الف ) با توجه به مطالبى كه گذشت روشن مى شود كه چرا اميرالمؤ منين (ع ) حتى در زمان خلافت خود، قدمى در جهت اين فتوحات و گسترش بلاد اسلامى بر نداشت ، بلكه سعى در تثبيت اصول عقايد و ارزش هاى والا واصيل اسلامى و نشر تفكر قرآنى ناب محمدى (ص ) و دادن خط صحيح اسلام به امت و متصديان اداره امور مملكت داشت ، چه در زمينه افكار و انديشه ها و چه در زمينه برخوردها و موضع گيرى ها و بلكه در زمينه تربيت و تزكيه نفس .
حضرت عليه السلام در خطبه اى به اين مطلب اشاره كرده مى فرمايد:
(( ((وركزت فيكم راءية الايمان ، ووقفتكم على حدود الحلال و الحرام ؛ ))
و پرچم ايمان را در ميان شما نصب نمودم (تا گمراه نشويد) و شما را بر حدود و مراتب حلال و حرام واقف ساختم .))
از طرف ديگر، اميرالمؤ منين (ع ) در ايام خلافت و زمامدارى خود به پاكسازى و تصفيه جبهه داخلى از لوث وجود عناصر فاسدى پرداخت كه هنوز با مفاهيم جاهلى مى زيستند و مى خواستند بر امت مسلمان زورگويى نموده و مقدرات مسلمين را به بازى بگيرند و در راه رسيدن به اهداف شوم غير انسانى خود، از آن استفاده كنند.
ب ) مساءله مهم ديگرى كه بايد در اين جا بدان اشاره كنيم ، اين است كه در جهاد ابتدايى اجازه امام عادل شرط است و تا امام عادل اجازه ندهد، نمى توان به جهاد ابتدايى اقدام كرد. ما عقيده داريم كه پيشوايان حق ، اين فتوحات و شركت در آن را به مصلحت اسلام و مسلمانان نمى ديدند.
روايت شده كه حضرت صادق (ع ) به عبدالملك بن عمرو فرمود: يا (( عبدالملك ، مالى لا اراك تخرج الى هذه المواضع التى يخرج اليها اهل بلادك ؟
قلت : واءين ؟
حدة ، و عبادان ، والمصيصة ، و قزوين !
انتظارا لامركم و الاقتداء بكم .
اى والله ، لو كان خيرا ما سبقونااليه .2))
چه شده كه مى بينيم با همشهرى هايت به سوى مناطقى كه مى روند خارج نمى شوى ؟ گفت :كجا ؟
حده ، آبادان ، مصيصه و قزوين !
منتظر فرمان شما هستم و به شما اقتدا نموده ام .
به خدا سوگند؛ اگر خيرى در آن بود، هرگز از ما پيشى نمى گرفتند.
رواياتى داريم دال بر اين كه ائمه (ع ) نه تنها شيعيان خود را براى شركت در اين جنگ ها ترغيب نمى كردند، بلكه بر عكس ، آنان را از چنين اقدامى باز مى داشتند و حتى اجازه مرزدارى به آنها نمى دادند و كمك مالى آنان را در اين مورد، و لو اين كه نذر كرده باشند، قبول نمى كردند.
آرى ، درست است كه اگر دشمن به بلاد مسلمين هجوم آورد، بر همگان است كه براى دفاع از اساس اسلام به دفع تجاوز اقدام نمايند، اما نه به خاطر دفاع از حكام و سلاطين .
حضرت على (ع ) در روايتى مى فرمايد:
((لا يخرج المسلم فى الجهاد مع من لا يؤ من على الحكم و لا ينفذ فى الفى امر الله عزوجل فانه ان مات فی ذلک المکان کان معینا" لعدونا فی حبس حقنا والاشاطه بدمائنا ومیتته میته جاهلیه ؛))وسائل.ج11ص34.
مسلمانان حق ندارد با كسى كه به حكم اسلام ايمان ندارد و در مورد غنائم ، امر خدا را اجرا نمى كند، براى جهاد خارج شود که اگر برود و کشته شود دشمن مارا درحبس حقوق ما وریختن خون های ما یاری نموده ومرگش همچون مرگ زمان جاهلیت است.))
ماجراى زير مؤ يد اين مطلب است :
((روزى عثمان ، بزرگان صحابه ، مثل : امیرالمومنین (ع ) طلحه ، زبير، سعيدبن زيد و سعد بن ابى و قاص را در مسجد رسول اكرم (ص ) جمع كرد و در مورد فتح افريقا با آنان مشورت كرد. اكثريت راءى دادند كه مصلحت ايجاب مى كند كه افريقا به دست غرض
ورزان و هواپرستان و منحرفان نيفتد.))
ائمه (ع ) بدون شك ميل داشتند كه دامنه نفوذ اسلام گسترش يابد و اسلام در سراسر گيتى منتشر شود، اما آن طور كه نصوص تاريخى بيان مى كند، راه و روشى را كه خلفا براى انجام آن در پيش گرفته بودند، اشتباه و خطرناك مى دانستند.
موضع گيري اهلبيت در برابر اين جنگها مشخص است اميرالمؤمنين که در تمام جنگهاي پيامبر اکرم( غير از يک جنگ) به دستور خود حضرت شرکت داشته است ، کسي که در هيچ جنگي به خودش ترس راه نداده است و اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 27 نهج البلاغه فرمودند « وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي » آيا کسي بوده که تجربه جنگي بيشتر از من داشته باشد ، من هنوز بيست ساله نشده بودم که اهل جنگ بودم ، شجاعت و نقشه هاي جنگي از خود بروز ميدادم .
ابن ابي الحديد از ابوبکر انباري نقل ميکند که در امالي انباري حديث بوده ولي متأسفانه الآن اين روايت در اين کتاب نيست که در نزد خليفه دوم سخن ميگفتم و اميرالمؤمنين که از درب بيرون رفتند اتفاقاتي افتاد که خليفه دوم گفت « وَ الله لَو لاَ سَيفُهُ لَمَا قَامَ عَمُودُ الإِسلاَم » اگر شمشير او نبود عمود اسلام برپا نميشد .
اسلام خليفه دوم چه زماني صورت گرفته است ؟ آيا اگر شجاعتهاي اميرالمؤمنين در ابراز اسلام در آن روزهاي اول در مقابل کفار قريش نبود کسي ديگري جرأت ميکرد که اسلام بياورد ؟ کسي که به اقرار علماء اهل سنت شمشير او موجب اسلام آوردن ساير مردمان شده است بايد کنار گذاشته شود
● علی (ع) و فتوحات در دوره خلافت ابوبکر
دوران کوتاه خلافت ابوبکر (دو سال و چهار ماه) و وجود شورشها و مخالفان فراوانحکومت وی هم چون مرتدان، پیامبران دروغین و مانعان زکات (که بیش از یک سال ازدوران خلافت ابوبکر به نبرد با این گروهها صرف شد) سبب شد که ابوبکر مجالفراوانی برای دستیابی به فتوحات چشمگیری، همانند دوران پس از خویش نداشتهباشد. لشکرکشیهای وی را تنها میتوان در مصاف با رومیان و ایرانیان در بعضی ازمناطق شام و عراق دانست.
امیرمؤمنان«ع» که به سبب تجارب و مهارتهای زیاد در امور جنگی و شجاعتها وفدارکاریهای فراوان در نبردهای پیامبر«ص» با مشرکان، کارنامه درخشانی از خویش بهیادگار گذاشته بود نمیتوانست مورد غفلت و بیتوجهی خلیفه و کارگزارانش در اینبرهه حساس باشد.
نقش تعیین کننده علی (ع) در نبردهای عصر پیامبر«ص» هم چون پیکارهای بدر،احد، خندق، خیبر و... از او یک جنگاور تمام عیار و بلامنازع ساخته بود و این امر برایبسیاری که او را میشناختند و از نزدیک شاهد دلاوریها و رشادتهایش بودند، مسأله کم اهمیتی نبود. خلیفه و یارانش نیز نمیتوانستند در برابر این امر بیتفاوت باشند؛ چراکه عدم شرکت حضرت در فتوحات و انزوای وی میتوانست این سؤال را در اذهانمسلمانان برانگیزاند که چرا علی بن ابی طالب با آن همه سابقه درخشان در نبردهایگذشته، اکنون که زمان انتشار اسلام در سرزمینهای کفر و شرک رسیده است، بیتفاوتیا منزوی است؟ به طور قطع همه میدانستند که ترس او از مرگیا سستی از جهاد، عامل این مسأله نبوده است؛ از این رو خلیفه و یارانش میکوشیدندبا ورود و شرکت دادن علی«ع» در فتوحات از یک طرف، زمینه طرح چنین پرسش وابهامی را از بین ببرند و با ورود او به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعیت چنین اقدامی رادر اذهان بسیاری از هواخواهانش به ویژه بنی هاشم مستحکم سازند و از سوی دیگر، ازمهارتها و تجارب جنگی آن حضرت در فتح شهرها استفاده کنند.
علی (ع) که نمیخواست با حضور و شرکت در فتوحات بر سیاستهایخلیفه مهر تأیید بزند و در یک کلام، موید خلفا باشد، در این جهت موضعی بیطرفانه یا بسیار «حکیمانه» اتخاذ کرد. طبق بعضی از گزارشهای تاریخی، ابوبکر برای فتح روم از اصحاب نظرخواهی کرد. هرکس نظری داد که مورد پذیرش وی واقع نشد، ولی بعد نظر علی (ع) را پذیرفت. حضرت در این باره فرمود: «چه خلیفه خود به این نبردروی آورد و چه لشکری از جانب خویش روانه کند، در هر دو حال پیروز خواهد بود.زیرا از پیامبر«ص» شنیده است که آیین اسلام بر همه ادیان غلبه خواهد کرد.» ابوبکر در حالی که ازشنیدن چنین خبری خوشحال شده بود، مسلمانان را تشویق به جهاد با رومیاننمود و آنان را به اطاعت از خدا و پیروی از فرماندهانشان امر کرد.
سپاه اسلام با مجاهدتها و فداکاریهای زیاد مسلمانان به پیروزی نایل آمد. خبرپیروزی بر رومیان و در نتیجه فتح شام، زمانی به مدینه رسید که ابوبکر مرده و عمر به جای او بر مسند خلافت غاصبانه تکیه زده بود.
علی (ع) و فتوحات در عصر عمر
علی بن ابی طالب در برابر فتوحات این دوران، همان موضعی را اتخاذ کرد که در دورانخلیفه اوّل در پیش گرفته بود؛ باتوجه به سابقه درخشان علی«ع» در امور جنگی ـ چنان که قبلاً نیز اشاره شد ـ خلیفه دومنیز نمیتوانست از رهنمودهای حضرت در این زمینه غافل باشد. او کهنمیتوانست علی«ع» را به طور مستقیم به همکاری و شرکت در فتوحات حاضر کند،تلاش میکرد تا از دیدگاهها و راهنماییهای آن حضرت بهره مند شود.
امیرمؤمنان«ع»نیز چون نمیتوانست نسبت به سرنوشت اصل اسلام و مسلمانان بی تفاوت باشد، فقط درقالب مشاوره و ارائه دیدگاههای خویش، هم چون یک کارشناس برجسته نظامی،(فقط در دو مورد) آنان رادر این امر راهنمایی کرد.که البته این مشاورات بسیار اندک و موردی هیچ گونه تاییدی بر خلفاء یا فتوحاتشان نمی باشد چراکه امیرالمومنین ع به بدترین دشمنان خودش (معاویه)هم دربعضی موارد مشاوره می داد و سوالتشان را پاسخگو بود.پس این مراجعات وکسب مشورت ها هیچ گاه بر حسن روابط طرفین دلالت ندارد. در ضمن در هیچ یک از مآخذ تاریخی و حدیثی، شرکت علی«ع» درفتوحات این دوران گزارش نشده است.
نکته مهم دیگر در این باره آن است که نباید تصور شود عدم شرکت علی (ع) درفتوحات این عصر به دلیل سیاست عمر مبنی بر عدم آلوده کردن صحابه به امور۱۷۲ یا به سببممنوعیت خروج مهاجران از مدینه بوده؛۱۷۳ چرا که اگر چنین منعی درباره تمام مهاجران قرشی پذیرفته شود، حداقل درباره علی«ع» قابل پذیرش نیست. چنانکه بعضی از گزارشهاحاکی از آن است که عمر از امام«ع» تقاضای شرکت در فتوحات میکردند؛ امّا علی«ع» خودامتناع میورزید. مسعودی در این باره مینویسد: «چون عمر درباره جنگ با ایرانیان از عثماننظرخواهی کرد، عثمان در جواب گفت: سپاه اعزام کن و هرکدام را با سپاه بعدی تقویت نماو مردی را بفرست که در کار جنگ تجربه و بصیرت کافی داشته باشد. عمر گفت: آن کیست؟
عثمان گفت: علی بن ابی طالب. عمر گفت:پس او را ببین و با او گفت و گو کن. بنگر آیابه این کار تمایل دارد یا نه؟! عثمان با علی«ع» در این باره مذاکره کرد، امّا علی«ع» این راخوش نداشت و ردّ کرد.۱۷۴
دلیل چنین تمایلی را شاید بتوان در این دانست که خلفا بیشتر می خواستند مردم، علی «ع» را به عنوان یک فرمانده نظامی تحت فرمان حکومت بشناسند تا رقیبیتوانا و قدرتمند که با بیانات رسول خدا«ص» با آنان احتجاج و استدلال میکند.
بنابراین، علی (ع) بهرغم آنکه حق خویش را به وسیله خلفا پایمال شده میدید،هرگاه خلیفه از او در این خصوص یا در هر موردی از مسائل مهم امت اسلامی نظریمشاورانه میخواست، آن حضرت هرگز دریغ نمیکرد.
فلسفه همکاری مشاورانه حضرت با دستگاه خلافت
از آنچه نگاشته شد، روشن شد که علی (ع) در هیچ فتحی از فتوحات عصر خلفا شخصاً حضور نداشت. تنها همکاری حضرت در این باره، ارائه مشاوره و راهنمایی درمواردی بود که ابوبکر و عمر از آن حضرت درخواست میکردند، البته این میزان همکاری هم در خلافت عثمان وجود نداشت. علّت این میزان همکاری از سوی امام«ع»را (به رغم تمام مسائلی که در جریان سقیفه و مسأله جانشینی اتفاق افتاده بود) میتواندر مسائل ذیل خلاصه کرد:
۱) حفظ اصل دین وجلو گیری ازحاکمیت مجدد کفروشرک:
امیرالمؤمنان نسبت بهسرنوشت جامعه اسلامی و در نهایت دین پیامبر خدا۹ احساس مسؤولیت میکرد؛چرا که اگر علی«ع» در موارد لازم مشاوره نمیداد و از این مقدار مساعدت طفرهمیرفت، چنین موضعی مستلزم اقدامهای نابجا و غلط از سوی خلفا در امور فتوحات میگشت و در نتیجه، زمینه شکست سپاه اسلام و فزونی جرأت کفار برای تعرض بهکیان اسلام و در نهایت، نابودی اصل دین فراهم میآمد و این با سیره علی«ع» سازگارنبود. علی (ع) در جریان سقیفه برای حفظ اصل دین و جلوگیری از گرایش امت بهارتداد و بیدینی، فقط صبر پیشه کرد صبر صبر. در جریان فتوحات نیز، اگر حضرت در حدّ ارائه نظر و راهنمایی در موارد لازم به خلفا مشورت نمی داد، میبایست نابودی دین خدا و حاکمیت مجدّد شرک و کفر را به چشمخویش میدید.۲۱۵ از این رو علی«ع» این مشاورات را فقط برای حفظ اصل دین و جلوگیری از خطر نابودی کامل اسلام برای جامعه اسلامی مفید میدانست. نگاهی به محتوای مشاورههای آن حضرت دراینباره، این ادّعا را به خوبی اثبات میکند.۲۱۶
2) ماهیت جهان شمولی آیین اسلام و اخبارغیبی وبشارتهای پیامبر«ص»:
دومین دلیلهمکاری فکری علی (ع) با خلفای اولیه را، عالمگیر بودن دین اسلام و اخبار غیبی وبشارتهای پیامبر«ص»مبنی بر غلبه مسلمانان بر سرزمینهای کفر و شکست و زبونیدشمنان اسلام در برابر آیین پیامبر«ص» در آینده نزدیک میتوان شمرد. چنان که آنحضرت در جریان نبرد احزاب، هنگام حفر خندق از این فتوحات خبردادند.۲۲۸
قضیه ازاین قراربود که: آن حضرت هنگام کندن خندق به مسلمانان فرمودند که روزی را دیدم که شما کاخ کسری و . . . را فتح کرده اید .
بررسی یک شبهه
حال می خواهیم ببینیم که آیا خبردادن پیامبرازاین فتوحات دلیل برتایید فتوحات خلفاء است یا نه ؟
به این منظور حتما باید ماجرای جنگ خندق و اوضاع آن زمان را بررسی کنیم :
ماجرای جنگ خندق از این قرار بود که قریش بسیاری از قبایل و گروههای عرب را علیه مسلمین بسیج کرده بود تا در یک حمله بزرگ برای همیشه اسلام و مسلمین را نابود کنند به همین خاطر این جنگ را جنگ احزاب نیز می نامند ، لذا تعداد سپاه دشمن بسیار زیاد بود تا جایی که گروه زیادی از مسلمانان سست ایمان نزدیک بود از عقائد خود برگردند و بسیاری دیگر هم لرزه بر اندامشان افتاده بود .
می دانید که در این میان سلمان پارسی ایرانی پیشنهاد حفر خندق را داد و پیامبر نیز آن را تایید کردند .
بحث ما وقایع آن روزها نیست بلکه اوضاع فکری و استرس مسلمانان در آن موقع مورد بحث است .
تصور کنید که یک سپاه عظیم از تمام اقوام و قبائل عرب با آن همه نیروی نظامی ، آمده اند و عده ای تازه مسلمان را محاصره کرده اند از آن طرف دشمنان داخلی ( یهود ) هم در قلعه های خود به انتظار نشسته اند که چه می خواهد بشود آیا قریش می تواند وارد مدینه شوند و آنان جشن بگیرند یا نه ؟
به طور طبیعی در چنین وقتی رعب و وحشت شدیدی سراپای وجود همه را فرا می گیرد تا جایی که عده ای با اجازه گرفتن و عده ای نیز با فرار میدان را ترک می کنند ، به جز آنانی که ایمان با گوشت و خونشان آمیخته شده مانند امیرالمومنین علی علیه السلام .
یک نگاه سطحی به آیات سوره ی احزاب ، اوضاع فکری و استرس حاکم درآن لحظات را به خوبی نشان می دهد .
سوره مبارکه احزاب آیات 10 تا 15 :
إِذْ جَاءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا(10)
(به خاطر بياوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدّت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مىبرديد. (10)
هُنَالِكَ ابْتُلىَِ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالًا شَدِيدًا(11)
آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند! (11)
وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فىِ قُلُوبهِِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا(12)
و (نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه منافقان و بيماردلان مىگفتند: «خدا و پيامبرش جز وعدههاى دروغين به ما ندادهاند!» (12)
وَ إِذْ قَالَت طَّائفَةٌ مِّنهُْمْ يَأَهْلَ يَثرِْبَ لَا مُقَامَ لَكمُْ فَارْجِعُواْ وَ يَسْتَْذِنُ فَرِيقٌ مِّنهُْمُ النَّبىَِّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِىَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا(13)
و (نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: «اى اهل يثرب (اى مردم مدينه)! اينجا جاى توقف شما نيست به خانههاى خود بازگرديد!» و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند: «خانههاى ما بىحفاظ است!»، در حالى كه
بىحفاظ نبود آنها فقط مىخواستند (از جنگ) فرار كنند. (13)
وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيهِْم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئلُواْ الْفِتْنَةَ لاََتَوْهَا وَ مَا تَلَبَّثُواْ بهَِا إِلَّا يَسِيرًا(14)
آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مىشدند و پيشنهاد بازگشت به سوى شرك به آنان مىكردند مىپذيرفتند، و جز مدّت كمى (براى انتخاب اين راه) درنگ نمىكردند! (14)
وَ لَقَدْ كاَنُواْ عَاهَدُواْ اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَ كاَنَ عَهْدُ اللَّهِ مَسُْولًا(15)
(در حالى كه) آنان قبل از اين با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند و عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسئولند)! (15)
آنچه که از این آیات با وضوح برداشت می شود این است که مسلمانان آن روز به شدت ترسیده بودند تا جایی که نزدیک بود دست از ایمان و عقائد خود بردارند تا جایی که آیه می فرماید (( وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا ))
سوال این است که پیامبر در اینجا به عنوان یک فرمانده چه وظیفه ای دارند؟ آیا باید بیایند جلوی آن همه انسان سست ایمان بگویند که شما پس از من چنین و چنان خواهید کرد و از دین بدر خواهید شد و . . . ؟؟
یا باید در آن لحظه به عنوان یک فرمانده به سربازان خود نیرو بدهند و آنان را امیدوار کنند ؟؟
علاوه براینکه پیامبر مامور به ظاهر افراد بودند و نه باطن لذا همان انسانهای سست ایمان هم نیاز به محافظت داشتند .
مسئله کاملا روشن است و نیاز به توضیح بیشتر ندارد .
لذا در هنگام حفر خندق هنگامی که پیامبر بر سنگی بزرگ ضربه می زدند در سه ضربه ، هر بار برقی میدرخشید و آن حضرت صحنه ای را میدیدند و در یک بار فرمودند که دیدم شما در کاخ کسری و . . . هستید.
پس این حرف پیامبر به هیچ وجه تایید فتوحات غیر اسلامی خلفا نیست بلکه یک سخن تاکتیکی برای آن زمان و آن موقعیت و حشتناک بوده که کمی مسلمین را آرامش دهند که نه تنها ما در این جنگ کشته نخواهیم شد بلکه شما ایران ( با عظمت آن روز ) را نیز فتح می کنید . و این هر گز به معنای تایید فتوحات نیست .
آگاهی اجمالی مسلمانان از پیروزیهای آینده و دستیابی آنان به کاخهای روم و ایران آنان را واداشت تا با حرص و ولع بیشتری به این جنگها گسیل شوندوتا آخرین رمقهای خویش جهاد کرده و به پیروزیهای شگرفیدست یابند. از اینرو آنان که درمدینه بر سریر خلافت تکیه زده بودند، از چنین نیروهای آماده در فتوحات استفادهمیکردند. و گرچه خلفا به تعبیر علی (ع) فتوحات یاد شده را مرهون آرا ونظر والیان و حُسن تدبیر فرماندهان خود می دانستند و در نتیجه، طایفه بنی هاشم را که دررأس آنان علی (ع) قرار داشت، به فراموشی سپردند و گروهی که حامی و مدافع منافع خلافت آنان بودند، را مطرح کرده، آنان را شُهره آفاق نمودند۲۳۱؛ اما (چنانکه علی«ع»خود به کنایه فرمود) وجود و عدم خلفا در جریان فتوحات یکسان بود. این که حضرتدر جریان روانه ساختن سپاه برای فتح شام به ابوبکر فرمود: «اگر با سپاه همراه شوی،پیروز خواهی شد و اگر در شهر بمانی، باز هم پیروزی نصیب مسلمانان خواهد شد؛چون پیامبر«ص» پیروزی اسلام را به ما وعده داده است»۲۳۲ بهترین گواه صادق بر آن است وتنها کاری راکه خلفا و سردارانشان انجام دادند این بود که تمام فتوحات را از مسیر خود منحرف وبا جنایاتشان که در آینده به آن اشاره می شود فتوحات را به سدودات بزرگی تبدیل نمودند. بنابراین علی (ع) در فتوحاتی که از دیدگاه وی به خواست و اراده الهی صورتگرفت و از افتخارات خلفا بهشمار نمیآمد، برای جلوگیری از نابودی اصل اسلام در موارد ضروری (فقط سه مورد در دوران سه خلیفه) به ارائه راهنمایی ومشاوره می پرداختند.
به هر حال علی (ع) شخصاً از شرکت در فتوحاتامتناع ورزیدند و همکاری خویش را با خلفا در حدّ راهنمایی و ارائه مشاوره، آن هم درصورت درخواست آنان محدود کردند؛ چرا که برای آن حضرت نمیتوانست قابلپذیرش باشد که از جانب همان کسانی که حق جانشینی او را به خود اختصاص داده اند،به مأموریتهای جنگی فرستاده شود و با چنین اقدامی، مشروعیت و قانونی بودنولایت و زمامداری آنان را بر جامعه اسلامیتأیید و تثبیت کند.
تحلیل نهایی از مشاوره خلفا با امیرالمومنین ع
این طور نبوده است که خلفا از آن حضرت به عنوان مشاور دعوت به شرکت در اداره حکومت کنند و آن حضرت نیز بپذیرند وسپس این مطلب نشانی بر موافقت و همدلی حضرت با خلفا دانسته شود. بلکه خلفا این مقدار نیز انصاف ودلسوزی برای امت نشان ندادند ومردم را از تدبیر و درایت امیرالمومنین محروم کردند و آن حضرت در انزوای کامل سیاسی و اجتماعی به کشاورزی وحفر چاه مشغول گشتند.
واگرگهگاهی برای حل مشکلات به سراغ آن حضرت می رفتند ازاین جهت بود که برای باز شدن گره ها چارهای جز این نداشتند . واگر تحسین وتمجیدی از جانب آنها در حق امیرالمومنین ع به چشم می خورد برای آن است که انکار فضایل آن بزرگوار ممکن نبوده است.
خلفا براساس نیازشان به عدم رسوایی( به علت جهل کامل در شناخت اسلام و احکام شرعی به ویژه در امور قضایی و حکومتی) تنها گاهی به حضرت مراجعاتی داشته اند که این خود دلیلی بر عدم لیاقت وکاردانی آنها به عنوان تکیه زننده بر جای پیامبر در امر خلافت می باشد.
یک نمونه قابل توجه
خليفه ثانى در دوران خلافتش حكم تيمم را نمى دانست و اگر كسى از او مى پرسيد در صورت جنابت و نبودن آب تكليف چيست؟ در جواب مى گفت: نماز را ترك كن تا آب پيدا شود! و اگر تا دو ماه هم آب نمى يافت حضرت خليفه نماز نمى خواند.
امام نسائى چنين روايت مى كند: «كنا عند عمر فأتاه رجل، فقال: يا أمير المؤمنين رُبّما نمكُثُ الشهر والشهرين ولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أكن لأُصلي حتى أجدَ الماء... » . سنن نسائي 1: 168 ـ امام بخارى همين حديث را آورده ولى آنجا كه عمر مى گويد: «اگر جنب باشم و آب يافت نشود نماز نمى خوانم» را به احترام آبروى عمر، حذف مى كند. تا مبادا متهم به ناآگاهى از احكام اسلام. و سبك شمردن نماز و ترك آن بشود. بخارى 1: 70 باب المتيمم هل ينفخ فيهمادر پایان به این نکته اشاره می کنیم که مشاوره دادن حضرت در حل و فصل بعضی مسایل و معضلات زمان خلفا با دو انگیزه بسیار مهم صورت گرفت : اول اینکه از برخی بدعتها وانحرافات ونابودی اسلام حتی الامکان جلوگیری شود. دوم اینکه عدم شایستگی خلفا در رهبری امت وبی کفایتی کامل ایشان را در امر خلافت اعلان واثبات فرمایند به گونه ای که صفحات تاریخ شاهد ثبت موارد فراوانی از اعترافات خلفا به عجز کامل خود وبرتری امام می باشد.
اما ادعای مشورت با امیرالمومنین (ع) از سوی خلفا ، در امور لشگری وکشوری در واقع مغالطه ای بود که در پاسخ به اعترض کنندگانی همچون ابن عباس مطرح می شد.
به این سند تاریخی دقت کنید
عمر در دوران خلافتش به ابن عباس گفت : علی برای حکومت از من وابوبکر سزاوارتر بود ، ابن عباس بلافاصله پرسید: چرا با اعتراف به این مطلب وی را کنار زدید؟ عمر فوراً پاسخ داد: بدون مشورت و اذن او تصمیم نمی گیریم. محاضرات الاُدبا ،ج4 ،ص478 .
سید محمد سقازاده
موسسه جهانی سبطین علیهماالسلام