فصل دوم: در بيان ترك اولاى حضرت داود عليه السلام است

(زمان خواندن: 11 - 22 دقیقه)

حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است واذكر عبدنا داود ذاالايد انه اواب و ياد كن بنده ما داود را كه صاحب قوت و توانائى بود در بندگى خدا، بدرستى كه او بسيار رجوع كننده بود بسوى خدا.
انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق بدرستى كه ما تسخير كرديم كوهها را كه با او تسبيح مى گفتند در وقت پسين و چاشت يا برآمدن آفتاب، والطير محشوره كل له اواب و مسخر گردانيده بوديم مرغان را كه جمع مى شدند بسوى او هر يك از كوهها و مرغان براى او رجوع كننده بودند به تسبيح، هرگاه كه او تسبيح مى كرد آنها با او تسبيح مى كردند.
وشددنا ملكه و آتينا الحكمه وفصل الخطاب و محكم گردانيديم پادشاهى او را و عطا كرديم به او حكمت را - يعنى پيغمبرى را، يا كمال علم و عمل را - و خطاب جدا كننده ميان حق و باطل را، وهل اتيك نباء الخصم اذ تسوروا المحراب آيا آمده است بسوى تو خبر آنها كه با يكديگر مخاصمه و منازعه كردند نزد او در وقتى كه به ديوار محراب - يا غرفه داود - بالا رفتند؟، اذ دخلوا على داود ففزع منهم چون داخل شدند بر داود پس ترسيد از ايشان، قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق ولا تشطظ واهدنا الى سواء الصراط گفتند: مترس ما دو خصميم بعضى از ما بر بعضى ستم و زيادتى كرده اند پس حكم كن ميان ما به حق و راستى، و جور مكن در حكم، و راهنمائى نما ما را به راه راست، ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجه ولى نعجه واحده فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب بدرستى كه اين برادر من است او را نود و نه ميش هست و مرا يك ميش ‍ هست پس مى گويد كه آن يك ميش را به من بده و بر من زيادتى مى كند در مخاطبه و مخاصمه، قال لقد طلمك بسؤ ال نعجتك الى نعاجه داود گفت: بتحقيق كه ظلم كرده است بر تو كه سؤ ال كرده است ميش تو را كه با ميشهاى خود ضم كند، وان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات وقليل ما هم بدرستى كه بسيارى از شركا ستم مى كنند بعضى از ايشان بر بعضى مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته كرده اند و بسيار كم اند ايشان، وظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا واناب و گمان كرد داود كه ما او را امتحان كرديم به اين حكومت پس طلب آمرزش كرد از پروردگار خود و به سجده در افتاد و انابه و توبه و برگشت كرد بسوى خدا.
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: مراد از گمان در اينجا علم است (1)، يعنى به يقين دانست كه خدا او را امتحان كرد.
فغرنا له ذلك وان له لزلفى و حسن مآب پس آمرزيديم از براى او اين را بدرستى كه هست او را نزد ما قرب و منزلت و بازگشت نيكو يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض اى داود! بدرستى كه گردانيديم ما تو را جانشين خود در زمين فاحكم بين الناس بالحق پس حكم كن در ميان مردم به راستى، ولا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله و پيروى مكن خواهش ‍ نفس خود را پس گمراه كند تو را از راه خدا، ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب (2) بدرستى كه آنها كه گمراه مى شوند از راه خدا ايشان را است عذابى سخت به فراموش ‍ كردن ايشان روز حساب را.
على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: چون جناب مقدس ايزدى تعالى شاءنه حضرت داود عليه السلام را خليفه خود گردانيد در زمين و زبور را بر او نازل گردانيد، وحى فرمود بسوى كوهها و مرغان كه با او تسبيح بگويند، و سببش آن بود كه چون آن حضرت از نماز فارغ مى شد و زير آن حضرت برمى خاست حمد و تسبيح و تهليل و تكبير الهى مى كرد و مدح مى كرد يك يك از پيغمبران گذشته را و فضائل و افعال پسنديده ايشان را ياد مى كرد و شكر و عبادت و صبر كردن ايشان را بر بلاها مذكور مى ساخت، و حضرت داود عليه السلام را ياد نمى كرد.
پس آن حضرت مناجات كرد كه: پروردگارا! بر پيغمبران ثنا فرموده اى به آنچه كرده اى و بر من ثنا نكرده اى؟
حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه: ايشان بنده اى چندند كه ايشان را امتحان كرده ام و مبتلا گردانيده ام و صبر و شكيبائى كردند، به اين سبب ثنا و مدح ايشان كرده ام.
داود عليه السلام گفت: خداوندا! مرا نيز مبتلا گردان و امتحان فرما تا صبر كنم و به درجه ايشان برسم.
حق تعالى فرمود: اى داود! اختيار نمودى بلا را بر عافيت، آنها را امتحان كردم و خبر نكردم و تو را خبر مى كنم و امتحان مى كنم، ابتلاى من در فلان روز از فلان ماه از فلان سال بر تو وارد خواهد شد.
عادت حضرت داود چنان بود كه يك روز در مجلس ديوان مى نشست و حكم مى فرمود در ميان مردم و يك روز خود را فارغ مى گردانيد براى عبادت خدا و با پروردگار خود خلوت مى كرد، چون آن روزى شد كه حق تعالى او را وعده ابتلا فرموده بود عبادت خود را شديدتر نمود و در محراب خود خلوت گزيد و منع فرمود مردم را كه كسى به نزد او نرود، ناگاه مرغى را ديد كه در پيش او فرود آمد كه بالهاى آن مرغ از زمرد سبز بود و پاهاى آن از ياقوت سرخ و سر و منقارش از مرواريد و زبرجد!
پس آن مرغ بسيار خوش آمد او را و فراموش كرد حال خود را و برخاست كه آن را بگيرد، پس آن مرغ پرواز نمود و بر ديوارى نشست كه در ميان خانه داود عليه السلام و خانه اوريا پسر حنان بود، و داود اوريا را به جنگى فرستاده بود، چون داود عليه السلام بر ديوار بالا رفت كه مرغ را بگيرد، ناگاه نظرش بر زن اوريا افتاد كه نشسته بود و غسل مى كرد، چون سايه داود را ديد موهاى سرش را بر بدن خود افشاند و بدنش را به موى خود پوشانيد.
آن حضرت فريفته محبت زن اوريا گرديده به محراب خود برگشت و از حال خود كه داشت افتاد! نوشت به سپهسالار خود: به فلان موضع برويد به جنگ و تابوت را ميان لشكر خود و لشكر دشمن بگذاريد؛ و نوشت كه: اوريا را پيش تابوت بدار كه جنگ كند. پس سپهسالار داود، اوريا را پيش ‍ تابوت فرستاد و او كشته شد!
پس در آن وقت دو ملك از سقف خانه به نزد داود عليه السلام آمدند به صورت دو مرد به مرافعه و در پيش روى او نشستند! آن حضرت ترسيد از ايشان، گفتند: مترس ما مرافعه داريم، اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم مى خواهد يك ميش مرا بگيرد و به گوسفندان خود ضم كند، بر من ظلم مى كند و به قهر و جبر مى خواهد آن را از من بگيرد.
در آن وقت آن حضرت نود و نه زن در خانه داشت، از زن نكاحى و كنيزان، پس داود فرمود: ظلم بر تو كرده است كه خواسته است گوسفند تو را بگيرد و با گوسفندانش ضم كند.
پس آن ملك ديگر كه مدعى عليه بود خنديد و گفت: خود بر خود حكم كرد.
داود گفت: معصيت خدا كرده اى و مى خندى؟ دهانت را مى بايد شكست.
چون ايشان به آسمان رفتند، آن حضرت يافت كه حق تعالى ايشان را براى تنبيه او فرستاده بود.
پس جهل روز به سجده افتاد و مى گريست، و بجز وقت نماز سر از سجده برنمى داشت تا آنكه پيشانى نورانيش مجروح شد و خون از ديده هاى مباركش جارى شد!
بعد از چهل روز حق تعالى او را ندا كرد: اى داود! چيست تو را كه اينقدر گريه مى كنى؟ آيا گرسنه اى كه تو را طعام دهد؟ يا تشنه اى كه تو را آب دهم؟ يا عريانى كه تو را جامه بپوشانم؟ يا ترسانى كه تو را ايمن گردانم؟
عرض كرد: خداوندا! چگونه ترسان نباشم، كرده ام آنچه مى دانى و مى دانم كه تو عادلى، و ستم ستمكارى از تو نمى گذرد.
حق تعالى وحى فرمود به او: اى داود! توبه كن.
عرض كرد: خداوندا! چگونه توبه من قبول مى شود و صاحب حق زنده نيست كه از او برائت ذمت خود را بطلبم.
حق تعالى فرمود: برو به نزد قبر اوريا تا او را براى تو زنده كنم و سؤ ال كن از او كه ببخشد بر تو تا من تو را بيامرزم.
عرض كرد: پروردگارا! اگر نبخشد چه كنم؟
فرمود: من سؤ ال مى كنم كه تو را ببخشد.
پس آن حضرت روانه شد به جانب قبر اوريا و مى گريست و تلاوت زبور مى كرد، و چون آن حضرت تلاوت زبور مى نمود هيچ سنگ و درخت و كوه و مرغ و درنده نمى ماند مگر آنكه با او هم آواز مى شدند، پس بر اين حال رفت تا به كوهى رسيد كه در آن كوه غارى بود و در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را حزقيل مى گفتند، چون حزقيل صداى كوهها و جانوران را شنيد دانست كه داود عليه السلام مى آيد گفت: اين پيغمبر گناهكار است.
چون داود به نزد آن غار رسيد گفت: اى حزقيل! مرا رخصت مى دهى كه به نزد تو بالا آيم؟
گفت: نه، زيرا كه تو گناهكارى.
پس گريه آن حضرت زياده شد، حق تعالى وحى فرستاد بسوى حزقيل عليه السلام كه: اى حزقيل! سرزنش مكن داود را به خطاى او و از من عافيت بطلب كه اگر تو را به خود بگذارم تو نيز گناه خواهى كرد.
پس حزقيل برخاست دست آن حضرت را گرفت و بسوى خود برد، پس ‍ داود عليه السلام گفت: اى حزقيل! هرگز قصد گناه كرده اى؟
گفت: نه.
پرسيد: هرگز تو را عجبى حاصل شده است از عبادتى كه مى كنى؟
گفت: نه.
پرسيد: هرگز ميل به دنيا كرده اى كه خواسته باشى از شهوات و لذات دنيا چيزى اختيار كنى؟
گفت: بلى، گاه هست كه چنين امرى در دل من مى افتد.
داود عليه السلام گفت: هرگاه تو را چنين امرى عارض شود به چه چيز علاج او مى كنى؟
حزقيل عليه السلام گفت: داخل رخنه اين كوه مى شوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مى گيرم.
پس آن حضرت داخل آن رخنه شد ناگاه ديد تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تخت كله كهنه شده و استخوانهاى پوسيده ريخته است، و در آنجا لوحى ديد كه در آن لوح نوشته بود: منم آروى پسر شلم (3) هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا كردم و هزار دختر را بكارت بردم، آخر كار من اين شد كه خاك فرش من شد و سنگ بالش زير سر من گرديد و مارها و كرمها همسايگان و مصاحبان من شدند! پس هر كه مرا بر اين حال ببيند فريب دنيا نخورد.
پس داود عليه السلام از آنجا گذشت و رفت به نزد قبر اوريا، او را صدا زد، جواب نداد؛ بار ديگر او را ندا كرد، جواب نداد؛ در مرتبه سوم اوريا گفت: اى پيغمبر خدا! چه كار دارى كه مرا از شادى و سرورى كه داشتم باز آوردى؟
گفت: اى اوريا! مرا بيامرز و گناهانم را ببخش.
پس حق تعالى وحى فرستاد به آن حضرت كه: اى داود! ظاهر كن بر او كه چه كرده اى و بعد طلب آمرزش از او بطلب.
باز سه مرتبه او را ندا كرد تا جواب گفت، پس آن حضرت گفت: اى اوريا! من چنين كارى كرده ام.
اوريا گفت: آيا پيغمبر چنين كارى مى كنند؟
و چون بار ديگر او را ندا كرد، جواب نشنيد، پس آن حضرت بر زمين افتاد به گريه و زارى، پس حق تعالى وحى فرمود به خزانه دار فردوس كه اعلاى مراتب بهشت است تا پرده بردارد و اوريا فردوس را ببيند، چون پرده برداشته شد و اوريا فردوس را ديد پرسيد: اين بهشت از براى كيست؟
حق تعالى فرمود كه: اين بهشت براى كسى است كه گناه داود را ببخشد.
اوريا گفت: پروردگارا! گناه او را بخشيدم.
پس داود عليه السلام بسوى بنى اسرائيل برگشت.
بعد از آن هرگاه از نماز فارغ مى شد وزير او برمى خاست حمد و ثناى خدا مى گفت و بر پيغمبران ثنا مى كرد و بعد از آن مى گفت كه: داود قبل از گناه چنين و چنين فضيلتهايى داشت؛ پس داود غمگين شد، و حق تعالى به او وحى فرمود: اى داود! گناه تو را بخشيدم و ننگ گناه تو را بر بنى اسرائيل لازم گردانيدم.
داود گفت: خداوندا! تو عادلى و جور نمى كنى، چگونه ننگ گناه مرا بر بنى اسرائيل لازم مى گردانى؟
فرمود: براى آنكه چون اراده آن عمل كردى بر تو انكار نكردند.
پس بعد از آن، زن اوريا را به امر الهى خواست و حضرت سليمان عليه السلام از او بهم رسيد.(4)
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه: اوريا كشته نشد، و بعد از توبه داود فرستاد و اوريا را طلبيد، و بعد از آمدن هشت روز زنده بود، بعد از آن فوت شد و بعد از فوت او، داود عليه السلام زن او را خواست.(5)
مؤلف گويد: اين قصه نيز از جمله قصه هائى است كه متمسك به آنها شده اند جمعى كه تجويز گناه نسبت به پيغمبران مى كنند از اهل سنت، و ايشان اين قصه را به اين نحو نقل كرده اند كه در اين روايت مذكور شد، بعضى از اين شنيع تر نيز نقل كرده اند؛ چون سابقا دانستى كه ضرورى دين شيعه است عصمت پيغمبران از گناهان پس بايد كه بعضى از اجزاى اين روايت محمول بر تقيه باشد.
چنانچه به سند معتبر از ابوبصير منقول است كه گفت: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: چه مى فرمائيد در آنچه مردم در باب داود عليه السلام و زن اوريا مى گويند؟
فرمود: آنها را عامه افترا كرده اند بر آن حضرت.(6)
در حديث موثق ديگر منقول است كه آن حضرت فرمود: اگر دست بيابم بر كسى كه گويد داود عليه السلام دست بر زن اوريا گذاشت، هر آينه او را دو حد خواهم زد: يكى براى فحش گفتن و يكى براى ناسزا گفتن به پيغمبر خدا.(7)
و همى مضمون را عامه نيز از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده اند.(8)
و بنابر مذهب شيعه و بعضى از مخالفان كه تجويز گناه نسبت به پيغمبران نمى كنند خلاف است كه استغفار حضرت داود براى چه بود و افتتان و امتحان خدا نسبت به او چه بود؟
در اين مقام چند و چه گفته اند:
اول آنكه: استغفار براى گناه نبود بلكه براى تذلل و خشوع و شكستگى نزد حق تعالى بود.
دوم آنكه: اوريا زنى را خواستگارى كرده بود و آن حضرت بعد از او، او را خواستگارى كرد و اوريا زن نداشت و داود نود و نه زن داشت، و اولى بود كه آن زن را براى اوريا بگذرد، چون چنين نكرد حق تعالى او را به اين مكروه معاتبه فرمود.
سوم آنكه: داود عليه السلام اوريا را به جنگ فرستاده بود، چون خبر شهادت او رسيد بسيار متاءثر شد به اعتبار آنكه دانست كه زن مقبوله اى دارد و او را خواهد خواست، اين نيز مكروهى بود كه مناسب شاءن آن حضرت نبود اما موجب گناه نبود، پس خدا دو ملك را براى تنبيه آن حضرت فرستاد.
چهارم آنكه: آن دو شخص ملك نبودند بلكه دزدان بودند و براى ضرر رسانيدن به آن حضرت آمده بودند، چون دست نيافتند، اين مرافعه را به عذر خود القا كردند و آن حضرت به ايشان گمان برد كه دزدند و خواست ايشان را آزار كند پس از گمان خود كه ترك اولى بود استغفار كرد و متعرض ‍ ايشان نشد.
پنجم آنكه: معاتبه الهى نسبت به او براى آن بود كه چون مدعى دعواى خود را گفت قبل از آنكه از مدعى عليه سؤ ال نمايد، فرمود: بر تو ستم كرده است، و غرض آن حضرت آن بود كه اگر راست مى گوئى بر تو ستم كرده است، اولى آن بوده كه پيش از آنكه از خصم او جواب دعوى را بشنود اين را نگويد، و براى اين ترك اولى استغفار نمود.(9)
چنانچه به سند معتبر منقول است كه: على بن الجهم در مجلس ماءمون از حضرت امام رضا عليه السلام از اين آيات سؤ ال نمود؟
حضرت فرمود: علماى شما در اين باب چه مى گويند؟
على بن الجهم گفت: مى گويند روزى داود عليه السلام در محراب خود نماز مى كرد، ناگاه شيطان نزد او به صورت نيكوترين مرغى از مرغان ظاهر شد، پس داود نمازش را قطع كرد برخاست كه مرغ را بگيرد، پس مرغ به ميان خانه رفت، او نيز دنبال آن رفت، پس مرغ پرواز كرد بر بام خانه نشست، آن حضرت نيز بر بام بالا رفت.
پس مرغ به خانه اوريا پسر حنان رفت، داود عليه السلام مشرف شد بر خانه اوريا، ناگاه نظرش بر زن اوريا افتاد كه غسل مى كرد و برهنه بود، همين كه ديد او را، از محبت او بيقرار شد و اوريا را به بعضى از جنگها فرستاده بود، پس نوشت به سركرده آن لشكر كه مقدم دارد اوريا پيش روى لشكر خود، چون او را مقدم داشتند فتح كرد و بر كافران غالب شد.
چون اين خبر به داود رسيد غمگين شد، بار ديگر نوشت: او را بر تابوت مقدم بدار در جنگ، چون چنين كردند اوريا شهيد شد، پس داود زن اوريا را نكاح كرد!
چون حضرت امام رضا عليه السلام اين قصه را به اين وجه شنيع از على بن الجهم استماع نمود دست مبارك را بر پيشانى خود زد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون! شما نسبت مى دهيد پيغمبرى از پيغمبران خدا را به آنكه نماز خود را سبك شمرد و براى مرغى آن را قطع كرد، و به آنكه عاشق زن مردم شد و به اين سبب شوهر او را كشت؟!
پس على بن الجهم گفت: يا بن رسول الله! پس گناه او جه بود؟
حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: داود عليه السلام گمان كرد كه حق تعالى خلقى از او داناتر نيافريده است، پس دو ملك را خدا فرستاد كه از ديوار غرفه او بالا رفتند، و چون به نزد او رفتند، مدعى دعواى خود را نقل كرد چنانچه حق تعالى ياد فرموده است، حضرت داود مبادرت نمود قبل از آنكه از ديگرى بپرسد كه آنچه او در حق تو مى گويد راست است يا نه، پيش ‍ از آنكه از مدعى گواه بر دعواى او بطلبد فرمود: بر تو ظلم كرده است كه گوسفند تو را خواسته است كه با گوسفندان خود ضم كند، پس اين خطا ترك اولائى بود كه در حكم كردن از آن حضرت صادر شد، نه آنچه شما مى گوئيد، آيا نمى شنوى كه حق تعالى بعد از آن مى فرمايد: اى داود! ما تو را خليفه گردانيديم در زمين پس حكم كن در ميان مردم به حق؟
پس على بن الجهم گفت: يا بن رسول الله! پس قصه او با اوريا چه بود؟
فرمود كه: در زمان داود عليه السلام مقرر چنين بود زنى كه شوهرش مى مرد يا در جنگ كشته مى شد ديگر شوهر نمى كرد هرگز، و اول كسى را كه حق تعالى براى او حلال گردانيد زنى را كه شوهرش كشته شده باشد بخواهد، داود عليه السلام بود. چون اوريا كشته شد و عده زن او منقضى شد آن حضرت زن او را خواست، اين معنى بر روح اوريا گران آمد كه داود عليه السلام اول مرتبه اين حكم را درباره زوجه او جارى گردانيد.(10)
مؤلف گويد: منسوخ شدن حكمى در زمان غير پيغمبران اولوالعزم خلاف مشهور است، و ممكن است حضرت موسى عليه السلام خبر داده باشد كه اين حكم تا زمان داود خواهد بود و بعد از آن حكم ديگر خواهد بود، يا آنكه نسخ كلى مخصوص زمان پيغمبران اولوالعزم است، و استبعادى ندارد كه بعضى از احكام جزئيه در زمان پيغمبر مرسل ديگر منسوخ تواند شد.
بدان كه اين بعضى از وجوهى است كه در اين قصه گفته اند، و وجه آخر كه موافق حديث است بهترين وجوه است، و ساير وجوه را در كتاب بحارالانوار بيان كرده ام (11)، و مجملا بايد دانست كه از پيغمبران گناه صادر نمى شود و ليكن چون نهايت مرتبه كمال انسانى اقرار به عجز و ناتوانى و تذلل و شكستگى و انكسار است و اين معنى بدون صدور فى الجمله مخالفتى حاصل نمى شود، لهذا حق تعالى گاهى انبيا و دوستان خود را به خود مى گذارد كه مكروهى يا ترك اولائى از ايشان صادر گردد تا به عين اليقين بدانند كه امتياز ايشان از ساير خلق به عصمت به تاءييد ربانى است و درجات كمال ايشان به سبب هدايت سبحانى است، و به سبب صدور اين معنى در مقام توبه و انابه و تذلل و انكسار درآيند، و اين معنى موجب مزيد محبت و قرب و كمالات و علو درجات ايشان گردد، و مرتبه ايشان به اضعاف مضاعفه زياده از پيش صدور اين معنى از ايشان گردد.
و لهذا حق تعالى به شيطان خطاب فرمود: بدرستى كه بندگان مرا تو بر ايشان سلطنتى ندارى مگر آنها كه متابعت تو مى نمايند از گمراهان (12)، زيرا كه اگر گاهى شيطان ايشان را اندك لغزشى بفرمايد، بزودى الطاف سبحانى شامل حال ايشان گرديده و به رغم انف شيطان درجات ايشان رفيع تر و مراتب قرب و محبت ايشان افزونتر مى شود.
چنانچه در قصه آدم عليه السلام مى فرمايد كه: آدم نافرمانى كرد و گمراه شد، پس خدا او را برگزيد و توبه او را قبول كرد و درجات معرفت و قرب خويش هدايت نمود (13)، در اين قصه بعد از صدور آن امر از داود مى فرمايد كه: او را آمرزيديم و او را نزد ما قرب و منزلت بزرگ هست و بازگشت نيكو بسوى ما دارد (14)، و بعد از آن او را خطاب خلافت و جانشينى خود در زمين فرمود، و اگر در اين معنى اندك تفكر نمائى به عقل مستقيم حكمتها براى وجود شيطان و تزيين شهوات در نفس انسان بر تو ظاهر مى شود، و بسى ظاهر هست كه ارتكاب ترك اولائى كه موجب سيصد سال تضرع و زارى كردن شود در درگاه خدا عين صلاح اوست، و اگر به ظاهر او را از بهشت جسمانى بيرون كردند اما به توبه و انابه و تضرع او را در بهشتهاى قرب و محبت و معرفت سبحانى داخل كردند، و به هر قطره اى كه از ديده مبارك او ريخته شد در باغهاى محبت و قرب او ميوه ها به بار آمد و در بساتين معرفت او انواع رياحين و الوان گلها شاداب گرديد، و هر آهى كه كشيد خرمن سوز گناه صد هزار عاصى و مجرم گرديد، و به هر ناله كشيدن هزار لبيك از درگاه عزت و جلال ربانى شنيد، به هر اندوهى سرمايه شادى ابدى براى خود و گروهى مهيا گردانيد، و هر مرواريد اشكى كه از ديده دريا نشان باريد در شاهوار تاج عزتش گرديد، و هر سرشك خونين كه بر چهره محبت گزين او روانه گرديد مانند لعل آبدار اكليل رفعتش را زيبائى بخشيد، و يك جهت تفضيل انسان بر كمال اين است، و كمال مرتبه محبت و معرفت غالبا بدون اين ميسر نمى شود، اگر ترك اولى نباشد نيز مقربان را در هر تغيير حالى يا منتقل شدن از درجه قرب و مؤانست و متوجه شدن به امور ضروريه هدايت خلق و معاشرت با ايشان يا ارتكاب بعضى از لذات حلال چون به مرتبه اولى عود مى فرمايند در درگاه عالم الاسرار به قدم عجز و انكسار ايستاده زبان افتقار و اعتذار مى گشايند و نسبت گناهان بزرگ و جرمهاى عظيم به سبب يك لحظه حرمان هجران به خود مى دهند، چنانچه در مناجاتهاى انبياء و مرسلين و ائمه طاهرين خصوصا حضرت سيد الساجدين صلوات الله عليه ظاهر است.
و در اين مقام سخن بسيار است و مجال حرف تنگ است و معنى نازك است و عقلها قاصر است، هر كه از اين دريا قطره اى چشيده است يا از رحيق مختوم بهره اى به كام جانش رسيده است و از نشاءه قرب مناجات لذتى يافته است و از ساحل درياى محبت دامنى تر كرده و از مرتبه زاهدان خشك اندكى برتر نشسته است، يا اندكى حلاوت آب شور گريه محبت را يافته است يا چاشنى آب ديده توبه كاران را شناخته است، قدر اين تحقيق را مى داند و نشاءه اين رحيق را مى يابد، و مى داند كه تاءثير نغمه داود نه از نوا و سرود است بلكه از ناله شورانگيز هجران رحيم ودود است، و مى فهمد كه دلربائى و زيبائى دود آه مجرمان از اميدوارى آمرزش خداوند معبود و قبول كننده هر خطا كار مردود است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت مبين الحقائق و مربى الخلايق جعفر بن محمد الصادق عليه السلام منقول است كه: هيچكس گريه نكرد مثل سه كس: آدم و يوسف و حضرت داود عليهم السلام، اما آدم چون او را از بهشت بيرون كردند آنقدر بلند بود كه سرش در درى از درهاى آسمان بود و آنقدر گريست كه اهل آسمان از گريه او متاءذى شدند و به حق تعالى شكايت كردند پس خدا قامت او را كوتاه گردانيد، اما داود عليه السلام پس آنقدر گريست كه گياه از آب ديده اش روئيد و ناله اى چند آتشين مى كشيد كه آن گياهها كه از آب دبده اش روئيده بود به آه آتش بار او مى سوخت، اما يوسف عليه السلام پس آنقدر بر مفارقت حضرت يعقوب گريست كه اهل زندان از گريه او متاءذى شدند پس با ايشان صلح كرد كه يك روز گريه كند و يك روز ساكت باشد.(15)

حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است واذكر عبدنا داود ذاالايد انه اواب و ياد كن بنده ما داود را كه صاحب قوت و توانائى بود در بندگى خدا، بدرستى كه او بسيار رجوع كننده بود بسوى خدا.
انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق بدرستى كه ما تسخير كرديم كوهها را كه با او تسبيح مى گفتند در وقت پسين و چاشت يا برآمدن آفتاب، والطير محشوره كل له اواب و مسخر گردانيده بوديم مرغان را كه جمع مى شدند بسوى او هر يك از كوهها و مرغان براى او رجوع كننده بودند به تسبيح، هرگاه كه او تسبيح مى كرد آنها با او تسبيح مى كردند.
وشددنا ملكه و آتينا الحكمه وفصل الخطاب و محكم گردانيديم پادشاهى او را و عطا كرديم به او حكمت را - يعنى پيغمبرى را، يا كمال علم و عمل را - و خطاب جدا كننده ميان حق و باطل را، وهل اتيك نباء الخصم اذ تسوروا المحراب آيا آمده است بسوى تو خبر آنها كه با يكديگر مخاصمه و منازعه كردند نزد او در وقتى كه به ديوار محراب - يا غرفه داود - بالا رفتند؟، اذ دخلوا على داود ففزع منهم چون داخل شدند بر داود پس ترسيد از ايشان، قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق ولا تشطظ واهدنا الى سواء الصراط گفتند: مترس ما دو خصميم بعضى از ما بر بعضى ستم و زيادتى كرده اند پس حكم كن ميان ما به حق و راستى، و جور مكن در حكم، و راهنمائى نما ما را به راه راست، ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجه ولى نعجه واحده فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب بدرستى كه اين برادر من است او را نود و نه ميش هست و مرا يك ميش ‍ هست پس مى گويد كه آن يك ميش را به من بده و بر من زيادتى مى كند در مخاطبه و مخاصمه، قال لقد طلمك بسؤ ال نعجتك الى نعاجه داود گفت: بتحقيق كه ظلم كرده است بر تو كه سؤ ال كرده است ميش تو را كه با ميشهاى خود ضم كند، وان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات وقليل ما هم بدرستى كه بسيارى از شركا ستم مى كنند بعضى از ايشان بر بعضى مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته كرده اند و بسيار كم اند ايشان، وظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا واناب و گمان كرد داود كه ما او را امتحان كرديم به اين حكومت پس طلب آمرزش كرد از پروردگار خود و به سجده در افتاد و انابه و توبه و برگشت كرد بسوى خدا.
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: مراد از گمان در اينجا علم است (1)، يعنى به يقين دانست كه خدا او را امتحان كرد.
فغرنا له ذلك وان له لزلفى و حسن مآب پس آمرزيديم از براى او اين را بدرستى كه هست او را نزد ما قرب و منزلت و بازگشت نيكو يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض اى داود! بدرستى كه گردانيديم ما تو را جانشين خود در زمين فاحكم بين الناس بالحق پس حكم كن در ميان مردم به راستى، ولا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله و پيروى مكن خواهش ‍ نفس خود را پس گمراه كند تو را از راه خدا، ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب (2) بدرستى كه آنها كه گمراه مى شوند از راه خدا ايشان را است عذابى سخت به فراموش ‍ كردن ايشان روز حساب را.
على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: چون جناب مقدس ايزدى تعالى شاءنه حضرت داود عليه السلام را خليفه خود گردانيد در زمين و زبور را بر او نازل گردانيد، وحى فرمود بسوى كوهها و مرغان كه با او تسبيح بگويند، و سببش آن بود كه چون آن حضرت از نماز فارغ مى شد و زير آن حضرت برمى خاست حمد و تسبيح و تهليل و تكبير الهى مى كرد و مدح مى كرد يك يك از پيغمبران گذشته را و فضائل و افعال پسنديده ايشان را ياد مى كرد و شكر و عبادت و صبر كردن ايشان را بر بلاها مذكور مى ساخت، و حضرت داود عليه السلام را ياد نمى كرد.
پس آن حضرت مناجات كرد كه: پروردگارا! بر پيغمبران ثنا فرموده اى به آنچه كرده اى و بر من ثنا نكرده اى؟
حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه: ايشان بنده اى چندند كه ايشان را امتحان كرده ام و مبتلا گردانيده ام و صبر و شكيبائى كردند، به اين سبب ثنا و مدح ايشان كرده ام.
داود عليه السلام گفت: خداوندا! مرا نيز مبتلا گردان و امتحان فرما تا صبر كنم و به درجه ايشان برسم.
حق تعالى فرمود: اى داود! اختيار نمودى بلا را بر عافيت، آنها را امتحان كردم و خبر نكردم و تو را خبر مى كنم و امتحان مى كنم، ابتلاى من در فلان روز از فلان ماه از فلان سال بر تو وارد خواهد شد.
عادت حضرت داود چنان بود كه يك روز در مجلس ديوان مى نشست و حكم مى فرمود در ميان مردم و يك روز خود را فارغ مى گردانيد براى عبادت خدا و با پروردگار خود خلوت مى كرد، چون آن روزى شد كه حق تعالى او را وعده ابتلا فرموده بود عبادت خود را شديدتر نمود و در محراب خود خلوت گزيد و منع فرمود مردم را كه كسى به نزد او نرود، ناگاه مرغى را ديد كه در پيش او فرود آمد كه بالهاى آن مرغ از زمرد سبز بود و پاهاى آن از ياقوت سرخ و سر و منقارش از مرواريد و زبرجد!
پس آن مرغ بسيار خوش آمد او را و فراموش كرد حال خود را و برخاست كه آن را بگيرد، پس آن مرغ پرواز نمود و بر ديوارى نشست كه در ميان خانه داود عليه السلام و خانه اوريا پسر حنان بود، و داود اوريا را به جنگى فرستاده بود، چون داود عليه السلام بر ديوار بالا رفت كه مرغ را بگيرد، ناگاه نظرش بر زن اوريا افتاد كه نشسته بود و غسل مى كرد، چون سايه داود را ديد موهاى سرش را بر بدن خود افشاند و بدنش را به موى خود پوشانيد.
آن حضرت فريفته محبت زن اوريا گرديده به محراب خود برگشت و از حال خود كه داشت افتاد! نوشت به سپهسالار خود: به فلان موضع برويد به جنگ و تابوت را ميان لشكر خود و لشكر دشمن بگذاريد؛ و نوشت كه: اوريا را پيش تابوت بدار كه جنگ كند. پس سپهسالار داود، اوريا را پيش ‍ تابوت فرستاد و او كشته شد!
پس در آن وقت دو ملك از سقف خانه به نزد داود عليه السلام آمدند به صورت دو مرد به مرافعه و در پيش روى او نشستند! آن حضرت ترسيد از ايشان، گفتند: مترس ما مرافعه داريم، اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم مى خواهد يك ميش مرا بگيرد و به گوسفندان خود ضم كند، بر من ظلم مى كند و به قهر و جبر مى خواهد آن را از من بگيرد.
در آن وقت آن حضرت نود و نه زن در خانه داشت، از زن نكاحى و كنيزان، پس داود فرمود: ظلم بر تو كرده است كه خواسته است گوسفند تو را بگيرد و با گوسفندانش ضم كند.
پس آن ملك ديگر كه مدعى عليه بود خنديد و گفت: خود بر خود حكم كرد.
داود گفت: معصيت خدا كرده اى و مى خندى؟ دهانت را مى بايد شكست.
چون ايشان به آسمان رفتند، آن حضرت يافت كه حق تعالى ايشان را براى تنبيه او فرستاده بود.
پس جهل روز به سجده افتاد و مى گريست، و بجز وقت نماز سر از سجده برنمى داشت تا آنكه پيشانى نورانيش مجروح شد و خون از ديده هاى مباركش جارى شد!
بعد از چهل روز حق تعالى او را ندا كرد: اى داود! چيست تو را كه اينقدر گريه مى كنى؟ آيا گرسنه اى كه تو را طعام دهد؟ يا تشنه اى كه تو را آب دهم؟ يا عريانى كه تو را جامه بپوشانم؟ يا ترسانى كه تو را ايمن گردانم؟
عرض كرد: خداوندا! چگونه ترسان نباشم، كرده ام آنچه مى دانى و مى دانم كه تو عادلى، و ستم ستمكارى از تو نمى گذرد.
حق تعالى وحى فرمود به او: اى داود! توبه كن.
عرض كرد: خداوندا! چگونه توبه من قبول مى شود و صاحب حق زنده نيست كه از او برائت ذمت خود را بطلبم.
حق تعالى فرمود: برو به نزد قبر اوريا تا او را براى تو زنده كنم و سؤ ال كن از او كه ببخشد بر تو تا من تو را بيامرزم.
عرض كرد: پروردگارا! اگر نبخشد چه كنم؟
فرمود: من سؤ ال مى كنم كه تو را ببخشد.
پس آن حضرت روانه شد به جانب قبر اوريا و مى گريست و تلاوت زبور مى كرد، و چون آن حضرت تلاوت زبور مى نمود هيچ سنگ و درخت و كوه و مرغ و درنده نمى ماند مگر آنكه با او هم آواز مى شدند، پس بر اين حال رفت تا به كوهى رسيد كه در آن كوه غارى بود و در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را حزقيل مى گفتند، چون حزقيل صداى كوهها و جانوران را شنيد دانست كه داود عليه السلام مى آيد گفت: اين پيغمبر گناهكار است.
چون داود به نزد آن غار رسيد گفت: اى حزقيل! مرا رخصت مى دهى كه به نزد تو بالا آيم؟
گفت: نه، زيرا كه تو گناهكارى.
پس گريه آن حضرت زياده شد، حق تعالى وحى فرستاد بسوى حزقيل عليه السلام كه: اى حزقيل! سرزنش مكن داود را به خطاى او و از من عافيت بطلب كه اگر تو را به خود بگذارم تو نيز گناه خواهى كرد.
پس حزقيل برخاست دست آن حضرت را گرفت و بسوى خود برد، پس ‍ داود عليه السلام گفت: اى حزقيل! هرگز قصد گناه كرده اى؟
گفت: نه.
پرسيد: هرگز تو را عجبى حاصل شده است از عبادتى كه مى كنى؟
گفت: نه.
پرسيد: هرگز ميل به دنيا كرده اى كه خواسته باشى از شهوات و لذات دنيا چيزى اختيار كنى؟
گفت: بلى، گاه هست كه چنين امرى در دل من مى افتد.
داود عليه السلام گفت: هرگاه تو را چنين امرى عارض شود به چه چيز علاج او مى كنى؟
حزقيل عليه السلام گفت: داخل رخنه اين كوه مى شوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مى گيرم.
پس آن حضرت داخل آن رخنه شد ناگاه ديد تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تخت كله كهنه شده و استخوانهاى پوسيده ريخته است، و در آنجا لوحى ديد كه در آن لوح نوشته بود: منم آروى پسر شلم (3) هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا كردم و هزار دختر را بكارت بردم، آخر كار من اين شد كه خاك فرش من شد و سنگ بالش زير سر من گرديد و مارها و كرمها همسايگان و مصاحبان من شدند! پس هر كه مرا بر اين حال ببيند فريب دنيا نخورد.
پس داود عليه السلام از آنجا گذشت و رفت به نزد قبر اوريا، او را صدا زد، جواب نداد؛ بار ديگر او را ندا كرد، جواب نداد؛ در مرتبه سوم اوريا گفت: اى پيغمبر خدا! چه كار دارى كه مرا از شادى و سرورى كه داشتم باز آوردى؟
گفت: اى اوريا! مرا بيامرز و گناهانم را ببخش.
پس حق تعالى وحى فرستاد به آن حضرت كه: اى داود! ظاهر كن بر او كه چه كرده اى و بعد طلب آمرزش از او بطلب.
باز سه مرتبه او را ندا كرد تا جواب گفت، پس آن حضرت گفت: اى اوريا! من چنين كارى كرده ام.
اوريا گفت: آيا پيغمبر چنين كارى مى كنند؟
و چون بار ديگر او را ندا كرد، جواب نشنيد، پس آن حضرت بر زمين افتاد به گريه و زارى، پس حق تعالى وحى فرمود به خزانه دار فردوس كه اعلاى مراتب بهشت است تا پرده بردارد و اوريا فردوس را ببيند، چون پرده برداشته شد و اوريا فردوس را ديد پرسيد: اين بهشت از براى كيست؟
حق تعالى فرمود كه: اين بهشت براى كسى است كه گناه داود را ببخشد.
اوريا گفت: پروردگارا! گناه او را بخشيدم.
پس داود عليه السلام بسوى بنى اسرائيل برگشت.
بعد از آن هرگاه از نماز فارغ مى شد وزير او برمى خاست حمد و ثناى خدا مى گفت و بر پيغمبران ثنا مى كرد و بعد از آن مى گفت كه: داود قبل از گناه چنين و چنين فضيلتهايى داشت؛ پس داود غمگين شد، و حق تعالى به او وحى فرمود: اى داود! گناه تو را بخشيدم و ننگ گناه تو را بر بنى اسرائيل لازم گردانيدم.
داود گفت: خداوندا! تو عادلى و جور نمى كنى، چگونه ننگ گناه مرا بر بنى اسرائيل لازم مى گردانى؟
فرمود: براى آنكه چون اراده آن عمل كردى بر تو انكار نكردند.
پس بعد از آن، زن اوريا را به امر الهى خواست و حضرت سليمان عليه السلام از او بهم رسيد.(4)
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه: اوريا كشته نشد، و بعد از توبه داود فرستاد و اوريا را طلبيد، و بعد از آمدن هشت روز زنده بود، بعد از آن فوت شد و بعد از فوت او، داود عليه السلام زن او را خواست.(5)
مؤلف گويد: اين قصه نيز از جمله قصه هائى است كه متمسك به آنها شده اند جمعى كه تجويز گناه نسبت به پيغمبران مى كنند از اهل سنت، و ايشان اين قصه را به اين نحو نقل كرده اند كه در اين روايت مذكور شد، بعضى از اين شنيع تر نيز نقل كرده اند؛ چون سابقا دانستى كه ضرورى دين شيعه است عصمت پيغمبران از گناهان پس بايد كه بعضى از اجزاى اين روايت محمول بر تقيه باشد.
چنانچه به سند معتبر از ابوبصير منقول است كه گفت: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: چه مى فرمائيد در آنچه مردم در باب داود عليه السلام و زن اوريا مى گويند؟
فرمود: آنها را عامه افترا كرده اند بر آن حضرت.(6)
در حديث موثق ديگر منقول است كه آن حضرت فرمود: اگر دست بيابم بر كسى كه گويد داود عليه السلام دست بر زن اوريا گذاشت، هر آينه او را دو حد خواهم زد: يكى براى فحش گفتن و يكى براى ناسزا گفتن به پيغمبر خدا.(7)
و همى مضمون را عامه نيز از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده اند.(8)
و بنابر مذهب شيعه و بعضى از مخالفان كه تجويز گناه نسبت به پيغمبران نمى كنند خلاف است كه استغفار حضرت داود براى چه بود و افتتان و امتحان خدا نسبت به او چه بود؟
در اين مقام چند و چه گفته اند:
اول آنكه: استغفار براى گناه نبود بلكه براى تذلل و خشوع و شكستگى نزد حق تعالى بود.
دوم آنكه: اوريا زنى را خواستگارى كرده بود و آن حضرت بعد از او، او را خواستگارى كرد و اوريا زن نداشت و داود نود و نه زن داشت، و اولى بود كه آن زن را براى اوريا بگذرد، چون چنين نكرد حق تعالى او را به اين مكروه معاتبه فرمود.
سوم آنكه: داود عليه السلام اوريا را به جنگ فرستاده بود، چون خبر شهادت او رسيد بسيار متاءثر شد به اعتبار آنكه دانست كه زن مقبوله اى دارد و او را خواهد خواست، اين نيز مكروهى بود كه مناسب شاءن آن حضرت نبود اما موجب گناه نبود، پس خدا دو ملك را براى تنبيه آن حضرت فرستاد.
چهارم آنكه: آن دو شخص ملك نبودند بلكه دزدان بودند و براى ضرر رسانيدن به آن حضرت آمده بودند، چون دست نيافتند، اين مرافعه را به عذر خود القا كردند و آن حضرت به ايشان گمان برد كه دزدند و خواست ايشان را آزار كند پس از گمان خود كه ترك اولى بود استغفار كرد و متعرض ‍ ايشان نشد.
پنجم آنكه: معاتبه الهى نسبت به او براى آن بود كه چون مدعى دعواى خود را گفت قبل از آنكه از مدعى عليه سؤ ال نمايد، فرمود: بر تو ستم كرده است، و غرض آن حضرت آن بود كه اگر راست مى گوئى بر تو ستم كرده است، اولى آن بوده كه پيش از آنكه از خصم او جواب دعوى را بشنود اين را نگويد، و براى اين ترك اولى استغفار نمود.(9)
چنانچه به سند معتبر منقول است كه: على بن الجهم در مجلس ماءمون از حضرت امام رضا عليه السلام از اين آيات سؤ ال نمود؟
حضرت فرمود: علماى شما در اين باب چه مى گويند؟
على بن الجهم گفت: مى گويند روزى داود عليه السلام در محراب خود نماز مى كرد، ناگاه شيطان نزد او به صورت نيكوترين مرغى از مرغان ظاهر شد، پس داود نمازش را قطع كرد برخاست كه مرغ را بگيرد، پس مرغ به ميان خانه رفت، او نيز دنبال آن رفت، پس مرغ پرواز كرد بر بام خانه نشست، آن حضرت نيز بر بام بالا رفت.
پس مرغ به خانه اوريا پسر حنان رفت، داود عليه السلام مشرف شد بر خانه اوريا، ناگاه نظرش بر زن اوريا افتاد كه غسل مى كرد و برهنه بود، همين كه ديد او را، از محبت او بيقرار شد و اوريا را به بعضى از جنگها فرستاده بود، پس نوشت به سركرده آن لشكر كه مقدم دارد اوريا پيش روى لشكر خود، چون او را مقدم داشتند فتح كرد و بر كافران غالب شد.
چون اين خبر به داود رسيد غمگين شد، بار ديگر نوشت: او را بر تابوت مقدم بدار در جنگ، چون چنين كردند اوريا شهيد شد، پس داود زن اوريا را نكاح كرد!
چون حضرت امام رضا عليه السلام اين قصه را به اين وجه شنيع از على بن الجهم استماع نمود دست مبارك را بر پيشانى خود زد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون! شما نسبت مى دهيد پيغمبرى از پيغمبران خدا را به آنكه نماز خود را سبك شمرد و براى مرغى آن را قطع كرد، و به آنكه عاشق زن مردم شد و به اين سبب شوهر او را كشت؟!
پس على بن الجهم گفت: يا بن رسول الله! پس گناه او جه بود؟
حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: داود عليه السلام گمان كرد كه حق تعالى خلقى از او داناتر نيافريده است، پس دو ملك را خدا فرستاد كه از ديوار غرفه او بالا رفتند، و چون به نزد او رفتند، مدعى دعواى خود را نقل كرد چنانچه حق تعالى ياد فرموده است، حضرت داود مبادرت نمود قبل از آنكه از ديگرى بپرسد كه آنچه او در حق تو مى گويد راست است يا نه، پيش ‍ از آنكه از مدعى گواه بر دعواى او بطلبد فرمود: بر تو ظلم كرده است كه گوسفند تو را خواسته است كه با گوسفندان خود ضم كند، پس اين خطا ترك اولائى بود كه در حكم كردن از آن حضرت صادر شد، نه آنچه شما مى گوئيد، آيا نمى شنوى كه حق تعالى بعد از آن مى فرمايد: اى داود! ما تو را خليفه گردانيديم در زمين پس حكم كن در ميان مردم به حق؟
پس على بن الجهم گفت: يا بن رسول الله! پس قصه او با اوريا چه بود؟
فرمود كه: در زمان داود عليه السلام مقرر چنين بود زنى كه شوهرش مى مرد يا در جنگ كشته مى شد ديگر شوهر نمى كرد هرگز، و اول كسى را كه حق تعالى براى او حلال گردانيد زنى را كه شوهرش كشته شده باشد بخواهد، داود عليه السلام بود. چون اوريا كشته شد و عده زن او منقضى شد آن حضرت زن او را خواست، اين معنى بر روح اوريا گران آمد كه داود عليه السلام اول مرتبه اين حكم را درباره زوجه او جارى گردانيد.(10)
مؤلف گويد: منسوخ شدن حكمى در زمان غير پيغمبران اولوالعزم خلاف مشهور است، و ممكن است حضرت موسى عليه السلام خبر داده باشد كه اين حكم تا زمان داود خواهد بود و بعد از آن حكم ديگر خواهد بود، يا آنكه نسخ كلى مخصوص زمان پيغمبران اولوالعزم است، و استبعادى ندارد كه بعضى از احكام جزئيه در زمان پيغمبر مرسل ديگر منسوخ تواند شد.
بدان كه اين بعضى از وجوهى است كه در اين قصه گفته اند، و وجه آخر كه موافق حديث است بهترين وجوه است، و ساير وجوه را در كتاب بحارالانوار بيان كرده ام (11)، و مجملا بايد دانست كه از پيغمبران گناه صادر نمى شود و ليكن چون نهايت مرتبه كمال انسانى اقرار به عجز و ناتوانى و تذلل و شكستگى و انكسار است و اين معنى بدون صدور فى الجمله مخالفتى حاصل نمى شود، لهذا حق تعالى گاهى انبيا و دوستان خود را به خود مى گذارد كه مكروهى يا ترك اولائى از ايشان صادر گردد تا به عين اليقين بدانند كه امتياز ايشان از ساير خلق به عصمت به تاءييد ربانى است و درجات كمال ايشان به سبب هدايت سبحانى است، و به سبب صدور اين معنى در مقام توبه و انابه و تذلل و انكسار درآيند، و اين معنى موجب مزيد محبت و قرب و كمالات و علو درجات ايشان گردد، و مرتبه ايشان به اضعاف مضاعفه زياده از پيش صدور اين معنى از ايشان گردد.
و لهذا حق تعالى به شيطان خطاب فرمود: بدرستى كه بندگان مرا تو بر ايشان سلطنتى ندارى مگر آنها كه متابعت تو مى نمايند از گمراهان (12)، زيرا كه اگر گاهى شيطان ايشان را اندك لغزشى بفرمايد، بزودى الطاف سبحانى شامل حال ايشان گرديده و به رغم انف شيطان درجات ايشان رفيع تر و مراتب قرب و محبت ايشان افزونتر مى شود.
چنانچه در قصه آدم عليه السلام مى فرمايد كه: آدم نافرمانى كرد و گمراه شد، پس خدا او را برگزيد و توبه او را قبول كرد و درجات معرفت و قرب خويش هدايت نمود (13)، در اين قصه بعد از صدور آن امر از داود مى فرمايد كه: او را آمرزيديم و او را نزد ما قرب و منزلت بزرگ هست و بازگشت نيكو بسوى ما دارد (14)، و بعد از آن او را خطاب خلافت و جانشينى خود در زمين فرمود، و اگر در اين معنى اندك تفكر نمائى به عقل مستقيم حكمتها براى وجود شيطان و تزيين شهوات در نفس انسان بر تو ظاهر مى شود، و بسى ظاهر هست كه ارتكاب ترك اولائى كه موجب سيصد سال تضرع و زارى كردن شود در درگاه خدا عين صلاح اوست، و اگر به ظاهر او را از بهشت جسمانى بيرون كردند اما به توبه و انابه و تضرع او را در بهشتهاى قرب و محبت و معرفت سبحانى داخل كردند، و به هر قطره اى كه از ديده مبارك او ريخته شد در باغهاى محبت و قرب او ميوه ها به بار آمد و در بساتين معرفت او انواع رياحين و الوان گلها شاداب گرديد، و هر آهى كه كشيد خرمن سوز گناه صد هزار عاصى و مجرم گرديد، و به هر ناله كشيدن هزار لبيك از درگاه عزت و جلال ربانى شنيد، به هر اندوهى سرمايه شادى ابدى براى خود و گروهى مهيا گردانيد، و هر مرواريد اشكى كه از ديده دريا نشان باريد در شاهوار تاج عزتش گرديد، و هر سرشك خونين كه بر چهره محبت گزين او روانه گرديد مانند لعل آبدار اكليل رفعتش را زيبائى بخشيد، و يك جهت تفضيل انسان بر كمال اين است، و كمال مرتبه محبت و معرفت غالبا بدون اين ميسر نمى شود، اگر ترك اولى نباشد نيز مقربان را در هر تغيير حالى يا منتقل شدن از درجه قرب و مؤانست و متوجه شدن به امور ضروريه هدايت خلق و معاشرت با ايشان يا ارتكاب بعضى از لذات حلال چون به مرتبه اولى عود مى فرمايند در درگاه عالم الاسرار به قدم عجز و انكسار ايستاده زبان افتقار و اعتذار مى گشايند و نسبت گناهان بزرگ و جرمهاى عظيم به سبب يك لحظه حرمان هجران به خود مى دهند، چنانچه در مناجاتهاى انبياء و مرسلين و ائمه طاهرين خصوصا حضرت سيد الساجدين صلوات الله عليه ظاهر است.
و در اين مقام سخن بسيار است و مجال حرف تنگ است و معنى نازك است و عقلها قاصر است، هر كه از اين دريا قطره اى چشيده است يا از رحيق مختوم بهره اى به كام جانش رسيده است و از نشاءه قرب مناجات لذتى يافته است و از ساحل درياى محبت دامنى تر كرده و از مرتبه زاهدان خشك اندكى برتر نشسته است، يا اندكى حلاوت آب شور گريه محبت را يافته است يا چاشنى آب ديده توبه كاران را شناخته است، قدر اين تحقيق را مى داند و نشاءه اين رحيق را مى يابد، و مى داند كه تاءثير نغمه داود نه از نوا و سرود است بلكه از ناله شورانگيز هجران رحيم ودود است، و مى فهمد كه دلربائى و زيبائى دود آه مجرمان از اميدوارى آمرزش خداوند معبود و قبول كننده هر خطا كار مردود است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت مبين الحقائق و مربى الخلايق جعفر بن محمد الصادق عليه السلام منقول است كه: هيچكس گريه نكرد مثل سه كس: آدم و يوسف و حضرت داود عليهم السلام، اما آدم چون او را از بهشت بيرون كردند آنقدر بلند بود كه سرش در درى از درهاى آسمان بود و آنقدر گريست كه اهل آسمان از گريه او متاءذى شدند و به حق تعالى شكايت كردند پس خدا قامت او را كوتاه گردانيد، اما داود عليه السلام پس آنقدر گريست كه گياه از آب ديده اش روئيد و ناله اى چند آتشين مى كشيد كه آن گياهها كه از آب دبده اش روئيده بود به آه آتش بار او مى سوخت، اما يوسف عليه السلام پس آنقدر بر مفارقت حضرت يعقوب گريست كه اهل زندان از گريه او متاءذى شدند پس با ايشان صلح كرد كه يك روز گريه كند و يك روز ساكت باشد.(15)

پی نوشته ها

-----------------------------------------------
1-تفسير قمى 3/234.
2-آياتى كه از ابتداى فصل تا به اينجا ذكر شده است آيات 17 -26 سوره ص مى باشند.
3-در مصدر: اروى بن سلمه آمده است.
4-تفسير قمى 2/229.
5-تفسير قمى 2/234.
6-قصص الانبياء 202.
7-قصص الانبياء راوندى 203.
8-عرائس المجالس 281؛ تفسير قرطبى 15/181.
9-براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به مجمع البيان 4/471؛ تفسير قرطبى 15/180.
10-عيون اخبار الرضا 1/193؛ امالى شيخ صدوق 83، و در آن اوريا بن حتان است.
11-بحار الانوار 14/30.
12-سوره حجر: 42.
13-سوره طه: 121 و 122.
14-سوره ص: 25.
15-تفسير عياشى 2/177.
----------------------------------------
علامه مجلسى رحمة الله عليه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page