بيشه ها قرار داده بود، و در ميان آن بيشه ها شيران درنده جا داده بود كه هر كه داخل شود بى اذن او، او را هلاك كنند.
چون حق تعالى موسى را به رسالت فرستاد، بسوى او آمد تا به دروازه اول رسيد، چون عصا را به دروازه زد گشوده شد، و چون داخل دروازه شد و شيران را نظر بر او افتاد همه گريختند، و به هر دروازه اى كه مى رسيد براى او گشوده مى شد و شيران نزد او ذليل مى شدند و مى گريختند، تا رسيد به در قصر فرعون و نزد آن نشست، و پيراهنى از پشم پوشيده بود و عصاى خود را در دست داشت.
چون يساول فرعون كه رخصت براى مردم مى طلبيد بيرون آمد، موسى عليه السلام به او فرمود: براى من رخصت بطلب كه داخل مجلس فرعون شوم، او ملتفت نشد، باز موسى عليه السلام فرمود: رخصت براى من بطلب كه رسول پروردگار عالميانم بسوى فرعون، باز او ملتفت نشد. چون آن حضرت اين را مكرر فرمود او گفت: پروردگار عالميان ديگرى را نيافت براى پيغمبرى كه تو را فرستاد؟!
پس آن حضرت در غضب شد و عصا را بر در زد تا هر درى كه ميان او و فرعون بود همه گشوده شد و فرعون نظرش بر او افتاد و گفت: بياوريد او را.
چون داخل مجلس فرعون شد، او در قبه عالى نشسته بود كه هشتاد ذرع ارتفاع آن بود، پس موسى عليه السلام فرمود: من رسول پروردگار عالميانم بسوى تو.
فرعون گفت: علامتى و معجزه اى بياور اگر راست مى گوئى.
پس موسى عليه السلام عصا را انداخت و آن دو شعبه داشت، ناگاه اژدهاى عظيمى شد و دهان خود را گشود: يك شعبه را بر بالاى قصر گذاشت و يكى را به زير قصر.
فرعون ديد كه از ميان شكمش آتش شعله مى كشد و قصد فرعون كرد، فرعون از ترس، جامه هاى خود را ملوث كرد و فرياد به استغاثه برآورد كه:اى موسى! بگير اژدها را، پس بيهوش شد! و هر كه در مجلس او حاضر بود همه گريختند.
چون آن حضرت عصا را گرفت، فرعون به هوش باز آمد و اراده كرد تصديق موسى عليه السلام بكند و ايمان بياورد به او، هامان وزير او برخاست و گفت: در عين خدائى كه مردم تو را مى پرستند مى خواهى تابع بنده اى بشوى؟!
و اشراف قوم فرعون نزد او جمع شدند و گفتند: اين مرد ساحر است. و وعده كردند روز معلومى را، و ساحران را در آن روز جمع كردند كه با موسى معارضه كنند. چون ساحران ريسمانها و عصاهاى خود را افكندند و به جادوى ايشان به حركت درآمدند، موسى عليه السلام عصاى خود را انداخت، پس همه آنها را فرو برد، و ساحران هفتاد و دو مرد بودند از پيران ايشان، چون اين معجزه ظاهر را مشاهده كردند همه به سجده افتادند و به فرعون گفتند: كار موسى جادو نيست! اگر جادو بود مى بايست ريسمانها و عصاهاى ما باقى باشد.
پس موسى عليه السلام بنى اسرائيل را برداشت كه از مصر بيرون برد و فرعون او را تعاقب كرد، چون دريا را شكافت و بنى اسرائيل به دريا رفتند فرعون با لشكرش به كنار دريا رسيدند و همه بر اسبان نر سوار بودند، و فرعون ترسيد از داخل شدن به دريا، پس جبرئيل آمد و بر ماديانى سوار بود و پيش روى ايشان روان شد تا اسبان آنها از عقب ماديان داخل دريا شدند و غرق گرديدند. و حق تعالى امر كرد آب را كه جسد فرعون را مرده بيرون افكند تا گمان نكنند بنى اسرائيل كه او نمرده است و پنهان شده است از ايشان.
پس حق تعالى امر كرد موسى را كه با بنى اسرائيل به مصر برگردند و خدا به ميراث داد به بنى اسرائيل اموال و خانه هاى فرعونيان را كه يكى از آنها چندين خانه از خانه هاى ايشان را متصرف مى شد. پس امر كرد حق تعالى كه ايشان به شام بروند، چون از آب گذشتند رسيدند به جماعتى كه بر بتى جمع شده بودند و او را مى پرستيدند! پس بنى اسرائيل به موسى گفتند: براى ما خدائى قرار ده چنانچه اينها خدائى دارند و مى پرستند!
موسى گفت: شما گروهى هستيد جاهل، آيا خدائى مى خواهيد بغير از خداوند عالميان؟!(1)
و به سند موثق از حضرت امام صادق عليه السلام منقول است كه: چون حق تعالى موسى عليه السلام را بسوى فرعون فرستاد، به در قصر فرعون آمد و رخصت طلبيد، چون رخصت نيافت عصا را بر در زد تا همه درها به يك مرتبه گشوده شد، پس به مجلس فرعون درآمد و گفت: من رسول پروردگار عالميانم، مرا بسوى تو فرستاده است كه بنى اسرائيل را به من دهى كه با خود ببرم.
فرعون گفت: آيا ما تو را تربيت نكرديم در ميان خود در وقتى كه طفل بودى، و كردى آن كار را كه كردى، يعنى آن مرد را كشتى و تو از كافران بودى، يعنى كفران نعمت من كردى؟
موسى عليه السلام گفت: كردم و من از راه گم كردگان بودم، پس از شما گريختم چون ترسيدم، پس بخشيد پروردگار من به من حكمت و علم، و گردانيد مرا از پيغمبران، و آن نعمت كه بر من مى گذارى كه مرا تربيت كردى به سبب آن بود كه بنى اسرائيل را به بندگى گرفته بودى و فرزندان ايشان را مى كشتى، پس نعمت تو به سبب بلائى بود كه خود باعث آن شده بودى. فرعون گفت: پروردگار عالم چيست؟ و چه حقيقت دارد؟ و چگونه است؟ چون كنه حقيقت حق تعالى را نمى توان دانست و او را به آثار بايد شناخت، و او را چگونگى و كيفيت نمى باشد و مطلب او بيان كميت بود.
موسى عليه السلام گفت: پروردگار آسمانها و زمين است و آنچه در ميان آنها هست اگر صاحب يقين هستيد.
فرعون از روى تعجب به اصحابش گفت: نمى شنويد؟ من از كيفيت مى پرسم و او از خلق جواب مى دهد!
موسى عليه السلام گفت: پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شما است.
فرعون گفت: اگر خدائى بغير از من قائل مى شوى، تو را به زندان مى فرستم.
موسى عليه السلام فرمود: اگر معجزه ظاهرى بياورم باز اعتقاد نخواهى كرد؟
فرعون گفت: بياور اگر راست مى گوئى.
پس آن حضرت عصاى خود را انداخت ناگاه اژدهائى شد هويدا، و هر كه بر دور فرعون نشسته بود همه گريختند و فرعون از ترس ضبط خود نتوانست كرد و فرياد برآورد:اى موسى! تو را سوگند مى دهم به حق شيرى كه نزد ما خورده اى كه اين را از ما دفع كنى.
موسى عصا را گرفت، پس دست خود را در بغل كرد و بيرون آورد، از نور و روشنى آن ديده ها خيره شد.
چون فرعون از حيرت و دهشت بازآمد اراده كرد كه به موسى ايمان آورد،هامان به او گفت: بعد از سالها كه خدائى كرده اى و مردم تو را پرستيده اند مى خواهى تابع بنده خود شوى؟!
پس فرعون گفت به امرا و اشراف قوم خود كه نزد او حاضر بودند كه: اين مرد، ساحر دانائى است، مى خواهد شما را از زمين مصر به جادوى خود بيرون كند، پس ‍ چه امر مى كنيد و چه مصلحت مى دانيد؟
گفتند: امر موسى و برادرش را به تاءخير انداز و بفرست به شهرهاى مصر جماعتى را كه حاضر گردانند نزد تو هر جادوگر دانائى را كه فرعون و هامان سحر آموخته بودند و بر مردم به سحر غالب شده بودند و فرعون به سحر دعوى خدائى مى كرد.
چون صبح شد فرستاد بسوى شهرهاى مصر و هزار ساحر جمع كرد و از هزار ساحر صد كس و از صد كس هشتاد نفر اختيار كرد كه از همه ماهرتر و داناتر بودند، پس ساحران به فرعون گفتند: مى دانى كه در دنيا از ما داناترى نيست در علم سحر، اگر بر موسى غالب شويم براى ما چه مزد نزد تو خواهد بود؟
گفت: اگر بر او غالب شويد بدرستى كه از مقربان خواهيد بود نزد من، و شما را شريك مى گردانم در پادشاهى خود.
پس ساحران گفتند: اگر موسى بر ما غالب شود و سحرهاى ما را باطل كند مى دانيم كه آنچه او آورده است از قبيل سحر نيست و از راه حيله و مكر نيست، به او ايمان خواهيم آورد و تصديق او خواهيم كرد.
فرعون گفت: اگر موسى بر شما غالب شود من نيز او را تصديق خواهم كرد با شما، و ليكن جمع كنيد مكرها و حيله هاى خود را.
پس وعده كردند كه در روز عيدى كه ايشان داشتند موسى حاضر شود در آن روز. چون آفتاب بلند شد، فرعون جميع ساحران و ساير اهل مملكت خود را جمع كرد و قبه اى از براى او ساخته بودند كه ارتفاعش هشتاد ذراع بود و ملبس به فولاد كرده بودند، و آن فولاد را صيقل زده بودند كه هرگاه آفتاب بر آن مى تابيد از شعاع آفتاب و لمعان آن فولاد كسى را ياراى نظر كردن بسوى آن نبود، پس فرعون و هامان آمدند و بر آن قصر نشستند كه نظر كنند بسوى موسى عليه السلام و ساحران. و موسى عليه السلام به جانب آسمان نظر مى كرد و منتظر وحى پروردگار خود بود.
چون ساحران اين حال موسى را مشاهده كردند به فرعون گفتند كه: ما مردى مى بينيم كه متوجه به جانب آسمان است و سحر ما به آسمان نمى رسد، ما ضامن دفع جادوى اهل زمين شده ايم از براى تو و معجزه آسمانى را چاره نمى توانيم كرد.
پس ساحران به موسى گفتند كه: يا تو مى اندازى اول يا ما مى اندازيم؟
موسى عليه السلام گفت: بيندازيد آنچه مى اندازيد.
پس ريسمانها و عصاها كه در آنها جادو كرده بودند همه را انداختند و گفتند: بعزت فرعون ما غالب مى شويم، پس آنها مانند مار و اژدها به حركت درآمدند، مردم ترسيدند، پس موسى عليه السلام در نفس خود خوفى يافت! ندا از جانب رب اعلى به او رسيد كه: مترس تو بلندترى و غالب مى شوى بر ايشان، و بينداز عصا را كه در دست راست خود دارى تا بربايد و فروبرد آنچه ايشان ساخته اند، زيرا كه ساخته ايشان جادوست و كار تو معجزه خداوند عالميان است.
چون موسى عليه السلام عصا را انداخت بر روى زمين، آب شد مانند قلعى و اژدهائى شد عظيم، و سر از زمين برداشت دهان خود را گشود و كام بالاى خود را بر بالاى قصر فرعون گذاشت و كام پائينش را بر زير قصر فرعون، پس برگشت و جميع عصاها و ريسمانهاى ساحران را فرو برد.
مردم از دهشت او منهزم شدند، در گريختن ايشان ده هزار كس از مردان و زنان و اطفال پامال و هلاك شدند، پس برگرديد و رو به قصر فرعون آورد فرعون و هامان از شدت و دهشت آن حال، جامه هاى خود را نجس كردند! موى سر و ريش ايشان سفيد شد! و موسى عليه السلام نيز با مردم منهزم شد، پس خدا به او ندا كرد كه: بگير عصا را و مترس كه ما آن را به حالت اولش بر مى گردانيم.
پس موسى عليه السلام عباى خود را در دست خود پيچيد، در ميان دهان اژدها كرد و كامش را گرفت، ناگاه همان عصا شد كه پيشتر بود.
چون ساحران اين معجزه ظاهر را مشاهده كردند همگى به سجده افتادند و گفتند: ايمان آورديم به پروردگار عالميان، پروردگار موسى و هارون. پس فرعون در غضب شد از ايشان و گفت: آيا ايمان آورديد به او پيش از آنكه من شما را رخصت دهم، بدرستى كه موسى بزرگ شماست كه جادو را به ياد شما داده است، پس بزودى خواهيد دانست كه با شما چه خواهم كرد، البته خواهم بريد پاها و دستهاى شما را از جانب مخالف يكديگر و همه را در درختان خرما به دار خواهيم كشيد.
گفتند: هيچ ضرر به ما نمى رسد از كرده هاى تو، بدرستى كه بسوى پروردگار خود بر مى گرديم و طمع داريم كه بيامرزد پروردگار ما گناهان ما را، به سبب آنكه اول گروهى بوديم كه به پيغمبر او ايمان آورديم.
پس فرعون حبس كرد هر كه را ايمان به حضرت موسى آورده بود در زندان، تا آنكه حق تعالى بر ايشان طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون را مسلط گردانيد، و فرعون ايشان را از زندان رها كرد.
پس خدا وحى نمود به حضرت موسى كه: در شب بندگان مرا بردار و از مصر بيرون رو كه فرعون و لشكر او از پى شما خواهند آمد.
موسى عليه السلام بنى اسرائيل را برداشت به كنار درياى نيل آمد كه از دريا بگذرد، چون فرعون خبر شد، لشكر خود را جمع كرد، ششصد هزار كس را مقدمه لشكر خود گردانيده پيش فرستاد و خود با هزار هزار كس سوار شد، چنانچه حق تعالى فرموده است كه: بيرون كرديم ايشان را از باغستانها و چشمه ها و گنجها و منزلهاى نيكو، و آنها را ميراث داديم به بنى اسرائيل.(2)
پس از پى ايشان آمدند در وقت طلوع آفتاب، چون موسى عليه السلام به كنار دريا رسيد و فرعون به نزديك ايشان رسيد، اصحاب موسى عليه السلام گفتند كه: اينها به ما مى رسند.
حضرت موسى فرمود: ايشان بر ما دست نمى يابندن، پروردگار من با من است، ما را نجات مى دهد از شر ايشان. پس موسى عليه السلام به دريا خطاب كرد كه: شكافته شو! دريا به سخن آمد و گفت: تكبر مى كنى اى موسى؟! مرا حكم مى كنى كه براى شما شكافته شوم، و من هرگز معصيت خدا نكرده ام يك چشم زدن، در ميان شما هستند جمعى كه معصيت خدا بسيار كرده اند.
موسى عليه السلام گفت: حذر كن اى دريا از نافرمانى خدا و مى دانى كه آدم از بهشت به نافرمانى بيرون آمد، و شيطان به معصيت خدا ملعون شد.
دريا گفت: عظيم است پروردگار من، و امر او مطاع است، و هيچ چيز را سزاوار نيست كه نافرمانى او بكند، اگر بفرمايد، اطاعت او مى كنم.
پس يوشع بن نون به نزد حضرت موسى آمد و گفت:اى پيغمبر خدا! حق تعالى تو را به چه چيز امر كرده است؟
موسى عليه السلام گفت: مرا امر كرده است كه از اين دريا بگذرم.
يوشع به قوت اسب خود را بر روى آب راند، از آب گذشت و سم اسبش تر نشد! چون بنى اسرائيل قبول نكردند كه بر روى آب بروند، خدا وحى كرد به موسى عليه السلام كه: عصاى خود را بزن به دريا، چون عصا را زد دريا شكافته شد و دوازده راه در ميان دريا بهم رسيد، و در ميان راهها آب ايستاده بود مانند كوه عظيم، و آفتاب بر زمين دريا تاءييد تا زمين خشكيد. و بنى اسرائيل دوازه سبط بودند و هر سبطى در يك راه از آن راهها روانه شدند و آب دريا در بالاى سر ايشان ايستاده بود مانند كوهها، پس به جزع آمدند آن سبطى كه با موسى عليه السلام بودند و گفتند:اى موسى! برادران ما، يعنى سبطى ديگر، چه شدند؟
موسى عليه السلام گفت: ايشان نيز مثل شما در دريا سير مى كنند.
پس تصديق نكردند موسى عليه السلام را، تا آنكه خدا امر كرد دريا را كه مشبك شد و طاقها در ميان آب بهم رسيد كه يكديگر را مى ديدند و با يكديگر سخن مى گفتند!
چون فرعون با لشكرش به كنار دريا رسيدند، فرعون آن معجزه عظيم را مشاهده كرد رو به اصحاب خود كرد و گفت: من اين دريا را براى شما شكافته ام كه شما عبور كنيد و هيچكس جراءت نمى كرد كه داخل دريا شود، و اسبان ايشان نيز از هول آب رم مى كردند. چون فرعون اسب خود را به كنار دريا راند، منجم او به نزد او آمد و گفت: داخل دريا مشو.
او قبول نكرد و اسب خود را زد كه داخل دريا كند، اسب امتناع كرد، و آنها همه بر اسبان نر سوار بودند، و جبرئيل عليه السلام بر ماديانى سوار بود، آمد در پيش اسب فرعون روانه شد داخل دريا شد، اسب فرعون نيز به هواى ماديان داخل دريا شد و اصحابش همه از عقب او داخل شدند.
چون آخر اصحاب موسى عليه السلام از دريا بيرون رفتند، اول اصحاب فرعون داخل دريا شدند، چون همه اصحاب فرعون در دريا جمع شدند حق تعالى باد را امر كرد كه دريا را برهم زد و كوههاى آب به يكدفعه بر ايشان فرو ريخت. پس ‍ فرعون در آن وقت گفت: ايمان آوردم كه خدائى نيست بجز خدائى كه ايمان آورده اند به او بنى اسرائيل و من از مسلمانانم.
پس جبرئيل كفى از لجن گرفت و در دهان او زد و گفت: آيا الحال كه عذاب خدا بر تو نازل شد ايمان آوردى و پيشتر از افساد كنندگان در زمين بودى؟!(3)
مؤ لف گويد: در سبب ترسيدن موسى عليه السلام از جادوى ساحران خلاف است: بعضى گفته اند كه آن حضرت از آن ترسيد كه مبادا امر معجزه و جادو بر جاهلان مشتبه شود و گمان كنند كه آنچه موسى مى كند نيز مثل كرده آنها است، و بر اين مضمون روايتى از حضرت اميرالمؤ منين صلوات الله عليه منقول است؛ (4) و بعضى گفته اند كه خوف آن حضرت به مقتضاى بشريت بود و آن منافات با يقين و با مرتبه پيغمبرى ندارد؛ و بعضى گفته اند كه چون دير ماءمور شد به انداختن عصا ترسيد كه پيش از انداختن مردم متفرق شوند و گمان كنند كه آنها محق بوده اند.(5) و وجه اول ظاهرتر است.
بدان كه خلاف است كه آيا فرعون ساحران را كه ايمان آورده بودند كشت يا نه؟ مشهور آن است كه ايشان را بر دار كشيد، دستها و پاهاى ايشان را بريد، ايشان در اول روز ساحر و كافر بودند و در آخر روز از بزرگان شهيدان گرديدند.(6) و بعضى گفته اند كه ايشان را حبس كرد، در آخر كه عذابها بر او نازل شد با ساير بنى اسرائيل ايشان را رها كردند.(7)
حق تعالى مكالمه ايشان را با فرعون ياد فرموده است كه گفتند: چه طعن مى كنى بر ما بغير از آنكه چون آيات پروردگار خود را ديديم به او ايمان آورديم؛ پروردگارا! فرو ريز بر ما صبرى بر سياستهاى فرعون و ما را مسلمان از دنيا ببر.(8) در جاى ديگر فرموده است كه: فرعون به ايشان گفت كه: موسى بزرگ شماست كه جادو را به ياد شما داده است، دست و پاى شما را خواهم بريد، بر درختان خرما شما را به دار خواهم كشيد، خواهيد دانست كه عذاب من سخت تر است يا عذاب خداى موسى، پس ايشان گفتند كه: اختيار نمى كنيم تو را بر آنچه بر ما ظاهر شد از معجزات ظاهره، و بر آن خداوندى كه ما را آفريده است، پس هر حكمى كه خواهى بكن كه حكم تو در زندگانى دنيا است، بدرستى كه ما ايمان آورديم به پروردگار خود تا بيامرزد گناهان ما را و آنچه تو ما را بر آن اكراه كردى از جادو، و خدا براى ما بهتر و باقى تر است از تو.(9)
على بن ابراهيم رحمة الله عليه روايت كرده است در تفسير اين آيه كريمه كه ترجمه اش اين است: گفت فرعون كه:اى گروه اشراف قوم! من نمى دانم از براى شما خدائى بغير از خود، پس آتش برافروز از براى من اى هامان بر گل، و آجر بعمل بياور، پس بساز از براى من قصر عالى شديد مطلع شوم بسوى خدا موسى، و من گمان دارم كه او از دروغگويان است (10)
گفته است كه: پس هامان بنا كرد از براى او قصرى، و به مرتبه اى رفيع گردانيد كه كسى از بسيارى وزيدن باد بر روى آن نمى توانست ايستاد. به فرعون گفت كه: زياده از اين نمى توانم ساخت و بلند كرد. پس حق تعالى بادى فرستاد و همه را خراب كرد، پس فرعون امر كرد كه تابوتى ساختند چهار جوجه كركس را گرفت و تربيت كرد، چون بزرگ شدند در هر جانب تابوت چوبى نصب كرد، بر سر هر چوبى گوشتى بست و كركسها را بسيار گرسنه كردند و پاهاى هر كركسى را به پاى يكى از آن چوبها بستند، فرعون و هامان در ميان آن تابوت نشستند، پس آن كركسها به هواى گوشت پرواز كردند و در هوا بلند شدند و در تمام آن روز پرواز كردند، پس فرعون به هامان گفت: نظر كن بسوى آسمان و ببين كه به آسمان رسيده ايم، هامان نظر كرد و گفت كه: آسمان را در دورى چنان مى بينم كه در زمين مى ديدم. گفت: نظر كن بسوى زمين، چون نظر كرد گفت: زمين را نمى بينم. باز آنقدر پرواز كردند كه آفتاب پنهان شد و درياها از ايشان پنهان شد، چون نظر به آسمان كرد، فرعون پرسيد كه: آيا به آسمان رسيديم؟ گفت: ستاره ها را چنان مى بينم كه در زمين مى ديدم و از زمين بغير از ظلمت چيزى نمى بينم، پس بادها در هوا به حركت آمد، تابوت را برگردانيد و پائين آمد تا به زمين رسيد، فرعون طغيان و گمراهيش زياده از پيش شد.(11)
و على بن ابراهيم و شيخ طبرسى و قطب راوندى رحمة الله از حضرت امام محمد باقر عليه السلام و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند و از ساير مفسران خاصه و عامه نيز منقول است كه: چون معجزه عصا ظاهر شد، ساحران به موسى عليه السلام ايمان آوردند و فرعون
مغلوب شد، باز ايمان نياورد با قوم خود و بر كفر باقى ماند.(12)
از ابن عباس روايت كرده اند كه: در آن روز ششتصد هزار كس از بنى اسرائيل به حضرت موسى ايمان آوردند و متابعت او كردند، (13) پس هامان به فرعون گفت كه: مردم ايمان آوردند به موسى، تفحص كن و هر كه را بيابى كه در دين او داخل شده است محبوس گردان. چون فرعون بنى اسرائيل را محبوس كرد آيات پياپى بر ايشان ظاهر گرديد و به قحط و كمى ميوه ها ايشان را مبتلا ساخت.(14)
به روايت قطب راوندى: چون عزم كردند فرعون و قوم او كه با موسى عليه السلام در مقام كيد و ضرر درآينند، اول كيدى كه كرد آن بود كه امر نمود قصر رفيعى بنا كنند كه به عوام چنين بنمايد كه من به آسمان بالا مى خواهم بروم با خداى آسمان جنگ كنم!
پس امر كرد هامان را كه آن قصر را بنا كند تا آنكه پنجاه هزار بنا جمع كرد بغير از آنها كه آجر مى پختند و چوب مى تراشيدند و درها مى ساختند و ميخها بعمل مى آوردند، تا آنكه بنائى ساخت كه از ابتداى دنيا تا آن وقت بنائى به آن رفعت ساخته نشده بود، و پى آن بنا را بر كوهى گذاشته بودند، پس حق تعالى كوه را به زلزله درآورد كه آن عمارت را بر سر بنايان و كاركنان و ساير حاضران منهدم گردانيد و همه هلاك شدند.
پس فرعون به حضرت موسى گفت: تو مى گوئى پروردگار تو عادل است و ظلم نمى كند، از عدالت او بود كه اينقدر مردم را هلاك كرد؟! پس از ما دور شو با لشكر خود و رسالت پروردگار خود را به ايشان برسان.
حق تعالى وحى فرمود: به حضرت موسى كه: از او دور شو و او را به حال خود بگذار كه مى خواهد لشكر از براى خود جمع كند و با تو جنگ كند، و ميان خود و ميان او مدتى مقرر ساز و لشكر خود را با خود ببر كه به امان تو ايمن باشند و بناها بسازيد و خانه هاى خود را بر روى يكديگر بسازيد يا موافق قبله بسازيد و در روايت معتبر وارد شده است كه: يعنى در خانه هاى خود نماز بكنيد (15) پس ‍ موسى ميان خود و فرعون چهل روز وعده قرار داد.
حق تعالى به موسى عليه السلام وحى فرمود كه: از براى تو لشكر جمع مى كند، تو مترس كه دفع مكر و ضرر او از تو خواهم كرد.
پس موسى عليه السلام از مجلس فرعون بيرون آمد و عصا به همان طريق اژدهائى عظيم بود از پى او مى رفت و فرياد مى كرد: برگرد، او بر مى گشت و مردم نظر مى كردند و متعجب بودند و ترسان و هراسان از آن مى گريختند تا آنكه به لشكرگاه خود داخل شد، پس عصا را گرفت به صورت اول برگشت، قوم خود را جمع كرد و مسجدى بنا كرد. چون مدت مهلت ميان موسى و فرعون منقضى شد حق تعالى وحى فرمود به موسى كه: عصا را بر درياى نيل بزن، چون عصا را زد جميع آن دريا خون رنگين شد.(16)
به روايت على بن ابراهيم چنين وارد شده است كه: اشراف قوم فرعون به او گفتند در وقتى كه بنى اسرائيل به موسى عليه السلام ايمان آوردند كه: آيا مى گذارى كه موسى و قومش را فساد كنند در زمين و ترك كنند تو را و خدايان تو را؟ فرمود كه: اول فرعون بت مى پرستيد و در آخر دعوى خدائى كرد.
فرعون گفت: بزودى خواهيم كشت پسران ايشان را و اسير خواهيم كرد زنان ايشان را و ما بر ايشان مسلطيم.
چون فرعون بنى اسرائيل را حبس كرد براى ايمان آوردن به موسى عليه السلام. بنى اسرائيل گفتند به آن حضرت كه: آزار به ما مى رسيد پيش از آمدن تو به كشتن فرزندان ما، بعد از آنكه آمدى به نزد ما نيز آزار به ما مى رسد و ما را حبس مى كنند.
موسى عليه السلام فرمود: نزديك است كه پروردگار شما دشمن شما را هلاك كند و شما را در زمين جانشين ايشان گرداند، پس نظر كند كه چگونه شكر او خواهيد كرد.
پس حق تعالى قوم فرعون را به قحط و انواع بلاها مبتلا گردانيد، هرگاه نعمتى ايشان را رو مى داد مى گفتند: اين به بركت ماست؛ هرگاه بلائى بر ايشان نازل مى شد مى گفتند: اين از شومى موسى و قوم او است. چون به قحط و كمى ميوه ها و انواع بلاها مبتلا شدند دست از بنى اسرائيل برنداشتند.
موسى عليه السلام به نزد فرعون آمد و گفت: دست از بنى اسرائيل بردار. چون قبول نكرد، موسى عليه السلام بر ايشان نفرين كرد، حق تعالى طوفان آب بر ايشان فرستاد كه جميع خانه ها و منازل قبطيان را خراب كرد كه همه به صحراها رفتند و خيمه زدند و خانه هاى قبطيان پر از آب شد، يك قطره آب داخل خانه بنى اسرائيل نشد و آب بر روى زمينهاى ايشان ايستاد كه قدرت به زراعت نداشتند.
پس به حضرت موسى عليه السلام گفتند كه: دعا كن پروردگار خود را كه اين طوفان را از ما دفع تا ما به تو ايمان بياوريم و بنى اسرائيل را با تو بفرستيم. چون دعا كرد و طوفان از ايشان دور شد، ايمان نياوردند.
و هامان به فرعون گفت: اگر دست از بنى اسرائيل بردارى، موسى بر تو غالب مى شود و پادشاهى تو را زايل مى كند، پس بنى اسرائيل را از حبس رها نكرد. حق تعالى در اين سال به ايشان گياه فراوان و حاصل و ميوه بى پايان عطا كرد، ايشان گفتند كه: اين طوفان نعمتى بود از براى ما، و سبب زيادى طغيان ايشان گرديد، پس در سال ديگر به روايت على بن ابراهيم در ماه ديگر به روايت ديگران (17) حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى كه اشاره كرد به عصاى خود به جانب مشرق و مغرب، پس ملخ از هر دو جانب رو كرد به ايشان مانند ابر سياه و جميع زراعتها و ميوه ها و درختان ايشان را خوردند، و در بدن ايشان درآمدند و موى ريش و سر ايشان را خوردند و به خانه بنى اسرائيل داخل نشدند و ضررى به اموال ايشان نرسانيدند، پس قوم فرعون به نزد او به فرياد آمدند، او فرستاد به نزد موسى عليه السلام كه اين بلاها را از ما دور گردان تا به تو ايمان بياوريم و بنى اسرائيل را از حبس رها كنيم.
پس موسى عليه السلام به صحرا بيرون رفت و به عصاى خود اشاره كرد بسوى مشرق و مغرب، در ساعت آن ملخها از هماه راه كه آمده بودند برگشتند و يك ملخ در ميان ايشان نماند، باز هامان نگذاشت كه فرعون بنى اسرائيل را رها كند.
پس در سال سوم به روايت على بن ابراهيم و در ماه سوم به روايت ديگران قمل را بر ايشان مسلط كرد. بعضى مى گويند كه شپش بود و بعضى گفته اند كه ملخ كوچك بود كه بال نداشت و بر زراعتهاى ايشان مسلط شد و از بيخ كند.(18)
و در بعضى روايات چنان است كه: حق تعالى امر كرد حضرت موسى عليه السلام را كه بر تل سفيدى بالا رفت و در شهرى از شهرهاى مصر كه آن را عين الشمس ‍ مى گفتند و عصاى خود را بر زمين زد و به امر خدا از زمين آنقدر شپش بيرون آمد كه تمام جامه ها و ظرفهاى ايشان را مملو كرد و در ميان طعامهاى ايشان داخل شد كه هر طعامى كه مى خوردند مخلوط بود به آن، و بدنهاى ايشان را مجروح كرد.(19) و به روايت ديگران كرمى بود كه در گندم و ساير حبوب بهم مى رسد و آنها را فاسد مى كرد، پس اگر كسى ده جريب گندم به آسيا مى برد سه قفيز برنمى گردانيد، و به هر تقدير بلائى بر ايشان صعب تر از اين نبود، و موهاى ريش و سر و ابرو و مژه هاى ايشان را همه خوردند و بدنهاى ايشان مانند آبله زده مجروح شد و خواب بر ايشان حرام شد و به بنى اسرائيل هيچ ضرر نرسيد.(20)
پس قبطيان به نزد فرعون به فرياد آمدند، باز فرعون به خدمت حضرت موسى عليه السلام استدعا نمود كه اگر اين بلا از ما برطرف شود، بنى اسرائيل را رها مى كنيم و دعا كرد موسى تا آن بلا از ايشان برطرف شد بعد از آنكه يك هفته ملازم ايشان بود، و باز ايمان نياوردند و بنى اسرائيل را رها نكردند.
پس در سال چهارم موسى عليه السلام به كنار نيل آمد به امر خدا و به عصاى خود اشاره كرد بسوى نيل، ناگاه وزغ غير متناهى از نيل بيرون آمدند و متوجه خانه هاى قبطيان گرديدند و در طعام و شراب ايشان داخل مى شدند و خانه هاى ايشان مملو شد از وزغ، به مرتبه اى كه هر جامه اى را كه مى گشودند و سر هر ظرفى را كه بر مى داشتند پر بود از آن، و در ديگهاى ايشان داخل مى شدند و طعامشان را فاسد مى كردند، و هر كس تا ذقن خود در ميان وزغ نشسته بود، و چنين اراده سخن مى كرد وزع داخل دهانش مى شد و اگر اراده طعام خوردن مى كرد پيش از لقمه داخل دهانش مى شدند، پس گريستند و به شكايت آمدند و از حضرت موسى استدعاى دعا از براى كشف اين بلا كردند و عهدها و پيمانها كردند كه چون اين بلا از ايشان مرتفع گردد، به موسى عليه السلام ايمان بياورند و دست از بنى اسرائيل بردارند. پس بعد از هفت روز كه به اين بلا مبتلا بودند، موسى عليه السلام به كنار نيل رفت و به عصاى خود اشاره كرد تا به يكدفعه جميع آنها برگشتند و داخل نيل شدند، و باز از غايت شقاوت به عهد خود وفا نكردند.
پس در سال پنجم يا ماه پنجم موسى عليه السلام به كنار نيل آمد و به امر الهى عصاى خود را بر آب زد، پس در همان ساعت تمام آب درياها و نهرها براى قبطيان خون رنگين گرديد كه ايشان خون مى ديدند و بنى اسرائيل آب صاف مى ديدند! و چون بنى اسرائيل مى آشاميدند آب بود، و چون قبطيان مى آشاميدند خون بود، پس ‍ قبطيان استغاثه مى كردند به بنى اسرائيل كه آب را از دهان خود به دهان ما بريزند، چون چنين مى كردند، تا در دهان بنى اسرائيل بود آب بود، و چون در دهان قبطيان داخل مى شد خون مى شد! و فرعون از عطش به مرتبه اى مضطر شد كه برگ سبز درختان را به عوض آب مى مكيد، چون آب آن برگها در دهانش جمع مى شد، خون مى شد! و به روايت قطب راوندى آب شور مى شد (21) پس هفت روز بر اين حال ماندند (22) كه ماءكول و مشروب ايشان همگى خون بود. و چون به حضرت موسى استغاثه كردند و اين حال از ايشان زايل شد كفر و طغيان ايشان مضاعف گرديد.(23)
على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: پس حق تعالى رجز را بر ايشان فرستاد، يعنى برف سرخى كه پيشتر نديده بودند و جمعى كثير از ايشان به سبب آن هلاك شدند و به جزع آمدند و گفتند:اى موسى! دعا كن براى ما پروردگار خود را به آنچه عهد كرده است نزد تو كه سوگند مى خوريم كه اگر دور كنى رجز را از ما البته ايمان به تو بياوريم و بنى اسرائيل را با تو بفرستيم. پس ‍ حضرت موسى دعا كرد تا آنكه حق تعالى آن برف را از ايشان برطرف كرد.(24)
و به روايت راوندى چون ايشان متمادى در طغيان شدند حضرت موسى مناجات كرد در درگاه خدا و گفت: پروردگارا! بدرستى كه تو داده اى به فرعون و اشراف قوم او زينتى و مالى چند در زندگانى دنيا كه به آن سبب مردم را گمراه مى كنند، خداوندا! طمس كن بر مالهاى ايشان و متغير گردان آنها را. پس حق تعالى جميع اموال ايشان را سنگ گردانيد حتى گندم و جو و جميع حبوب و جامه ها و اسلحه ها و هر چه داشتند همه سنگ شد كه از هيچ چيز منتفع نمى توانستند شد.

فصل سوم: در بيان مبعوث گردانيدن حضرت موسى و حضرت هارون عليهما السلام است بر فرعون و اصحاب او، و آنچه در ميان ايشان گذشت تا غرق شدن فرعون و اتباع او
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: فرعون هفت شهر و هفت قلعه بنا كرده بود و در آنها متحصن شده بود از ترس حضرت موسى عليه السلام، و در ميان هر قلعه تا قلعه ديگر بيشه ها قرار داده بود، و در ميان آن بيشه ها شيران درنده جا داده بود كه هر كه داخل شود بى اذن او، او را هلاك كنند.
چون حق تعالى موسى را به رسالت فرستاد، بسوى او آمد تا به دروازه اول رسيد، چون عصا را به دروازه زد گشوده شد، و چون داخل دروازه شد و شيران را نظر بر او افتاد همه گريختند، و به هر دروازه اى كه مى رسيد براى او گشوده مى شد و شيران نزد او ذليل مى شدند و مى گريختند، تا رسيد به در قصر فرعون و نزد آن نشست، و پيراهنى از پشم پوشيده بود و عصاى خود را در دست داشت.
چون يساول فرعون كه رخصت براى مردم مى طلبيد بيرون آمد، موسى عليه السلام به او فرمود: براى من رخصت بطلب كه داخل مجلس فرعون شوم، او ملتفت نشد، باز موسى عليه السلام فرمود: رخصت براى من بطلب كه رسول پروردگار عالميانم بسوى فرعون، باز او ملتفت نشد. چون آن حضرت اين را مكرر فرمود او گفت: پروردگار عالميان ديگرى را نيافت براى پيغمبرى كه تو را فرستاد؟!
پس آن حضرت در غضب شد و عصا را بر در زد تا هر درى كه ميان او و فرعون بود همه گشوده شد و فرعون نظرش بر او افتاد و گفت: بياوريد او را.
چون داخل مجلس فرعون شد، او در قبه عالى نشسته بود كه هشتاد ذرع ارتفاع آن بود، پس موسى عليه السلام فرمود: من رسول پروردگار عالميانم بسوى تو.
فرعون گفت: علامتى و معجزه اى بياور اگر راست مى گوئى.
پس موسى عليه السلام عصا را انداخت و آن دو شعبه داشت، ناگاه اژدهاى عظيمى شد و دهان خود را گشود: يك شعبه را بر بالاى قصر گذاشت و يكى را به زير قصر.
فرعون ديد كه از ميان شكمش آتش شعله مى كشد و قصد فرعون كرد، فرعون از ترس، جامه هاى خود را ملوث كرد و فرياد به استغاثه برآورد كه:اى موسى! بگير اژدها را، پس بيهوش شد! و هر كه در مجلس او حاضر بود همه گريختند.
چون آن حضرت عصا را گرفت، فرعون به هوش باز آمد و اراده كرد تصديق موسى عليه السلام بكند و ايمان بياورد به او، هامان وزير او برخاست و گفت: در عين خدائى كه مردم تو را مى پرستند مى خواهى تابع بنده اى بشوى؟!
و اشراف قوم فرعون نزد او جمع شدند و گفتند: اين مرد ساحر است. و وعده كردند روز معلومى را، و ساحران را در آن روز جمع كردند كه با موسى معارضه كنند. چون ساحران ريسمانها و عصاهاى خود را افكندند و به جادوى ايشان به حركت درآمدند، موسى عليه السلام عصاى خود را انداخت، پس همه آنها را فرو برد، و ساحران هفتاد و دو مرد بودند از پيران ايشان، چون اين معجزه ظاهر را مشاهده كردند همه به سجده افتادند و به فرعون گفتند: كار موسى جادو نيست! اگر جادو بود مى بايست ريسمانها و عصاهاى ما باقى باشد.
پس موسى عليه السلام بنى اسرائيل را برداشت كه از مصر بيرون برد و فرعون او را تعاقب كرد، چون دريا را شكافت و بنى اسرائيل به دريا رفتند فرعون با لشكرش به كنار دريا رسيدند و همه بر اسبان نر سوار بودند، و فرعون ترسيد از داخل شدن به دريا، پس جبرئيل آمد و بر ماديانى سوار بود و پيش روى ايشان روان شد تا اسبان آنها از عقب ماديان داخل دريا شدند و غرق گرديدند. و حق تعالى امر كرد آب را كه جسد فرعون را مرده بيرون افكند تا گمان نكنند بنى اسرائيل كه او نمرده است و پنهان شده است از ايشان.
پس حق تعالى امر كرد موسى را كه با بنى اسرائيل به مصر برگردند و خدا به ميراث داد به بنى اسرائيل اموال و خانه هاى فرعونيان را كه يكى از آنها چندين خانه از خانه هاى ايشان را متصرف مى شد. پس امر كرد حق تعالى كه ايشان به شام بروند، چون از آب گذشتند رسيدند به جماعتى كه بر بتى جمع شده بودند و او را مى پرستيدند! پس بنى اسرائيل به موسى گفتند: براى ما خدائى قرار ده چنانچه اينها خدائى دارند و مى پرستند!
موسى گفت: شما گروهى هستيد جاهل، آيا خدائى مى خواهيد بغير از خداوند عالميان؟!(1)
و به سند موثق از حضرت امام صادق عليه السلام منقول است كه: چون حق تعالى موسى عليه السلام را بسوى فرعون فرستاد، به در قصر فرعون آمد و رخصت طلبيد، چون رخصت نيافت عصا را بر در زد تا همه درها به يك مرتبه گشوده شد، پس به مجلس فرعون درآمد و گفت: من رسول پروردگار عالميانم، مرا بسوى تو فرستاده است كه بنى اسرائيل را به من دهى كه با خود ببرم.
فرعون گفت: آيا ما تو را تربيت نكرديم در ميان خود در وقتى كه طفل بودى، و كردى آن كار را كه كردى، يعنى آن مرد را كشتى و تو از كافران بودى، يعنى كفران نعمت من كردى؟
موسى عليه السلام گفت: كردم و من از راه گم كردگان بودم، پس از شما گريختم چون ترسيدم، پس بخشيد پروردگار من به من حكمت و علم، و گردانيد مرا از پيغمبران، و آن نعمت كه بر من مى گذارى كه مرا تربيت كردى به سبب آن بود كه بنى اسرائيل را به بندگى گرفته بودى و فرزندان ايشان را مى كشتى، پس نعمت تو به سبب بلائى بود كه خود باعث آن شده بودى. فرعون گفت: پروردگار عالم چيست؟ و چه حقيقت دارد؟ و چگونه است؟ چون كنه حقيقت حق تعالى را نمى توان دانست و او را به آثار بايد شناخت، و او را چگونگى و كيفيت نمى باشد و مطلب او بيان كميت بود.
موسى عليه السلام گفت: پروردگار آسمانها و زمين است و آنچه در ميان آنها هست اگر صاحب يقين هستيد.
فرعون از روى تعجب به اصحابش گفت: نمى شنويد؟ من از كيفيت مى پرسم و او از خلق جواب مى دهد!
موسى عليه السلام گفت: پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شما است.
فرعون گفت: اگر خدائى بغير از من قائل مى شوى، تو را به زندان مى فرستم.
موسى عليه السلام فرمود: اگر معجزه ظاهرى بياورم باز اعتقاد نخواهى كرد؟
فرعون گفت: بياور اگر راست مى گوئى.
پس آن حضرت عصاى خود را انداخت ناگاه اژدهائى شد هويدا، و هر كه بر دور فرعون نشسته بود همه گريختند و فرعون از ترس ضبط خود نتوانست كرد و فرياد برآورد:اى موسى! تو را سوگند مى دهم به حق شيرى كه نزد ما خورده اى كه اين را از ما دفع كنى.
موسى عصا را گرفت، پس دست خود را در بغل كرد و بيرون آورد، از نور و روشنى آن ديده ها خيره شد.
چون فرعون از حيرت و دهشت بازآمد اراده كرد كه به موسى ايمان آورد،هامان به او گفت: بعد از سالها كه خدائى كرده اى و مردم تو را پرستيده اند مى خواهى تابع بنده خود شوى؟!
پس فرعون گفت به امرا و اشراف قوم خود كه نزد او حاضر بودند كه: اين مرد، ساحر دانائى است، مى خواهد شما را از زمين مصر به جادوى خود بيرون كند، پس ‍ چه امر مى كنيد و چه مصلحت مى دانيد؟
گفتند: امر موسى و برادرش را به تاءخير انداز و بفرست به شهرهاى مصر جماعتى را كه حاضر گردانند نزد تو هر جادوگر دانائى را كه فرعون و هامان سحر آموخته بودند و بر مردم به سحر غالب شده بودند و فرعون به سحر دعوى خدائى مى كرد.
چون صبح شد فرستاد بسوى شهرهاى مصر و هزار ساحر جمع كرد و از هزار ساحر صد كس و از صد كس هشتاد نفر اختيار كرد كه از همه ماهرتر و داناتر بودند، پس ساحران به فرعون گفتند: مى دانى كه در دنيا از ما داناترى نيست در علم سحر، اگر بر موسى غالب شويم براى ما چه مزد نزد تو خواهد بود؟
گفت: اگر بر او غالب شويد بدرستى كه از مقربان خواهيد بود نزد من، و شما را شريك مى گردانم در پادشاهى خود.
پس ساحران گفتند: اگر موسى بر ما غالب شود و سحرهاى ما را باطل كند مى دانيم كه آنچه او آورده است از قبيل سحر نيست و از راه حيله و مكر نيست، به او ايمان خواهيم آورد و تصديق او خواهيم كرد.
فرعون گفت: اگر موسى بر شما غالب شود من نيز او را تصديق خواهم كرد با شما، و ليكن جمع كنيد مكرها و حيله هاى خود را.
پس وعده كردند كه در روز عيدى كه ايشان داشتند موسى حاضر شود در آن روز. چون آفتاب بلند شد، فرعون جميع ساحران و ساير اهل مملكت خود را جمع كرد و قبه اى از براى او ساخته بودند كه ارتفاعش هشتاد ذراع بود و ملبس به فولاد كرده بودند، و آن فولاد را صيقل زده بودند كه هرگاه آفتاب بر آن مى تابيد از شعاع آفتاب و لمعان آن فولاد كسى را ياراى نظر كردن بسوى آن نبود، پس فرعون و هامان آمدند و بر آن قصر نشستند كه نظر كنند بسوى موسى عليه السلام و ساحران. و موسى عليه السلام به جانب آسمان نظر مى كرد و منتظر وحى پروردگار خود بود.
چون ساحران اين حال موسى را مشاهده كردند به فرعون گفتند كه: ما مردى مى بينيم كه متوجه به جانب آسمان است و سحر ما به آسمان نمى رسد، ما ضامن دفع جادوى اهل زمين شده ايم از براى تو و معجزه آسمانى را چاره نمى توانيم كرد.
پس ساحران به موسى گفتند كه: يا تو مى اندازى اول يا ما مى اندازيم؟
موسى عليه السلام گفت: بيندازيد آنچه مى اندازيد.
پس ريسمانها و عصاها كه در آنها جادو كرده بودند همه را انداختند و گفتند: بعزت فرعون ما غالب مى شويم، پس آنها مانند مار و اژدها به حركت درآمدند، مردم ترسيدند، پس موسى عليه السلام در نفس خود خوفى يافت! ندا از جانب رب اعلى به او رسيد كه: مترس تو بلندترى و غالب مى شوى بر ايشان، و بينداز عصا را كه در دست راست خود دارى تا بربايد و فروبرد آنچه ايشان ساخته اند، زيرا كه ساخته ايشان جادوست و كار تو معجزه خداوند عالميان است.
چون موسى عليه السلام عصا را انداخت بر روى زمين، آب شد مانند قلعى و اژدهائى شد عظيم، و سر از زمين برداشت دهان خود را گشود و كام بالاى خود را بر بالاى قصر فرعون گذاشت و كام پائينش را بر زير قصر فرعون، پس برگشت و جميع عصاها و ريسمانهاى ساحران را فرو برد.
مردم از دهشت او منهزم شدند، در گريختن ايشان ده هزار كس از مردان و زنان و اطفال پامال و هلاك شدند، پس برگرديد و رو به قصر فرعون آورد فرعون و هامان از شدت و دهشت آن حال، جامه هاى خود را نجس كردند! موى سر و ريش ايشان سفيد شد! و موسى عليه السلام نيز با مردم منهزم شد، پس خدا به او ندا كرد كه: بگير عصا را و مترس كه ما آن را به حالت اولش بر مى گردانيم.
پس موسى عليه السلام عباى خود را در دست خود پيچيد، در ميان دهان اژدها كرد و كامش را گرفت، ناگاه همان عصا شد كه پيشتر بود.
چون ساحران اين معجزه ظاهر را مشاهده كردند همگى به سجده افتادند و گفتند: ايمان آورديم به پروردگار عالميان، پروردگار موسى و هارون. پس فرعون در غضب شد از ايشان و گفت: آيا ايمان آورديد به او پيش از آنكه من شما را رخصت دهم، بدرستى كه موسى بزرگ شماست كه جادو را به ياد شما داده است، پس بزودى خواهيد دانست كه با شما چه خواهم كرد، البته خواهم بريد پاها و دستهاى شما را از جانب مخالف يكديگر و همه را در درختان خرما به دار خواهيم كشيد.
گفتند: هيچ ضرر به ما نمى رسد از كرده هاى تو، بدرستى كه بسوى پروردگار خود بر مى گرديم و طمع داريم كه بيامرزد پروردگار ما گناهان ما را، به سبب آنكه اول گروهى بوديم كه به پيغمبر او ايمان آورديم.
پس فرعون حبس كرد هر كه را ايمان به حضرت موسى آورده بود در زندان، تا آنكه حق تعالى بر ايشان طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون را مسلط گردانيد، و فرعون ايشان را از زندان رها كرد.
پس خدا وحى نمود به حضرت موسى كه: در شب بندگان مرا بردار و از مصر بيرون رو كه فرعون و لشكر او از پى شما خواهند آمد.
موسى عليه السلام بنى اسرائيل را برداشت به كنار درياى نيل آمد كه از دريا بگذرد، چون فرعون خبر شد، لشكر خود را جمع كرد، ششصد هزار كس را مقدمه لشكر خود گردانيده پيش فرستاد و خود با هزار هزار كس سوار شد، چنانچه حق تعالى فرموده است كه: بيرون كرديم ايشان را از باغستانها و چشمه ها و گنجها و منزلهاى نيكو، و آنها را ميراث داديم به بنى اسرائيل.(2)
پس از پى ايشان آمدند در وقت طلوع آفتاب، چون موسى عليه السلام به كنار دريا رسيد و فرعون به نزديك ايشان رسيد، اصحاب موسى عليه السلام گفتند كه: اينها به ما مى رسند.
حضرت موسى فرمود: ايشان بر ما دست نمى يابندن، پروردگار من با من است، ما را نجات مى دهد از شر ايشان. پس موسى عليه السلام به دريا خطاب كرد كه: شكافته شو! دريا به سخن آمد و گفت: تكبر مى كنى اى موسى؟! مرا حكم مى كنى كه براى شما شكافته شوم، و من هرگز معصيت خدا نكرده ام يك چشم زدن، در ميان شما هستند جمعى كه معصيت خدا بسيار كرده اند.
موسى عليه السلام گفت: حذر كن اى دريا از نافرمانى خدا و مى دانى كه آدم از بهشت به نافرمانى بيرون آمد، و شيطان به معصيت خدا ملعون شد.
دريا گفت: عظيم است پروردگار من، و امر او مطاع است، و هيچ چيز را سزاوار نيست كه نافرمانى او بكند، اگر بفرمايد، اطاعت او مى كنم.
پس يوشع بن نون به نزد حضرت موسى آمد و گفت:اى پيغمبر خدا! حق تعالى تو را به چه چيز امر كرده است؟
موسى عليه السلام گفت: مرا امر كرده است كه از اين دريا بگذرم.
يوشع به قوت اسب خود را بر روى آب راند، از آب گذشت و سم اسبش تر نشد! چون بنى اسرائيل قبول نكردند كه بر روى آب بروند، خدا وحى كرد به موسى عليه السلام كه: عصاى خود را بزن به دريا، چون عصا را زد دريا شكافته شد و دوازده راه در ميان دريا بهم رسيد، و در ميان راهها آب ايستاده بود مانند كوه عظيم، و آفتاب بر زمين دريا تاءييد تا زمين خشكيد. و بنى اسرائيل دوازه سبط بودند و هر سبطى در يك راه از آن راهها روانه شدند و آب دريا در بالاى سر ايشان ايستاده بود مانند كوهها، پس به جزع آمدند آن سبطى كه با موسى عليه السلام بودند و گفتند:اى موسى! برادران ما، يعنى سبطى ديگر، چه شدند؟
موسى عليه السلام گفت: ايشان نيز مثل شما در دريا سير مى كنند.
پس تصديق نكردند موسى عليه السلام را، تا آنكه خدا امر كرد دريا را كه مشبك شد و طاقها در ميان آب بهم رسيد كه يكديگر را مى ديدند و با يكديگر سخن مى گفتند!
چون فرعون با لشكرش به كنار دريا رسيدند، فرعون آن معجزه عظيم را مشاهده كرد رو به اصحاب خود كرد و گفت: من اين دريا را براى شما شكافته ام كه شما عبور كنيد و هيچكس جراءت نمى كرد كه داخل دريا شود، و اسبان ايشان نيز از هول آب رم مى كردند. چون فرعون اسب خود را به كنار دريا راند، منجم او به نزد او آمد و گفت: داخل دريا مشو.
او قبول نكرد و اسب خود را زد كه داخل دريا كند، اسب امتناع كرد، و آنها همه بر اسبان نر سوار بودند، و جبرئيل عليه السلام بر ماديانى سوار بود، آمد در پيش اسب فرعون روانه شد داخل دريا شد، اسب فرعون نيز به هواى ماديان داخل دريا شد و اصحابش همه از عقب او داخل شدند.
چون آخر اصحاب موسى عليه السلام از دريا بيرون رفتند، اول اصحاب فرعون داخل دريا شدند، چون همه اصحاب فرعون در دريا جمع شدند حق تعالى باد را امر كرد كه دريا را برهم زد و كوههاى آب به يكدفعه بر ايشان فرو ريخت. پس ‍ فرعون در آن وقت گفت: ايمان آوردم كه خدائى نيست بجز خدائى كه ايمان آورده اند به او بنى اسرائيل و من از مسلمانانم.
پس جبرئيل كفى از لجن گرفت و در دهان او زد و گفت: آيا الحال كه عذاب خدا بر تو نازل شد ايمان آوردى و پيشتر از افساد كنندگان در زمين بودى؟!(3)
مؤ لف گويد: در سبب ترسيدن موسى عليه السلام از جادوى ساحران خلاف است: بعضى گفته اند كه آن حضرت از آن ترسيد كه مبادا امر معجزه و جادو بر جاهلان مشتبه شود و گمان كنند كه آنچه موسى مى كند نيز مثل كرده آنها است، و بر اين مضمون روايتى از حضرت اميرالمؤ منين صلوات الله عليه منقول است؛ (4) و بعضى گفته اند كه خوف آن حضرت به مقتضاى بشريت بود و آن منافات با يقين و با مرتبه پيغمبرى ندارد؛ و بعضى گفته اند كه چون دير ماءمور شد به انداختن عصا ترسيد كه پيش از انداختن مردم متفرق شوند و گمان كنند كه آنها محق بوده اند.(5) و وجه اول ظاهرتر است.
بدان كه خلاف است كه آيا فرعون ساحران را كه ايمان آورده بودند كشت يا نه؟ مشهور آن است كه ايشان را بر دار كشيد، دستها و پاهاى ايشان را بريد، ايشان در اول روز ساحر و كافر بودند و در آخر روز از بزرگان شهيدان گرديدند.(6) و بعضى گفته اند كه ايشان را حبس كرد، در آخر كه عذابها بر او نازل شد با ساير بنى اسرائيل ايشان را رها كردند.(7)
حق تعالى مكالمه ايشان را با فرعون ياد فرموده است كه گفتند: چه طعن مى كنى بر ما بغير از آنكه چون آيات پروردگار خود را ديديم به او ايمان آورديم؛ پروردگارا! فرو ريز بر ما صبرى بر سياستهاى فرعون و ما را مسلمان از دنيا ببر.(8) در جاى ديگر فرموده است كه: فرعون به ايشان گفت كه: موسى بزرگ شماست كه جادو را به ياد شما داده است، دست و پاى شما را خواهم بريد، بر درختان خرما شما را به دار خواهم كشيد، خواهيد دانست كه عذاب من سخت تر است يا عذاب خداى موسى، پس ايشان گفتند كه: اختيار نمى كنيم تو را بر آنچه بر ما ظاهر شد از معجزات ظاهره، و بر آن خداوندى كه ما را آفريده است، پس هر حكمى كه خواهى بكن كه حكم تو در زندگانى دنيا است، بدرستى كه ما ايمان آورديم به پروردگار خود تا بيامرزد گناهان ما را و آنچه تو ما را بر آن اكراه كردى از جادو، و خدا براى ما بهتر و باقى تر است از تو.(9)
على بن ابراهيم رحمة الله عليه روايت كرده است در تفسير اين آيه كريمه كه ترجمه اش اين است: گفت فرعون كه:اى گروه اشراف قوم! من نمى دانم از براى شما خدائى بغير از خود، پس آتش برافروز از براى من اى هامان بر گل، و آجر بعمل بياور، پس بساز از براى من قصر عالى شديد مطلع شوم بسوى خدا موسى، و من گمان دارم كه او از دروغگويان است (10)
گفته است كه: پس هامان بنا كرد از براى او قصرى، و به مرتبه اى رفيع گردانيد كه كسى از بسيارى وزيدن باد بر روى آن نمى توانست ايستاد. به فرعون گفت كه: زياده از اين نمى توانم ساخت و بلند كرد. پس حق تعالى بادى فرستاد و همه را خراب كرد، پس فرعون امر كرد كه تابوتى ساختند چهار جوجه كركس را گرفت و تربيت كرد، چون بزرگ شدند در هر جانب تابوت چوبى نصب كرد، بر سر هر چوبى گوشتى بست و كركسها را بسيار گرسنه كردند و پاهاى هر كركسى را به پاى يكى از آن چوبها بستند، فرعون و هامان در ميان آن تابوت نشستند، پس آن كركسها به هواى گوشت پرواز كردند و در هوا بلند شدند و در تمام آن روز پرواز كردند، پس فرعون به هامان گفت: نظر كن بسوى آسمان و ببين كه به آسمان رسيده ايم، هامان نظر كرد و گفت كه: آسمان را در دورى چنان مى بينم كه در زمين مى ديدم. گفت: نظر كن بسوى زمين، چون نظر كرد گفت: زمين را نمى بينم. باز آنقدر پرواز كردند كه آفتاب پنهان شد و درياها از ايشان پنهان شد، چون نظر به آسمان كرد، فرعون پرسيد كه: آيا به آسمان رسيديم؟ گفت: ستاره ها را چنان مى بينم كه در زمين مى ديدم و از زمين بغير از ظلمت چيزى نمى بينم، پس بادها در هوا به حركت آمد، تابوت را برگردانيد و پائين آمد تا به زمين رسيد، فرعون طغيان و گمراهيش زياده از پيش شد.(11)
و على بن ابراهيم و شيخ طبرسى و قطب راوندى رحمة الله از حضرت امام محمد باقر عليه السلام و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند و از ساير مفسران خاصه و عامه نيز منقول است كه: چون معجزه عصا ظاهر شد، ساحران به موسى عليه السلام ايمان آوردند و فرعون
مغلوب شد، باز ايمان نياورد با قوم خود و بر كفر باقى ماند.(12)
از ابن عباس روايت كرده اند كه: در آن روز ششتصد هزار كس از بنى اسرائيل به حضرت موسى ايمان آوردند و متابعت او كردند، (13) پس هامان به فرعون گفت كه: مردم ايمان آوردند به موسى، تفحص كن و هر كه را بيابى كه در دين او داخل شده است محبوس گردان. چون فرعون بنى اسرائيل را محبوس كرد آيات پياپى بر ايشان ظاهر گرديد و به قحط و كمى ميوه ها ايشان را مبتلا ساخت.(14)
به روايت قطب راوندى: چون عزم كردند فرعون و قوم او كه با موسى عليه السلام در مقام كيد و ضرر درآينند، اول كيدى كه كرد آن بود كه امر نمود قصر رفيعى بنا كنند كه به عوام چنين بنمايد كه من به آسمان بالا مى خواهم بروم با خداى آسمان جنگ كنم!
پس امر كرد هامان را كه آن قصر را بنا كند تا آنكه پنجاه هزار بنا جمع كرد بغير از آنها كه آجر مى پختند و چوب مى تراشيدند و درها مى ساختند و ميخها بعمل مى آوردند، تا آنكه بنائى ساخت كه از ابتداى دنيا تا آن وقت بنائى به آن رفعت ساخته نشده بود، و پى آن بنا را بر كوهى گذاشته بودند، پس حق تعالى كوه را به زلزله درآورد كه آن عمارت را بر سر بنايان و كاركنان و ساير حاضران منهدم گردانيد و همه هلاك شدند.
پس فرعون به حضرت موسى گفت: تو مى گوئى پروردگار تو عادل است و ظلم نمى كند، از عدالت او بود كه اينقدر مردم را هلاك كرد؟! پس از ما دور شو با لشكر خود و رسالت پروردگار خود را به ايشان برسان.
حق تعالى وحى فرمود: به حضرت موسى كه: از او دور شو و او را به حال خود بگذار كه مى خواهد لشكر از براى خود جمع كند و با تو جنگ كند، و ميان خود و ميان او مدتى مقرر ساز و لشكر خود را با خود ببر كه به امان تو ايمن باشند و بناها بسازيد و خانه هاى خود را بر روى يكديگر بسازيد يا موافق قبله بسازيد و در روايت معتبر وارد شده است كه: يعنى در خانه هاى خود نماز بكنيد (15) پس ‍ موسى ميان خود و فرعون چهل روز وعده قرار داد.
حق تعالى به موسى عليه السلام وحى فرمود كه: از براى تو لشكر جمع مى كند، تو مترس كه دفع مكر و ضرر او از تو خواهم كرد.
پس موسى عليه السلام از مجلس فرعون بيرون آمد و عصا به همان طريق اژدهائى عظيم بود از پى او مى رفت و فرياد مى كرد: برگرد، او بر مى گشت و مردم نظر مى كردند و متعجب بودند و ترسان و هراسان از آن مى گريختند تا آنكه به لشكرگاه خود داخل شد، پس عصا را گرفت به صورت اول برگشت، قوم خود را جمع كرد و مسجدى بنا كرد. چون مدت مهلت ميان موسى و فرعون منقضى شد حق تعالى وحى فرمود به موسى كه: عصا را بر درياى نيل بزن، چون عصا را زد جميع آن دريا خون رنگين شد.(16)
به روايت على بن ابراهيم چنين وارد شده است كه: اشراف قوم فرعون به او گفتند در وقتى كه بنى اسرائيل به موسى عليه السلام ايمان آوردند كه: آيا مى گذارى كه موسى و قومش را فساد كنند در زمين و ترك كنند تو را و خدايان تو را؟ فرمود كه: اول فرعون بت مى پرستيد و در آخر دعوى خدائى كرد.
فرعون گفت: بزودى خواهيم كشت پسران ايشان را و اسير خواهيم كرد زنان ايشان را و ما بر ايشان مسلطيم.
چون فرعون بنى اسرائيل را حبس كرد براى ايمان آوردن به موسى عليه السلام. بنى اسرائيل گفتند به آن حضرت كه: آزار به ما مى رسيد پيش از آمدن تو به كشتن فرزندان ما، بعد از آنكه آمدى به نزد ما نيز آزار به ما مى رسد و ما را حبس مى كنند.
موسى عليه السلام فرمود: نزديك است كه پروردگار شما دشمن شما را هلاك كند و شما را در زمين جانشين ايشان گرداند، پس نظر كند كه چگونه شكر او خواهيد كرد.
پس حق تعالى قوم فرعون را به قحط و انواع بلاها مبتلا گردانيد، هرگاه نعمتى ايشان را رو مى داد مى گفتند: اين به بركت ماست؛ هرگاه بلائى بر ايشان نازل مى شد مى گفتند: اين از شومى موسى و قوم او است. چون به قحط و كمى ميوه ها و انواع بلاها مبتلا شدند دست از بنى اسرائيل برنداشتند.
موسى عليه السلام به نزد فرعون آمد و گفت: دست از بنى اسرائيل بردار. چون قبول نكرد، موسى عليه السلام بر ايشان نفرين كرد، حق تعالى طوفان آب بر ايشان فرستاد كه جميع خانه ها و منازل قبطيان را خراب كرد كه همه به صحراها رفتند و خيمه زدند و خانه هاى قبطيان پر از آب شد، يك قطره آب داخل خانه بنى اسرائيل نشد و آب بر روى زمينهاى ايشان ايستاد كه قدرت به زراعت نداشتند.
پس به حضرت موسى عليه السلام گفتند كه: دعا كن پروردگار خود را كه اين طوفان را از ما دفع تا ما به تو ايمان بياوريم و بنى اسرائيل را با تو بفرستيم. چون دعا كرد و طوفان از ايشان دور شد، ايمان نياوردند.
و هامان به فرعون گفت: اگر دست از بنى اسرائيل بردارى، موسى بر تو غالب مى شود و پادشاهى تو را زايل مى كند، پس بنى اسرائيل را از حبس رها نكرد. حق تعالى در اين سال به ايشان گياه فراوان و حاصل و ميوه بى پايان عطا كرد، ايشان گفتند كه: اين طوفان نعمتى بود از براى ما، و سبب زيادى طغيان ايشان گرديد، پس در سال ديگر به روايت على بن ابراهيم در ماه ديگر به روايت ديگران (17) حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى كه اشاره كرد به عصاى خود به جانب مشرق و مغرب، پس ملخ از هر دو جانب رو كرد به ايشان مانند ابر سياه و جميع زراعتها و ميوه ها و درختان ايشان را خوردند، و در بدن ايشان درآمدند و موى ريش و سر ايشان را خوردند و به خانه بنى اسرائيل داخل نشدند و ضررى به اموال ايشان نرسانيدند، پس قوم فرعون به نزد او به فرياد آمدند، او فرستاد به نزد موسى عليه السلام كه اين بلاها را از ما دور گردان تا به تو ايمان بياوريم و بنى اسرائيل را از حبس رها كنيم.
پس موسى عليه السلام به صحرا بيرون رفت و به عصاى خود اشاره كرد بسوى مشرق و مغرب، در ساعت آن ملخها از هماه راه كه آمده بودند برگشتند و يك ملخ در ميان ايشان نماند، باز هامان نگذاشت كه فرعون بنى اسرائيل را رها كند.
پس در سال سوم به روايت على بن ابراهيم و در ماه سوم به روايت ديگران قمل را بر ايشان مسلط كرد. بعضى مى گويند كه شپش بود و بعضى گفته اند كه ملخ كوچك بود كه بال نداشت و بر زراعتهاى ايشان مسلط شد و از بيخ كند.(18)
و در بعضى روايات چنان است كه: حق تعالى امر كرد حضرت موسى عليه السلام را كه بر تل سفيدى بالا رفت و در شهرى از شهرهاى مصر كه آن را عين الشمس ‍ مى گفتند و عصاى خود را بر زمين زد و به امر خدا از زمين آنقدر شپش بيرون آمد كه تمام جامه ها و ظرفهاى ايشان را مملو كرد و در ميان طعامهاى ايشان داخل شد كه هر طعامى كه مى خوردند مخلوط بود به آن، و بدنهاى ايشان را مجروح كرد.(19) و به روايت ديگران كرمى بود كه در گندم و ساير حبوب بهم مى رسد و آنها را فاسد مى كرد، پس اگر كسى ده جريب گندم به آسيا مى برد سه قفيز برنمى گردانيد، و به هر تقدير بلائى بر ايشان صعب تر از اين نبود، و موهاى ريش و سر و ابرو و مژه هاى ايشان را همه خوردند و بدنهاى ايشان مانند آبله زده مجروح شد و خواب بر ايشان حرام شد و به بنى اسرائيل هيچ ضرر نرسيد.(20)
پس قبطيان به نزد فرعون به فرياد آمدند، باز فرعون به خدمت حضرت موسى عليه السلام استدعا نمود كه اگر اين بلا از ما برطرف شود، بنى اسرائيل را رها مى كنيم و دعا كرد موسى تا آن بلا از ايشان برطرف شد بعد از آنكه يك هفته ملازم ايشان بود، و باز ايمان نياوردند و بنى اسرائيل را رها نكردند.
پس در سال چهارم موسى عليه السلام به كنار نيل آمد به امر خدا و به عصاى خود اشاره كرد بسوى نيل، ناگاه وزغ غير متناهى از نيل بيرون آمدند و متوجه خانه هاى قبطيان گرديدند و در طعام و شراب ايشان داخل مى شدند و خانه هاى ايشان مملو شد از وزغ، به مرتبه اى كه هر جامه اى را كه مى گشودند و سر هر ظرفى را كه بر مى داشتند پر بود از آن، و در ديگهاى ايشان داخل مى شدند و طعامشان را فاسد مى كردند، و هر كس تا ذقن خود در ميان وزغ نشسته بود، و چنين اراده سخن مى كرد وزع داخل دهانش مى شد و اگر اراده طعام خوردن مى كرد پيش از لقمه داخل دهانش مى شدند، پس گريستند و به شكايت آمدند و از حضرت موسى استدعاى دعا از براى كشف اين بلا كردند و عهدها و پيمانها كردند كه چون اين بلا از ايشان مرتفع گردد، به موسى عليه السلام ايمان بياورند و دست از بنى اسرائيل بردارند. پس بعد از هفت روز كه به اين بلا مبتلا بودند، موسى عليه السلام به كنار نيل رفت و به عصاى خود اشاره كرد تا به يكدفعه جميع آنها برگشتند و داخل نيل شدند، و باز از غايت شقاوت به عهد خود وفا نكردند.
پس در سال پنجم يا ماه پنجم موسى عليه السلام به كنار نيل آمد و به امر الهى عصاى خود را بر آب زد، پس در همان ساعت تمام آب درياها و نهرها براى قبطيان خون رنگين گرديد كه ايشان خون مى ديدند و بنى اسرائيل آب صاف مى ديدند! و چون بنى اسرائيل مى آشاميدند آب بود، و چون قبطيان مى آشاميدند خون بود، پس ‍ قبطيان استغاثه مى كردند به بنى اسرائيل كه آب را از دهان خود به دهان ما بريزند، چون چنين مى كردند، تا در دهان بنى اسرائيل بود آب بود، و چون در دهان قبطيان داخل مى شد خون مى شد! و فرعون از عطش به مرتبه اى مضطر شد كه برگ سبز درختان را به عوض آب مى مكيد، چون آب آن برگها در دهانش جمع مى شد، خون مى شد! و به روايت قطب راوندى آب شور مى شد (21) پس هفت روز بر اين حال ماندند (22) كه ماءكول و مشروب ايشان همگى خون بود. و چون به حضرت موسى استغاثه كردند و اين حال از ايشان زايل شد كفر و طغيان ايشان مضاعف گرديد.(23)
على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: پس حق تعالى رجز را بر ايشان فرستاد، يعنى برف سرخى كه پيشتر نديده بودند و جمعى كثير از ايشان به سبب آن هلاك شدند و به جزع آمدند و گفتند:اى موسى! دعا كن براى ما پروردگار خود را به آنچه عهد كرده است نزد تو كه سوگند مى خوريم كه اگر دور كنى رجز را از ما البته ايمان به تو بياوريم و بنى اسرائيل را با تو بفرستيم. پس ‍ حضرت موسى دعا كرد تا آنكه حق تعالى آن برف را از ايشان برطرف كرد.(24)
و به روايت راوندى چون ايشان متمادى در طغيان شدند حضرت موسى مناجات كرد در درگاه خدا و گفت: پروردگارا! بدرستى كه تو داده اى به فرعون و اشراف قوم او زينتى و مالى چند در زندگانى دنيا كه به آن سبب مردم را گمراه مى كنند، خداوندا! طمس كن بر مالهاى ايشان و متغير گردان آنها را. پس حق تعالى جميع اموال ايشان را سنگ گردانيد حتى گندم و جو و جميع حبوب و جامه ها و اسلحه ها و هر چه داشتند همه سنگ شد كه از هيچ چيز منتفع نمى توانستند شد.

ادامه مطلب

چون از اين آيت نيز متنبه نشدند، خدا وحى نمود به حضرت موسى كه: من بر دختران باكره آل فرعون امشب طاعونى مى فرستم، هر ماده كه در ميان ايشان بوده باشد از انسان و حيوان همه هلاك خواهند شد.
چون موسى عليه السلام اين بشارت را به قوم خود گفت، جاسوسان فرعون اين خبر را به او رسانيدند، پس فرعون گفت كه: دختران بنى اسرائيل را بياوريد و هر يك از ايشان را با يكى از دختران خود مقيد سازيد كه چون شب مرگ درآيد دختران بنى اسرائيل را از دختران شما نشناسند، به اين سبب دختران شما نجات يابند(والحق تا عقل كسى در اين مرتبه از حماقت نباشد در برابر جناب مقدس الهى دعوى خدائى نمى كند).
چون شب درآمد حق تعالى طاعون بر ايشان فرستاد كه دختران و حيوانات ماده ايشان همه هلاك شدند، پس چون صبح شد دختران آل فرعون همه مردار گنديده شده بودند و دختران بنى اسرائيل صحيح و سالم بودند، و هشتاد هزار كس ايشان بغير از چهارپايان در آن شب مردند.
فرعون و قوم او از اثاث دينا و زينتها و جواهر و حلى و زيور آنقدر داشتند كه بغير از خدا كسى احصا نمى توانست كرد، پس حق تعالى وحى كرد به حضرت موسى كه: من مى خواهم اموال آل فرعون را به بنى اسرائيل به ميراث بدهم، بگو بنى اسرائيل را كه زيورها و زينتهاى ايشان را به عاريه بطلبند كه ايشان از خوف بلا و آنچه بر ايشان وارد شد از عذابها مضايقه نخواهند كرد، چون اموال ايشان را همه به عاريه گرفتند حق تعالى وحى نمود كه حضرت موسى عليه السلام بنى اسرائيل را از مصر بيرون برد.(25)
و على بن ابراهيم از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه بنى اسرائيل به موسى عليه السلام استغاثه كردند كه: دعا كن كه خدا ما را از بليه فرعون نجاتى كرامت فرمايد، پس حق تعالى وحى فرمود كه:اى موسى! شب ايشان را از مصر بيرون بر.
موسى عليه السلام گفت: پروردگارا! دريا در پيش روى ايشان است، چگونه از دريا عبور كنند؟!
حق تعالى فرمود: من امر مى كنم دريا را كه مطيع تو گردد و براى تو شكافته شود.
پس موسى عليه السلام بنى اسرائيل را برداشت در شب روانه ساحل دريا شد، چون فرعون خبر شد از رفتن ايشان، لشكر خود را جمع كرد و ايشان را تعاقب نمود، چون به كنار دريا رسيدند، حضرت موسى به دريا خطاب كرد كه: شكافته شو براى من.
گفت: بى امر الهى شكافته نمى شوم.
در اين حال طليعه لشكر فرعون پيدا شدند، بنى اسرائيل به حضرت موسى گفتند: ما را فريب دادى و هلاك كردى، اگر مى گذاشتى كه آل فرعون ما را در بندگى داشتند بهتر بود از اينكه الحال بدست ايشان كشته شويم.
حضرت موسى فرمود: نه چنين است، بدرستى كه پروردگار من با من است و مرا هدايت مى نمايد به راه نجات. و بر موسى عليه السلام سفاهت قومش دشوار آمد. و مى گفتند:اى موسى! تو ما را عده دادى كه دريا براى ما شكافته مى شود، اينك فرعون و لشكرش به ما مى رسندن و به ما نزديك شدند، پس حضرت موسى عليه السلام دعا كرد و حق تعالى وحى نمود كه: عصا را بزن بر دريا، چون عصا را زد دريا شكافته شد، موسى عليه السلام و و قوم او داخل دريا شدند.
در اين حال آل فرعون به كنار دريا رسيدند، چون دريا را بر آن حال مشاهده كردند به فرعون گفتند: آيا تعجب نمى كنى از اين حال كه مشاهده مى نمائى؟!
گفت: من چنين كرده ام و به فرموده من دريا شكافته شده است! داخل دريا شويد و از عقب ايشان برويد.
چون فرعون و هر كه با او بود همه داخل شدند و به ميان دريا رسيدند حق تعالى امر فرمود به دريا كه ايشان را فرا گرفت و همگى غرق شدند، چون فرعون را غرق دريافت گفت: ايمان آوردم كه نيست خدائى بجز خدائى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند و من از مسلمانانم.
پس حق تعالى فرمود: آيا الحال ايمان مى آورى و پيشتر عاصى بودى و از افساد كنندگان در روى زمين بودى؟! پس امروز بدن تو را نجات مى دهيم.
فرمود: قوم فرعون همه در دريا فرو رفتند و احدى از ايشان ديده نشد و فرو رفتند از دريا بسوى جهنم. اما فرعون پس خدا او را به تنهائى به ساحل افكند تا نظر كنند بسوى او و او را بشناسند تا آنكه آيتى باشد براى آنها كه بعد از او ماندند و كسى شك نكند در هلاك شدن او؛ و چون او را پروردگار خود مى دانستند، حق تعالى جيفه مردار او را در ساحل به ايشان نمود كه عبرتى و موعظه اى باشد براى مردم.(26)
مروى است كه: چون حضرت موسى عليه السلام خبر داد بنى اسرائيل را كه خدا فرعون را غرق كرد، ايشان باور نكردند و گفتند: خلقت او خلقتى نبود كه بميرد. پس ‍ حق تعالى امر فرمود دريا را كه فرعون را به ساحل دريا انداخت تا ايشان او را مرده ديدند.(27)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: جبرئيل هرگز نيامد به نزد حضرت رسول عليه السلام مگر غمگين و محزون، پيوسته چنين بود از روزى كه خدا فرعون را غرق كرده بود، پس خدا امر كرد او را كه اين آيه را بسوى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بياورد در بيان قصه فرعون الآن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين (28)، پس جبرئيل نازل شد خندان و شاد، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از او پرسيد كه:اى جبرئيل! هرگاه كه بر من نازل مى شدى، من اثر اندوه در تو مشاهده مى كردم، امروز تو را شاد و مسرور ديدم؟
گفت: بلى اى محمد! چون حق تعالى فرعون را غرق كرد او اظهار ايمان كرد، من از لجن دريا كفى گرفتم در دهان او گذاشتم و گفتم الآن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين، چون اين را بدون فرموده خدا كرده بودم خائف بودم از آنكه رحمت خدا او را دريابد و مرا معذب گرداند بر آنچه نسبت به او كردم، چون در اين وقت خدا مرا امر كرد بسوى تو بياورم آنچه من به فرعون گفته بودم، ايمن گرديدم و دانستم كه خدا به گفته و كرده من راضى بوده است.(29)
از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه: چون فرعون از عقب موسى بسوى دريا روانه شد، در مقدمه لشكر او ششصد هزار كس بودند و در ساقه لشكر او هزار هزار كس، و چون به كنار دريا رسيدند اسب فرعون رم كرد و داخل دريا نشد، پس جبرئيل بر ماديانى سوار شد در پيش روى فرعون روانه و داخل دريا شد و اسب فرعون نيز از عقب ماديان داخل شد و همه از عقب او رفتند.(30)
به سندهاى موثق و صحيح از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه: حق تعالى وعده فرموده بود موسى عليه السلام را هرگاه كه ماه طلوع كند ايشان داخل دريا شوند، امر فرموده بود موسى را كه جسد مبارك يوسف عليه السلام را از مصر بيرون برد تا عذاب بر فرعون نازل گردد، پس طلوع ماه از وقت خود به تاءخير افتاد، موسى عليه السلام دانست براى آن است كه جسد يوسف عليه السلام را بيرون نياورده اند، پس پرسيد: كى مى داند كه يوسف در كجا مدفون است؟
گفتند: زن پيرى هست كه مى داند.
چون او را حاضر كردند، زن بسيار پير كور زمين گير بود، حضرت موسى از او پرسيد كه، تو مى دانى موضع قبر حضرت يوسف را؟
گفت: بلى.
فرمود: پس ما را خبر ده به آن.
گفت: خبر نمى دهم مگر آنكه چهار چيز به من بدهى: پاهاى مرا روان گردانى، جوانى مرا به من برگردانى، ديده مرا بينا گردانى، و مرا با خود در بهشت جادهى به روايت ديگر مرا در درجه خود در بهشت جا دهى.(31)
پس سؤ الهاى او بر آن حضرت دشوار آمد، حق تعالى به او وحى فرمود:اى موسى! عطا كن به او آنچه سؤ ال كرد، آنچه مى دهى من عطا مى كنم. پس حضرت دعا كرد و حاجات او روا شد، موسى عليه السلام را بر موضع قبر يوسف عليه السلام در كنار نيل دلالت كرد، و جسد مبارك آن حضرت در صندوق مرمرى بود، چون بيرون آورد ماه طالع شد، پس برداشت جسد يوسف عليه السلام را و به شام برد در آنجا دفن كرد، به اين سبب اهل كتاب مرده هاى خود را به شام نقل مى كنند.(32)
به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: چون آن زن را موسى عليه السلام طلبيد گفت: مرا دلالت كن بر قبر يوسف و از براى توست بهشت.
او گفت: نه والله! نمى گويم تا مرا حاكم گردانى كه هر چه بگويم به من بدهى. موسى عليه السلام گفت: بهشت از براى توست.
گفت: نه والله نمى گويم تا مرا حاكم گردانى.
پس خدا وحى نمود به موسى كه: چرا بر تو عظيم است كه او را حاكم گردانى؟
پس موسى عليه السلام به آن زن گفت كه: از براى توست آنچه حكم مى كنى.
گفت: حكم مى كنم كه با تو باشم در بهشت در درجه اى كه تو در آن درجه خواهى بود.(33)
و در حديث ديگر منقول است كه: از جمله حيل فرعون براى دفع حضرت موسى و قوم او آن بود كه تدبير كرد كه: زهر در طعام ايشان داخل كند به اين حيله ها ايشان را هلاك گرداند! پس در روز يكشنبه كه عيد فرعون بود بنى اسرائيل را به ضيافت طلبيد و طعام بسيارى از براى ايشان مهيا كرد و خوانهابراى ايشان گسترد، و امر كرد كه در جميع طعامهاى ايشان زهر داخل كردند، پس حق تعالى دوائى به حضرت موسى وحى كرد كه به ايشان بخوراند كه زهر فرعون در ايشان تاءثير نكند.
پس موسى عليه السلام با ششصد هزار نفر از بنى اسرائيل به محل ضيافت فرعون حاضر شدند و موسى عليه السلام زنان و اطفال را برگردانيد و مبالغه كرد بنى اسرائيل را كه تا رخصت ندهد دست دراز نكنند، و از آن دوا به همه ايشان خورانيد، به هر يك آنقدر داد كه به قدر سر سوزن توان برداشت، پس چون نظر بنى اسرائيل بر خوانهاى طعام فرعون افتاد بر آن طعامها هجوم آوردند و تا توانستند خوردند و فرعون طعام مخصوصى براى حضرت موسى و هارون و يوشع بن نون و ساير نيكان بنى اسرائيل در مجلس خاصى ترتيب داده بود، و در آن طعامها زهر بيشتر داخل كرده بود.
چون ايشان را حاضر گردانيد گفت: من سوگند خورده ام كه بغير از من و اكابر و امراى خود ديگرى را نگذارم كه شما را خدمت كند؛ خود متوجه خدمت شد و در هر ساعت زهر تازه در طعام ايشان داخل مى كرد، و چون ايشان از تناول طعام فارغ شدند موسى عليه السلام گفت: ما زنان و اطفال بنى اسرائيل را با خود نياورده ايم.
فرعون گفت: ما براى ايشان بار ديگر طعام مى كشيم.
چون آنها از طعام سير شدند، موسى عليه السلام با قوم خود به لشكرگاه خود برگشت.
و فرعون براى لشكر خود طعامى بى زهر مهيا كرده بود، پس هر كه از آن طعام بى زهر خورد در همان ساعت باد كرد و مرد، به اين سبب هفتاد هزار مرد و صد و شصت هزار زن از قوم فرعون هلاك شدند بغير چهارپايان و حيوانات، و از قوم موسى يك كس هلاك نشد. و اين واقعه غريب سبب مزيد تعجب فرعون و اصحاب او گرديد، باز ايمان نياوردند.(34)
به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه: شش جانورند كه از رحم مادر بيرون نيامده اند: آدم، و حوا، و گوسفند ابراهيم، و عصاى موسى، و ناقه صالح، و خفاشى كه عيسى ساخت و به قدرت خدا زنده شد.
فرمود: اول درختى كه در زمين كشتند درخت عوسج بود و عصاى حضرت موسى از آن درخت بود.(35)
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: گروهى از آنها كه به موسى عليه السلام ايمان آورده بودند ملحق شدند به لشكر فرعون و گفتند: از دنياى فرعون بهره مند مى شويم تا وقتى كه علامت غلبه موسى ظاهر شود به او ملحق مى شويم.
چون موسى عليه السلام و قوم او از فرعون گريختند، آن جماعت بر اسبان خود سوار شدند و تاختند كه خود را به لشكر موسى عليه السلام برسانند و با ايشان باشند، پس حق تعالى ملكى را فرستاد كه بر روى اسبان ايشان زد و برگردانيد ايشان را به لشكر فرعون تا آنكه با لشكر فرعون غرق شدند.(36)
به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه: شخصى از اصحاب موسى عليه السلام پدرش از اصحاب فرعون بود، چون لشكر فرعون به موسى عليه السلام رسيدند او برگشت كه پدر خود را نصيحت كند و به موسى عليه السلام محلق گرداند، پس با پدرش سخن مى گفت و او را موعظه مى كرد تا داخل دريا شدند، هر دو غرق شدند؛ چون اين خبر به موسى عليه السلام رسيد فرمود كه: او در رحمت خداست و ليكن عذاب الهى كه نازل مى شود از آنها كه مجاور گناهكارانند دفع نمى شود و ايشان را هم فرو مى گيرد.(37)
احاديث سابقا مذكور شد كه فرعون از آن هفت نفر است كه در قيامت عذابشان از همه كس سخت تر است.(38)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: حق تعالى مهلت داد فرعون را در ميان دو كلمه، چهل سال: در اول كه گفت: شما را خدائى بجز من نيست، و در دوم گفت: منم پروردگار بلندتر شما. پس او را به هر دو كلمه در دنيا و عقبى عذاب كرد. و ميان وقتى كه موسى و هارون نفرين كردند بر فرعون و حق تعالى وحى نمود به ايشان كه مستجاب شد دعاى شما، و وقتى كه اجابت ظاهر گرديد و فرعون غرق شد، چهل سال گذشت.(39)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه جبرئيل در وقت طغيان فرعون مناجات كرد كه: پروردگارا! فرعون را مهلت مى دهى و مى گذارى و او دعوى خدائى مى كند مى گويد (انا ربكم الاعلى)؟! حق تعالى فرمود كه: اين را بنده اى مثل تو مى گويد كه ترسد چيزى از او فوت شود بعد از آن بعمل نتواند آورد.(40)
از حضرت رضا عليه السلام منقول است كه در مذمت شهر مصر فرمود كه: خدا بر بنى اسرائيل غضب نكرد مگر ايشان را داخل مصر كرد، و از ايشان راضى نشد مگر آنكه ايشان را از مصر بيرون آورد.(41)
به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه: چون موسى عليه السلام به مجلس فرعون داخل شد اين دعا را خواند: اللهم انى ادراء بك فى نحره و استجير بك من شره و استعين بك، پس خدا آنچه در دل فرعون بود از ايمنى، به ترس مبدل گردانيد.(42)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: در وقتى كه فرعون مى گفت: بگذاريد مرا كه بكشم موسى را، كى مانع بود از كشتن موسى؟
فرمود: حلال زاده بودن او مانع بود، زيرا كه پيغمبران و اولاد ايشان را نمى كشد مگر كسى كه فرزند زنا باشد.(43)
در حديث ديگر فرمود كه: چون موسى و هارون داخل مجلس فرعون شدند، حضار مجلس او همه حلال زاده بودند، و در ميان ايشان ولد الزنائى نبود، و اگر در ميان ايشان فرزند زنا مى بود امر مى كرد به كشتن موسى عليه السلام، پس از اين جهت بود وقتى كه در باب حضرت موسى با ايشان مشورت كرد هيچيك نگفتند كه او را بكش، بلكه امر كردند او را به تاءنى و تفكر و تدبيرات ديگر.
پس حضرت فرمود: ما نيز چنينيم، هر كه قصد كشتن ما مى كند او ولد زنا است.(44)
و در حديث حسن از آن حضرت منقول است كه: فرعون را براى آن ذى الاوتاد فرموده است خدا، زيرا كه چون كسى را مى خواست عذاب كند امر مى كرد كه او را بر رو مى خوابانيدند بر زمين يا بر روى تخته، و چهار دست و پاى او را به چهار ميخ، يا بر تختهت يا بر زمين مى دوختند، و بر آن حال او را مى گذاشت تا مى مرد، پس به اين سبب او را ذى الاوتاد گفتند، يعنى صاحب ميخها.(45)
چند حديث وارد شده است در تفسير قول حق تعالى كه فرموده است: ما عطا كرديم به موسى نه آيت هويدا.(46) فرمودند: آن آيتها عصا بود، و يد بيضا، و ملخ، و قمل، و وزغ، و خون، و طوفان، و شكافتن دريا، و سنگى كه از آن دوازده چشمه آب مى جوشيد.(47)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون حق تعالى وحى فرستاد بسوى ابراهيم عليه السلام كه براى تو از ساره اسحاق متولد خواهد شد و ساره گفت: آيا از من فرزند بهم خواهد رسيد و من پير زالم و شوهرم مرد پير است؟! پس حق تعالى به ابراهيم وحى كرد كه: فرزند از او بهم خواهد رسيد و فرزندان آن فرزند چهارصد سال معذب خواهند شد در دست فرعون، به سبب آنكه ساره سخن را بر من رد كرد.
چون عذاب بر بنى اسرائيل بطول انجاميد، فرياد و گريه كردند به درگاه خدا چهل روز، پس خدا وحى كرد به موسى و هارون كه ايشان را از عذاب فرعون خلاص ‍ گردانند، پس صد و هفتاد سال از جمله چهار صد سال به سبب تضرع ايشان كم كرد.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: اگر شما هم به درگاه خدا تضرع كنيد، فرج شما نزديك مى شود و قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم بزودى ظاهر مى شود، و اگر نكنيد مدت شدت شما به نهايت خواهد رسيد.(48)
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه: خداوند عالميان امتحان مى كند بندگان متكبر خود را به دوستان خود كه در نظر ايشان ضعيف مى نمايند، و بتحقيق كه داخل شدند موسى و هارون بر فرعون و دو پيراهن پشم پوشيده بودند و عصاها در دست ايشان بود، و شرط كردند از براى او اگر مسلمان شود پادشاهيش باقى بماند و عزتش دائم باشد، پس فرعون گفت: آيا تعجب نمى كنيد از اين دو شخص كه شرط مى كنند براى من دوام عزت و بقاى ملك را و خود به اين حالند كه مى بينيد از فقر و مذلت؟! چرا بر ايشان نيفتاده است دستبرنجهاى طلا؟! (49) (به سبب آنكه در نظر او طلا و جمع كردن آن عظيم بود، و پشم پوشيدن آنان را حقير مى شمرد).
در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در روز چهارشنبه آخر ماه فرعون غرق شد؛ و در آن روز فرعون موسى عليه السلام را طلبيد كه بكشد؛ و در آن روز امر كرد فرعون كه پسران بنى اسرائيل را بكشند؛ و در آن روز اول عذاب به قوم فرعون رسيد.(50)
در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: چون موسى عليه السلام به نزد زنش برگشت، پرسيد: از كجا مى آئى؟
گفت: از نزد پروردگار اين آتش كه ديدى.
پس بامدادى به نزد فرعون آمد، والله كه گويا در نظر من است كه دستهاى بلند داشت و موى بسيار بر بدنش بود و گندمگون بود و جبه اى از پشم پوشيده بود و عصا در دستش بود و بر كمرش ليف خرما بسته بود و نعلين او از پوست خر بود و بندهايش از ليف خرما بود. پس به فرعون گفتند: بر در قصر، جوانى ايستاده است مى گويد: من رسول پروردگار عالمم.
فرعون گفت به آن شخصى كه به شيرها موكل بود كه: زنجير شيرها را بگشا و عادت او چنين بود كه هرگاه بر كسى غضب مى كرد شيرها را رها مى كردند كه او را مى دريدند. پس موسى عليه السلام عصا را در اول زد، همين كه عصا به در اول آشنا شد، نه دروازه اى كه فرعون براى حفظ خود بر روى خود بسته بود همه به يك دفعه گشوده شد، چون شيران به نزد موسى آمدند سرهاى خود را بر پاى آن حضرت مى ماليدند و دمها را بر زمين مى سائيدند و به تضرع و تذلل بر گرد آن حضرت مى گرديدند!
فرعون چون آن حال غريب را مشاهده كرد، به اهل مجلس خود گفت: هرگز چنين چيزى ديده بوديد؟
چون موسى عليه السلام داخل مجلس فرعون شد، ميان ايشان سخنان گذشت كه حق تعالى در قرآن ياد فرموده است. فرعون شخصى از اصحابش را امر كرد كه: برخيز و دستهاى موسى را بگير، و به ديگرى گفت: گردنش را بزن؛ پس هر كه به نزديك آن حضرت آمد جبرئيل او را به شمشير هلاك كرد تا آنكه شش نفر از اصحاب او كشته شدند! پس فرعون گفت: دست از او بداريد.
و موسى عليه السلام دست خود را از گريبان بيرون آورد، مانند آفتاب نورانى بود كه چشمها را تاب مشاهده آن نبود! چون عصا را انداخت اژدهائى شد كه ايوان فرعون را در ميان دهان خود گرفت و خواست فرو برد.
پس فرعون به موسى استغاثه كرد كه: مرا مهلت ده تا فردا. و بعد از آن گذشت ميان آنها آنچه گذشت.(51)
مترجم گويد كه: در ميان اين احاديث اختلافى هست كه بعضى دلالت مى كند بر آنكه فرعون قصد كشتن موسى عليه السلام نكرد، و بعضى دلالت مى كند كه قصد كرد، پس ممكن است يكى از اينها موافق روايات عامه و بر وجه تقيه وارد شده باشد، و ممكن است كه مطلب او تهديد و ترسانيدن باشد و قصد كشتن نداشته باشد.
ابن بابويه رحمة الله روايت كرده است كه: آب نيل در زمان فرعون كم شد پس اهل مملكت به نزد او آمدند و گفتند:اى پادشاه! آب نيل را براى ما زياد كن.
گفت: من از شما خشنود نيستم، به اين سبب آب را كم كرده ام.
پس بار ديگر به نزد او آمدند و گفتند: همه حيوانات ما از تشنگى هلاك شدند، اگر آب نيل را براى ما جارى نمى كنى خداى ديگرى بغير از تو مى گيريم!
گفت: به صحرا رويد. و خود با ايشان بيرون رفت و از ايشان جدا شد و تنها به كنارى رفت كه لشكر او را نمى ديدند و سخنش را نمى شنيدند، پس پهلوى روى خود را بر خاك گذاشت و به انگشت شهادت بسوى آسمان اشاره كرد و گفت: خداوندا! بسوى تو بيرون آمده ام بيرون آمدند بنده ذليلى كه بسوى آقاى خود بيرون مى آيد، و مى دانم كه تو مى دانى كه قادر نيست بر جارى كردن آب نيل كسى بجز تو، پس آن را جارى كن.
پس آب نيل طغيان كرد به حدى كه هرگز چنان نشده بود! پس به نزد ايشان آمد و گفت: من آب نيل را براى شما جارى كردم! و همه از براى او به سجده افتادند.
در آن حال جبرئيل به نزد او آمد و گفت:اى پادشاه! شكايتى دارم از غلام خود، به فريادم برس.
گفت: چه شكايت دارى؟
گفت: غلامى دارم كه او را مسلط كرده ام بر ساير غلامان خود، و كليدهاى خود را به دست او داده ام و او را صاحب اختيار در امور غلامان كرده ام، و الحال با من خصومت مى كند، هر كه با من دشمن است دوست مى دارد و هر كه با من دوست است دشمن مى دارد.فرعون گفت: بد بنده اى است بنده تو، اگر به دست من بيايد او را در دريا غرق مى كنم. جبرئيل گفت:اى پادشاه! در اين باب حكمى براى من بنويس.
فرعون دوات و كاغذ طلبيد و نوشت كه: نيست جزاى بنده اى كه مخالفت آقاى خود كند و با دوستان او دشمنى و با دشمنان او دوستى نمايد مگر آنكه او را در درياى قلزم غرق كنند.(52)
گفت:اى پادشاه! نامه را مهر كن.
فرعون نامه را مهر كرد و به جبرئيل داد.
چون داخل دريا شد فرعون در روزى كه غرق شد، جبرئيل نامه را آورد و به دست او داد و گفت: اين حكمى است كه خود براى خود كردى.(53)
به سندهاى معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام و امام موسى كاظم عليه السلام منقول است كه: در تفسير قول حق تعالى كه خطاب فرمود به موسى كه: برويد بسوى فرعون بدرستى كه او طغيان كرده است، پس بگوئيد به او سخن نرمى شايد متذكر شود و يا بترسد، (54) فرمودند: مراد از سخن نرم آن است كه او را به كنيت ندا كنند و بگويند يا ابا مصعب، زيرا كه در خطاب كردن به كنيت، تظيم بيشتر است، اما آنكه فرمودند: شايد متذكر شود و بترسد، با آنكه مى دانست كه متذكر نخواهد شد و نخواهد ترسيد، براى آن فرمود كه رغبت موسى بيشتر باشد در رفتن بسوى او، با آنكه متذكر شد و ترسيد در وقتى كه عذاب خدا را ديد در آن وقت او را فايده نبخشيد، چنانچه حق تعالى فرموده است: تا وقتى كه دريافت او را غرق گفت: ايمان آوردم كه نيست خدائى بجز آنكه ايمان آورده اند به او بنى اسرائيل و من از مسلمانانم (55)، پس خدا ايمانش را قبول نكرد و گفت: الحال ايمان مى آورى كه عذاب را ديدى و پيشتر نافرمانى كردى و از افساد كنندگان بودى؟! پس امروز بدن تو را بر بلندى زمين مى اندازيم تا آنكه بوده باشى براى آنها كه بعد از تو مى آيند علامت و عبرتى كه از حال تو پند گيرند.(56)
به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيدند: به چه علت خدا فرعون را غرق كرد و حال آنكه او ايمان آورد و اقرار به يگانگى خدا كرد؟
فرمود: براى آنكه ايمان آورد در وقتى كه عذاب خدا را ديد، و در آن وقت ايمان مقبول نيست و حكم خدا چنين است در گذشتگان و آيندگان، چنانچه از احوال پيشينيان در قرآن مجيد نقل فرموده است: چون عذاب ما را ديدند گفتند: ايمان آورديم به خداوند يگانه و كافر شديم به آنچه شريك او مى گردانيديم، پس نفع نكرد ايشان را ايمانشان چون عذاب ما را ديدند.(57) و از احوال آينده فرموده است: روزى كه بيايد بعضى از آيات پروردگار تو، نفع نمى كند نفسى را ايمان او كه پيشتر ايمان نياورده باشد يا در ايمانش كار خيرى نكرده باشد.(58)
و همچنين فرعون چون در هنگام نزول عذاب ايمان آورد، خدا ايمانش را قبول نكرد و فرمود كه: امروز بدن تو را بر بلندى خواهم افكند تا آيتى باشد براى آنها كه بعد از تو مى مانند.(59) فرعون از سر تا به پايش در ميان آهن غرق شده بود، چون غرق شد خدا بدنش را بر زمين بلندى انداخت كه علامتى باشد براى هر كه او را ببيند كه با آن سنگينى آهن كه بايست به آب فرو رود و بر بالاى آب نيايد، به قدرت خدا بر بلندى افتاد، پس اين آيتى و علامتى بود براى مردم. و علت ديگر براى غرق شدن فرعون آن بود كه: چون غرق او را دريافت، استغاثه به موسى كرد و استغاثه به حق تعالى نكرد، پس حق تعالى وحى كرد به موسى: براى آن به فرياد فرعون نرسيدى كه او را نيافريده بودى! اگر استغاثه به من مى كرد هر آينه به فرياد او مى رسيدم.(60)
مؤ لف گويد: علتى كه در اين احاديث معتبره مذكور است براى عدم قبول توبه فرعون، اظهر وجوهى است كه مفسران ذكر كرده و گفته اند كه چون به حد الجاء و اضطرار رسيده بود تكليف از او ساقط شد، به اين سبب توبه او مقبول نشد؛ و بعضى گفته اند كه اين كلمه را به اخلاص نگفت، بلكه غرض او حيله بود كه از اين مهلكه نجات يابد و باز بر طغيانش باقى باشد؛ و بعضى گفته اند اقرار به توحيد تنها كرد و اقرار به پيغمبرى موسى عليه السلام نيز مى بايست بكند تا مسلمان باشد. و وجوه ديگر نيز گفته اند كه ذكر آنها بى فايده است.(61)
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است در تفسير قول حق تعالى و اذ فرقنا بكم البحر فانجيناكم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون.(62) امام عليه السلام فرمود: حق تعالى مى فرمايد: ياد كنيد وقتى را كه گردانيديم آب دريا را فرقه ها كه بعضى از بعضى جدا بود،
پس نجات داديم شما را در آنجا و غرق كرديم فرعون و قومش را، و شما نظر مى كرديد بسوى ايشان و ايشان غرق مى شدند اين در وقتى بود كه موسى عليه السلام به دريا رسيد، حق تعالى وحى نمود بسوى او كه: بگو بنى اسرائيل را كه تازه كنند توحيد مرا و بگذرانند در خاطر خود ياد محمد صلى الله عليه و آله و سلم را كه بهترين بندگان من است، و اعاده كنند بر جانهاى خود ولايت على عليه السلام برادر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طيبين او را عليهم السلام و بگويند: خداوندا! بجاه و منزلت ايشان نزد تو سوگند مى دهيم كه ما را بر روى اين آب بگذرانى! اگر چنين كنيد خدا آب را براى شما مانند زمين سخت خواهد كرد تا بر روى آن بگذريد.
بنى اسرائيل گفتند: هميشه بر ما چيزى چند وارد مى سازى كه ما نمى خواهيم، ما از فرعون از ترس مرگ گريختيم و تو مى گوئى اين كلمات را بگوئيد و بر اين درياى بى پايان قدم بگذاريد و برويد! نمى دانيم كه اگر چنين كنيم چه بر سر ما خواهد آمد؟!
پس كالب بن يوفنا (63) به نزد موسى عليه السلام آمد و بر اسبى سوار بود، و آن خليجى كه مى خواستند از آن عبور نماينند چهار فرسخ بود، گفت:اى پيغمبر خدا! آيا خدا تو را امر كرده است كه ما اين كلمات را بگوئيم و داخل اين آب شويم؟
موسى عليه السلام گفت: بلى.
گفت: تو امر مى كنى كه چنين بكنيم؟
فرمود: بلى.
پس ايستاد و توحيد خدا را بر خود تازه نمود و پيغمبرى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و ولايت على عليه السلام و آل طيبين ايشان را در خاطر گذرانيد چنانچه ماءمور شده بود و گفت: خدايا بجاه ايشان سوگند مى دهم كه مرا از روى اين آب بگذرانى. و اسب خود را بر روى آب راند، ناگاه آب دريا در زير پاى اسب او مانند زمين نرم شد تا به آخر خليج رسيد، و باز اسب را تاخت و برگشت و رو به بنى اسرائيل كرد و گفت: اطاعت كنيد موسى را كه نيست اين دعا مگر كليد درهاى بهشت و قفل درهاى جهنم و سبب نازل شدن روزى ها و جلب كننده رضاى خداوند مهيمن آفريننده بر بندگان و كنيزان خدا.
پس بنى اسرائيل ابا كردند و گفتند: ما نمى رويم مگر بر روى زمين.
پس خدا وحى فرستاد بسوى موسى كه: بزن عصاى خود را به دريا و بگو: خداوندا! بجاه محمد و آل طيبين او كه دريا را براى ما بشكافى.
چون اين گفت دريا شكافته شد و زمين دريا تا آخر خليج پيدا شد و گفت: داخل شويد.
گفتند: زمين دريا گل دارد و مى ترسيم كه در ميان گل فرو رويم.
خدا وحى فرستاد بسوى موسى كه بگو: خداوندا! بجاه محمد و آل طيبين او سوگند مى دهم زمين دريا را خشك نمائى.
چون اين بگفت خدا باد صبا را فرستاد تا زمين دريا را خشك كرد! موسى عليه السلام گفت: داخل شويد.
گفتند:اى پيغمبر خدا! ما دوازده سبطيم فرزند دوازده پدر، اگر از يك راه داخل دريا شويم هر سبطى خواهند خواست كه بر اسباط ديگر پيشى بگيرند و ايمن نيستيم از آنكه فتنه و نزاعى در ميان ما حادث شود، اگر هر سبطى به يك راه جدائى برويم از فتنه ايمن خواهيم بود.
پس خدا موسى عليه السلام را امر فرمود كه در دوازده موضع دريا عصا بزند و بگويد: بجاه محمد و آل طيبين او سؤ ال مى كنم كه زمين دريا را براى ما ظاهر گردانى و الم ما را از ما دور نمائى. پس دوازده راه بهم رسيد و باد صبا همه را خشكانيد.
موسى عليه السلام فرمود: داخل شويد.
گفتند: هر سبطى از ما به راهى مى روندن و هر يك نخواهند دانست كه چه بر سر ديگران مى آيد.
پس موسى عليه السلام زد عصا را به كوههاى آب كه در بين راهها به امر الهى ايستاده بود و گفت: خداوندا! بجاه محمد و آل طيبين او سؤ ال مى كنم كه طاقها در ميان اين آبها بهم رسد تا يكديگر را ببينند.
پس طاقهاى گشاده در ميان آبها بهم رسيد كه يكديگر را توانند ديد. چون همه داخل دريا شدند، فرعون و قوم او به كنار آب رسيدند و داخل دريا شدند، چون آخرشان داخل دريا شد و اول ايشان خواستند كه از آب بيرون روند، حق تعالى دريا را امر نمود كه بر آنها ريخت و هموار شد و همگى هلاك شدند، اصحاب موسى ايشان را مى ديدند كه چگونه غرق شدند، پس حق تعالى خطاب فرمود به بنى اسرائيل كه در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بودند: هرگاه خدا اين نعمتها را بر پدران شما تمام نمود از براى كرامت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طيبين او بود، پس اكنون كه شما ايشان را ديده ايد چرا ايمان نمى آوريد؟ (67)

پی نوشته ها

-----------------------------------------------
1-قصص الانبياء راوندى 155؛ تفسير عياشى 2 / 23.
2-سوره شعراء: 57 59.
3-تفسير قمى 2 / 118.
4-نهج البلاغه 51، خطبه 4.
5-مجمع البيان 4 / 20.
6-عرائس المجالس 187؛ تاريخ طبرى 1 / 245.
7-تفسير قمى 1 / 237.
8-سوره اعراف: 126.
9-سوره طه: 71 73.
10-سوره قصص: 38.
11-تفسير قمى 2 / 140.
12-تفسير قمى 2 / 121؛ مجمع البيان 2 / 468؛ تفسير بغوى 2 / 191؛ عرائس المجالس 191.
13-مجمع البيان 2 / 464؛ تفسير بغوى 2 / 190.
14-تفسير قمى 2 / 237.
15-تفسير قمى 1 / 315.
16-قصص الانبياء راوندى 167.
17-تفسير بغوى 2 / 193؛ تفسير بيضاوى 2 / 107؛ تفسير روح المعانى 5 / 34.
18-تفسير طبرى 6 / 33؛ عرائس المجالس 190؛ قصص الانبياء ابن كثير 302.
19-مجمع البيان 2 / 468؛ عرائس المجالس 193.
20-مجمع البيان 2 / 468؛ تفسير بغوى 2 / 192؛ تفسير روح المعانى 5 / 34.
21-قصص الانبياء راوندى 168.
22-قصص الانبياء راوندى 168.
23-تفسير قمى 1 / 236 با كمى اختلاف.
24-تفسير قمى 1 / 238؛ مجمع البيان 2 / 469.
25-قصص الانبياء راوندى 169.
26-تفسير قمى 1 / 315.
27-تفسير بيضاوى 2 / 246؛ تفسير طبرى 6 / 607؛ الانس ‍ الجليل 1 / 88.
28-سوره يونس: 91.
29-تقسير قمى 1 / 316.
30-اختصاص 266، و در آن هشتصد هزار است به جاى ششصد هزار.
31-قرب الاسناد 375.
32-علل الشرايع 296؛ عيون اخبار الرضا 1 / 259؛ خصال 205.
33-قرب الاسناد 59؛ كافى 8 / 155، و در آن روايت از امام محمد باقر عليه السلام است.
34-طب الائمة 125.
35-علل الشرايع 595؛ عيون اخبار الرضا 1 / 244.
36-كافى 5 / 109؛ الزهد 65، و در آن بجاى ملكى، ملائكه آمده است.
37-كافى 2 / 375؛ امالى شيخ مفيد 112.
38-خصال 346؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 255.
39-خصال 539.
40-مجمع البيان 5 / 432.
41-قرب الاسناد 375.
42-قصص الانبياء راوندى 155.
43-علل الشرايع 58؛ كامل الزيارات 78.
44-تفسير عياشى 2 / 24.
45-علل الشرايع 70.
46-سوره اسراء: 101.
47-خصال 423 و 424؛ تفسير عياشى 2 / 318.
48-تفسير عياشى 2 / 154.
49-نهج البلاغه 291، خطبه 192.
50-علل الشرايع 597؛ عيون اخبار الرضا 1 / 247؛ خصال 388.
51-مجمع البيان 4 / 253.
52-درياى قلزم شعبه اى است از درياى هند، كه اولش ‍ از بلاد بربر و سودان و در آخرش شهر قلزم كه نزديك مصر است مى باشد، و به اين سبب او را قلزم نام كردند. (معجم البلدان 1 / 344).
53-علل الشرايع 58.
54-سوره طه: 43 و 44.
55-سوره يونس: 90.
56-علل الشرايع 67؛ معانى الاخبار 386.
57-سوره غافر: 84 و 85.
58-سوره انعام: 185.
59-سوره يونس: 92.
60-علل الشرايع 59؛ عيون اخبار الرضا 2 / 77.
61-تفسير فخر رازى 17 / 154.
62-سوره بقره: 50.
63-در مصدر كالب بن يوحنا است.
64-تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 245.
----------------------------------------
علامه مجلسى رحمة الله عليه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page