فصل هشتم: در بيان قصه گاو كشتن بنى اسرائيل و زنده شدن آن به امر الهى

(زمان خواندن: 11 - 21 دقیقه)

در تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه در تفسير قول حق تعالى و اذ قال موسى لقومه ان الله ياءمركم ان تذبحوا بقرة (1) امام عليه السلام فرمود: حق تعالى به يهود مدينه خطاب فرمود كه: ياد آوريد آن وقت را كه موسى به قوم خود گفت: بدرستى كه خدا امر مى كند شما را ذبح نمائيد بقره اى را كه بزنيد بعضى از آن را بر اين شخصى كه در ميان شما كشته شده است تا زنده شود به اذن خدا و شما را خبر دهد كى او را كشته است، اين در وقتى بود كه كشته اى در ميان ايشان افتاده بود.
موسى عليه السلام به امر خدا بر اهل آن قبيله كه آن كشته در ميان آنها پيدا شده بود لازم گردانيد كه پنجاه نفر از اشراف ايشان سوگند ياد كنند به خداوند قوى شديد كه خداى بنى اسرائيل و تفضيل دهنده محمد و آل طيبين اوست بر همه خلق كه ما او را نكشته ايم و كشنده او را نمى دانيم كه كيست، اگر قسم بخورند ديه كشته شده را بدهند و اگر قسم نخورند كشنده او را نشان دهند تا به عوض او بكشند، و اگر نكنند ايشان را در زندان تنگى حبس كنند تا يكى از اين دو كار را بكنند.
آن قبيله گفتند:اى پيغمبر خدا! ما هم قسم بخوريم و هم ديه بدهيم؟ حكم خدا چنين نيست!
و اين قضيه چنان بود كه زنى بود در بنى اسرائيل در نهايت حسن و جمال و فضل و كمال و شرافت و حسب و نسب و خدارت و نزاهت، جماعت بسيارى او را خواستگارى مى كردند، و او را سه پسر عم بود، پس او راضى شد به يكى از ايشان كه عالم تر و پرهيزكارتر بود و خواست كه به عقد او درآيد، و آن دو پسر عم ديگر كه ايشان را قبول نكرد بر آن پسر عم پسنديده حسد بردند و او را به ضيافت طلبيده و كشتند و انداختند در ميان قبيله اى كه از همه قبائل بنى اسرائيل بيشتر بودند، چون صبح شد آن دو پسر عم كه قاتل بودند گريبانها چاك كردند و خاك بر سر كرده به نزد موسى به دادخواهى آمدند، پس حضرت آن قبيله را حاضر ساخت و از ايشان سؤ ال فرمود از احوال آن كشته شده.
ايشان گفتند: ما او را نكشته ايم و علم هم نداريم كه كى او را كشته است.
موسى عليه السلام فرمود: حكم الهى اين است كه شما پنجاه نفر قسم بخوريد و ديه بدهيد يا قاتل را نشان دهيد.
ايشان گفتند: هرگاه با قسم خوردن ما را ديه بايد داد، پس قسم خوردن چه فايده دارد؟ و هرگاه با ديه دادن ما را سوگند بايد خورد، پس ديه چه فايده دارد؟
موسى عليه السلام فرمود: همه نفعها در فرمان بردارى و اطاعت حق تعالى است، آنچه فرموده است بعمل بايد آورد.
گفتند:اى پيغمبر خدا! اين غرامت و جريمه گرانى است و ما جنايتى نكرده ايم و سوگند غليظى است و حقى بر گردن ما نيست، پس از درگاه خدا استدعا كن كه ظاهر گرداند بر ما قاتل را كه آنكه مستحق است او را جزا دهى و ما از جريمه و سوگند رهائى يابيم.
حضرت موسى عليه السلام فرمود: حق تعالى حكم اين واقعه را براى من بيان فرموده است و مرا نيست كه جراءت كنم و غير آن امرى بطلبم، بلكه بر ما لازم است كه گردن نهيم فرمان او را و بر خود لازم دانيم حكم او را و اعتراض نكنيم بر او، آيا نمى بينيد كه چون بر ما حرام فرموده است كار كردن در روز شنبه و گوشت شتر را؟ ما را نيست كه تصرف كنيم در حكم او و تغيير بدهيم بلكه بايد اطاعت كنيم.
و خواست كه آن حكم را بر ايشان لازم گرداند. پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه اجابت نما سؤ ال آنها را و از من سؤ ال كن تا قاتل را ظاهر نمايم و ديگران از جريمه و تهمت بيرون آيند، زيرا كه مى خواهم در ضمن اجابت ايشان روزى را فراخ گردانم بر مردى كه از نيكان امت توست و اعتقاد دارد به صلوات فرستادن بر محمد و آل طيبين او صلوات الله عليهم اجمعين و تفضيل دادن محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام بعد از او بر جميع خلايق، و مى خواهم به سبب اين قضيه را غنى گردانم در دنيا تا بعضى از ثواب او باشد بر تفضيل دادن محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل او.
موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! بيان فرما براى ما كشنده او را.
پس خدا وحى فرستاد بسوى موسى كه: بگو بنى اسرائيل را كه خدا بيان قاتل مى كند براى شما به آنكه امر مى نمايد شما را كه ذبح كنيد بقره اى را و عضوى از آن بقره را بر مقتول بزنيد تا من او را زنده گردانم، اگر انقياد مى كنيد فرمان الهى را آنچه گفتم بعمل آوريد، و الا حكم او را قبول كنيد.
پس اين است معنى قول خدا كه و اذ قال موسى لقومه ان الله ياءمركم ان تذبحوا بقرة يعنى: موسى به ايشان گفت: خدا بزودى شما را امر خواهد كرد كه بكشيد بقره را اگر مى خواهيد كه مطلع شويد بر قاتل آن مقتول، و بزنيد بعضى از بقره را بر مقتول تا زنده شود و خبر دهد كه قاتل او كيست.
قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين (2) فرمود كه يعنى: گفتند:اى موسى! آيا استهزاء مى كنى نسبت به ما كه مى گويى قطعه ميتى را به ميت ديگر بزنيم يكى از آنها زنده مى شوند؟. موسى فرمود: به خدا پناه مى برم از آنكه بوده باشم از جاهلان و بيخردان كه نسبت دهم به خدا چيزى را كه نفرموده باشد يا فرموده خدا را به قياس باطل خود و به استبعاد عقل ناقص خود انكار كنم چنانچه شما مى كنيد، پس فرمود: آيا نيست نطفه مرد، مرده، و نطفه زن مرده، و چون هر دو در رحم بهم رسيدند خدا از هر دو شخص زنده مى آفريند؟ آيا نه چنين است كه حق تعالى از ملاقات تخمها و هسته هاى مرده با زمين مرده آن را به انواع گياهها و درختان زنده مى كند؟
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى فرمود: چون حجت موسى عليه السلام بر ايشان تمام شد گفتند:اى موسى! دعا كن تا حق تعالى بيان فرمايد براى ما صفت آن بقره را تا بدانيم چگونه گاوى مى بايد قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك فافعلوا ما تؤ مرون (3) پس موسى از حق تعالى سؤ ال كرد و به ايشان گفت: خدا مى فرمايد: آن بقره اى است كه پير نباشد و بسيار جوان نباشد بلكه در ميان اين دو حال باشد، پس بكنيد آنچه به آن ماءمور خواهيد شد.
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها گفتند:اى موسى! سؤ ال كن از پروردگار خود تا بيان كند از براى ما كه آن بقره به چه رنگ باشد قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرين (4) آن حضرت بعد از سؤ ال از حق تعالى فرمود: خدا مى فرمايد كه آن بقره اى است زرد كه زردى آن خالص و نيكو باشد، نه كم رنگ باشد كه به سفيدى زند و نه بسيار رنگين باشد كه به سياهى زند، و مسرور و خوشحال گرداند نظركنندگان را بسوى او را از حسن و نيكوئى و خوش ‍ رنگى.
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ان البقر تشابه علينا و انا ان شاء الله لمهتدون (5) گفتند: دعا كن براى ما پروردگار خود را تا بيان فرمايد براى ما كه چه صفت دارد آن بقره زياده از آنچه گفته شد، بدرستى كه مشتبه شده است بر ما، زيرا كه گاو به آن صفات بسيار است، بدرستى كه ما اگر خدا خواهد هدايت خواهيم يافت به آن بقره كه ما را امر به ذبح آن فرموده است.
قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الارض و لا تسقى الحرث مسلمة لا شية فيها (6) موسى گفت از جانب خدا كه: آن بقره اى است كه آن را ذلول و نرم نكرده باشند به شخم كردن زمين و نه به آب دادن زراعت و از اين عملها آن را معاف كرده باشند، و مسلم از عيبها باشد كه عيبى در خلقت آن نباشد، و غير رنگ اصلش رنگ ديگر در آن نباشد.
قالوا الآن جئت بالحق فذبحوها و ما كادوا يفعلون (7) گفتند: الحال آوردى آنچه حق و سزاوار بود در وصف بقره، و نزديك نبود كه ايشان اين را بكنند از گرانى قيمت آن بقره، اما لجاجت ايشان و متهم داشتن موسى به آنكه قادر نيست بر اين چيزى كه آنها سؤ ال مى كنند باعث شد ايشان را بر كشتن بقره.
پس امام عليه السلام فرمود: چون اين صفات را شنيدند گفتند:اى موسى! آيا پروردگار ما، ما را امر كرده است به كشتن اين بقره كه اين صفات داشته باشد؟
فرمود: بلى، موسى عليه السلام در اول به ايشان نگفت كه خدا شما را امر كرده است به كشتن بقره، زيرا كه اگر اول به ايشان چنين گفته بود هر بقره اى كه مى كشتند كافى بود، پس بعد از سؤ ال ايشان در كار نبود كه از خدا سؤ ال كند از كيفيت آن بقره بلكه بايست در جواب ايشان بفرمايد كه هر بقره اى بكشيد كافى است.
چون امر بر چنين گاوى قرار گرفت، تفحص كردند نيافتند آن را مگر نزد جوانى از بنى اسرائيل كه حق تعالى در خواب به او نموده بود محمد و على و امامان از ذريت ايشان عليهم السلام را و به او گفته بودند كه: چون تو دوست مائى و ما را بر ديگران تفضيل مى دهى مى خواهيم بعضى از جزاى تو را در دنيا به تو برسانيم، پس چون بيايند كه بقره تو را بخرند مفروش مگر به امر مادرت، اگر چنين كنى خدا مادرت را الهام خواهد فرمود به امرى چند كه باعث توانگرى تو و فرزندان تو گردد. پس آن جوان شاد شد از ديدن اين خواب.
چون صبح شد بنى اسرائيل آمدند كه گاو را از او بخرند و گفتند: به چند مى فروشى گاو خود را؟
گفت: به دو دينار طلا، و مادرم اختيار دارد.
گفتند: ما به يك دينار مى خريم.
چون با مادر خود مصلحت كرد گفت: به چهار دينار بفروش.
چون به بنى اسرائيل گفت: مادرم چهار دينار مى گويد، گفتند: ما به دو دينار مى خريم. چون با مادر خود مصلحت كرد گفت: بلكه به صد دينار بفروش. پس ايشان گفتند: به پنجاه دينار مى خريم.
همچنين آنچه ايشان راضى مى شدند، مادر مضاعف مى كرد، و آنچه مادر مضاعف مى كرد ايشان به نصف راضى مى شدند تا آنكه رسيد قيمت آن گاو كه پوستش را پر از طلا كنند! پس به آن قيمت گاو را خريدند و كشتند.
استخوان بيخ دم آن را كه آدمى از آن مخلوق مى شود در اول و در قيامت نيز اجزاى آدمى بر آن تركيب مى يابد گرفتند، پس بر آن كشته زدند و گفتند: خداوندا! به جاه محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طيبين او كه اين مرده را زنده گردان و به سخن درآور تا خبر دهد كه كى او را كشته است.
پس ناگاه برخاست صحيح و سالم و گفت:اى پيغمبر خدا! اين دو پسر عم من حسد بردند بر من براى دختر عم من، مرا كشتند و بعد از كشتن در محله اين جماعت انداختند تا ديه مرا از ايشان بگيرند.
پس موسى عليه السلام آن دو نفر را كشت.
در اول مرتبه كه جزء گاو را بر ميت زدند، زنده نشد، بنى اسرائيل گفتند:اى پيغمبر خدا! چه شد آن وعده اى كه با ما كردى!
حق تعالى وحى فرستاد بسوى موسى كه: در وعده من خلف نمى باشد اما تا پوست اين گاو را پر از اشرفى نكنند و به صاحبش ندهند اين مرده زنده نخواهد شد.
پس اموال خود را جمع كردند و حق تعالى پوست گاو را گشاده گردانيد تا آنكه از مقدار پنج هزار دينار پر شد، چون زر را تسليم آن جوان كردند و آن عضو را بر ميت زدند زنده شد، پس بعضى از بنى اسرائيل گفتند: نمى دانيم كدام عجيب تر است، زنده كردن خدا اين مرده را و به سخن آوردن او، يا غنى كردن خدا اين جوان را به اين مال فراوان؟!
پس خدا وحى نمود به موسى كه: بگو بنى اسرائيل را: هر كه از شما مى خواهد كه من عيش او را در دنيا طيب و نيكو گردانم و در بهشت محل او را عظيم گردانم و او را در آخرت هم صحبت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طيبين او گردانم پس بكند چنانچه اين جوان كرد، بدرستى كه آن جوان از موسى عليه السلام شنيده بود ياد محمد و على و آل طيبين ايشان را و پيوسته صلوات بر ايشان مى فرستاد و ايشان را بر جميع خلايق از جن و انس و ملائكه تفضيل مى داد، به اين سبب من اين مال عظيم را براى او ميسر گردانيدم تا تنعم نمايد به روزيهاى نيكو و دوستان خود را بنوازد و دشمنان خود را منكوب گرداند.
پس جوان به موسى عليه السلام گفت:اى پيغمبر خدا! من چگونه حفظ كنم اين مالها را و چگونه حذر كنم از عداوت دشمنان و حسد حاسدان؟
موسى عليه السلام فرمود: بخوان بر اين مال صلوات بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طيبين او را چنانچه پيشتر مى خواندى به اعتقاد درست، و به بركت آن اين مال گرانمايه به دست تو آمد تا خدا اين مال را براى تو تو حفظ نمايد، و هر دزدى يا ظالمى يا حاسدى اراده بدى كند خدا به لطايف احسان خود ضرر او را دفع نمايد.
در اين وقت آن جوانى كه زنده شده بود، چون اين سخنان را شنيد عرض كرد: خداوندا! سؤ ال مى كنم از تو به آنچه اين جوان از تو سؤ ال كرده است از صلوات فرستادن بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طاهرين او و توسل به انوار مقدسه ايشان كه مرا باقى بدارى تا برخوردار شوم از دختر عم خود، و خوار گردانى دشمنان و حاسدان مرا و مرا خير بسيار به سبب او روزى فرمائى.
پس حق تعالى به موسى عليه السلام وحى فرستاد كه: اين جوان را به بركت توسل به انوار مقدسه ايشان صد و سى سال عمر دادم كه در اين مدت صحيح و سالم باشد و در قواى او ضعفى حادث نشود و از همسر خود بهره مند گردد، و چون اين مدت منقضى شود هر دو را با هم از دنيا ببرم و در بهشت خود جا دهم كه در آنجا متنعم باشند.
اى موسى! اگر از من سؤ ال مى كرد آن قاتل بدبخت به مثل سؤ الى كه اين جوان نمود و متوسل به انوار مقدسه آن بزرگواران مى گرديد با صحت اعتقاد، هر آينه او را از حسد نگاه مى داشتم و قانع مى گردانيدم او را به آنچه روزى كرده بودم به او، و اگر بعد از اين عمل توبه مى كرد و متوسل به ايشان مى شد و سؤ ال مى كرد كه من او را رسوا نكنم هر آينه او را رسوا نمى كردم و خاطر بنى اسرائيل را از معلوم شدن قاتل مى گردانيدم، و اگر بعد از رسوائى توبه مى كرد و متوسل به انوار مقدسه مى شد كار او را از خاطرهاى مردم فراموش مى كردم و در دل اولياى مقتول مى افكندم كه عفو كنند از قصاص او، و ليكن محبت و ولايت بزرگواران و توسل به آنها فضيلتى است به هر كه مى خواهم به رحمت خود عطا مى كنم، و از هر كه مى خواهم به عدالت خود به سبب بديلهاى اعمالشان منع مى كنم، منم خداوند عزيز حكيم. پس آن قبيله بنى اسرائيل به فرياد آمدند بسوى موسى و گفتند: ما به لجاجت، خود را به پريشانى مبتلا كردم و قليل و كثير اموال خود را به بهاى گاو داديم، پس دعا كن حق تعالى روزى ما را فراخ گرداند.
فرمود: واى بر شما! چه بسيار كور است دلهاى شما! مگر نشنيديد دعاى اين جوان را و دعاى اين مقتول زنده شده را و نديديد چه ثمره اى بر دعاى ايشان مترتب شد؟ پس شما نيز مثل آنها به انوار مقدسه بزرگواران متوسل شويد تا خدا رفع فاقه و احتياج شما بكند و روزى شما را فراخ گرداند.
پس ايشان عرض كردند: خداوندا! بسوى تو ملتجى شديم و بر فضل تو اعتماد كرديم، پس فقر و احتياج ما را زايل فرما بجاه محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و آل طيبين ايشان.
پس حق تعالى وحى فرستاد:اى موسى! بگو به آنها كه بروند به فلان خرابه و فلان موضع را بشكافند كه در آنجا ده هزار هزار دينار هست بردارند، و از هر كس آنچه گرفته اند براى قيمت گاو به او پس بدهند، زيادتى را ميان خود قسمت كنند تا اموالشان مضاعف شود به جزاى آنكه متوسل شدند به ارواح مقدسه محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طيبين او، و اعتقاد كردند به زيادتى فضل و كرامت ايشان بر جميع مخلوقات.
پس اشاره به اين قصه است قول حق تعالى (و اذ قتلتم نفسا فادار اءتم فيها) يعنى: به ياد آوريد آن وقت را كه كشتيد شخصى را پس اختلاف كرديد در كشنده او، و هر يك گناهان را از خود دفع كرده به ديگرى نسبت داديد (والله مخرج ما كنتم تكتمون)(8) و خدا بيرون آورنده و ظاهر كننده است آنچه شما پنهان مى كرديد از اراده تكذيب موسى به گمان اينكه آنچه شما سؤ ال كرديد از او كه آن مرده را زنده گرداند، خدا اجابت او نخواهد فرمود.
(فقلنا اضربوه ببعضها) پس گفتيم بزنيد به كشته شده بعضى از بقره را،(كذلك يحيى الله الموتى) چنين خدا زنده مى گرداند مردگان را در دنيا و آخرت به ملاقات مرده اى با مرده ديگر، اما در دنيا پس آب مرد با آب زن ملاقات مى كند و خدا از آن زنده مى كند آنچه در رحمهاى زنان است، اما در آخرت پس از بحر مسجور كه در نزديك آسمان اول است كه آب آن مانند منى مرد است بعد از دميدن اول در صور كه همه زندگان مرده باشند، پيش از دميدن دوم در صور بارانى مى فرستد بر بدنهاى پوسيده خاك شده كه همه از زمين مى رويند و به دميدن دوم صور زنده مى شوند، (و يريكم آياته) و مى نمايد به شما ساير آيات و علامات خود را كه دلالت مى كند بر يگانگى او و پيغمبرى موسى عليه السلام و فضيلت محمد و على و آل طيبين ايشان صلوات الله عليهم بر همه خلايق و آفريدگان، (لعلكم تعقلون) (9) شايد شما تعقل و تفكر نماييد كه آن خداوندى كه اين آيات عجيبه از او ظاهر مى گردد امر نمى كند خلق را مگر به چيزى كه صلاح ايشان در آن باشد، و برنگزيده است محمد و آل طيبين او صلوات الله عليهم اجمعين را مگر براى آنكه از همه صاحبان عقول افضل و برترند.(10)
على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه: شخصى از نيكان و علماى بنى اسرائيل خواستگارى كرد زنى از ايشان را، و آن زن قبول كرد، و آن مرد را پسر عمى بود بسيار فاسق و بدكردار و او خواستگارى كرده بود و زن قبول نكرده بود؛ پس پسر عم او حسد برد و در كمين او نشست تا او را كشت و كشته را به نزد موسى عليه السلام آورد و گفت: اين پسر عم من است كه كشته شده است.
فرمود: كى كشته است او را؟
گفت: نمى دانم.
و امر كشتن در ميان بنى اسرائيل بسيار عظيم بود. پس جمع شدند بنى اسرائيل و گفتند: چه مصلحت مى دانى در اين باب اى پيغمبر خدا؟
در بنى اسرائيل شخصى بود كه گاوى داشت و پسرى داشت بسيار نيكوكار و مطيع او، و آن پسر متاعى داشت، جمعى آمدند كه متاع او را بخرند و كليد موضعى كه متاعها در آنجا بود در زير سر پدر او بود و پدر هم در خواب بود، پس رعايت حرمت پدر كرده و او را از خواب بيدار نكرد و مشتريان را جواب گفت! چون پدرش از خواب بيدار شد از او پرسيد: چه كردى متاع خود را؟
گفت: در جاى خود هست، آن را نفروختم، براى آنكه كليد در زير بالين تو بود نخواستم تو را بيدار كنم.
پدر گفت: من اين گاو را به تو بخشيدم در عوض آن ربحى كه از تو فوت شد به سبب نفروختن متاع.
پس خدا را خوش آمد از آنچه او با پدر خود كرد و رعايت حق او نمود، و به جزاى عمل او امر كرد بنى اسرائيل را كه گاو او را بخرند و بكشند.
چون به نزد موسى عليه السلام جمع شدند گريستند و استغاثه كردند در باب مقتول كه در ميان ايشان ظاهر شده بود.
آن حضرت فرمود: خدا امر مى كند شما را كه بقره اى بكشيد.
بنى اسرائيل تعجب كرده گفتند: آيا ما را ريشخند مى كنى؟! ما مقتول را به نزد تو آورده قاتل او را مى خواهيم تو مى گوئى بقره اى بكشيم؟!
موسى فرمود: پناه مى برم به خدا از آنكه از جاهلان باشم و استهزاء به شما بكنم.
پس دانستند كه خطا كردند و بى ادبى در خدمت موسى كرده اند، گفتند: دعا كن تا حق تعالى بيان فرمايد چگونه گاوى باشد.
گفت: خدا مى فرمايد آن گاوى است كه نه فارض باشد و نه بكر و فارض آن است كه نر آن جهانيده باشند و آبستن نشده باشد و بكر آن است كه هنوز نر بر آن نجهانيده باشند بلكه در ميان اين دو حال باشد.
گفتند: سؤ ال كن از پروردگار خود تا بيان كند به چه رنگ باشد؟
فرمود: خدا مى فرمايد آن بقره اى است زرد كه زردى آن نيكو باشد و مسرور گرداند نظر كنندگان را.
گفتند: دعا كن بيان فرمايد براى ما كه چه صفت دارد آن بقره؟
فرمود از جانب خدا كه: آن بقره اى است كه كار نفرموده باشند به شخم زدن زمين و نه به آب دادن زراعت، و از اين عملهاه آن را معاف كرده باشند و مسلم از عيبها باشد كه عيبى در خلقت آن نباشد و غير رنگ اصلش رنگ ديگر در آن نباشد.
گفتند: الحال آوردى آنچه حق و سزاوار بود در وصف بقره، اين گاو مال فلان مرد است يعنى گاوى كه آن مرد به پسر خود بخشيده بود به پاداش نيكى او، چون به نزد آن پسر رفتند كه بخرند گفت: نمى فروشم مگر به آنكه پوستش را براى من پر از طلا كنيد!
پس به نزد موسى آمده گفتند چنين مى گويد.
فرمود: شما را چاره اى نيست جز خريدن آن، مى بايد همان گاو كشته شود، به آنچه مى گويد بخريد.
پس آن گاو را به همان قيمت خريدند و كشتند و گفتند:اى پيغمبر خدا! الحال چه كنيم؟ حق تعالى وحى فرستاد به موسى عليه السلام كه: بگو به ايشان كه بعضى از آن گاو را بر آن مقتول بزنند و بپرسند كى تو را كشته است؟ پس دم آن گاو را گرفته بر آن زدند و پرسيدند: كى تو را كشته است؟
گفت: فلان پسر فلان، يعنى آن پسر عمى كه به دعوى خون او آمده بود.(11)
در حديث صحيح از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه: شخصى از بنى اسرائيل يكى از خويشان خود را كشت و او را بر سر راه بهترين اسباط بنى اسرائيل انداخت و به نزد موسى آمد به طلب خون او.
بنى اسرائيل گفتند:اى موسى! براى ما ظاهر گردان قاتل او را.
فرمود: گاوى بياوريد.
اگر هر گاوى را مى آوردند، كافى بود، پس سخت گرفتند در هر مرتبه كه سؤ ال كردند، و خدا بر ايشان سخت گرفت تا آنكه منحصر شد در گاوى كه نزد جوانى از بنى اسرائيل بود، چون از او طلب كردند گفت: نمى فروشم مگر به آنكه پوستش را براى من پر از طلا كنيد، پس به ناچار به آن قيمت خريده و كشتند.
امر كرد موسى عليه السلام كه دم آن را بريده بر آن ميت زدند تا زنده شد و گفت:اى پيغمبر خدا! پسر عمم مرا كشته است، نه آنها كه بر ايشان دعوى مى كند.
پس شخصى به موسى عليه السلام گفت: اين گاو را قصه اى هست.
گفت: آن قصه چيست؟
گفت: آن جوان كه صاحب اين گاو بود بسيار نيكوكار بود نسبت به پدر خود، روزى متاعى خريده بود، چون آمد كه قيمت متاع را بدهد ديد پدرش در خواب است و كليدها در زير سر اوست نخواست او را از خواب بيدار كند به اين سبب از ربح آن سودا گذشت و متاع را پس داد، و چون پدرش بيدار شد و اين خبر را به او نقل كرد گفت: خوب كردى، من اين گاو را به تو بخشيدم به عوض آن ربحى كه به سبب من از تو فوت شد.
پس حضرت موسى عليه السلام فرمود: نظر كنيد كه نيكى به پدر و مادر اهلش را به چه مرتبه اى مى رساند.(12)
و بر اين مضامين احاديث بسيار وارد شده است، چون مكرر مى شد به همين اكتفا نموديم.
-----------------------------------------------
1-سوره بقره: 67.
2-سوره بقره: 67.
3-سوره بقره: 68.
4-سوره بقره: 69.
5-سوره بقره: 70.
6-سوره بقره: 71.
7-سوره بقره: 71.
8-سوره بقره: 72.
9-سوره بقره: 73.
10-تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 273.
11-تفسير قمى 1 / 49.
12-تفسير عياشى 1 / 46.
----------------------------------------
علامه مجلسى رحمة الله عليه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page