(بخش اول)
اسماء الحسنى و بيان مختصرى از معانى آن ها
شيخ صدوق قدس سره در كتاب توحيد از حضرت صادق عليه السلام و آن حضرت از پدران خود چنين روايت مى نمايند، كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمودند: به درستى كه از براى خداى تبارك و تعالى نود و نه اسم است ، و كسى كه احصاء (535) كند آن ها را داخل بهشت مى گردد(536)
معناى احصاء نه فقط تعداد و به شماره نمودن اسماء الهى است بلكه احصاء، احاطه و اطلاع بر معناى اسماء حقتعالى است . نخستين چيزى كه ما را به جاده هدايت رهبرى مى نمايد، و درب معرفت و شناسائى خدا را بر روى ما مى گشايد، و صفات او را به ما نشان ميدهد همان اسماء الحسنى اى است كه خداوند درسوره اعراف به آن اشاره فرموده اند: (و لله الاسماء الحسين فادعوه بها) (خدا را نامهاى نيكوست بدانها خدا را بخوانيد) و اگر همان طورى كه امر فرموده او را بهمين اسماء الحسنى بخوانيم ، و در اوقات شبانه روزى روى توجه و نيازمندى به در خانه فيض و احسانش بنمائيم البته به كرمش ما راقبول مى فرمايد و در جايگاه قرب خود منزل مى دهد و در آخرت در آن ضيافت خانه بهشتى ، و محل كرامت ما را گرامى مى دارد. (537)
ترجمه اسماء الحسنى
1 - الله
مشتق است از اله و له ، يعنى الهيت بدون معبوديت تحقق نپذيرد.
2 - الواحد، 3 - الاحد
احد به معناى نفى اجزاء و اعضاء، و واحد به معناى نفى شريك و نظير و مثل و مانند.
4 - الصمد
قائم به نفس و غنى از غير مى باشد.
5 - الاول ، 6 - والاخر
الاول يعنى آن كسى كه از براى وجود او ابتدائى نيست و قبل از او چيزى نيست . و الاخر يعنى آن كسى كه از براى وجود او انتهائى نيست و هميشه باقيست.
7 - السميع
به معناى بسيار شنونده است ، يعنى بالذات خود تمام اقسام شنيدنيها را درك مى نمايد.
8 - البصير
يعنى بينا است ، و بذات خود تمام ديدنيها از آن چه ظاهر و آن چه مخفى است ادارك مى نمايد.
9- القدير
به معناى توانائى و قدرت داشتن بر ايجاد شى ء.
10 - القاهر
يعنى غالب بر هر چيزيست و تمام موجودات ذليل و منقاد او مى باشند.
11 - العلى ، 12 - الاعلى
(العلى ) يعنى عالى و فوق عالى است ، زيرا كه العلى دلالت بر علو و رفعت مقام دارد، و (الاعلى ) دلالت بر فوق علو و رفعت مى كند.
13 - الباقى
يعنى هميشه باقى است ، و منزه و مبراء از عوارض ممكنات است .
14 - البديع
ابداع يعنى ايجاد نمودن شى ء، ابتدائا بدون آن كه مسبوق باشد بماده و مدت ، و يا مسبوق باشد به عدم زمانى .
15 - البارى
خالق خلائق و موجود تمام مخلوقات ، و بعضى گفته اند، البارى ماخوذ است از براء، كه به معناى خاكست .يعنى خلق نموده آن را از خاك .
16 - الاكرام
يعنى ارجمند و گرامى ، به معنى كريم هم آمده .
17 - الظاهر
اگر ماخوذ از ظهور ضد خفاء باشد، يعنى ظاهر به آثار قدرت و هويدا است به شواهد حكمت ، و پيدا است به دلائل و براهين .
18 - الباطن
يعنى باطن است به حقيقت ، و باطن هر چيزيست . يعنى عالم و داناى به هر موجودى مى باشد.
19 - الحى
يعنى هميشه بذات خود زنده و پاينده است ، و موصوف مى باشد به حيات و علم و قدرت و ادراك .
20 - الحكيم
براى اين اسم مبارك دو معنى گفته شده ، يكى آن كه (الحكيم ) يعنى العالم زيرا كه حكمت در لغت به معناى علم است و بنابراين معنى (الحكيم ) از صفات ذات مى باشد. و ديگر آن كه (الحكيم ) به معناى اتقان در فعل و عمل است .حق تعالى حكيم است يعنى افعال او متقن و محكم و مشتمل بر مصالح بسيار، و هر چيزى را به جاى خود قرار داده ، و بنابراين معنى (الحكيم ) از صفات افعال مى باشد،نه از صفات ذات ، يعنى افعال او محكم و از روى حسن تدبير به عمل آمده .
21 - العليم
(العليم ) مبالغه در علم و اشاره به سعه علم حق عز و جل ، و احاطه علميه او به تمام ممكنات قبل از وجود آن ها و هنگام وجود آن ها مى باشد، و اين كه به هيچ نحو تغيير و تبدلى در علم ازلى او راه ندارد، و ظاهر و باطن نزد او مساوي است .
22 - الحليم
يعنى صاحب حلم ، و حق تعالى را حليم گويند كه هر چيزى را در وقت خود انجام مى دهد، و در عقاب عاصى و در انتقام مظلوم با آن كه داراى قدرت تامه است عجله نمى كند.
23 - الحفيظ
اشاره به كمال حفظ الهى جل شانه مى باشد، پس خداوند نگهدارنده هر چيزى است كه در آسمان و زمين است ، و حافظ و نگهبان تمام موجودات مى باشد و بلا را از آن ها مى گرداند.
24 - الحق
يعنى ثابت و دائم به ذات خود و حق در مقابل باطل ، چون وجود در مقابل عدم است .
25 - الحسيب
براى (الحسيب) سه معنى گفته شده ، اول كفايت كننده ، دوم محاسب يعنى حساب كننده ، سوم محصى و عالم ، يعنى چيزى بر او مخفى و پوشيده نيست .
26 - الحميد
يعنى المحمود، و حمد نقيض ذم است ، و سزاوار اين است كه عبد در همه حال شدت ، راحتى ، فقر، غنا، صحت و مرض مشغول حمد و ثناء پروردگار باشد زيرا كه از مستحق ستايش است .
27 - الحفى
براى (الحفى ) دو معنى گفته شده ، يكى عالم و ديگر لطيف ، يعنى عالم است به تمام امور و محيط است به تمام موجودات ، لطيف است به نيكوئى و لطف و مهربانى .
28 - الرب
رب به معناى مالك و تربيت كننده است .
29 - الرحمن
يعنى صاحب رحمت واسعه ، و رحمت او همه چيز را فرا گرفته ، و به همين رحمت واسعه الهى است كه به هر جنبنده اى روزى مى دهد.
30 - الرحيم
يعنى رحم كننده به مومنين ، و رحمتى كه از رحيم استفاده مى شود مخصوص به مومن است .
31 - الذارى
يعنى خالق
32 - الرازق
يعنى خداوند روزى دهنده تمام موجودات مى باشد و همگى بر سر خوان احسانش روزى مى خورند.
33 - الرقيب
يعنى صاحب اختيار و حافظ، آن چنان كه چيزى از او غائب و مخفى نمى گردد.
34 - الرائى
يعنى عالم به مبصرات و بيننده ديدنيها و خداى عز و جل بذات خود بينا و شنوا است ، نه بجارحه چشم و گوش .
35 - السلام
يعنى حقتعالى سالم از هر عيب و نقصى است و زوال و انتقال و فنا و موت در ساحت قدس او راه ندارد.
36 - المومن
يعنى مصدق و تصديق كننده عبد را مومن گويند.
37 - المهيمن
يعنى خداوند شاهد است بر خلق و بر افعال و اقوال و كردار آن ها.
38 - العزيز
به معناى قوت و غلبه و شدت است ، و آن غالبى است كه چيزى او را مغلوب و عاجز نمى كند، و عزيز به معناى پادشاه هم آمده است .
39 - الجبار
براى (الجبار) سه معنى گفته شده ، اول قاهر، يعنى براى حقتعالى بزرگى و عظمت و جبروتست ، دوم عالى ، يعنى فوق مخلوقات است ، سوم جبران و تلافى كننده . پس خدا كس است كه جبران و تلافى مى نمايد فقر و حاجت خلق را.
40 - المتكبر
متكبر ماخوذ از كبرياء است ، و حق تعالى متكبر است يعنى منزه و مبراء از صفات مخلوقين است .
41 - السيد
يعنى پادشاهى است كه واجب الطاعه باشد.
42 - السبوح
(السبوح ) تنزيه حق است از هر چيزى كه سزاوار نيست او را توصيف نمود به آن ، و سبوح و قدوس هر دو به يك معنى مى باشند.
43 - الشهيد
يعنى كسى چيزى از او غائب و پنهان نيست .
44 - الصادق
يعنى حقتعالى راستگو است و به وعده خود وفا مى كند.
45 - الصانع
يعنى خالق و مبدع .
46 - الطاهر
يعنى منزه و پاكيزه .
47 - العدل
عدل در اسماء الله قرار دادن هر چيزى به جاى خود مى باشد، و معناى ديگر يعنى حكم او به حق و درستى و به جا است ، و ظلم و ستم در ساحت قدس او را ندارد.
48 - العفو
يعنى محو و گذشت نمودن است .
49 - الغفور
(الغفور) مشتق از مغفرت و مغفرت به معناى پوشانيدن و پنهان كردن است يعنى به لطف و رحمت خود گناهان عبد را مى پوشاند و لغزشهاى وى را مخفى مى نمايد.
50 - الغنى
(الغنى ) ماخوذ از غناء، به معناى توانگرى و بى نيازى است .
51 - الغياث
صدوق فرموده ، معناى الغياث ، المغيث است و مغيث به معناى فريادرس است .
52 - الفاطر
(فاطر) يعنى خالق ، چون حقتعالى ممكنات را از عدم و نيستى به هستى و وجود آورد، كانه پرده ظلمت عدم را پاره نمود، و بر هر ممكنى بقدر امكان لباس وجود و هستى پوشانيد.
53 - الفرد
يعنى متفرد است بالوهيت و ربوبيت وحدت ، بلكه صفات كمال منحصر به او عز و جل مى باشد.
54 - الفتاح
يعنى حكم كنند بين عباد، معناى ديگر فتاح كسى است كه ابواب رزق و رحمت خود را به سوى بندگان مى گشايد، و به عنايت و رحمت هر مشكلى را آسان مى نمايد و هر سختى را برطرف مى كند.
55 - الفالق
(الفالق ) مشتق از فلق است و فلق به معناى شق است . خداوند فالق است زيرا كه به شكافتن هر چيزى چيز ديگرى بيرون مى آورد، چنان چه زمين را مى شكافد و گياه را بيرون مى آورد.
56 - القديم
يعنى متقدم بر اشياء، خداى متعال قديم است بنفسه ، و اول و آخرى براى وجود او متصور نيست .
57 - الملك
(الملك ) دو معنى دارد، اول پادشاه و صاحب اختيار، دوم مالك ، و هو مالك الملك و الملوك حق عز و جل مالك جميع عوالم است ، از عالم ملك يعنى اجسام و محسوسات و عالم معنى و مجردات ، يعنى عالمى كه فوق عالم جسمانيت و محسوسات مى باشد، كه اول را عالم ناسوت و عالم ملك گويند، و دوم را عالم ملكوت ، و فوق آن را عالم جبروت ، و بالاتر آن را عالم لاهوت نامند، يعنى عالم جبروت تحت لاهوت ، و ملكوت تحت جبروت مى باشد.
58 - القدوس
(القدوس ) مبالغه در صفت قدس است و قدس به معنى پاكيزگى است .
59 - القوى
خداى متعال قوى است ، يعنى عاجز نيست و عارض نمى شود او را عجز و ضعف و ناتوانى ، و غالب و قاهر فوق عباد خود مى باشد.
60 - القريب
يعنى نزديك است به خلق بقرب معنوى از جهت معيت قيوميت ، و هر كس او را بخواند اجابت مى نمايد، و معناى ديگر قريب يعنى عالم به ما فى الضمير، عالم است به وساوس دلها و آن چه در ذهن خطور مى نمايد.
61 - القيوم
يعنى قائم به نفس خود است و تمام موجودات قائم به وجود او مى باشند.
62 - القابض
(القابض ) مشتق از قبض است ، قبض به چند معنى استعمال شده كه تماما قريب يكديگرند، و جامع بين آن ها، گرفتن و استيلاء بر شى ء است ، و خداى تعالى هم قابض است ، و هم باسط، هم جمع مى كند و هم پهن مى كند.
63 - الباسط
بسط مقابل قبض است ، پهن كننده است بر بندگان خود فضل و احسان و نعمتهاى بى اندازه ، بسا مى شود كه به مصلحت و حكمت روزى را تنگ مى كند، و وقت ديگر به فضل و كرم خداوندى خود آن را پهن مى كند و وسيع مى گرداند.
64 - القاضى
(القاضى ) ماخوذ از قضاء است ، قضاء نسبت به حقتعالى به سه وجه اطلاق شده ، اول به معناى حكم و الزام ، دوم خبر و اعلام سوم اتمام .
65 - المجيد
(المجيد) مشتق از مجد است و به معناى كرم و عزت و شرافت و بزرگوارى است ، و اين امور نسبت به حقتعالى فوق آن است كه در ذهن بشر بگنجد يا آن كه بتواند به كنه و حقيقت ، مجد و بزرگى او را بشناسد.
66 - المولى
(مولى ) را چند معنى است ، يكى ناصر يعنى يارى كننده ، و به معناى اولى و صاحب اختيار هم آمده ، و به معناى متولى امر هم استعمال شده است .
67 - المنان
(المنان ) صيغه مبالغه است ، و من مشرك بين دو معنى مى باشد، و در هر دو معنى هم استعمال شده ، يكى بخشنده و انعام كننده و ديگر در منت و امتنان .
68 - المحيط
يعنى مستولى است و احاطه دارد بر هر چيزى و شيى ء يافت نمى شود كه از حيطه وجود و علم و قدرت او خارج باشد.
69 - المبين
(المبين ) به معناى ظهور و وضوح است ونسبت به حق تعالى دو معنى دارد، اول آن كه وجودش ظاهر و واضح است به طورى كه از شدت ظهور مخفى گشته ؛ دوم اظهار كننده است حكمت و كمال و حسن تدبير خود را براى مخلوقات تا او را بشناسد و به اين جهت لايق انعام و اكرامش گرداند.
70 - المقيت
براى اين اسم مبارك چند معنى گفته اند، اول حافظ و نگهبان ، دوم مقتدر و مستولى روزى دهنده به هر موجودى بر حسب استعداد و احتياج او، و تمام اين معانى بر حقتعالى صادق آيد.
71 - المصور
(المصور) ماخوذ از تصوير است ، يعنى تصوير كننده صورت جنين در رحم مادر به هر شكلى كه بخواهد، پس حق تعالى خالق اجسام و مشكل اشكال و مصور صور موجودات مى باشد.
72 - الكريم
براى اين اسم مبارك هم سه معنى گفته اند، و اول كثير الخير و دائم النفع ، يعنى خير او بسيار و نفع رساندن او دائم و گرفتن نفع از او آسانست ، دوم به معناى جواد يعنى بسيار بخشش كننده و نعمت دهنده ، سوم به معناى عزيز يعنى ارجمند و عالى مقدار است .
73 - الكبير
يعنى سيد و بزرگ و صاحب كبرياء و عظمت و شان ، گفته اند كبير كسى است كه بزرگتر از آن است كه شبيه به مخلوقات باشد، و اين كه هر بزرگى در مقابل عظمت و بزرگى او كوچك مى نمايد.
74 - الكافى
(الكافى ) ماخوذ از كفايت است ، يعنى خدا كفايت مى كند امور كسى كه توكل بر او نمايد.
75 - الكاشف
يعنى رفع كننده بلاء و آفات از خلق ، و اجابت كننده دعاى مضطر در هنگام اضطرار.
76 - الوتر
يعنى الفرد و هر چيزى كه يكى باشد. وى را وتر گويند مقابل شفع كه دو است ، و چون خداوند را شريكى نيست و در وجود و ربوبيت ، دومى ندارد او را وتر گويند.
77 - النور
نور آن است كه بذات خود ظاهر و ظاهر كننده غير باشد، و چون ظهور و وجود او به ذات خود، و ظهور و وجود ممكنات به طفيل وجود او است ، لذا اطلاق نور بر او صادق آيد، و بعضى گفته اند نور در اينجا به معناى منور است ، يعنى خدا نور بخشنده است .
78 - الوهاب
(الوهاب ) ماخوذ از هبه ، به معناى بخشش است ، و وهاب مبالغه در بخشش است ، يعنى خداوند كثير الخير و قديم الاحسان و بسيار بخشنده است .
79 - الناصر
يعنى يارى كننده ، و خداوند يارى كننده و اعانت نماينده به مومنين است .
80 - الواسع
يعنى غنى ، آن چنان كه بغناء و بى نيازى خود، فقر و احتياج بندگان خود را برطرف مى نمايد و روزى خلق را وسيع مى گرداند.
81 - الودود
(الودود) ماخوذ از ودو و داد است ، و آن به معناى محبت است ؛ و براى (ودود) سه معنى گفته اند: اول دوست داشته شده ، يعنى اولياء و عرفاء او را دوست مى دارند. دوم دوست داشتن ، يعنى او اولياء خود را دوست مى دارد، و اين دو معنى ملازم يكديگرند. سوم محبوب خلق مى كند بندگان صالح خود را.
82 - الهادى
هدايت و رهنمائى به مقصود است ، و بعضى مقيد نموده اند به رهنمائى كه موصل و رساننده به مقصود هم باشد.
83 - الروف
به معناى مهربان و رحيم است .
84 - الوفى
يعنى حقتعالى به عهد و ميثاق خود وفا كننده است .
85 - الوكيل
(الوكيل ) دو معنى دارد، اول متولى امر و قائم به حفظ آن ، و به همين معنى است كسى را كه وكيل مى گردانند براى تصرف در مالى به جهت آن كه قائم مقام شخص موكل و صاحب مال است . دوم معتمد و ملجا و پناهگاه .
86 - الوارث
يعنى بازگشت تمام املاك و اموال به او است در وقتى كه مالكين مجازى بميرند، و حقتعالى باقى ماند و بس .
87 - البر
يعنى مشتق و مهربان بر تمام خلائق و به معناى صادق هم آمده است .
88 - الباعث
زنده و مبعوث مى گرداند خلق را در قيامت براى مجازات اعمال و حيات هميشگى .
89 - التواب
يعنى قبول مى كند توبه عبد را وقتى توبه نمود و از اعمال زشت خود پشيمان گشت ، و تواب مبالغه در قبول نمودن توبه است .
90 - الجليل
يعنى سيد و بزرگ ، بعضى گفته اند كسى كه جامع صفات كمال ، مثل غناء و سلطنت و قدرت و قدس باشد.
91 - الجواد
يعنى بسيار انعام و احسان كننده ، و حقتعالى فياض مطلق و متصف به صفت جود و احسان و رحمت غير متناهى است ، و دائم الفضل و قديم الاحسان است ، و بخل و منع در ساحت كبريائى او راه ندارد.
92 - الخبير
يعنى عالم و دانا است به باطن و كمون اشياء، و دقايق موجودات نزد او حاضر و هويدا است و حقتعالى خبير است يعنى كنه و حقيقت چيزها را مى داند.
93 - الخالق
يعنى خلق كننده خلائق ، و خلق به دو معنى استعمال شده ، يكى به معناى تقدير و ديگرى به معناى تكوين و بوجود آوردن .
94 - خيرالناصرين
(خيرالناصرين ) يعنى بهترين يارى كننده گانست و نظير آن (خير الراحمين ) يعنى بهترين رحم كنندگان است .
95 - الديان
يعنى جزاء دهنده اعمال مردم .
96 - الشكور
يعنى جزاء دهنده بر اعمال خيربندگان و قبول كننده شكر آن ها است ، و شكور مبالغه در شكر است ، زيرا كه انعام و اكرام او خيلى زياد است ، و به كمى از طاعت و عبادت پاداش بى اندازه كرامت مى فرمايد.
97 - العظيم
يعنى صاحب عظمت و جلال ، و براى (العظيم ) شش معنى گفته اند: اول سيد دوم غالب بر اشياء سوم حقتعالى را عظيم گويند به اعتبار آن كه در مقابل عظمت او هر چيزى بزرگى كوچك نمايد چهارم به معناى مجد و بزرگوارى است پنجم اين كه عظمت و جلال و بزرگوارى او به قدرى است كه ممكن نيست كسى بتواند به كنه ذات و به وجود و اوصاف او احاطه نمايد. ششم خداوند را عظيم نامند زيرا كه خالق خلق عظيم وصاحب عرش عظيم است .
98 - اللطيف
يعنى عالم است به غموض اشياء و رفق و نيكى كننده است به مخلوق از راههاى مخفى كه ملتفت نمى شوند. و معناى ديگر آن كه لطيف است در تدبير و افعال خود. گويند فلانى لطيف است در وقتى كه حاذق و ماهر در كار خود باشد.
99 - الشافى
يعنى شفا دهنده امراض و جبران و رفع كننده آن ها به عظيم جزاء.(538)
-----------------------------------
پی نوشت:
535-حفظ كردن و دريافتن .
536-سير و سلوك بانوامين
537-سير و سلوك بانوامين .
538-از صفحه 190 تا 208، سير و سلوك بانوامين .