فصل دوم: در بيان فضايل و كمالات و آداب و سير و سنن و معجزات و ...

(زمان خواندن: 15 - 30 دقیقه)

فصل دوم: در بيان فضايل و كمالات و آداب و سير و سنن و معجزات و تبليغ رسالات و مدت عمر و ساير مجملات حالات آن حضرت است
حق تعالى مى فرمايد و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس (1) يعنى: عطا كرديم عيسى پسر مريم را براهين واضحات و معجزات ظاهرات و تقويت كرديم او را به روح مقدس و مطهر، بعضى گفته اند كه مراد روحى است كه خدا آفريد و در او دميد؛ و بعضى گفته اند مراد جبرئيل است؛ و بعضى گفته اند اسم اعظم است.(2)
و در احاديث معتبره وارده شده است كه: روح القدس خلقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل و جميع ملائكه، و با پيغمبران اولوالعزم و ائمه معصومين عليهم السلام مى باشد از وقت ولادت تا آخر عمر و مربى و معلم و مسدد ايشان است (3)، و بعضى از احاديث در اين باب گذشت در اول كتاب.
و در جاى ديگر فرموده است اذ قال الله عيسى بن مريم اذكر نعمتى عليك و على و الدتك يادآور وقتى را كه گفت خدا: اى عيسى پسر مريم! يادآور نعمت مرا بر تو و بر مادر تو، اذ ايدتك بروح القدس ‍ تكلم الناس فى المهد و كهلا و اذ علمتك الكتاب و الحكمه و التوريه و الانجيل چون تقويت كردم تو را به روح القدس كه سخن گفتى با مردم در گهواره و در سن پيرى، و چون تعليم كردم تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل، و اذ تخلق من الطين كهئيه الطير باذنى فتفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى ء الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى (4) و چون خلق مى كنى از گل مانند هيئت مرغ پس مى دمى در آن پس مى گردد مرغى به اذن و امر من، و شفا مى بخشى كور و پيس را به امر من، و بيرون مى آورى و زنده مى گردانى مردگان را به اذن و امر من؛ مشهور آن است كه مرغى كه آن حضرت زنده كرد شب پره بود.(5)
و در حديث حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گذشت كه: شش جانورند كه از رحم مادر بيرون نيامده اند، يكى از آنها شب پره اى است كه عيسى عليه السلام از گل ساخت و به اذن خدا زنده شد و پرواز كرد.(6)
از وهب بن منبه روايت كرده اند كه: گاه بود كه پنجاه هزار بيمار در يك روز نزد آن حضرت جمع مى شدند، از آنها كه مى توانستند به خدمت او آمد، و هر كه نمى توانست آمد عيسى عليه السلام به نزد او مى رفت، و همه را دعا دوا مى فرمود به شرط آنكه ايمان بياورند.
و نقل كرده اند كه آن حضرت چهار مرده را زنده كرد:
اول: دوستى داشت كه او را عازر مى گفتند، بعد از سه روز از مردنش به خواهرش گفت: ببر مرا بر سر قبر او، چون به نزد قبر او رفت گفت: اى خداوندى كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه اى! بدرستى كه مرا فرستاده اى بسوى بنى اسرائيل كه ايشان را بسوى دين تو بخوانم و خبر دهم ايشان را كه من مرده را زنده مى گردانم، پس زنده كن عازر را. پس ‍ عازر زنده شد و از قبر بيرون آمد، و بعد از آن فرزندان از او بهم رسيدند.
دوم: فرزند پير زالى كه تابوت او را از پيش عيسى عليه السلام گذرانيدند و عيسى دعا كرد و او زنده شد و در ميان تابوت نشست و پا به گردن مردم گذاشت و پائين آمد و جامه هاى خود را پوشيده به خانه خود برگشت، و بعد از آن فرزندان بهم رسانيد.
سوم آنكه: دختر عياشى (7) بود كه گفتند به عيسى عليه السلام ديروز مرده است تو او را زنده كن، دعا كرد زنده شد و فرزندان از او بهم رسيدند.
چهارم: سام پسر نوح عليه السلام بود كه دعا كرد به اسم اعظم خدا، پس ‍ سام از قبر بيرون آمد و نصف موى سرش سفيد شده بود، گفت: مگر قيامت برپا شده است؟ عيسى عليه السلام گفت: نه وليكن من دعا كردم خدا را به اسم اعظم كه تو را زنده فرمود. و پانصد سال در دنيا زندگى كرده بود و مويش سفيد نشده بود و در اين وقت از هول اينكه مبادا قيامت قائم شده باشد مويش سفيد شد! عيسى عليه السلام گفت: بمير. سام گفت: به شرط آنكه خدا مرا پناه بدهد از سكرات مرگ! آن حضرت دعا كرد و او به رحمت الهى واصل شد.(8)
و اذ كففت بنى اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات فقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مبين (9) و يادآور آن وقتى را كه بازداشتم ضرر بنى اسرائيل را از تو در وقتى كه يهود خواستند تو را بكشند در وقتى كه آوردى براى ايشان معجزات را پس گفتند كافران ايشان: نيست اين مگر جادوئى هويدا.
به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: چون حضرت عيسى عليه السلام با بنى اسرائيل گفت كه: من رسولم از جانب خدا بسوى شما و مرغ از گل مى سازم و زنده مى كنم و كور مادرزاد و پيس را شفا مى بخشم، بنى اسرائيل گفتند: اينها همه جادو است آيت ديگر به ما بنما تا تو را تصديق كنيم!
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: اگر شما را خبر دهم به آنچه مى خوريد و آنچه در خانه ها ذخيره مى كنيد خواهيد دانست كه من صادقم؟ گفتند: بلى. پس هر روز ايشان را خبر مى داد كه امروز فلان چيز را خورديد و فلان چيز را آشاميديد و فلان چيز را ذخيره كرديد، پس بعضى ايمان آوردند و بعضى بر كفر خود باقى ماندند.(10)
و به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: ميان حضرت داود و عيسى عليه السلام چهار صد و هشتاد سال فاصله بود و شريعت عيسى عليه السلام آن بود كه مبعوث بود به يگانه پرستى خدا و اخلاص در بندگى او و ترك ريا، و به آنچه وصيت كرده بودند به آن نوح و ابراهيم و موسى عليهم السلام، و بر او نازل گردانيد انجيل را و بر او گرفت ميثاقى چند كه از پيغمبران ديگر گرفته بود، و مقرر فرمود در تورات از براى او برپاداشتن نماز و دادن زكات و امر به نيكيها و نهى از بديها و حرام گردانيدن حرامها و حلال گردانيدن حلالها، و در انجيل مواعظ و مثلها بود و در آن قصاص و احكام حدود و فرض ميراثها نبود، و نازل ساخت بر او تخفيف بعضى از احكام شاقه را كه در تورات نازل ساخته بود چنانچه در قرآن فرموده است كه عيسى گفت: مبعوث شده ام براى آنكه حلال گردانم از براى شما بعضى از آنها را كه حرام گرديده بود بر شما (11)، و امر نمود عيسى آنها را كه به او ايمان آوردند كه ايمان بياورند به شريعت تورات و انجيل هر دو؛ و بعد از آنكه عيسى در گهواره سخن گفت ديگر با بنى اسرائيل سخن نگفت تا هفت سال يا هشت سال، بعد از آن تبليغ رسالت نمود بسوى بنى اسرائيل و خبر مى داد ايشان را به آنچه مى خوردند و ذخيره مى كردند در خانه هاى خود، و مرده را زنده مى كرد و كور و پيس را شفا مى داد و تورات را به ايشان تعليم مى نمود، و چون خدا خواست حجت را بر بنى اسرائيل تمام گرداند انجيل را بر آن حضرت نازل گردانيد.(12)
در حديث ديگر منقول است كه ابان بن تغلب از آن حضرت پرسيد: آيا عيسى عليه السلام كسى را زنده كرده كه بعد از زنده شدن مدتى بماند و فرزند از او بهم رسد؟
فرمود: بلى، آن حضرت دوستى داشت كه با او برادر شده بود از براى خدا، و هر وقت عيسى عليه السلام به منزل او مى رسيد نزد او مى آمد، پس مدتى عيسى از او غائب شد روزى به در خانه او رفت كه بر او سلام كند پس مادر او بيرون آمد، چون حضرت از او احوال دوست خود را پرسيد گفت: مرد يا رسول الله.
حضرت فرمود: مى خواهى كه او را ببينى؟
گفت: بلى.
عيسى فرمود: فردا مى آيم و او را زنده مى كنم از براى تو به اذن خدا.
چون روز ديگر حضرت عيسى به در خانه آن زن آمد و فرمود: بيا با من و قبر پسرت را به من بنما، چون به قبر او رسيدند عيسى عليه السلام ايستاد و دعا كرد تا قبر شكافته شد و پسر آن زن زنده بيرون آمد، چون مادر خود را ديد مادرش او را ديد هر دو بسيار گريستند، عيسى عليه السلام بر ايشان ترحم نمود و به آن مرد گفت: مى خواهى با مادرت در دنيا باشى؟
گفت: يا رسول الله! با خوردنى و روزى مدتى از عمر يا بدون اينها؟
فرمود: بلكه يا اينها كه بيست سال در دنيا بمانى و زن بخواهى و فرزندان براى تو بهم رسد!
آن جوان گفت: مى خواهم.
پس عيسى عليه السلام او را به مادرش داد و بيست سال با او زندگانى كرد و زنى خواست و فرزندان از او بهم رسانيد.(13)
به روايت معتبر ديگر منقول است كه: اصحاب عيسى عليه السلام از او سؤ ال كردند كه مرده اى را براى ايشان زنده كند، حضرت ايشان را برد به سر قبر سام بن نوح عليه السلام و فرمود: برخيز به اذن خدا اى سام بن نوح
پس قبر شكافته شد، چون بار ديگر اين سخن را فرمود سام به حركت آمد، چون بار سوم گفت سام از قبر بيرون آمد، پس عيسى عليه السلام به او فرمود: در دنيا بودن را بهتر مى خواهى يا آنكه به حال خود برگردى؟
سام گفت: اى روح الله! برگشتن را مى خواهم زيرا كه سوختن يا گزيدن مرگ هنوز در دل من هست تا امروز.(14)
مؤلف گويد: قصه زنده كردن يحيى عليه السلام در باب احوال آن حضرت گذشت، و از اين دو قصه معلوم مى شود كه تلخى و شدت مرگ بعد از مدتى تعيش در دنيا و تشبث تعلقات آن به دل مى باشد، و اگر نه بر هر تقدير مردنى ناچار بود و از اينجا معلوم مى شود كه مردن بعد از زنده شدن در قبر نيز براى مؤمنان شدتى ندارد، و ممكن است اظهار اين احوال از مقربان كه مرگ عين راحت ايشان است براى تنبيه ديگران باشد يا آنكه با وجود آن راحتها يك نحو شدت قليلى براى ايشان نيز بوده باشد، حق تعالى جميع مؤمنان را از سكرات و شدائد مرگ و بعد از آن امان بخشد.
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه به عيسى عليه السلام گفتند: چرا زن نمى خواهى؟
فرمود: به چه كار من مى آيد زن؟
گفتند: براى آنكه اولاد براى تو بياورد.
فرمود: چه مى كنم فرزندان را كه اگر زنده باشند باعث فتنه من گردند و اگر بميرند سبب اندوه من شوند.(15)
و به سندهاى معتبر از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه: عيسى بن مريم عليه السلام سنگ در زير سر مى گذاشت در وقت خوابيدن و جامه هاى گنده مى پوشيد و نان خورش او گرسنگى بود، و چراغش در شب مهتاب بود، و سر سايه اش در زمستان مشرق و مغرب زمين بود هر جا كه آفتاب مى تابيد، و ميوه و ريحانش گياهها بود كه از زمين براى حيوانات مى روئيد، و زنى نداشت كه مفتون او گردد، و فرزندى نداشت كه اندوه او را بخورد، و مالى نداشت كه او را از ياد خدا غافل گرداند، و طمعى از مردم نداشت كه او را ذليل گرداند، چهارپايش دو پاى او بود و خدمتكارش ‍ دستهاى او بود.(16)
و در روايت معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حضرت عيسى عليه السلام در بعضى از خطبه هاى خود كه در ميان بنى اسرائيل خواند فرمود: صبح كرده ام و خادم من دستهاى من است، و دايه من پاهاى من است، و فراش من زمين است، و بالش من سنگ است، و آتش من در زمستان جائى است كه آفتاب بر آن بتابد، و چراغ من در شب ماه است و نان و خورش من گرسنگى است، و پيراهن من ترس خدا است، و پوشش من پشم است، و ميوه و گل و لاله من گياه زمين است كه حيوانات مى خورند، و شب مى گذرانم و هيچ ندارم و صبح مى كنم و هيچ ندارم، و در روى زمين هيچكس از من غنى تر و بى نيازتر نيست.(17)
و در روايت ديگر منقول است كه: زنى كنعانى پسرى داشت كه زمين گير شده بود پس او را به خدمت حضرت عيسى عليه السلام آورد كه شفا بخشد.
حضرت عيسى فرمود: من ماءمور شده ام بيماران بنى اسرائيل را شفا بخشم!
آن زن گفت: يا روح الله! سگها ته مانده خوان بزرگان را مى خوردند وقتى كه خوان را برداشتند، پس تو هم از حكمت خود به ما بهره اى بده و ما را محروم مكن.
پس از حق تعالى رخصت طلبيد و دعا كرد تا فرزند او شفا يافت.(18)
و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: آيا به عيسى عليه السلام مى رسيد دردها كه به ساير فرزندان آدم عليه السلام مى رسد؟
فرمود: بلى، او را در طفوليت بيماريهاى مردم بزرگ عارض مى شد، و در بزرگى دردهاى اطفال عارض مى شد، چون در طفوليت او را درد تهيگاه كه امراض سالمندان است عارض مى شد به مادرش مى گفت: عسل و سياهدانه و روغن زبت از براى من بياور، چون حاضر مى كرد از خوردن آن اظهار كراهت مى نمود، پس مريم عليها السلام مى گفت: خود طلبيدى اين دوا را چرا كراهت دارى از خوردنش؟ مى گفت: به علم پيغمبرى گفتم كه دوا را بساز و از براى بدمزگى دوا و جزعى كه لازم كودكان است كراهت دارم از خوردنش، پس مى گرفت و مى خورد.(19)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: گاه بود عيسى عليه السلام گريه بسيار مى كرد كه حضرت مريم مانده مى شد، پس مى گفت: اى مادر! بگير پوست فلان درخت را و نرم بساى و در آب كن و به من بخوران تا وجع من ساكن شود و گريه نكنم. چون مريم دوا را در گلويش مى كرد بسيار مى گريست، مريم عليها السلام مى گفت كه: تو خود نگفتى كه من اين دوا را براى تو بسازم؟ عيسى عليه السلام مى فرمود: اى مادر! علم پيغمبرى است و ضعف كودكى.(20)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر شما باد به خوردن عدس كه مبارك و مقدس ‍ است و دل را نرم مى كند و گريه را بسيار مى كند، و هفتاد پيغمبر بر آن بركت فرستاده اند كه آخر ايشان حضرت عيسى عليه السلام است.(21)
به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: نقش نگين حضرت عيسى دو كلمه بود كه از انجيل بيرون آورده بود: طوبى لعبد ذكر الله من اجله وويل لعيد نسى الله من اجله يعنى: خوشا حال بنده اى كه خدا را ياد كند به سبب او و بدا به حال بنده اى كه خدا را فراموش كند به سبب او.(22)
به سند معتبر از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام منقول است كه: عمر حضرت عيسى عليه السلام در دنيا سى و سه سال بود، پس حق تعالى او را به آسمان برد و بر زمين فرود خواهد آمد در دمشق و دجال را او خواهد كشت.(23)
به سندهاى صحيح و حسن از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه: عيسى عليه السلام به حج خانه كعبه رفت و به صفايح روحا گذشت و مى گفت: لبيك عبدك و اين امتك لبيك.(24)
و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: در شب معراج عيسى عليه السلام را ديدم، مردى سرخ رو و پيچيده مو و ميانه بالا.(25)
و به سند موثق از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: حق تعالى حضرت عيسى عليه السلام را بر بنى اسرائيل و بس مبعوث گردانيده بود و پيغمبرى او در بيت المقدس بود و بعد از او دوازده نفر از حواريان اوصياى او بودند.(26)
و در حديث ابوذر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه: اول پيغمبران بنى اسرائيل موسى عليه السلام بود و آخر ايشان عيسى عليه السلام، و در ميان ايشان ششصد پيغمبر مبعوث شدند.(27)
به سند صحيح منقول است كه شخصى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد: حضرت عيسى عليه السلام كه در گهواره سخن گفت، آيا حجت خدا بود بر اهل زمان خود؟
فرمود: در آن وقت پيغمبر خدا بود و حجت خدا بود اما مرسل نبود، مگر نشنيده اى كه خدا مى فرمايد عيسى در گهواره گفت كه: من بنده خدايم و خدا به من كتاب داده است و مرا پيغمبر گردانيده است (28)؟

فصل دوم: در بيان فضايل و كمالات و آداب و سير و سنن و معجزات و تبليغ رسالات و مدت عمر و ساير مجملات حالات آن حضرت است
حق تعالى مى فرمايد و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس (1) يعنى: عطا كرديم عيسى پسر مريم را براهين واضحات و معجزات ظاهرات و تقويت كرديم او را به روح مقدس و مطهر، بعضى گفته اند كه مراد روحى است كه خدا آفريد و در او دميد؛ و بعضى گفته اند مراد جبرئيل است؛ و بعضى گفته اند اسم اعظم است.(2)
و در احاديث معتبره وارده شده است كه: روح القدس خلقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل و جميع ملائكه، و با پيغمبران اولوالعزم و ائمه معصومين عليهم السلام مى باشد از وقت ولادت تا آخر عمر و مربى و معلم و مسدد ايشان است (3)، و بعضى از احاديث در اين باب گذشت در اول كتاب.
و در جاى ديگر فرموده است اذ قال الله عيسى بن مريم اذكر نعمتى عليك و على و الدتك يادآور وقتى را كه گفت خدا: اى عيسى پسر مريم! يادآور نعمت مرا بر تو و بر مادر تو، اذ ايدتك بروح القدس ‍ تكلم الناس فى المهد و كهلا و اذ علمتك الكتاب و الحكمه و التوريه و الانجيل چون تقويت كردم تو را به روح القدس كه سخن گفتى با مردم در گهواره و در سن پيرى، و چون تعليم كردم تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل، و اذ تخلق من الطين كهئيه الطير باذنى فتفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى ء الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى (4) و چون خلق مى كنى از گل مانند هيئت مرغ پس مى دمى در آن پس مى گردد مرغى به اذن و امر من، و شفا مى بخشى كور و پيس را به امر من، و بيرون مى آورى و زنده مى گردانى مردگان را به اذن و امر من؛ مشهور آن است كه مرغى كه آن حضرت زنده كرد شب پره بود.(5)
و در حديث حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گذشت كه: شش جانورند كه از رحم مادر بيرون نيامده اند، يكى از آنها شب پره اى است كه عيسى عليه السلام از گل ساخت و به اذن خدا زنده شد و پرواز كرد.(6)
از وهب بن منبه روايت كرده اند كه: گاه بود كه پنجاه هزار بيمار در يك روز نزد آن حضرت جمع مى شدند، از آنها كه مى توانستند به خدمت او آمد، و هر كه نمى توانست آمد عيسى عليه السلام به نزد او مى رفت، و همه را دعا دوا مى فرمود به شرط آنكه ايمان بياورند.
و نقل كرده اند كه آن حضرت چهار مرده را زنده كرد:
اول: دوستى داشت كه او را عازر مى گفتند، بعد از سه روز از مردنش به خواهرش گفت: ببر مرا بر سر قبر او، چون به نزد قبر او رفت گفت: اى خداوندى كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه اى! بدرستى كه مرا فرستاده اى بسوى بنى اسرائيل كه ايشان را بسوى دين تو بخوانم و خبر دهم ايشان را كه من مرده را زنده مى گردانم، پس زنده كن عازر را. پس ‍ عازر زنده شد و از قبر بيرون آمد، و بعد از آن فرزندان از او بهم رسيدند.
دوم: فرزند پير زالى كه تابوت او را از پيش عيسى عليه السلام گذرانيدند و عيسى دعا كرد و او زنده شد و در ميان تابوت نشست و پا به گردن مردم گذاشت و پائين آمد و جامه هاى خود را پوشيده به خانه خود برگشت، و بعد از آن فرزندان بهم رسانيد.
سوم آنكه: دختر عياشى (7) بود كه گفتند به عيسى عليه السلام ديروز مرده است تو او را زنده كن، دعا كرد زنده شد و فرزندان از او بهم رسيدند.
چهارم: سام پسر نوح عليه السلام بود كه دعا كرد به اسم اعظم خدا، پس ‍ سام از قبر بيرون آمد و نصف موى سرش سفيد شده بود، گفت: مگر قيامت برپا شده است؟ عيسى عليه السلام گفت: نه وليكن من دعا كردم خدا را به اسم اعظم كه تو را زنده فرمود. و پانصد سال در دنيا زندگى كرده بود و مويش سفيد نشده بود و در اين وقت از هول اينكه مبادا قيامت قائم شده باشد مويش سفيد شد! عيسى عليه السلام گفت: بمير. سام گفت: به شرط آنكه خدا مرا پناه بدهد از سكرات مرگ! آن حضرت دعا كرد و او به رحمت الهى واصل شد.(8)
و اذ كففت بنى اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات فقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مبين (9) و يادآور آن وقتى را كه بازداشتم ضرر بنى اسرائيل را از تو در وقتى كه يهود خواستند تو را بكشند در وقتى كه آوردى براى ايشان معجزات را پس گفتند كافران ايشان: نيست اين مگر جادوئى هويدا.
به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: چون حضرت عيسى عليه السلام با بنى اسرائيل گفت كه: من رسولم از جانب خدا بسوى شما و مرغ از گل مى سازم و زنده مى كنم و كور مادرزاد و پيس را شفا مى بخشم، بنى اسرائيل گفتند: اينها همه جادو است آيت ديگر به ما بنما تا تو را تصديق كنيم!
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: اگر شما را خبر دهم به آنچه مى خوريد و آنچه در خانه ها ذخيره مى كنيد خواهيد دانست كه من صادقم؟ گفتند: بلى. پس هر روز ايشان را خبر مى داد كه امروز فلان چيز را خورديد و فلان چيز را آشاميديد و فلان چيز را ذخيره كرديد، پس بعضى ايمان آوردند و بعضى بر كفر خود باقى ماندند.(10)
و به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: ميان حضرت داود و عيسى عليه السلام چهار صد و هشتاد سال فاصله بود و شريعت عيسى عليه السلام آن بود كه مبعوث بود به يگانه پرستى خدا و اخلاص در بندگى او و ترك ريا، و به آنچه وصيت كرده بودند به آن نوح و ابراهيم و موسى عليهم السلام، و بر او نازل گردانيد انجيل را و بر او گرفت ميثاقى چند كه از پيغمبران ديگر گرفته بود، و مقرر فرمود در تورات از براى او برپاداشتن نماز و دادن زكات و امر به نيكيها و نهى از بديها و حرام گردانيدن حرامها و حلال گردانيدن حلالها، و در انجيل مواعظ و مثلها بود و در آن قصاص و احكام حدود و فرض ميراثها نبود، و نازل ساخت بر او تخفيف بعضى از احكام شاقه را كه در تورات نازل ساخته بود چنانچه در قرآن فرموده است كه عيسى گفت: مبعوث شده ام براى آنكه حلال گردانم از براى شما بعضى از آنها را كه حرام گرديده بود بر شما (11)، و امر نمود عيسى آنها را كه به او ايمان آوردند كه ايمان بياورند به شريعت تورات و انجيل هر دو؛ و بعد از آنكه عيسى در گهواره سخن گفت ديگر با بنى اسرائيل سخن نگفت تا هفت سال يا هشت سال، بعد از آن تبليغ رسالت نمود بسوى بنى اسرائيل و خبر مى داد ايشان را به آنچه مى خوردند و ذخيره مى كردند در خانه هاى خود، و مرده را زنده مى كرد و كور و پيس را شفا مى داد و تورات را به ايشان تعليم مى نمود، و چون خدا خواست حجت را بر بنى اسرائيل تمام گرداند انجيل را بر آن حضرت نازل گردانيد.(12)
در حديث ديگر منقول است كه ابان بن تغلب از آن حضرت پرسيد: آيا عيسى عليه السلام كسى را زنده كرده كه بعد از زنده شدن مدتى بماند و فرزند از او بهم رسد؟
فرمود: بلى، آن حضرت دوستى داشت كه با او برادر شده بود از براى خدا، و هر وقت عيسى عليه السلام به منزل او مى رسيد نزد او مى آمد، پس مدتى عيسى از او غائب شد روزى به در خانه او رفت كه بر او سلام كند پس مادر او بيرون آمد، چون حضرت از او احوال دوست خود را پرسيد گفت: مرد يا رسول الله.
حضرت فرمود: مى خواهى كه او را ببينى؟
گفت: بلى.
عيسى فرمود: فردا مى آيم و او را زنده مى كنم از براى تو به اذن خدا.
چون روز ديگر حضرت عيسى به در خانه آن زن آمد و فرمود: بيا با من و قبر پسرت را به من بنما، چون به قبر او رسيدند عيسى عليه السلام ايستاد و دعا كرد تا قبر شكافته شد و پسر آن زن زنده بيرون آمد، چون مادر خود را ديد مادرش او را ديد هر دو بسيار گريستند، عيسى عليه السلام بر ايشان ترحم نمود و به آن مرد گفت: مى خواهى با مادرت در دنيا باشى؟
گفت: يا رسول الله! با خوردنى و روزى مدتى از عمر يا بدون اينها؟
فرمود: بلكه يا اينها كه بيست سال در دنيا بمانى و زن بخواهى و فرزندان براى تو بهم رسد!
آن جوان گفت: مى خواهم.
پس عيسى عليه السلام او را به مادرش داد و بيست سال با او زندگانى كرد و زنى خواست و فرزندان از او بهم رسانيد.(13)
به روايت معتبر ديگر منقول است كه: اصحاب عيسى عليه السلام از او سؤ ال كردند كه مرده اى را براى ايشان زنده كند، حضرت ايشان را برد به سر قبر سام بن نوح عليه السلام و فرمود: برخيز به اذن خدا اى سام بن نوح
پس قبر شكافته شد، چون بار ديگر اين سخن را فرمود سام به حركت آمد، چون بار سوم گفت سام از قبر بيرون آمد، پس عيسى عليه السلام به او فرمود: در دنيا بودن را بهتر مى خواهى يا آنكه به حال خود برگردى؟
سام گفت: اى روح الله! برگشتن را مى خواهم زيرا كه سوختن يا گزيدن مرگ هنوز در دل من هست تا امروز.(14)
مؤلف گويد: قصه زنده كردن يحيى عليه السلام در باب احوال آن حضرت گذشت، و از اين دو قصه معلوم مى شود كه تلخى و شدت مرگ بعد از مدتى تعيش در دنيا و تشبث تعلقات آن به دل مى باشد، و اگر نه بر هر تقدير مردنى ناچار بود و از اينجا معلوم مى شود كه مردن بعد از زنده شدن در قبر نيز براى مؤمنان شدتى ندارد، و ممكن است اظهار اين احوال از مقربان كه مرگ عين راحت ايشان است براى تنبيه ديگران باشد يا آنكه با وجود آن راحتها يك نحو شدت قليلى براى ايشان نيز بوده باشد، حق تعالى جميع مؤمنان را از سكرات و شدائد مرگ و بعد از آن امان بخشد.
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه به عيسى عليه السلام گفتند: چرا زن نمى خواهى؟
فرمود: به چه كار من مى آيد زن؟
گفتند: براى آنكه اولاد براى تو بياورد.
فرمود: چه مى كنم فرزندان را كه اگر زنده باشند باعث فتنه من گردند و اگر بميرند سبب اندوه من شوند.(15)
و به سندهاى معتبر از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه: عيسى بن مريم عليه السلام سنگ در زير سر مى گذاشت در وقت خوابيدن و جامه هاى گنده مى پوشيد و نان خورش او گرسنگى بود، و چراغش در شب مهتاب بود، و سر سايه اش در زمستان مشرق و مغرب زمين بود هر جا كه آفتاب مى تابيد، و ميوه و ريحانش گياهها بود كه از زمين براى حيوانات مى روئيد، و زنى نداشت كه مفتون او گردد، و فرزندى نداشت كه اندوه او را بخورد، و مالى نداشت كه او را از ياد خدا غافل گرداند، و طمعى از مردم نداشت كه او را ذليل گرداند، چهارپايش دو پاى او بود و خدمتكارش ‍ دستهاى او بود.(16)
و در روايت معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حضرت عيسى عليه السلام در بعضى از خطبه هاى خود كه در ميان بنى اسرائيل خواند فرمود: صبح كرده ام و خادم من دستهاى من است، و دايه من پاهاى من است، و فراش من زمين است، و بالش من سنگ است، و آتش من در زمستان جائى است كه آفتاب بر آن بتابد، و چراغ من در شب ماه است و نان و خورش من گرسنگى است، و پيراهن من ترس خدا است، و پوشش من پشم است، و ميوه و گل و لاله من گياه زمين است كه حيوانات مى خورند، و شب مى گذرانم و هيچ ندارم و صبح مى كنم و هيچ ندارم، و در روى زمين هيچكس از من غنى تر و بى نيازتر نيست.(17)
و در روايت ديگر منقول است كه: زنى كنعانى پسرى داشت كه زمين گير شده بود پس او را به خدمت حضرت عيسى عليه السلام آورد كه شفا بخشد.
حضرت عيسى فرمود: من ماءمور شده ام بيماران بنى اسرائيل را شفا بخشم!
آن زن گفت: يا روح الله! سگها ته مانده خوان بزرگان را مى خوردند وقتى كه خوان را برداشتند، پس تو هم از حكمت خود به ما بهره اى بده و ما را محروم مكن.
پس از حق تعالى رخصت طلبيد و دعا كرد تا فرزند او شفا يافت.(18)
و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: آيا به عيسى عليه السلام مى رسيد دردها كه به ساير فرزندان آدم عليه السلام مى رسد؟
فرمود: بلى، او را در طفوليت بيماريهاى مردم بزرگ عارض مى شد، و در بزرگى دردهاى اطفال عارض مى شد، چون در طفوليت او را درد تهيگاه كه امراض سالمندان است عارض مى شد به مادرش مى گفت: عسل و سياهدانه و روغن زبت از براى من بياور، چون حاضر مى كرد از خوردن آن اظهار كراهت مى نمود، پس مريم عليها السلام مى گفت: خود طلبيدى اين دوا را چرا كراهت دارى از خوردنش؟ مى گفت: به علم پيغمبرى گفتم كه دوا را بساز و از براى بدمزگى دوا و جزعى كه لازم كودكان است كراهت دارم از خوردنش، پس مى گرفت و مى خورد.(19)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: گاه بود عيسى عليه السلام گريه بسيار مى كرد كه حضرت مريم مانده مى شد، پس مى گفت: اى مادر! بگير پوست فلان درخت را و نرم بساى و در آب كن و به من بخوران تا وجع من ساكن شود و گريه نكنم. چون مريم دوا را در گلويش مى كرد بسيار مى گريست، مريم عليها السلام مى گفت كه: تو خود نگفتى كه من اين دوا را براى تو بسازم؟ عيسى عليه السلام مى فرمود: اى مادر! علم پيغمبرى است و ضعف كودكى.(20)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر شما باد به خوردن عدس كه مبارك و مقدس ‍ است و دل را نرم مى كند و گريه را بسيار مى كند، و هفتاد پيغمبر بر آن بركت فرستاده اند كه آخر ايشان حضرت عيسى عليه السلام است.(21)
به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: نقش نگين حضرت عيسى دو كلمه بود كه از انجيل بيرون آورده بود: طوبى لعبد ذكر الله من اجله وويل لعيد نسى الله من اجله يعنى: خوشا حال بنده اى كه خدا را ياد كند به سبب او و بدا به حال بنده اى كه خدا را فراموش كند به سبب او.(22)
به سند معتبر از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام منقول است كه: عمر حضرت عيسى عليه السلام در دنيا سى و سه سال بود، پس حق تعالى او را به آسمان برد و بر زمين فرود خواهد آمد در دمشق و دجال را او خواهد كشت.(23)
به سندهاى صحيح و حسن از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه: عيسى عليه السلام به حج خانه كعبه رفت و به صفايح روحا گذشت و مى گفت: لبيك عبدك و اين امتك لبيك.(24)
و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: در شب معراج عيسى عليه السلام را ديدم، مردى سرخ رو و پيچيده مو و ميانه بالا.(25)
و به سند موثق از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: حق تعالى حضرت عيسى عليه السلام را بر بنى اسرائيل و بس مبعوث گردانيده بود و پيغمبرى او در بيت المقدس بود و بعد از او دوازده نفر از حواريان اوصياى او بودند.(26)
و در حديث ابوذر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه: اول پيغمبران بنى اسرائيل موسى عليه السلام بود و آخر ايشان عيسى عليه السلام، و در ميان ايشان ششصد پيغمبر مبعوث شدند.(27)
به سند صحيح منقول است كه شخصى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد: حضرت عيسى عليه السلام كه در گهواره سخن گفت، آيا حجت خدا بود بر اهل زمان خود؟
فرمود: در آن وقت پيغمبر خدا بود و حجت خدا بود اما مرسل نبود، مگر نشنيده اى كه خدا مى فرمايد عيسى در گهواره گفت كه: من بنده خدايم و خدا به من كتاب داده است و مرا پيغمبر گردانيده است (28)؟

ادامه مطلب

راوى پرسيد: پس حجت خدا بر زكريا نيز بود در آن وقت كه در گهواره بود؟
فرمود: در آن حال آيتى بود از براى مردم و رحمت خدا بود از براى مريم كه سخن گفت و پاكى مريم را از گمانهاى بد مردم ظاهر گردانيد، و پيغمبر خدا بود و حجت خدا بر هر كه سخن او را شنيد در آن حال، پس خاموش شد و سخن نگفت تا دو سال بر او گذشت و زكريا حجت خدا بود بر مردم در آن دو سال كه عيسى عليه السلام خاموش بود، پس زكريا عليه السلام به رحمت خدا واصل شد و پسرش يحيى عليه السلام از او ميراث برد كتاب و حكمت را در وقتى كه كودك و كوچك بود، نشنيده اى خدا فرموده است: گفتيم: اى يحيى! بگير كتاب را به قوت و حكمت و نبوت را به او داديم در كودكى (29)؟ چون عيسى عليه السلام هفت ساله شد دعوى پيغمبرى و رسالت كرد و وحى الهى به او مى رسيد، پس عيسى عليه السلام حجت الهى شد بر يحيى و بر همه مردم ديگر، و يك روز زمين باقى نمى ماند بدون حجت خدا بر مردم از روزى كه خدا آدم را آفريد تا انقراض عالم.(30)
به سند صحيح منقول است كه صفوان به حضرت امام رضا عليه السلام عرض كرد: خدا به ما ننمايد روزى را كه تو نباشى، و اگر چنين شود كى امام ما خواهد بود؟
آن حضرت اشاره فرمود بسوى امام محمد تقى عليه السلام كه نزد پدر خود ايستاده بود.
صفوان عرض كرد: او سه سال دارد.
فرمود: چه ضرر دارد؟ عيسى قيام به حجت پيغمبرى نمود در وقتى كه سه ساله بود.(31)
در حديث صحيح ديگر فرمود: خدا حجت را تمام كرد به عيسى در وقتى كه دو ساله بود.(32)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: چون حضرت عيسى عليه السلام متولد شد در يك روز آنقدر بزرگ مى شد كه اطفال ديگر در دو ماه بزرگ شوند، چون هفت ماه از ولادتش گذشت حضرت مريم او را به مكتب خانه آورد و در پيش روى معلم نشانيد، پس ‍ معلم به او گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحيم و عيسى گفت.
معلم گفت: بگو ابجد.
عيسى عليه السلام سر بالا كرد و فرمود: مى دانى ابجد چه معنى دارد؟
معلم تازيانه بالا برد كه بر او بزند، عيسى فرمود: اى معلم! مرا بزن، اگر مى دانى بگو و اگر نمى دانى از من بپرس تا بگويم.
گفت: بگو.
فرمود: الف آلاء و نعمتهاى خداست؛ با بهجت و صفات كماليه خداست؛ جيم جمال الهى است؛ دال دين خداست؛ ها هول جهنم است؛ واو اشاره است به ويل لاهل النار يعنى واى بر اهل جهنم؛ زا زفير و فرياد جهنم است و خروشيدن آن بر عاصيان؛ حطى يعنى كم مى شود و برطرف مى شود گناهان از استغفار كنندگان؛ كلمن كلام خداست و كلمات و وعده هاى خدا را كسى بدل نمى تواند كرد؛ سعفص يعنى در قيامت جزا خواهند داد صاعى را به صاعى و كيلى را كيلى؛ قرشت يعنى همه را در قبرها از هم مى باشد و در قيامت زنده مى كند.
پس معلم گفت: اى زن! دست پسرت را بگير و ببر كه او علم ربانى دارد و احتياج به معلم ندارد.(33)
و به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه: عيسى عليه السلام به كنار دريا رسيد و يك گرده نان از قوت خود به آب انداخت، پس بعضى از حواريان گفتند: يا روح الله! چرا قوت خود را به آب انداختى؟
فرمود: براى اين انداختم كه جانورى از جانوران دريا بخورد و ثوابش نزد خدا عظيم است.(34)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: نامهاى بزرگ خدا هفتاد و سه نام است، دو نام از آنها را به عيسى عليه السلام داده بود و آن معجزات از او به سبب آن دو نام ظاهر مى شد، و هفتاد و دو نام را به ما داده است، و يك نام مخصوص خدا است كه به كسى تعليم نكرده است.(35)
و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه فرمود: از خدا بترسيد و حسد بر يكديگر مبريد بدرستى كه عيسى عليه السلام از جمله شريعتهاى او سياحت و گرديدن در زمين بود، پس در بعضى سياحتهاى خود بيرون رفت و مرد كوتاهى از اصحابش با او همراه بود و از آن حضرت جدا نمى شد، چون به دريا رسيدند عيسى عليه السلام بسم الله گفت به يقين درست و بر روى آب روان شد، پس آن مرد نيز بسم الله گفت به يقين درست و قدم بر آب گذاشت و از پى آن حضرت روان شد و به عيسى رسيد، پس عجبى در نفس او بهم رسيد گفت: اينك با عيسى روح الله به روى آب راه مى روم پس او چه فضيلت و برترى بر من دارد؟!
چون اين معنى در خاطرش خطور كرد، در همان ساعت به آب فرو رفت! پس استغاثه نمود به حضرت عيسى تا دستش را گرفت و از آب بيرون آورد، پس از او پرسيد كه: اى كوتاه! چه در خاطر تو درآمد كه اين بليه بر سرت آمد!
آن مرد آنچه در خاطر گذرانده بود به عيسى عليه السلام عرض كرد.
عيسى عليه السلام فرمود: نفس خود را در جائى گذاشته كه خدا تو را در آنجا نگذاشته است و دعوى مرتبه اى كردى كه برتر از مرتبه توست و به اين سبب خدا تو را دشمن داشت، پس توبه كن بسوى خدا از آنچه گفتى و در خاطر گذرانيدى.
آن مرد توبه كرد و برگشت به حالتى كه داشت، پس از خدا بترسيد و حسد بر يكديگر مبريد.(36)
و در حديث ديگر فرمود: روزى حضرت عيسى عليه السلام گذشت بر جماعتى كه از روى شادى و طرب فريادها مى كردند، پرسيد: چيست اين جماعت را؟
گفتند: دختر فلان را با پسر فلان امشب زفاف مى كنند.
فرمود: امروز شادى مى كنند و فردا گريه و نوحه خواهند كرد!
شخصى پرسيد كه: چرا يا رسول الله؟
فرمود: براى آنكه اين دختر امشب خواهد مرد!
پس آنها كه با حضرت ايمان آورده بودند گفتند: راست است فرموده خدا و رسول، منافقان گفتند: چه بسيار نزديك است فردا و دروغ او معلوم خواهد شد، چون روز ديگر شد منافقان رفتند به در خانه آن زن كه حال او را معلوم كنند، اهل خانه گفتند كه زنده است! پس آمدند به خدمت آن حضرت گفتند: يا روح الله! آن زن را كه ديروز خبر دادى كه خواهد مرد، نمرده است.
فرمود: خدا آنچه مى خواهد، مى كند، بيائيد تا برويم به خانه او.
پس به در خانه او رسيدند و در زدند، شوهرش بيرون آمد، عيسى عليه السلام فرمود: رخصت بطلب كه مى خواهيم بيائيم و از عيال تو سؤ ال بكنيم.
آن جوان رفت و زن خود را گفت كه: حضرت عيسى با جماعتى آمده اند و مى خواهند با تو سخن بگويند.
پس آن دختر جامه اى بر سر خود كشيد، عيسى عليه السلام داخل شد و از او پرسيد: ديشب چكار كردى؟
گفت: نكردم مگر كارى كه پيشتر مى كردم، در هر شب جمعه سائلى مى آمد به نزد ما و آنقدر چيزى به او مى دادم كه قوت او بود تا هفته ديگر، چون در اين شب آمد من مشغول بودم و اهل من نيز مشغول زفاف من بودند، چندان كه صدا زد كسى جواب او نگفت، پس من به نحوى برخاستم كه كسى مرا نشناخت رفتم و دادم به او آنچه هر شب جمعه به او مى دادم.
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: اى روى فرش خود دور شو.
چون دور شد و فرش را برچيدند، ناگاه در زير فرش او افعى ظاهر شد مانند ساق درخت خرما و دم خود را به دهان گرفته بود! حضرت فرمود: به آن تصدقى كه ديشب كردى خدا اين بلا را از تو دفع كرد و اجل تو را به تاءخير انداخت.(37)
و به روايت ديگر از ابن عباس منقول است كه: روزى حضرت عيسى عليه السلام در عقبه بيت المقدس بود، پس شياطين آمدند كه متعرض ضرر او شوند، پس حق تعالى امر كرد جبرئيل را كه: بزن بال راستت را بر روى ايشان و ايشان را در آتش افكن، پس جبرئيل چنين كرد و دفع ضرر آن شياطين از آن حضرت شد.(38)
و ابن بابويه در روايت ديگر از ابن عباس روايت كرده است كه: چون سى سال از عمر حضرت عيسى عليه السلام گذشت روزى در عقبه بيت المقدس بود كه آن را عقبه افيق مى گويند، ابليس عليه اللعنه به نزد آن حضرت آمد و گفت: اى عيسى! توئى آنكه بزرگى پروردگارى تو به مرتبه اى رسيده است كه بى پدر بهم رسيده اى؟
حضرت عيسى فرمود: بلكه عظمت آن كسى را است كه مرا آفريد بى پدر و آدم و حوا را آفريد بى پدر و مادر.
ابليس گفت: اى عيسى! توئى آنكه بزرگى و پروردگارى تو به آن مرتبه رسيده است كه در گهواره سخن گفتى؟
فرمود: اى ابليس! بلكه آن خداوندى عظيم است كه مرا در طفوليت به سخن آورد و اگر مى خواست مرا لال مى توانست كرد.
باز آن ملعون گفت: توئى آن كسى كه بزرگى پروردگارى تو به مرتبه اى است كه از گل مرغ مى سازى و در آن مى دمى مرغى مى شود؟
حضرت عيسى فرمود: بلكه عظمت مخصوص خداوندى است كه مرا خلق كرده است و آن مرغ را در دست من خلق مى كند.
ابليس گفت: توئى آنكه پروردگارى عظيم تو به مرتبه اى است كه بيماران شفا مى دهى؟
حضرت عيسى گفت: بلكه عظمت و بزرگى مخصوص خداوندى است كه به اذن او و امر من بيماران را شفا مى دهم، و اگر خواهد مرا بيمار مى كند.
ابليس گفت: پس تو آنى كه از عظمت خداوندى خود مرده ها را زنده مى كنى؟
حضرت گفت: كلمه عظمت مخصوص خداوندى است كه به اذن او مرده را زنده مى كنم، و آنچه من زنده كرده ام و مرا مى ميراند و خود باقى است.
ابليس گفت: پس توئى آنكه بزرگى پروردگارى تو به آن مرتبه اى رسيده است كه بر روى آب راه مى روى و قدمت تر نمى شود و به آب فرو نمى رود؟
عيسى عليه السلام گفت: بلكه بزرگى مخصوص خداوندى است كه آب را براى من ذليل كرده است و اگر خواهد مرا غرق مى كند.
ابليس گفت: اى عيسى! پس توئى آنكه روزى خواهد بود كه آسمانها و زمين و هر چه در آنها است در زير پاى تو باشند و تو بر بالاى همه باشى و تدبير امور خلايق كنى و روزيهاى مردم را قسمت كنى؟
پس اين سخن آن لعين بسيار بر حضرت عيسى عظيم نمود، فرمود: سبحان الله مل ء سمواته و ارضه و مداد كلماته وزنه عرشه و رضا نفسه يعنى: تنزيه مى كنم خدا را از آنچه تو مى گوئى آنقدر كه آسمانهاى خدا و زمين او پر شوند و به عدد مدادهائى كه به آنها نويسند علوم نامتناهى او را به سنگينى عرش او و آنقدر كه او راضى شود.
چون ابليس ملعون اين سخن را شنيد بى اختيار به رو دويد تا به درياى اخضر افتاد، پس زنى از جن بيرون آمد و بر كنار دريا راه مى رفت ناگاه نظرش ‍ بر شيطان افتاد كه به سجده افتاده است بر روى سنگ سختى و آب ديده نجسش جارى است، پس آن جنيه ايستاد و از روى تعجب بر او نظر مى كرد، پس گفت به او كه: واى بر تو اى ابليس! به اين طول دادن سجده چه اميد دارى؟
گفت: اى زن صالحه دختر مرد صالح! اميد دارم كه چون خدا مرا براى قسمى كه خورده است به جهنم برد، به رحمت خود بعد از آن مرا از جهنم بدر آورد.(39)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: عيسى عليه السلام بالا رفت بر كوهى در شام كه آن را اريحا مى گفتند، پس ‍ ابليس لعين به صورت پادشاه فلسطين به نزد او آمد گفت: اى روح الله! مرده ها را زنده كردى و كور و پيس را شفا دادى، پس خود را از اين كوه به زير انداز.
حضرت عيسى فرمود كه: آنها را به رخصت و فرموده پروردگار خود كردم، و اين را رخصت نفرموده است كه بكنم.(40)
در حديث صحيح از آن حضرت منقول است كه: ابليس بر تلبيس پر تلبيس ‍ به نزد عيسى عليه السلام آمد گفت: توئى كه دعوى مى كنى كه مرده را زنده مى كنى؟
حضرت عيسى فرمود كه: بلى.
ابليس گفت: اگر راست مى گوئى خود را از بالاى ديوار به زير انداز.
عيسى عليه السلام فرمود: واى بر تو! بنده، پروردگار خود را تجربه نمى بايد بكند.
پس ابليس گفت: اى عيسى! آيا قادر است پروردگار تو كه جميع دنيا را در ميان تخم مرغى جا دهد بى آنكه دنيا كوچك شود و تخم مرغ بزرگ شود؟
حضرت عيسى فرمود كه: خداوند عالميان به عجز و ناتوانى موصوف نمى شود، و آنچه تو مى گوئى محال است و نمى تواند شد، و نشدن اين منافات با كمال قدرت قادر ازلى ندارد.(41)
و در حديث معتبر ديگر منقول است از امام محمد باقر عليه السلام كه: روزى حضرت عيسى عليه السلام ابليس عليه اللعنه را ديد و از او پرسيد كه: آيا از دامهاى مكر تو چيزى به من رسيده است؟
گفت: چه توانم كرد با تو و حال آنكه جده تو در وقتى كه مادر تو را زائيد گفت: پروردگارا! پناه مى دهم او را و ذريت او را از شر شيطان رجيم، و تو از ذريت اوئى.(42)
و در بعضى از كتب مذكور است كه: چون حضرت مريم به مصر وارد شد حضرت عيسى طفل بود به خانه دهقانى فرود آمد، و فقرا و مساكين را آن دهقان بسيار به خانه مى آورد، روزى مالى از او گم شد مساكين را در اين باب متهم گردانيد، حضرت مريم عليها السلام بسيار از اين آزرده شد، چون حضرت عيسى عليه السلام در آن خردسالى اندوه مادر خود را مشاهده نمود فرمود كه: اى مادر! مى خواهى بگويم مال دهقان را كى برده است؟ گفت: بلى؛ فرمود كه: آن كور و زمين گير با هم شريك شدند و اين مال را دزديدند، و كور زمين گير را برداشت و زمين گير مال را برداشت.
چون تكليف كردند كور را كه زمين گير را بردارد گفت: نمى توانم. عيسى عليه السلام فرمود كه: چگونه ديشب مى توانستى او را برداشت در وقت دزديدن مال، امروز نمى توانى او را برداشت؟ پس هر دو اعتراف كردند و ديگران از تهمت نجات يافتند.
روز ديگر جمعى از مهمانان به خانه دهقان وارد شدند و آب در خانه دهقان نمانده بود براى ايشان و دهقان به اين سبب اندوهناك شد، چون عيسى عليه السلام آن حال را مشاهده نمود رفت به حجره اى كه در آنجا سبوهاى خالى گذاشته بود، پس دست با بركت خود را بر دهان آن سبوها ماليد، همه سبوها پر از آب شدند؛ و در آن وقت دوازده سال داشت.(43)
ايضا منقول است كه: روزى در طفوليت ميان جمعى از اطفال ايستاده بود، ناگاه يكى از آن اطفال طفلى را كشت و آورد آن را در پيش پاى حضرت عيسى عليه السلام انداخت، چون اهل طفل آمدند او را نزد حضرت عيسى كشته يافتند، عيسى عليه السلام را به خانه حاكم بردند و گفتند: اين طفل كودك ما را كشته است. چون حاكم از او سؤ ال كرد گفت: من او را نكشته ام.
چون حاكم خواست كه او را آزار كند گفت: طفل كشته شده را بياوريد تا من از او بپرسم كه كى او را كشته است. چون طفل را آوردند حضرت عيسى دعا كرد تا خدا او را زنده كرد و عيسى از او پرسيد: كى تو را كشت؟
گفت: فلان طفل.
پس بنى اسرائيل از او پرسيدند: اين كه نزد تو ايستاده است كيست؟
گفت: عيسى پسر مريم. باز افتاد و مرد.(44)
و ايضا روايت كرده اند كه: مريم عليها السلام آن حضرت را به صباغى داد كه رنگرزى بياموزد، پس جامه بسيارى نزد صباغ جمع شد و او را كارى پيش ‍ آمد، به عيسى گفت: اينها جامه ها است كه هر يك مى بايد به رنگى شود، و هر يك را رشته اى به آن رنگ در ميانش گذاشته ام، تا من مى آيم اينها را رنگ كن.
پس حضرت عيسى همه جامه ها را در يك خم انداخت، چون صباغ برگشت پرسيد كه: چه كردى؟
فرمود كه: رنگ كردم.
پرسيد كه: كجا گذاشتى؟
گفت: همه در ميان اين خم است.
صباغ گفت: همه را ضايع كردى؛ در خشم شد.
عيسى عليه السلام فرمود كه: تعجيل مكن؛ برخاست جامه ها را از خم بيرون آورد هر يك را به رنگى كه صباغ مى خواست تا همه را بيرون آورد.
پس صباغ متعجب شد دانست كه پيغمبر خداست و به آن حضرت ايمان آورد.
چون مريم عليها السلام عيسى را باز به شام برگردانيد در قريه ناصره قرار گرفت، و نصارى منسوب به آن قريه اند، حضرت عيسى شروع كرد به هدايت خلق و تبليغ رسالت الهى.(45)

پی نوشته ها

-----------------------------------------------
1-سوره بقره: 87 و 253.
2-مجمع البيان 1/156؛ تفسير فخر رازى 3/177.
3-بصائر الدرجات 445؛ كافى 1/273.
4-سوره مائده: 110.
5-عرائس المجالس 392؛ تفسير فخر رازى 8/59؛ مجمع البيان 1/445.
6-علل الشرايع 595؛ عيون اخبار الرضا 1/244.
7-در مجمع اليان و بحار الانوار عاشر، و در عرائس المجالس عشارى آمده است.
8-مجمع البيان 1/445.
9-سوره مائده: 110.
10-تفسير قمى 1/102.
11-سوره آل عمران: 50.
12-قصص الانبياء راوندى 268.
13-تفسير عياشى 1/174؛ كافى 8/337.
14-تفسير عياشى 1/174؛ قصص الانبياء راوندى 269 با كمى اختلاف
15-من لا يحضره الفقيه 3/558.
16-نهج البلاغه 227، خطبه 160.
17-ارشاد القلوب 156؛ معانى الاخبار 252.
18-قصص الانبياء راوندى 270.
19-قصص الانبياء راوندى 270.
20-قصص الانبياء راوندى 270.
21-عيون اخبار الرضا 2/41؛ مكارم الاخلاق 188.
22-عيون اخبار الرضا 2/55؛ امالى شيخ صدوق 370؛ مكارم الاخلاق 90.
23-تفسير قمى 2/270.
24-كافى 4/213؛ علل الشرايع 419.
25-قصص الانبياء راوندى 154.
26-كمال الدين و تمام النعمه 220.
27-معانى الاخبار 333؛ خصال 524.
28-سوره مريم: 30.
29-سوره مريم: 12.
30-كافى 1/382؛ قصص الانبياء راوندى 266.
31-كافى 1/321.
32-كفايه الاثر 275.
33-توحيد شيخ صدوق 236؛ معانى الاخبار 45؛ قصص الانبياء راوندى 267.
34-كافى 4/9.
35-بصائر الدرجات 208.
36-كافى 3/306.
37-امالى شيخ صدوق 404؛ قصص الانبياء راوندى 271 بطور اختصار.
38-احتجاج 1/110.
39-امالى شيخ صدوق 170.
40-قصص الانبياء راوندى 269.
41-قصص الانبياء راوندى 269.
42-تفسير عياشى 1/171.
43-عرائس المجالس 387؛ كامل ابن اثير 1/313.
44-عرائس المجالس 379؛ كامل ابن اثير 1/313.
45-عرائس المجالس 389؛ كامل ابن اثير 1/314.
----------------------------------------
علامه مجلسى رحمة الله عليه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page