فصل هفتم: در بيان قصه قارون است

(زمان خواندن: 10 - 19 دقیقه)

حق تعالى در سوره قصص فرموده است (ان قارون كان من قوم موسى) (1) بدرستى كه قارون از قوم حضرت موسى بود.
از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه پسر خاله حضرت موسى بود. بعضى گفته اند پسر عم او بود؛ و بعضى گفته اند عم او بود.(2)
(فبغى عليهم) (3) پس بغى و زيادتى و سركشى نمود بر ايشان. و در بغى او خلاف است: بعضى گفته اند كه چون در مصر بودند فرعون او را بر بنى اسرائيل حاكم كرده بود و ظلم كرد بر ايشان؛ بعضى گفته اند جامه اش را از ديگران يك شبر بلندتر مى كرد؛ و بعضى گفته اند تكبر مى كرد به زيادتى مال بر آنها.(4)
و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة (5) عطا كرده بوديم او را از گنجها آنچه كليدهاى او را به سنگينى بر مى داشتند جماعت بسيار صاحبان قوت.
على بن ابراهيم گفته است كه: عصبه از ده است تا پانزده؛ (6) بعضى گفته اند: از ده تا چهل؛ و بعضى گفته اند كه: در اين مقام چهل مراد است؛ و بعضى شصت؛ و بعضى هفتاد گفته اند. و روايت كرده اند كه: كليدهاى او بار شصت استر بود، هر كليدى از يك انگشت بزرگتر نبود چون از آهن سنگين بود از چوب كرد، و از چوب هم كه سنگينى كرد از پوست كرد.(7) اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين (8) در وقتى كه گفتند به او قوم او جمعى گفته اند كه گوينده موسى عليه السلام بود (9): شادى مكن، طغيان و تكبر منما به سبب گنجهاى خدا بدرستى كه خدا دوست نمى دارد شادى كنندگان به اموال و زينتهاى دنيا را. و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة طلب كن به آنچه عطا كرده است خدا به تو خانه آخرت را (و لا تنس نصيبك من الدنيا) و فراموش ‍ مكن بهره خود را از مال دنيا كه براى آخرت بردارى يا به قدر كفاف قناعت نمائى (و احسن كما احسن الله اليك) و احسان و نيكى كن به مردم چنانچه احسان كرده است خدا بسوى تو (و لا تبغ الفساد فى الارض) و طلب فساد مكن در زمين (ان الله لا يحب المفسدين) (10) بدرستى خدا دوست نمى دارد افساد كنندگان را.
(قال انما اوتيته على علم عندى) (11) گفت من داده نشده ام اين مال را مگر بر علمى كه نزد من هست.
على بن ابراهيم روايت كرده است كه: يعنى به علم كيميا اينها را تحصيل كرده ام.(12)
و گفته اند كه: حضرت موسى علم كيميا تعليم او كرده بود؛ و بعضى گفته اند: يعنى من چون از شما اعلم و افضل بودم پس خدا اين مال و اعتبار را به من داده است؛ و بعضى گفته اند: مراد او علم تجارت و زراعت و انواع كسبها بود.(13)
اولم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا آيا ندانست كه خدا هلاك كرد آنها را كه پيش از او بودند از قرنها كسى را كه از او قوتش زياده و مال و لشكرش بيشتر بود (و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون) (14) و سؤ ال كرده نمى شوند مجرمان و كافران در قيامت از گناهان ايشان، زيرا كه خدا مطلع است بركرده هاى ايشان يا در دنيا در وقت نزول عذاب بر ايشان.
(فخرج على قومه فى زينة) پس بيرون آمد قارون بر قوم خود يعنى بنى اسرائيل با آن زينتها كه داشت.
على بن ابراهيم روايت كرده است: يعنى با جامه هاى ملون رنگارنگ كه بر زمين مى كشيدند از روى تكبر (15)؛ و بعضى گفته اند: با چهار هزار سواره بيرون آمد كه بر زينهاى طلا سوار بودند و بر روى زينها جامه هاى ارغوانى انداخته بودند و سه هزار كنيز سفيد با او بر استرهاى كبود يا سفيد سوار بودند كه هر يك محلى بودند به انواع زيورها و جامه هاى سرخ پوشيده بودند؛ و بعضى گفته اند: با هفتاد هزار كس ‍ بيرون آمد كه همه جامه هاى سرخ پوشيده بودند.(16)
قال الذين يريدون الحيوة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اءوتى قارون انه لذو حظ عظيم (17) گفتند آنها كه مى خواستند لذت زندگانى دنيا را:اى كاش مى بود ما را مثل آنچه داده شده است قارون را، بدرستى كه او صاحب بهره بزرگى است در دنيا.
و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقيها الا الصابرون (18) و گفتند آنها كه خدا به ايشان علم كرامت كرده بود و يقين به آخرت داشتند: واى بر شما! ثواب آخرت بهتر است از براى كسى كه ايمان بياورد و عمل شايسته بكند و توفيق گفتن اين سخن نمى يابند مگر صبركنندگان بر ترك زينتهاى دنيا.
(فخسفنا به و بداره الارض) پس فرو برديم قارون ومال او را به زمين فما كان له من فئة ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين (19)(پس ‍ نبود او را گروهى كه يارى كنند او را از عذاب خدا و خود نتوانست كه دفع عذاب از خود بكند و اصبح الذين تمنوا مكانه بالامس يقولون و يكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لولا ان من الله علينا لخسف بنا و يكانه لا يفلح الكافرون (20) و صبح كردند آنها كه آرزو مى كردند منزلت قارون را در روز گذشته و حال آنكه مى گفتند: بدرستى كه خدا مى گشايد روزى را براى هر كه مى خواهد از بندگانش براى مصلحت او و تنگ مى كند روزى را براى هر كه مى خواهد،
اگر نه اين بود كه خدا بر ما منت گذاشت و آرزوى ما را به ما نداد هر آينه ما نيز به زمين فرو مى رفتيم چنانچه قارون رفت، بدرستى كه رستگار نيستيد كفران كنندگان نعمت خدا يا كافران به روز جزا.
تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين (21) اين است خانه آخرت، آن را قرار مى دهيم براى آنها كه نمى خواهند بلندى در زمين را و نه فساد در آن را و عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است.
و على بن ابراهيم رحمة الله روايت كرده است كه: سبب هلاك قارون آن بوده است كه چون موسى عليه السلام بنى اسرائيل را از دريا بيرون آورد، حق تعالى نعمتهاى خود را بر ايشان تمام كرد و ايشان را امر نمود كه به جنگ عمالقه بروند و ايشان قبول نكردند پس مقرر فرمود كه ايشان چهل سال در صحراى تيه حيران بمانند.
پس ايشان اول شب برمى خاستند و شروع مى كردند در خواندن تورات و دعا و گريه، و قارون از جمله ايشان بود و او تورات براى ايشان مى خواند در ميانشان از او خوش آوازترى نبود، و او را منون مى گفتند براى نيكوئى قرائت او، و او كيميا مى دانست و بعمل مى آورد.
پس چون به طول انجاميد امر بر بنى اسرائيل در تيه، شروع كردند در توبه و انابت و قارون قبول نكرد كه در توبه با ايشان شريك شود، موسى عليه السلام او را دوست مى داشت پس به نزد او رفت و گفت:اى قارون! قوم تو در توبه اند و تو در اينجا نشسته اى؟! با ايشان داخل شو در توبه و اگر نه عذاب بر تو نازل مى شود. پس سهل شمرد امر موسى را و استهزاء به آن حضرت كرد.
موسى عليه السلام غمگين بيرون آمد از پيش او و در سايه قصر او نشست، حضرت جبه اى از مو پوشيده بود و نعلينى از پوست خر در پا داشت كه بندهاى آن از تابيده مو بود و عصا در دستش بود. پس امر كرد قارون كه آب و خاكستر را مخلوط كردند بر سر آن حضرت ريختند، پس آن حضرت بسيار به غضب آمد، و در كتف مباركش موها بود كه هرگاه در غضب مى شد موها از جامه اش بيرون مى آمد و خون از آنها مى ريخت.
پس موسى عليه السلام گفت: پروردگارا! اگر براى من غضب نكنى بر قارون، پس من پيغمبر تو نيستم. پس حق تعالى به آن حضرت وحى فرستاد كه: من امر كردم آسمانها و زمين را كه تو را اطاعت كنند، هر امر كه مى خواهى به آنها بكن. و قارون امر كرده بود كه درهاى قصر او را بر روى موسى عليه السلام بسته بودند، پس ‍ حضرت موسى آمد اشاره كرد به درها تا به اعجاز او همه باز شدند و داخل قصر شد.
چون قارون نظرش بر موسى عليه السلام افتاد دانست كه با عذاب مى آيد گفت:اى موسى! سؤ ال مى كنم از تو به حق رحم و خويشى كه در ميان من و تو هست كه بر من رحم كنى. موسى عليه السلام فرمود كه:اى فرزند لاوى! با من سخن مگو كه فايده ندارد.
پس به زمين خطاب فرمود كه: بگير قارون را. پس قصر با آنچه در قصر بود به زمين فرو رفت و قارون تا زانو به زمين فرو رفت و گريست و سوگند داد موسى عليه السلام را به رحم، باز فرمود كه:اى فرزند لاوى! با من سخن مگو. هر چند او استغاثه كرد فايده نكرد تا در زمين پنهان شد.
چون موسى عليه السلام به محل مناجات خود رفت، حق تعالى فرمود كه:اى فرزند لاوى! با من سخن مگو.
موسى عليه السلام دانست كه حق تعالى او را تعيير مى نمايد بر آنكه بر قارون رحم نكرد، گفت: پروردگارا! قارون مرا بغير تو خواند و بغير تو سوگند داد، اگر مرا به تو سوگند مى داد اجابت او مى كردم. باز حق تعالى همان جواب را كه موسى عليه السلام به قارون گفت اعاده فرمود، موسى عليه السلام گفت: پروردگارا! اگر مى دانستم كه رضاى تو در اجابت كردن اوست البته اجابت او مى كردم.
پس خدا فرمود كه:اى موسى! بعزت و جلال و جود و بزرگوارى و علو منزلت خود سوگند مى خورم كه اگر قارون چنانچه تو را خواند مرا مى خواند اجابت او مى كردم اما چون تو را خواند و به تو متوسل شد او را به تو گذاشتم،اى پسر عمران! از مرگ جزع مكن كه من بر همه نفسى مرگ را نوشته ام و از براى تو محل استراحتى مهيا كرده ام كه اگر ببينى و در آنجا درآئى ديده ات روشن خواهد شد.
موسى عليه السلام روزى به طور رفت با وصى خود يوشع عليه السلام، چون موسى به كوه بالا رفت ديد مردى مى آيد و بيلى و زنبيلى با خود دارد، موسى عليه السلام گفت: به كجا مى روى؟
گفت: مردى از دوستان خدا مرده است، از براى او مى خواهم قبرى بكنم.
موسى عليه السلام گفت: مى خواهى من تو را يارى كنم بر كندن قبر؟
گفت: بلى. پس هر دو قبر را كندند، چون فارغ شدند آن مرد خواست كه به قبر رود، موسى عليه السلام گفت: چه مى كنى؟
گفت: مى خواهم بروم به ميان قبر و ببينم كه خوب كنده شده است!
موسى عليه السلام گفت: من مى روم. و چون موسى رفت در قبر خوابيد و قبر را پسنديد، ملك موت آمد قبض روح مطهرش كرد، كوه بهم آمد و قبرش ناپيدا شد.(22)
در حديث حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: چون حضرت يونس عليه السلام در شكم ماهى سير درياها مى نمود، رسيد به جائى كه قارون به آنجا رسيده بود، زيرا كه چون موسى عليه السلام قارون را نفرين كرد و به زمين فرو رفت حق تعالى ملكى را بر او موكل گردانيد كه هر روز به قدر قامت يك مرد او را به زمين فرو برد. يونس عليه السلام در شكم ماهى تسبيح الهى مى گفت و استغفار مى كرد، چون قارون صداى يونس را شنيد التماس كرد از ملكى كه بر او موكل بود كه مرا مهلتى بده كه صداى آدمى را مى شنوم.
پس حق تعالى وحى نمود به آن ملك كه او را مهلت بده، چون مهلت يافت به يونس ‍ عليه السلام خطاب كرد كه: تو كيستى؟
گفت: منم گناهكار خطاب كننده يونس بن متى.
گفت: چه شد آن بسيار غضب كننده از براى خدا، موسى بن عمران؟
يونس گفت: هيهات! مدتى است كه از دنيا رفته است.
پرسيد: چه شد آن مهربان رحم كننده بر قوم خود، هارون پسر عمران؟
يونس گفت: آن نيز هلاك شده است.
پرسيد: چه شد كلثم دختر عمران و خواهر موسى كه نامزد من بود؟
يونس گفت: هيهات! از آل عمران كسى نمانده است.
قارون گفت: زهى تاءسف بر آل عمران!
پس حق تعالى تاءسف او را بر آل عمران پسنديد و به جزاى آن امر فرمود آن ملك را كه بر او موكل بود كه عذاب را از او بردارد در ايام بقاى دنيا.(23)
قطب راوندى رحمة الله و ثعلبى روايت كرده اند كه: حق تعالى وحى فرستاد بسوى موسى عليه السلام كه: امر كن بنى اسرائيل را كه بياويزند بر رداهاى خود چهار رشته كبود، از هر طرفى يك رشته به رنگ آسمان.
پس موسى عليه السلام بنى اسرائيل را طلبيد به ايشان گفت: خدا شما را امر كرده است كه بر رداهاى خود رشته ها به رنگ آسمان بياويزيد كه هرگاه آنها را ببينيد پروردگار خود را ياد كنيد، حق تعالى كلام خود را بر شما خواهد فرستاد. پس قارون تكبر كرد و قبول نكرد و گفت: اين را آقاها نسبت به غلامان خود مى كنند كه از ديگران ممتاز گردند.
چون موسى عليه السلام با بنى اسرائيل از دريا بيرون آمد، رياست مذبح و توليت خانه قربانى را كه حيوره مى گفتند به هارون عليه السلام مفوض گردانيد كه بنى اسرائيل هديه ها و قربانيهاى خود را به هارون عليه السلام مى دادند، او در مذبح مى گذاشت، آتشى از آسمان مى آمد آن را مى سوخت.
پس بر قارون حسد هارون غالب شد، به موسى عليه السلام گفت: پيغمبرى را تو بردى و حيوره را هارون برد، من هيچ بهره اى ندارم و حال آنكه تورات را بهتر از شما هر دو مى خوانم.
حضرت موسى عليه السلام فرمود:والله كه من حيوره را به هارون ندادم، خدا به او داده است. قارون گفت: والله كه تصديق تو نمى كنم تا بر من امرى ظاهر كنى كه دليل بر اين باشد. موسى عليه السلام جمع كرد سركرده هاى بنى اسرائيل را و گفت: بياوريد عصاهاى خود را. و همه را جمع كرد و انداخت در خانه اى كه در آنجا عبادت الهى مى كردند و فرمود كه همه در شب حراست آن عصاها بكنند تا صبح.
چون صبح شد فرمود كه عصاها را بيرون آورند، در عصاى هيچيك تغييرى نشده بود مگر عصاى هارون عليه السلام كه آن سبز شده بود و برگ آورده بود مانند درخت بادام، حضرت موسى عليه السلام فرمود:اى قارون! الحال دانستى كه امتياز هارون از شما از جانب خداست؟ قارون گفت: اين عجيب تر نيست از جادوهاى ديگر كه كردى. غضبناك برخاست و با اتباع خود از لشكر حضرت موسى جدا شد. باز موسى عليه السلام با او مدارا مى كرد و رعايت قرابت او مى نمود، او پيوسته موسى عليه السلام را آزار مى كرد، هر روز تكبر و معانده اش زياد مى شد تا آنكه خانه اى بنا كرد، درش را طلا نمود و بر ديوارهاى آن صفحه هاى طلا نصب كرد، بنى اسرائيل هر بامداد و پسين به نزد او مى رفتند و طعام به ايشان مى داد و بر موسى مى خنديد تا آنكه حق تعالى حكم زكات را بر حضرت موسى فرستاد كه از توانگران بنى اسرائيل بگيرد.
پس موسى به نزد قارون آمد و با و مصالحه كرد كه از هر هزار دينار بر يك دينار، او از هر هزار درهم بر يك درهم، و از هر هزار گوسفند بر يك گوسفند، همچنين در ساير اموال، چون قارون به خانه خود برگشت حساب كرد ديد مال بسيارى مى شود، راضى نشد به دادن آن.
پس بنى اسرائيل را طلبيد و گفت: موسى هر چه گفت اطاعت او كرديد، اكنون مى خواهد اموال شما را بگيرد.
بنى اسرائيل گفتند: تو سيد و بزرگ مائى، هر چه مى گوئى ما اطاعت تو مى كنيم.
گفت: امر مى كنم كه فلان فاحشه را بياوريد كه جعلى براى او قرار دهيم كه نسبت زننا به موسى دهد تا بنى اسرائيل دست از او بردارند و ما از او راحت يابيم.
پس آن زن زانيه را آوردند، قارون هزار اشرفى براى او قرار كرد يا طشتى از طلا، يا گفت: هر چه بطلبى به تو مى دهم كه فردا در حضور بنى اسرائيل موسى را به زنا متهم گردانى.
چون روز ديگر شد قارون بنى اسرائيل را جمع كرد و به نزد موسى آمد و گفت: بنى اسرائيل جمع شده اند منتظرند كه بيرون آئى و ايشان را امر و نهى كنى و احكام شريعت را براى ايشان بيان فرمائى.
پس موسى عليه السلام بيرون آمد و بر منبر رفت و خطبه خواند و ايشان را موعظه كرد و فرمود: هر كه از شما دزدى مى كند دستش را مى بريم، و هر كه فحش مى گويد او را هشتاد تازيانه مى زنيم، و هر كه زنا مى كند و زن ندارد او را صد تازيانه مى زنيم، و هر كه زن دارد و زنا مى كند او را سنگسار مى كنيم تا بميرد.
پس در اين وقت قارون گفت: هر چند تو باشى؟
فرمود: هر چند من باشم.
قارون گفت: بنى اسرائيل مى گويند تو با فلان فاحشه زنا كرده اى.
موسى فرمود: من؟
گفت: بلى.
فرمود آن زن را حاضر كردند، از او پرسيد: من با تو زنا كرده ام؟ بحق آن خداوندى كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و تورات را بر موسى فرستاد كه: راست بگو.
آن زن به توفيق سبحانى گفت: نه، دروغ مى گويند بلكه قارون از براى من مالى قرار داده است كه تو را متهم گردانم!
پس قارون سر به زير انداخت و بنى اسرائيل ساكت شدند، موسى به سجده افتاد و گريست و عرض كرد: پروردگارا! دشمن تو مرا آزار من مى كند و مى خواهد مرا رسوا كند، خداوندا! اگر من پيغمبر توام براى من غضب كن و مرا بر او مسلط گردان.
پس خدا به او وحى فرمود: سر بردار و زمين را به آنچه خواهى امر نما كه تو را اطاعت مى كند.
پس موسى عليه السلام فرمود:اى بنى اسرائيل! خدا مرا مبعوث گردانيده است بر قارون چنانچه بر فرعون مبعوث گردانيده بود، هر كه از اصحاب اوست با او بنشيند، و هر كه از اصحاب او نيست ا زاو دور شود؛ پس همه از قارون دور شدند و با او نماند مگر دو كس. موسى عليه السلام به زمين خطاب كرد: بگير ايشان را؛ پس ‍ قدمهاى ايشان را گرفت! باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا به زانوها فرو رفتند! باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا كمر فرو رفتند! باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا گردن فرو رفتند! در اين مدت ايشان تضرع و استغاثه به موسى كردند؛ قارون او را به رحم سوگند مى داد.
موافق بعضى روايات هفتاد مرتبه سوگند داد، موسى عليه السلام ملتفت نشد تا به زمين فرو رفتند!
پس حق تعالى وحى فرمود به موسى: هفتاد مرتبه به تو استغاثه كردند، بر ايشان رحم نكردى، بعزت و جلال خود سوگند مى خورم اگر يك مرتبه به من استغاثه مى كردند هر آينه مرا نزديك و اجابت كننده مى يافتند.
چون ايشان به زمين فرو رفتند، بنى اسرائيل گفتند: موسى دعا كرد كه قارون به زمين فرو رود تا گنجها و اموال او را متصرف شود!
چون آن حضرت اين را شنيد دعا كرد تا خانه و گنجها و مالهاى او همه به زمين فرو رفت.(24)
مؤلف گويد: در احاديث بسيار منقول است كه حضرت اميرالمؤ منين و ساير ائمه اطهار صلوات الله عليهم ابوبكر را فرعون اين امت فرموده اند و عمر را هامان اين امت و عثمان را قارون اين امت.(25)
اين نيز از شواهد آن حديث است كه: آنچه در بنى اسرائيل واقع شد در اين امت واقع مى شود، چه بسيار شبيه است احوال آن سه ملعون با احوال اين سه ملعون اگر نيكو تدبر نمائى زيرا كه اگر فرعون به ناحق دعوى خدائى كرد، ابوبكر به ناحق دعوى خلافت خدا كرد، آن نيز عين شرك است و معارضه با جناب مقدس الهى است. چنانچه فرعون مكرر اراده اطاعت موسى مى كرد و هامان مانع مى شد، همچنين ابوبكر مكرر اقيلونى (26) مى گفت و به حسب ظاهر اظهار پشيمانى مى كرد و عمر مانع مى شد! چنانچه آنها با اتباعشان در درياى صورى غرق و به هلاك ظاهر هلاك شدند، اينها در درياى كفر و ضلالت غرق شدند و هالك ابدى شدند و در رجعت نيز غرق آب شمشير قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم خواهند شد.
و حال قارون و عثمان در شباهت به يكديگر بر هر عاقلى پوشيده نيست از جمع كردن اموال و حرص در زخارف دنيا و زينتى كه مى كردند خدمه و اتباع خود را، و اگر او قرابت نسبى به موسى داشت عثمان قرابت سببى بلكه نسبى ظاهرى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داشت، اگر او به نفرين موسى عليه السلام به زمين فرو رفت با اموالش و عثمان به نفرين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شد وبه اسفل درك جحيم فرو رفت.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اول خطبه اى كه بعد از عود خلافت به آن حضرت خواند در آنجا فرمود: حق تعالى فرعون و هامان و قارون را هلاك كرد.(27)
و اگر در احوال ايشان به آنها خوب تاءمل و دقت نمائى وجوه ديگر از مشابهت بر تو ظاهر خواهد شد؛ ان شاء الله در جاى خود بيان خواهيم كرد، و در اينجا به تنبيهى اكتفا مى كنيم.

حق تعالى در سوره قصص فرموده است (ان قارون كان من قوم موسى) (1) بدرستى كه قارون از قوم حضرت موسى بود.
از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه پسر خاله حضرت موسى بود. بعضى گفته اند پسر عم او بود؛ و بعضى گفته اند عم او بود.(2)
(فبغى عليهم) (3) پس بغى و زيادتى و سركشى نمود بر ايشان. و در بغى او خلاف است: بعضى گفته اند كه چون در مصر بودند فرعون او را بر بنى اسرائيل حاكم كرده بود و ظلم كرد بر ايشان؛ بعضى گفته اند جامه اش را از ديگران يك شبر بلندتر مى كرد؛ و بعضى گفته اند تكبر مى كرد به زيادتى مال بر آنها.(4)
و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة (5) عطا كرده بوديم او را از گنجها آنچه كليدهاى او را به سنگينى بر مى داشتند جماعت بسيار صاحبان قوت.
على بن ابراهيم گفته است كه: عصبه از ده است تا پانزده؛ (6) بعضى گفته اند: از ده تا چهل؛ و بعضى گفته اند كه: در اين مقام چهل مراد است؛ و بعضى شصت؛ و بعضى هفتاد گفته اند. و روايت كرده اند كه: كليدهاى او بار شصت استر بود، هر كليدى از يك انگشت بزرگتر نبود چون از آهن سنگين بود از چوب كرد، و از چوب هم كه سنگينى كرد از پوست كرد.(7) اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين (8) در وقتى كه گفتند به او قوم او جمعى گفته اند كه گوينده موسى عليه السلام بود (9): شادى مكن، طغيان و تكبر منما به سبب گنجهاى خدا بدرستى كه خدا دوست نمى دارد شادى كنندگان به اموال و زينتهاى دنيا را. و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة طلب كن به آنچه عطا كرده است خدا به تو خانه آخرت را (و لا تنس نصيبك من الدنيا) و فراموش ‍ مكن بهره خود را از مال دنيا كه براى آخرت بردارى يا به قدر كفاف قناعت نمائى (و احسن كما احسن الله اليك) و احسان و نيكى كن به مردم چنانچه احسان كرده است خدا بسوى تو (و لا تبغ الفساد فى الارض) و طلب فساد مكن در زمين (ان الله لا يحب المفسدين) (10) بدرستى خدا دوست نمى دارد افساد كنندگان را.
(قال انما اوتيته على علم عندى) (11) گفت من داده نشده ام اين مال را مگر بر علمى كه نزد من هست.
على بن ابراهيم روايت كرده است كه: يعنى به علم كيميا اينها را تحصيل كرده ام.(12)
و گفته اند كه: حضرت موسى علم كيميا تعليم او كرده بود؛ و بعضى گفته اند: يعنى من چون از شما اعلم و افضل بودم پس خدا اين مال و اعتبار را به من داده است؛ و بعضى گفته اند: مراد او علم تجارت و زراعت و انواع كسبها بود.(13)
اولم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا آيا ندانست كه خدا هلاك كرد آنها را كه پيش از او بودند از قرنها كسى را كه از او قوتش زياده و مال و لشكرش بيشتر بود (و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون) (14) و سؤ ال كرده نمى شوند مجرمان و كافران در قيامت از گناهان ايشان، زيرا كه خدا مطلع است بركرده هاى ايشان يا در دنيا در وقت نزول عذاب بر ايشان.
(فخرج على قومه فى زينة) پس بيرون آمد قارون بر قوم خود يعنى بنى اسرائيل با آن زينتها كه داشت.
على بن ابراهيم روايت كرده است: يعنى با جامه هاى ملون رنگارنگ كه بر زمين مى كشيدند از روى تكبر (15)؛ و بعضى گفته اند: با چهار هزار سواره بيرون آمد كه بر زينهاى طلا سوار بودند و بر روى زينها جامه هاى ارغوانى انداخته بودند و سه هزار كنيز سفيد با او بر استرهاى كبود يا سفيد سوار بودند كه هر يك محلى بودند به انواع زيورها و جامه هاى سرخ پوشيده بودند؛ و بعضى گفته اند: با هفتاد هزار كس ‍ بيرون آمد كه همه جامه هاى سرخ پوشيده بودند.(16)
قال الذين يريدون الحيوة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اءوتى قارون انه لذو حظ عظيم (17) گفتند آنها كه مى خواستند لذت زندگانى دنيا را:اى كاش مى بود ما را مثل آنچه داده شده است قارون را، بدرستى كه او صاحب بهره بزرگى است در دنيا.
و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقيها الا الصابرون (18) و گفتند آنها كه خدا به ايشان علم كرامت كرده بود و يقين به آخرت داشتند: واى بر شما! ثواب آخرت بهتر است از براى كسى كه ايمان بياورد و عمل شايسته بكند و توفيق گفتن اين سخن نمى يابند مگر صبركنندگان بر ترك زينتهاى دنيا.
(فخسفنا به و بداره الارض) پس فرو برديم قارون ومال او را به زمين فما كان له من فئة ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين (19)(پس ‍ نبود او را گروهى كه يارى كنند او را از عذاب خدا و خود نتوانست كه دفع عذاب از خود بكند و اصبح الذين تمنوا مكانه بالامس يقولون و يكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لولا ان من الله علينا لخسف بنا و يكانه لا يفلح الكافرون (20) و صبح كردند آنها كه آرزو مى كردند منزلت قارون را در روز گذشته و حال آنكه مى گفتند: بدرستى كه خدا مى گشايد روزى را براى هر كه مى خواهد از بندگانش براى مصلحت او و تنگ مى كند روزى را براى هر كه مى خواهد،
اگر نه اين بود كه خدا بر ما منت گذاشت و آرزوى ما را به ما نداد هر آينه ما نيز به زمين فرو مى رفتيم چنانچه قارون رفت، بدرستى كه رستگار نيستيد كفران كنندگان نعمت خدا يا كافران به روز جزا.
تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين (21) اين است خانه آخرت، آن را قرار مى دهيم براى آنها كه نمى خواهند بلندى در زمين را و نه فساد در آن را و عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است.
و على بن ابراهيم رحمة الله روايت كرده است كه: سبب هلاك قارون آن بوده است كه چون موسى عليه السلام بنى اسرائيل را از دريا بيرون آورد، حق تعالى نعمتهاى خود را بر ايشان تمام كرد و ايشان را امر نمود كه به جنگ عمالقه بروند و ايشان قبول نكردند پس مقرر فرمود كه ايشان چهل سال در صحراى تيه حيران بمانند.
پس ايشان اول شب برمى خاستند و شروع مى كردند در خواندن تورات و دعا و گريه، و قارون از جمله ايشان بود و او تورات براى ايشان مى خواند در ميانشان از او خوش آوازترى نبود، و او را منون مى گفتند براى نيكوئى قرائت او، و او كيميا مى دانست و بعمل مى آورد.
پس چون به طول انجاميد امر بر بنى اسرائيل در تيه، شروع كردند در توبه و انابت و قارون قبول نكرد كه در توبه با ايشان شريك شود، موسى عليه السلام او را دوست مى داشت پس به نزد او رفت و گفت:اى قارون! قوم تو در توبه اند و تو در اينجا نشسته اى؟! با ايشان داخل شو در توبه و اگر نه عذاب بر تو نازل مى شود. پس سهل شمرد امر موسى را و استهزاء به آن حضرت كرد.
موسى عليه السلام غمگين بيرون آمد از پيش او و در سايه قصر او نشست، حضرت جبه اى از مو پوشيده بود و نعلينى از پوست خر در پا داشت كه بندهاى آن از تابيده مو بود و عصا در دستش بود. پس امر كرد قارون كه آب و خاكستر را مخلوط كردند بر سر آن حضرت ريختند، پس آن حضرت بسيار به غضب آمد، و در كتف مباركش موها بود كه هرگاه در غضب مى شد موها از جامه اش بيرون مى آمد و خون از آنها مى ريخت.
پس موسى عليه السلام گفت: پروردگارا! اگر براى من غضب نكنى بر قارون، پس من پيغمبر تو نيستم. پس حق تعالى به آن حضرت وحى فرستاد كه: من امر كردم آسمانها و زمين را كه تو را اطاعت كنند، هر امر كه مى خواهى به آنها بكن. و قارون امر كرده بود كه درهاى قصر او را بر روى موسى عليه السلام بسته بودند، پس ‍ حضرت موسى آمد اشاره كرد به درها تا به اعجاز او همه باز شدند و داخل قصر شد.
چون قارون نظرش بر موسى عليه السلام افتاد دانست كه با عذاب مى آيد گفت:اى موسى! سؤ ال مى كنم از تو به حق رحم و خويشى كه در ميان من و تو هست كه بر من رحم كنى. موسى عليه السلام فرمود كه:اى فرزند لاوى! با من سخن مگو كه فايده ندارد.
پس به زمين خطاب فرمود كه: بگير قارون را. پس قصر با آنچه در قصر بود به زمين فرو رفت و قارون تا زانو به زمين فرو رفت و گريست و سوگند داد موسى عليه السلام را به رحم، باز فرمود كه:اى فرزند لاوى! با من سخن مگو. هر چند او استغاثه كرد فايده نكرد تا در زمين پنهان شد.
چون موسى عليه السلام به محل مناجات خود رفت، حق تعالى فرمود كه:اى فرزند لاوى! با من سخن مگو.
موسى عليه السلام دانست كه حق تعالى او را تعيير مى نمايد بر آنكه بر قارون رحم نكرد، گفت: پروردگارا! قارون مرا بغير تو خواند و بغير تو سوگند داد، اگر مرا به تو سوگند مى داد اجابت او مى كردم. باز حق تعالى همان جواب را كه موسى عليه السلام به قارون گفت اعاده فرمود، موسى عليه السلام گفت: پروردگارا! اگر مى دانستم كه رضاى تو در اجابت كردن اوست البته اجابت او مى كردم.
پس خدا فرمود كه:اى موسى! بعزت و جلال و جود و بزرگوارى و علو منزلت خود سوگند مى خورم كه اگر قارون چنانچه تو را خواند مرا مى خواند اجابت او مى كردم اما چون تو را خواند و به تو متوسل شد او را به تو گذاشتم،اى پسر عمران! از مرگ جزع مكن كه من بر همه نفسى مرگ را نوشته ام و از براى تو محل استراحتى مهيا كرده ام كه اگر ببينى و در آنجا درآئى ديده ات روشن خواهد شد.
موسى عليه السلام روزى به طور رفت با وصى خود يوشع عليه السلام، چون موسى به كوه بالا رفت ديد مردى مى آيد و بيلى و زنبيلى با خود دارد، موسى عليه السلام گفت: به كجا مى روى؟
گفت: مردى از دوستان خدا مرده است، از براى او مى خواهم قبرى بكنم.
موسى عليه السلام گفت: مى خواهى من تو را يارى كنم بر كندن قبر؟
گفت: بلى. پس هر دو قبر را كندند، چون فارغ شدند آن مرد خواست كه به قبر رود، موسى عليه السلام گفت: چه مى كنى؟
گفت: مى خواهم بروم به ميان قبر و ببينم كه خوب كنده شده است!
موسى عليه السلام گفت: من مى روم. و چون موسى رفت در قبر خوابيد و قبر را پسنديد، ملك موت آمد قبض روح مطهرش كرد، كوه بهم آمد و قبرش ناپيدا شد.(22)
در حديث حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: چون حضرت يونس عليه السلام در شكم ماهى سير درياها مى نمود، رسيد به جائى كه قارون به آنجا رسيده بود، زيرا كه چون موسى عليه السلام قارون را نفرين كرد و به زمين فرو رفت حق تعالى ملكى را بر او موكل گردانيد كه هر روز به قدر قامت يك مرد او را به زمين فرو برد. يونس عليه السلام در شكم ماهى تسبيح الهى مى گفت و استغفار مى كرد، چون قارون صداى يونس را شنيد التماس كرد از ملكى كه بر او موكل بود كه مرا مهلتى بده كه صداى آدمى را مى شنوم.
پس حق تعالى وحى نمود به آن ملك كه او را مهلت بده، چون مهلت يافت به يونس ‍ عليه السلام خطاب كرد كه: تو كيستى؟
گفت: منم گناهكار خطاب كننده يونس بن متى.
گفت: چه شد آن بسيار غضب كننده از براى خدا، موسى بن عمران؟
يونس گفت: هيهات! مدتى است كه از دنيا رفته است.
پرسيد: چه شد آن مهربان رحم كننده بر قوم خود، هارون پسر عمران؟
يونس گفت: آن نيز هلاك شده است.
پرسيد: چه شد كلثم دختر عمران و خواهر موسى كه نامزد من بود؟
يونس گفت: هيهات! از آل عمران كسى نمانده است.
قارون گفت: زهى تاءسف بر آل عمران!
پس حق تعالى تاءسف او را بر آل عمران پسنديد و به جزاى آن امر فرمود آن ملك را كه بر او موكل بود كه عذاب را از او بردارد در ايام بقاى دنيا.(23)
قطب راوندى رحمة الله و ثعلبى روايت كرده اند كه: حق تعالى وحى فرستاد بسوى موسى عليه السلام كه: امر كن بنى اسرائيل را كه بياويزند بر رداهاى خود چهار رشته كبود، از هر طرفى يك رشته به رنگ آسمان.
پس موسى عليه السلام بنى اسرائيل را طلبيد به ايشان گفت: خدا شما را امر كرده است كه بر رداهاى خود رشته ها به رنگ آسمان بياويزيد كه هرگاه آنها را ببينيد پروردگار خود را ياد كنيد، حق تعالى كلام خود را بر شما خواهد فرستاد. پس قارون تكبر كرد و قبول نكرد و گفت: اين را آقاها نسبت به غلامان خود مى كنند كه از ديگران ممتاز گردند.
چون موسى عليه السلام با بنى اسرائيل از دريا بيرون آمد، رياست مذبح و توليت خانه قربانى را كه حيوره مى گفتند به هارون عليه السلام مفوض گردانيد كه بنى اسرائيل هديه ها و قربانيهاى خود را به هارون عليه السلام مى دادند، او در مذبح مى گذاشت، آتشى از آسمان مى آمد آن را مى سوخت.
پس بر قارون حسد هارون غالب شد، به موسى عليه السلام گفت: پيغمبرى را تو بردى و حيوره را هارون برد، من هيچ بهره اى ندارم و حال آنكه تورات را بهتر از شما هر دو مى خوانم.
حضرت موسى عليه السلام فرمود:والله كه من حيوره را به هارون ندادم، خدا به او داده است. قارون گفت: والله كه تصديق تو نمى كنم تا بر من امرى ظاهر كنى كه دليل بر اين باشد. موسى عليه السلام جمع كرد سركرده هاى بنى اسرائيل را و گفت: بياوريد عصاهاى خود را. و همه را جمع كرد و انداخت در خانه اى كه در آنجا عبادت الهى مى كردند و فرمود كه همه در شب حراست آن عصاها بكنند تا صبح.
چون صبح شد فرمود كه عصاها را بيرون آورند، در عصاى هيچيك تغييرى نشده بود مگر عصاى هارون عليه السلام كه آن سبز شده بود و برگ آورده بود مانند درخت بادام، حضرت موسى عليه السلام فرمود:اى قارون! الحال دانستى كه امتياز هارون از شما از جانب خداست؟ قارون گفت: اين عجيب تر نيست از جادوهاى ديگر كه كردى. غضبناك برخاست و با اتباع خود از لشكر حضرت موسى جدا شد. باز موسى عليه السلام با او مدارا مى كرد و رعايت قرابت او مى نمود، او پيوسته موسى عليه السلام را آزار مى كرد، هر روز تكبر و معانده اش زياد مى شد تا آنكه خانه اى بنا كرد، درش را طلا نمود و بر ديوارهاى آن صفحه هاى طلا نصب كرد، بنى اسرائيل هر بامداد و پسين به نزد او مى رفتند و طعام به ايشان مى داد و بر موسى مى خنديد تا آنكه حق تعالى حكم زكات را بر حضرت موسى فرستاد كه از توانگران بنى اسرائيل بگيرد.
پس موسى به نزد قارون آمد و با و مصالحه كرد كه از هر هزار دينار بر يك دينار، او از هر هزار درهم بر يك درهم، و از هر هزار گوسفند بر يك گوسفند، همچنين در ساير اموال، چون قارون به خانه خود برگشت حساب كرد ديد مال بسيارى مى شود، راضى نشد به دادن آن.
پس بنى اسرائيل را طلبيد و گفت: موسى هر چه گفت اطاعت او كرديد، اكنون مى خواهد اموال شما را بگيرد.
بنى اسرائيل گفتند: تو سيد و بزرگ مائى، هر چه مى گوئى ما اطاعت تو مى كنيم.
گفت: امر مى كنم كه فلان فاحشه را بياوريد كه جعلى براى او قرار دهيم كه نسبت زننا به موسى دهد تا بنى اسرائيل دست از او بردارند و ما از او راحت يابيم.
پس آن زن زانيه را آوردند، قارون هزار اشرفى براى او قرار كرد يا طشتى از طلا، يا گفت: هر چه بطلبى به تو مى دهم كه فردا در حضور بنى اسرائيل موسى را به زنا متهم گردانى.
چون روز ديگر شد قارون بنى اسرائيل را جمع كرد و به نزد موسى آمد و گفت: بنى اسرائيل جمع شده اند منتظرند كه بيرون آئى و ايشان را امر و نهى كنى و احكام شريعت را براى ايشان بيان فرمائى.
پس موسى عليه السلام بيرون آمد و بر منبر رفت و خطبه خواند و ايشان را موعظه كرد و فرمود: هر كه از شما دزدى مى كند دستش را مى بريم، و هر كه فحش مى گويد او را هشتاد تازيانه مى زنيم، و هر كه زنا مى كند و زن ندارد او را صد تازيانه مى زنيم، و هر كه زن دارد و زنا مى كند او را سنگسار مى كنيم تا بميرد.
پس در اين وقت قارون گفت: هر چند تو باشى؟
فرمود: هر چند من باشم.
قارون گفت: بنى اسرائيل مى گويند تو با فلان فاحشه زنا كرده اى.
موسى فرمود: من؟
گفت: بلى.
فرمود آن زن را حاضر كردند، از او پرسيد: من با تو زنا كرده ام؟ بحق آن خداوندى كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و تورات را بر موسى فرستاد كه: راست بگو.
آن زن به توفيق سبحانى گفت: نه، دروغ مى گويند بلكه قارون از براى من مالى قرار داده است كه تو را متهم گردانم!
پس قارون سر به زير انداخت و بنى اسرائيل ساكت شدند، موسى به سجده افتاد و گريست و عرض كرد: پروردگارا! دشمن تو مرا آزار من مى كند و مى خواهد مرا رسوا كند، خداوندا! اگر من پيغمبر توام براى من غضب كن و مرا بر او مسلط گردان.
پس خدا به او وحى فرمود: سر بردار و زمين را به آنچه خواهى امر نما كه تو را اطاعت مى كند.
پس موسى عليه السلام فرمود:اى بنى اسرائيل! خدا مرا مبعوث گردانيده است بر قارون چنانچه بر فرعون مبعوث گردانيده بود، هر كه از اصحاب اوست با او بنشيند، و هر كه از اصحاب او نيست ا زاو دور شود؛ پس همه از قارون دور شدند و با او نماند مگر دو كس. موسى عليه السلام به زمين خطاب كرد: بگير ايشان را؛ پس ‍ قدمهاى ايشان را گرفت! باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا به زانوها فرو رفتند! باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا كمر فرو رفتند! باز فرمود: بگير؛ تا آنكه تا گردن فرو رفتند! در اين مدت ايشان تضرع و استغاثه به موسى كردند؛ قارون او را به رحم سوگند مى داد.
موافق بعضى روايات هفتاد مرتبه سوگند داد، موسى عليه السلام ملتفت نشد تا به زمين فرو رفتند!
پس حق تعالى وحى فرمود به موسى: هفتاد مرتبه به تو استغاثه كردند، بر ايشان رحم نكردى، بعزت و جلال خود سوگند مى خورم اگر يك مرتبه به من استغاثه مى كردند هر آينه مرا نزديك و اجابت كننده مى يافتند.
چون ايشان به زمين فرو رفتند، بنى اسرائيل گفتند: موسى دعا كرد كه قارون به زمين فرو رود تا گنجها و اموال او را متصرف شود!
چون آن حضرت اين را شنيد دعا كرد تا خانه و گنجها و مالهاى او همه به زمين فرو رفت.(24)
مؤلف گويد: در احاديث بسيار منقول است كه حضرت اميرالمؤ منين و ساير ائمه اطهار صلوات الله عليهم ابوبكر را فرعون اين امت فرموده اند و عمر را هامان اين امت و عثمان را قارون اين امت.(25)
اين نيز از شواهد آن حديث است كه: آنچه در بنى اسرائيل واقع شد در اين امت واقع مى شود، چه بسيار شبيه است احوال آن سه ملعون با احوال اين سه ملعون اگر نيكو تدبر نمائى زيرا كه اگر فرعون به ناحق دعوى خدائى كرد، ابوبكر به ناحق دعوى خلافت خدا كرد، آن نيز عين شرك است و معارضه با جناب مقدس الهى است. چنانچه فرعون مكرر اراده اطاعت موسى مى كرد و هامان مانع مى شد، همچنين ابوبكر مكرر اقيلونى (26) مى گفت و به حسب ظاهر اظهار پشيمانى مى كرد و عمر مانع مى شد! چنانچه آنها با اتباعشان در درياى صورى غرق و به هلاك ظاهر هلاك شدند، اينها در درياى كفر و ضلالت غرق شدند و هالك ابدى شدند و در رجعت نيز غرق آب شمشير قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم خواهند شد.
و حال قارون و عثمان در شباهت به يكديگر بر هر عاقلى پوشيده نيست از جمع كردن اموال و حرص در زخارف دنيا و زينتى كه مى كردند خدمه و اتباع خود را، و اگر او قرابت نسبى به موسى داشت عثمان قرابت سببى بلكه نسبى ظاهرى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داشت، اگر او به نفرين موسى عليه السلام به زمين فرو رفت با اموالش و عثمان به نفرين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شد وبه اسفل درك جحيم فرو رفت.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اول خطبه اى كه بعد از عود خلافت به آن حضرت خواند در آنجا فرمود: حق تعالى فرعون و هامان و قارون را هلاك كرد.(27)
و اگر در احوال ايشان به آنها خوب تاءمل و دقت نمائى وجوه ديگر از مشابهت بر تو ظاهر خواهد شد؛ ان شاء الله در جاى خود بيان خواهيم كرد، و در اينجا به تنبيهى اكتفا مى كنيم.

پی نوشته ها

-----------------------------------------------
1-سوره قصص: 76.
2-مجمع البيان 4 / 266.
3-سوره قصص: 76.
4-مجمع البيان 4 / 266؛ عرائس المجالس 213.
5-سوره قصص: 76.
6-در تفسير قمى 2 / 144 آمده است كه مابين 10 تا 19 نفر است.
7-عرائس المجالس 213؛ تاريخ طبرى 1 / 263.
8-سوره قصص: 76.
9-مجمع البيان 4 / 266.
10-سوره قصص: 77.
11-سوره قصص: 78.
12-تفسير قمى 2 / 144.
13-مجمع البيان 4 / 266.
14-سوره قصص: 78.
15-تفسير قمى 2 / 144.
16-مجمع البيان 4 / 267.
17-سوره قصص: 79.
18-سوره قصص: 80.
19-سوره قصص: 81.
20-سوره قصص: 82.
21-سوره قصص: 83.
22-تفسير قمى 2 / 144.
23-تفسير قمى 1 / 318.
24-عرائس المجالس 215؛ قصص الانبياء راوندى 169.
25-مراجعه شود به بحارالانوار 32 / 14 و 53 / 26؛ تفسير برهان 4 / 375؛ تفسير قمى 2 / 133.
26-كنز الفوائد 339؛ الامامة و السياسه 14؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 1 / 169.
27-بحارالانوار 32 / 14.
----------------------------------------
علامه مجلسى رحمة الله عليه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page