مبارزات فرهنگى امام باقر(ع)

(زمان خواندن: 13 - 25 دقیقه)

مناظرات گسترده علمى
از آنجا كه عصر امام باقر عليه‏السلام ، روزگار برخورد انديشه‏هاى اسلامى و غير اسلامى بود، مناظرات زيادى بين دانشمندان اديان مختلف با امام از سوى دربار سازمان دهى شد و آخرين حكمرانان بنى‏ اميه اين سياست كهنه و شكست خورده را بار ديگر از سر گرفتند. هر چند كه تاريخ همواره از شكست دربار در اين گونه مناظرات حكايت مى‏كرد، پافشارى بر پندارهاى خام، سبب آموزه ‏پذيرى آنها از تاريخ و عملكرد ناموفق نياكان‏شان در اين عرصه نشد. آنان همواره در كمين فرصتى بودند تا بتوانند چهره امام را مخدوش سازند.


به عنوان نمونه، امام پيش از بازگشت از شهر دمشق و مسابقه تيراندازى‏اى كه هشام ترتيب داده بود، هنگام بيرون آمدن از قصر هشام، باگروهى كه در اطراف ميدان مشرِف به قصر تجمع كرده بودند، برخورد كرد. امام پرسيد: اينان كيستند؟ پاسخ گفتند: اينها راهبان و كشيشان مسيحى هستند كه در مجمع بزرگ سالانه خود گرد هم آمده‏اند و در اين مكان، نشست علمى دارند و در مورد مسائل گوناگون علمى خود بحث و تبادل نظر مى‏كنند. امام عليه‏السلام عباى خود را به سر گرفت و به گونه ناشناس در آن مجمع شركت كرد. امام صادق عليه‏السلام نيز كه همراه پدرش بود، در گوشه‏اى نشست.
جاسوسان حكومتى كه امام را زير نظر داشتند، بى‏درنگ هشام را آگاه كردند. هشام كه مى‏پنداشت فرصتى مناسب يافته است، به چند نفر از افراد خود دستور داد تا از نزديك شاهد ماجرا باشند و لحظه به لحظه آن را گزارش كنند. گروهى از مسلمانان كه امام را مى‏شناختند نيز در نشست حاضر شدند و كنار امام نشستند. در اين هنگام، اسقف بزرگ مسيحيان وارد جمع شد و همگان به احترام او برخاستند. او بسيار سالخورده بود و لباسى از حرير زرد نيز بر تن داشت. آهسته به سمت جايگاه خود گام برداشت و نشست. نگاهى به حاضرين كرد، نگاهش بر چهره تابنده امام متوقف شد. پرسيد: «آيا شما از ماييد يا از امت مرحومه؛ امام پاسخ فرمود: از امت مرحومه. پرسيد: «از دانشمندان‏شان هستى يا از نادانان؟» فرمود: «از نادانان نيستم.»
گونه‏اى تشويش بر اسقف حاكم شد. پرسيد: «[نخست] من از شما سؤال كنم. [يا شما مى‏پرسيد؟]»امام فرمود: «شما بپرسيد.» او گفت: «شما مسلمانان از كجا مى‏گوييد كه بهشتيان مى‏خورند و مى‏ آشامند، ولى نياز به قضاى حاجت ندارند؟ آيا دليلى يا نمونه‏اى نظير آن در اين جهان سراغ داريد؟»
امام فرمود: «آرى نمونه آن، جنينى است كه در رحم مادرش تغذيه مى‏كند، ولى مدفوعى ندارد و نياز به قضاى حاجت پيدا نمى‏كند». اضطراب اسقف بيشتر شد و گفت: «شگفت‏انگيز است! شما كه گفتيد از دانشمندان نيستيد؟» امام فرمود: «خير، من گفتم از نادانان نيستم.»
اسقف دوباره پرسيد: «شما از كجا ادعا مى‏كنيد كه نعمتها و ميوه‏ هاى بهشتى كم نمى‏شوند و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى مى‏مانند و كاهش نمى‏يابند؟ آيا نمونه روشنى از پديده ‏هاى اين جهان مى‏توانيد ذكر كنيد؟»
امام فرمود: «آرى، نمونه بارز آن در عالم محسوسات، آتش است. شما اگر از شعله شمعى صدها چراغ بيفروزيد، از شعله آن كاسته نمى‏شود».
باز هم بر شگفتى اسقف افزوده شد و پرسش هاى ديگرى مطرح كرد و هر بار پاسخى قانع كننده مى‏شنيد. وقتى پرسشهايش به پايان رسيد، با عصبانيّت از جايش برخاست و به حاضرين گفت: «شما دانشمندى بلند مرتبه ‏تر از مرا آورديد و نزد من [براى مناظره] نشانديد تا مرا رسوا سازيد و مسلمانان بدانند كه از ما مسيحيان برترند و دانش بيشترى دارند. به خدا سوگند ديگر كلمه‏اى از من نخواهيد شنيد و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در بين خود نخواهيد يافت. اين را گفت و رفت.
مجلس به هم خورد و همه پراكنده شدند. خبر به هشام رسيد و از شنيدن آن بسيار بر آشفت. او كه مى‏پنداشت امام در مناظره با اسقف مسيحى سر افكنده بيرون مى‏آيد، با شنيدن خبر پيروزى امام، بسيار بيمناك و مضطرب شد؛ از اين رو، به فكر فرو رفت تا چاره‏اى بينديشد و به اين نتيجه رسيد كه بايد پيروزى امام را با اتهام گرايش به مسيحيت، خدشه‏دار كند. او با ظاهر سازى، هديه‏اى براى امام فرستاد و از او خواست كه دمشق را ترك نكند و در اين فرصت به فرماندار خود در شهر «مَدْيَن» كه در مسير حركت امام به سوى مدينه بود، نگاشت: «محمد بن على عليهماالسلام و فرزندش در آنچه از اسلام اذعان مى‏دارند دروغگو هستند. آن دو نزد من بودند، وقتى من آنان را به قصد مدينه بازگردانيدم نزد كشيشان مسيحى رفتند و آنچه در دل خود از كفر مخفى كرده بودند نماياندند و از اسلام به دين مسيحيان نزديك شدند. من به خاطر خويشاوندى‏اى كه با آنها داشتم نخواستم كيفرشان كنم ولى وقتى نامه‏ام به دستت رسيد، مردم را از آن آگاه كن و ندا در ده كه آن دو مرتد هستند و اميرالمؤمنين همگان را از معاشرت با آنها باز داشته است و دستور قتل آن دو و دوستان و پيشكارانشان را صادر كرده است(1)...
ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام در سرپوش گذاشتن بر واقعيت بى‏نتيجه ماند و مردم كه نخست تحت فشارهاى تبليغاتى هشام قرار گرفته بودند، به واقعيت پى بردند و جايگاه امام بهتر براى آنها تبيين شد و بر عكس، اين حركت هشام بيشتر سبب رسوايى او و حكّام منطقه گرديد.
دفع شبهات دينى
امام باقر عليه‏السلام در مقام بزرگْ پاسدار دين در مناظراتى با سران فرقه‏هاى مختلف، پوچى عقايد منحرفشان را آشكار مى‏كرد و استوارانه از پايگاه‏هاى فكرى و عقيدتى شيعه دفاع مى‏كرد. در اينجا، برخى از اين مناظرات و موضع‏گيريها از نظر خوانندگان مى‏گذرد.
1. فرقه مرجئه
اين فرقه در پايان نيمه اول قرن اول هجرى پديد آمد. آنان بر اين باور بودند كه مرتكب گناهان كبيره، هميشه در دوزخ نمى‏ماند، بلكه كار او را به خدا وا مى‏گذاشتند. به اين دليل آنان را مرجئه مى‏خواندند كه نيت را كافى مى‏دانستند و بر اين باور بودند كه خدا نيز بر آن بسنده مى‏كند و عذابشان نخواهد كرد.(2)
پس از آنكه در نبرد صفين، سپاهيان شام، سپاه اميرالمؤمنين عليه‏السلام را به داورى كتاب خدا و سنت پيغمبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله درباره خلافت امام على عليه‏السلام يا معاويه مجبور كردند و على عليه‏السلام به ناچار حكميت «ابو موسى اشعرى» و «عمرو بن العاص» را پذيرفت و اين دو داور، به خلع على عليه‏السلام از خلافت رأى دادند، خوارج، امام على عليه‏السلام و معاويه را مرتكب گناهى بزرگ (حكميت در دين خدا) دانستند و به دنبال اين تهمت، اين مسئله پيش آمد كه مرتكب گناه كبيره را حال چيست؟ آيا در آتش جهنم مخلّد خواهد بود؟ به دنباله اين بحث، سخن از ايمان و حدود آن به ميان آمد كه ايمان چيست و مؤمن كيست؟(3)
اين نزاع بستر سركشى و فساد را براى حكمرانان مهيا كرد تا هر چه مى‏خواهند بكنند و سرانجام كار را به خدا وا گذارند؛ زيرا كه معصيت و گناه هيچ آسيبى به ايمان نمى‏رساند.(4) از اين رو، حكمرانان خلفاى بنى‏اميه تلاش زيادى در تقويت پايگاه‏ هاى اعتقادى مرجئه كردند كه از آنان «حجاج بن يوسف ثقفى» را مى‏توان نام برد.(5) اين فرقه از چهار گروه تشكيل شده كه عبارت‏اند از: «يونسيه»، «عبديه»، «فسانيه» و «ثوبانيه» كه هر يك اعتقادات خاص خود را دارند.(6) اين فرقه در دوره امامت امام باقر عليه‏السلام نيز به فعاليت خود ادامه داد. امام با اتخاذ موضعى تند و آشكار با آنان مخالفت كرد و هر جا سخنى از آنان به ميان مى‏آمد، آنان را لعن و نفرين مى‏كرد و مى‏كوشيد با بهره‏ گيرى از اين شيوه، محدوده اعتقادى درست شيعه را در زمينه‏ هاى مختلف از اين فرقه جدا كند؛ زيرا آنان با افراشتن علم اعتقادات منحرف خود، سبب گمراهى پيروان اهل بيت عليهم‏السلام مى‏شدند و اين به دليل معاشرت زياد آنان با ديگر شيعيان بود. به عنوان نمونه، در گفتگوى «عبداللّه‏ بن عطاء» با امام، سخن اين گروه پيش مى‏آيد و عبداللّه‏ اعتقاد آنان را در مورد وقت بر پا داشتن نماز ظهر بيان مى‏دارد. امام با توضيح مسئله، نظر مرجئه را رد مى‏كند و مى‏فرمايد: «پروردگارا، پيروان گروه مرجئه را از رحمت خود دور فرما كه آنان دشمنان ما در دنيا و آخرت هستند».(7)
2. فرقه‏هاى جبريه و قدريه
جبريه بر اين باورند كه انسان از خويش هيچ گونه اختيارى ندارد و مجبور است. در مقابل آن، فرقه قدريه بر آنند كه هر بنده‏اى به وجود آورنده فعل خود است و خدا، كار او را به خودش وانهاده و حتى در اسباب كار يا انگيزه آن هم مختار است(8) و درست در مقابل جبريه قرار دارند.
اين دو مسلك نيز در زمان خلافت امويان و در دوران حكمرانى معاويه به وجود آمدند و نزاع اين دو، در تاريخ پيشينه‏اى دراز دارد و در دوران حكمرانى «معاوية بن يزيد» و «يزيد بن وليد» به اوج خود رسيد.(9) اماميه، مشربى خلاف اين دو نظر را پذيرفتند كه توسط امامان شيعه تبيين شد.(10) امام باقر عليه‏السلام نيز، در اين زمينه بسيار كوشيد و با پيروان اين دو نظر به شدت برخورد كرد. ايشان در ردّ نظريه قدريه و جبريه فرمودند:
«پروردگار بر آفريدگان خود مهربان‏تر از آن است كه آنان را به گناه وا دارد و سپس بر آن عذابشان نمايد (ردّ ديدگاه جبريه) و او عزيزتر از آن است كه اراده انجام كارى را بكند و آن محقق نگردد (ردّ ديدگاه قدريه).
او در پاسخ به اينكه آيا مشرب سومى هم وجود دارد، مى‏فرمود: آرى، گسترده‏تر از فاصله ميان آسمان و زمين [ و آن مشرب امرٌ بين الامرين است]».(11)
شخصى از امام صادق عليه‏السلام درباره جبر و اختيار سؤال كرد كه كداميك از آن دو مورد تأييد امام است. امام در پاسخ فرمود: «لا جَبْرَ وَلا تَفْويضَ وَلكِنْ اَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَين؛ نه جبر و نه تفويض بلكه امرى ميان آن دو [مؤرد تأييد است]» فرد پرسش كننده دوباره پرسيد: «امر بين امرين» چيست؟ امام براى روشن‏تر شدن مطلب، آن را در قالب مثالى براى او توضيح داد و فرمود: «مَثَلُ ذلِكَ رَجُلٌ رَأَيْتَهُ عَلى مَعْصِيَةٍ فَنَهَيْتَهُ فَلَمْ يَنْتَهِ فَتَرَكْتَهُ فَفَعَلَ تِلْكَ الْمَعْصِيَةَ فَلَيْسَ حَيْثُ لَمْ يَقْبَلْ مِنْكَ فَتَرَكْتَهُ كُنْتَ اَنْتَ الَّذى اَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِيَةِ؛ مثل آن به كسى مى‏ماند كه مى‏بينى به گناهى مشغول است و او را نهى مى‏كنى اما او دست از گناه بر نمى‏دارد. پس او را رها مى‏كنى و او نيز آن گناه را مرتكب مى‏شود. پس چون او [نهى را] از تو نپذيرفته و تو نيز او را رها كردى [نمى‏توان گفت كه] تو او را به گناه وا داشته‏اى».(12)
3. فرقه خوارج
اين گروه نيز پس از داورى بين امام على عليه‏السلام و معاويه در جنگ صفين پديد آمد. هنگام بازگشت امام على عليه‏السلام از صفين به كوفه، عده‏اى از لشكريان بر او شوريدند و حكميت را بر خلاف اسلام دانستند و شعار «لا حكم الاّ للّه» سر دادند. آنان امام على عليه‏السلام ، معاويه، عثمان و حكمين را كافر شمردند؛ زيرا آنان، عملكرد امام على و... را گناه كبيره دانستند و مرتكب گناهان كبيره را كافر مى‏دانستند و ريختن خونشان را مباح بر مى‏شمردند. آنها دشمنان آشتى‏ناپذير بنى‏اميه، زمين‏داران بزرگ و مخالف وجود املاك خصوصى بودند و با اصل «مخلوق بودن قرآن» به شدت مخالف بودند. از بزرگان آنان مى‏توان از: «اشعث بن قيس كندى»، «مسعر بن فدكى تميمى» و «زيد بن حصين طائى(13)» و از فرقه‏ هاى منشعب از آن، مى‏توان «محكمه»، «ازارقه»، «بيهسيه»، «عجارده»، «ثعالبه»، «اباضيه» و «صفريه» را نام برد.(14)
آنان در طول تاريخ، رفتارى نابخردانه با امامان شيعه داشتند. در زمان امامت امام مجتبى عليه‏السلام ، امام را به خاطر صلح با معاويه بسيار سرزنش كردند.(15) در دوران امامت امام باقر عليه‏السلام نيز مناظراتى بين آنها و امام در گرفت. امام در ردّ مبانى و باورهاى اعتقادى‏شان، آنان را «خُسران زده‏ترين آفريدگان خدا دانسته كه دنيا و آخرت خود را تباه كرده‏اند(16)» و به اصحاب خود مى‏فرمود:
«به اين پيمان گريزان (خوارج) بگوييد: چگونه بر جدايى از على عليه‏السلام گردن نهاديد، با وجود اينكه خونتان را پيش‏تر در راه فرمان‏بردارى از او ارزانى داشتيد و در خشنود كردن خدا بر هم پيشى مى‏گرفتيد؟ و اگر به شما گفتند كه ما بر حكم الهى گردن نهاده بوديم و شعار «لا حكم الا لله» سر دادند، در پاسخ بگوييد: مگر خدا حكميت را در دين خود نپذيرفته است؟ و مگر آن را به داورى دو نفر [در اين آيه] وانگذارده كه فرمود: «فَابعَثوا حَكَما مِن اَهلِهِ وَ حَكَما مَن اَهلِها اِن يُريدا اِصلاحا يُوَفِّقِ اللّه‏ُ بَينَهُما»؛(17) «[هر گاه ميان زن و شوهر اختلاف افتاد[ يك نفر از جانب شوهر و يك نفر از جانب زن [به عنوان] داور بر انگيزيد تا اگر اصلاح را خواستند، خداى بين آنان وفاق ايجاد كند.»
آيا رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله در ماجراى «بنى قريظه»، «سعد بن معاذ» را داور معرفى نكرد تا بر آنچه مورد پذيرش خداست، حكم كند. آيا نمى‏دانيد كه امير المؤمنين عليه‏السلام با اين شرط حكميت را پذيرفت كه آن دو حَكَم بر اساس كتاب خدا حكم كنند و از آن فراتر نروند؟ آيا نگفت كه اگر حكم آنها بر خلاف كتاب خدا باشد نخواهد پذيرفت؟ وقتى داورى به پايان رسيد، به على عليه‏السلام گفتند: كسى را داور خود ساختى كه بر ضد تو حكم داد. آيا امير المؤمنين عليه‏السلام نفرمود: من به داورى كتاب خدا تن در دادم، نه داورى يك شخص؟ حال بايد گفت، در كجاى اين حكميت انحراف از حكم قرآن است؟ و اين در حالى است كه امام على عليه‏السلام فرموده بود كه حكمى را كه خلاف قرآن باشد نخواهد پذيرفت. اتهام آنان به اميرالمؤمنين عليه‏السلام پوچ و بى‏اساس است».(18)
در مناظره ديگرى نيز يكى از بزرگان خوارج كه به برترى اميرالمؤمنين عليه‏السلام اقرار داشت، او را به كفر پس از ايمان در فرمان‏بردارى از خدا و رسولش متهم كرد. امام باقر عليه‏السلام به او فرمود: «آيا آن روز كه خدا على عليه‏السلام را دوست داشت، نمى‏دانست كه او روزى به دست يكى از اهل نهروان (خوارج) كشته مى‏شود؟» مرد خارجى پذيرفت. امام پرسيد: «آيا محبت خدا به على عليه‏السلام از روى فرمان‏بردارى او از دستورهاى خدا بود يا بخاطر گناه و سركشى؟» مرد گفت: «پيداست كه از روى بندگى و اطاعت على عليه‏السلام بوده». امام فرمود: «[ پس حال كه على عليه‏السلام از روى اطاعت و فرمان‏بردارى مورد محبت خدا واقع شده و خداى او را دوست مى‏داشته، واضح است كه تمامى اعمالش مورد پسند خدا بوده است[ اينك برخيز و برو!» مرد خارجى كه در ميدان بحث و مناظره با امام به سادگى شكست خورده بود، زير لب گفت: «اللّه‏ُ اَعلَم حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ؛ خداى بهتر مى‏داند كه رسالت خود را كجا قرار دهد.»(19)
4. فرقه غُلات
غلات به معناى «گزافه گويان» است. ايشان فرقه‏اى از شيعه هستند كه درباره امامان خود گزافه گويى كرده و آنان را تا سر حد خدايى رسانيده‏اند و يا قايل به حلول جوهر نورانى الهى در امامان خود شده‏اند يا به تناسخ قايل گرديده‏اند. آنان چند دسته شدند، برخى گفتند امام على عليه‏السلام و بعضى از امامان شيعه، خدا هستند و برخى ديگر از آنان گفتند كه ايشان پيغمبرند.(20)
جاى شگفتى ندارد كه ريشه عقايد آنان را در مذاهب حلوليه و تناسخيه مثل يهود و نصارا و يا از خرّم دينى و مزدكى بدانيم؛ زيرا جزيرة العرب و سرزمين بين النهرين و شامات پيش از ظهور اسلام، كانون قبيله‏ هاى مختلف عرب و غير عرب بوده و نيز برخوردگاه عقايد و اديان گوناگون بوده است و نشانه ‏هاى آشكارى از عقايد و ديدگاه‏هاى آنان در برخى فرق اسلامى ديده مى‏شود.(21) فرقه غلات مشتمل بر ده‏ها فرقه ديگر مى‏شود كه نام تمامى آنها در نوشته‏هاى ملل نويسان موجود است.
امامان شيعه، انديشه آنان را به شدت طرد كردند و آنان را «يهود و نصاراى» امت پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ناميدند تا عمق انحراف و كج‏روى انديشه آنان بر مسلمانان آشكار شود.(22)
امام باقر عليه‏السلام با اتخاذ موضعى صريح و شفاف به رويارويى با انديشه ‏هاى منحرف آنان پرداخت. روزى امام باقر عليه‏السلام در ميان جمعى از شيعيان خود رو به آنها كرده و فرمود: «اى جماعت شيعه! ميانه رو باشيد تا تندروان (غلات) از تندروى خويش پشيمان شوند و به شما اقتدا كنند و جويندگان راه حقيقت به شما ملحق گردند».
در اين لحظه مردى از ميان جمعيت برخاست و پرسيد: «تندروان كيانند؟» امام فرمود: «آنان كسانى هستند كه به ما اوصاف و عناوينى را نسبت مى‏دهند كه ما خودمان آن را براى خويش قائل نشده‏ايم. آنان از ما نيستند و ما هم از ايشان نيستيم... به خدا سوگند ما از سوى خدا آزادى مطلق نداريم و بين ما و خدا خويشاوندى نيست و بر خداوند حجّتى بر ترك تكليف نخواهيم داشت. ما به پروردگار، جز به وسيله اطاعت و بندگى او تقرب نمى‏جوئيم. هر يك از شما مطيع خداوند باشد، ولايت و محبت ما براى او سودمند است و كسى كه اهل معصيت باشد، ولايت ما سودى به حالش ندارد. پس بر حذر باشيد از فريفتن خويش و فريب خوردن از غلوّ كنندگان.»(23)
از جمله سردمداران اين گروه، فردى به نام «ابو منصور عجلى» بود كه خود را پس از شهادت امام باقر عليه‏السلام جانشين ايشان معرفى كرد. او كه در شهر كوفه خانه داشت و زادگاهش در بيابانهاى عراق بود، فردى بى‏سواد بود كه حتى خواندن و نوشتن را نمى‏دانست. وى ياران خود را بر خفه كردن و قتل ناگهانى مخالفان خود دستور داده بود.(24)
او بر اين باور بود كه نبوت ختم نشده است و ائمه پس از پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ، از اميرالمؤمنين عليه‏السلام تا امام باقر عليه‏السلام ، از پيامبران الهى هستند و پس از آنان پيامبرى به وى رسيده و تا شش پشت از فرزندان او همگى پيامبر خدايند و آخرين پيامبر، قائم آخر الزمان مى‏باشد كه ششمين فرزند اوست. در ذيل آيه شريفه «وَ اِنْ يَرَوْا كِسْفا مِنَ السَّماءِ ساقِطا يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ»(25) مى‏گفت: «على عليه‏السلام همان ابرى است كه از آسمان فرو افتاده است.» و سپس آيه را در شأن خود دانست و گفت: «من همان پاره ابرى هستم كه خدا افتادن آن را از آسمان وعده داده است. پروردگار مرا به آسمانها فراخواند و دست بر سر من كشيد و گفت: فرزندم بر زمين نازل شو و پيامهاى مرا به مردم برسان و سپس من به زمين هبوط كردم.»(26)
وى پس از چندى با برخورد شديد امام باقر عليه‏السلام روبرو شد و امام او را طرد كرد. وى از ادعاى نبوت دست برداشت؛ اما داعيه امامت بلند كرد.(27)
از ديگر چهره‏هاى منحرف و پيشوايان فرقه غلات «بيان تَبّان» (كاه فروش) است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام را خدا مى‏انگاشت و خود را مضمون آيه شريفه «هذا بَيانٌ للنّاس وَ هدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ»(28) مى‏انگاشت و مى‏گفت: «در روز قيامت همه چيز از بين مى‏رود به جز چهره خدا كه مردى از نور است و او نيز متلاشى شده ولى صورتش باقى مى‏ماند؛ زيرا خداوند فرموده است: «كُلُّ شَىْ‏ءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَهُ».(29) و نيز تفاسير دگرگونه ديگرى در مورد برخى ديگر از آيات قرآن داشت.(30) او نامه‏اى توهين‏آميز با اين مضامين به امام باقر عليه‏السلام نوشت: «اسلام بياور تا رستگار شوى و نجات يابى؛ چرا كه تو نمى‏دانى خدا رسالت را در كجا و بر دوش چه كسى قرار داده است و منِ رسول خدا وظيفه‏اى جز ابلاغ پيام خدا ندارم و كسى كه انذار كند همانا معذور است.(31)»
امام باقر عليه‏السلام به شدت از او بيزارى جست و فرمود: «خداوند بيان تبّان را لعنت كند، زيرا وى بر پدرم دروغ مى‏بست و من شهادت مى‏دهم كه پدرم بنده نيكوكار و صالح خدا بود».(32)
و در روايتى ديگر نيز آمده است كه امام عليه‏السلام به درگاه خداى خويش عرض كرد: «پروردگارا! من از بيان تبّان به درگاه تو تبرّى و بيزارى مى‏جويم.»(33)
5. فرقه مغيريه
پروردگار بر آفريدگان خود مهربان‏تر از آن است كه آنان را به گناه وا دارد و سپس بر آن عذابشان نمايد (ردّ ديدگاه جبريه) و او عزيزتر از آن است كه اراده انجام كارى را بكند و آن محقق نگردد (ردّ ديدگاه قدريه).
آنان پيروان «مغيرة بن سعيد عجلى» و فرقه‏اى از غلات بودند كه اعتقاد به رؤيت و تجسيم و نيز امامت او پس از امام باقر عليه‏السلام داشتند و مى‏گفتند او منجى آخرالزمان است؛ نمى‏ميرد و ظهور خواهد كرد. هنگامى كه مغيره به قتل رسيد، در بين ياران و پيروانش اختلاف افتاد و دسته‏اى از آنان در پندار انتظار ظهور او و رجعتش باقى ماندند و دسته‏اى ديگر قائل به انتظار ظهور امام باقر عليه‏السلام شدند. او فتاوى عجيبى در احكام دين از خود صادر كرد. مغيره در ابتدا قائل به امامت امام باقر عليه‏السلام بود ولى پس از مدتى، به غلو روى آورد و به خداوندى امام باقر عليه‏السلام معتقد شد. گاه نيز به يارانش در مورد امام مى‏گفت: «منتظر ظهور او باشيد كه او باز خواهد گشت و جبرئيل و ميكائيل با او بين ركن و مقام بيعت خواهند نمود».(34)
امام باقر عليه‏السلام و ديگر امامان او را لعن و نفرين كردند. امام باقر عليه‏السلام در روايات بسيارى او را لعن كرده فرمود: «خدا و رسولش، مغيرة بن سعيد را از رحمت و دوستى خود دور گردانند كه او دروغهاى بسيارى بر ما اهل بيت بست».(35)
امام در سخنى ديگر او را به «بلعم» تشبيه كرد كه خداوند به او دانش عطا فرموده بود، ولى او از نشانه‏هاى خدا روى گرداند و از شيطان پيروى كرد و گمراه شد.(36)
امام صادق عليه‏السلام نيز در مورد او فرمود: «خدا مغيرة بن سعيد را لعنت كند! او بر پدرم دروغ بست و خدا نيز سختى عذابش را به او چشاند. خدا لعنت كند كسى را كه چيزى در مورد ما بگويد كه ما خود در مورد خويش نگفته‏ايم و خدا لعنت كند كسى را كه نسبت بندگى خدا را از ما دور كند».(37)
6. فرقه جاروديه
«جاروديه» يكى از فرق «زيديه» است كه رهبرى آن را «ابو الجارود زياد بن منذر سرحوب» به عهده داشت. او از شاگردان امام باقر عليه‏السلام بود. نابيناى مادر زاد بود و لقب سرحوب را امام باقر عليه‏السلام به او داد كه نام شيطانى نابيناست و در درياها زندگى مى‏كند. از اين رو، نام ديگر اين فرقه را «سرحوبيه» نيز گفته‏اند.(38) آنان پس از شهادت امام حسين عليه‏السلام امامت را در فرزندان او و امام حسن عليه‏السلام مى‏دانند و هر كه از فرزندان آن دو امام به پا خيزد و قيام كند، پيروى‏اش را در مقام امام، واجب مى‏دانند.(39)
امام باقر عليه‏السلام در دوران زندگانى خود، هر گاه ابوالجارود را مى‏ديد او را ارشاد مى‏كرد و شيعيان را از نزديك شدن به او باز مى‏داشت و مى‏فرمود: «او شيطانى نابيناست. او كورچشم و كوردل است».(40) بين او و امام مناظره‏اى بر سر امامت فرزندان امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام در گرفت كه تاريخ گوياى آن است.(41)
مبارزه با انديشه‏هاى خطر آفرين يهود
فتنه انگيزى يهوديان، سرسخت‏ترين دشمنان اسلام، از بعثت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آغاز شد و ساليان متمادى به فتنه انگيزى خود به صورت پنهانى و آشكار ادامه دادند. آنان از حربه‏هايى مانند جعل احاديث استفاده اى جماعت شيعه! ميانه رو باشيد تا تندروان (غلات) از تندروى خويش پشيمان شوند و به شما اقتدا كنند و جويندگان راه حقيقت به شما ملحق گردند
مى‏كردند و تلاش خود را بيشتر متوجه محافل علمى مسلمانان با حركتى خزنده در فقه و كلام ادامه مى‏دادند.
مبارزه با انديشه خطر آفرين يهود و شناساندن خط توطئه‏اى كه براى خدشه‏دار كردن اسلام ترسيم كرده بودند، يكى از تلاشهاى دراز مدت و گسترده امام باقر عليه‏السلام را به خود اختصاص داد. يهوديانى كه در محيط زندگانى مسلمانان مى‏زيستند، آنان كه اسلامى ظاهرى آورده بودند و يا هنوز بر آيين يهود پا مى‏فشردند، تلاش مى‏كردند تا قبله خود، بيت‏المقدس را برتر از قبله مسلمانان جلوه دهند و در اين باره كوشش بسيار مى‏كردند. زراره مى‏گويد: «نزد امام باقر عليه‏السلام كه روبه ‏روى كعبه نشسته بود، نشسته بودم. فرمود: مى‏دانستى كه نگريستن به خانه خدا عبادت است؟ در اين لحظه مردى از قبيله «بُجَلية» به نام «عاصم بن عمر» وارد شد و به امام گفت: كعب الاحبار مى‏گويد: كعبه هر صبح در برابر بيت‏المقدس سجده مى‏آورد. امام فرمود: نظر تو در مورد سخن كعب الاحبار چيست؟ گفت: راست گفته است. امام فرمود: تو و كعب الاحبار هر دو دروغ مى‏گوييد. و امام خشمگين شد به گونه‏اى كه راوى مى‏گويد هرگز امام را به خاطر سخن كسى اين قدر خشمگين نديده بودم. امام فرمود: خداوند خانه‏ اى به بلند مرتبگى اين خانه [ و به كعبه اشاره كرد] نيافريده و هيچ جايى را به سان آن گرامى نداشته است...».(42)

ابوالفضل هادى منش
_______________________________________________________________
1. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 46، ص 309، ؛ابو جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى، دلائل الامامة، نجف، منشورات مطبعة الحيدرية، 1369 ق، ص 106 (با اندكى تفاوت).
2. شيخ محمد حسين الاعلمى الحائرى، دائرة المعارف الشيعيّة العامّة، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1413 ق، چاپ دوم، ج 17، ص 73.
3. معارف و معاريف، ج 9، ص 269.
4. ابوالفتح الشهرستانى، موسوعة الملل و النحل، بيروت، مؤسسة ناصر للثقافة، 1981 م، چاپ‏اول، ص 60.
5. فرهنگ فرق اسلامى، 1368 ش، صص 404 ـ 406.
6. دايرة المعارف الشيعية العامة، ج 17، ص 73.
7. بحارالانوار، ج 46، ص 291.
8. موسوعة الملل و النحل، ص 36؛ دائرة المعارف الشيعية العامة، ج 14، ص 286؛ معارف و معاريف، ج 8، ص 261.
9. فرهنگ فرق اسلامى، ص358.
10. ن، ك: محمد بن يعقوب الكلينى، اصول كافى، قم، انتشارات اسوه، 1414 ق، ج 1، 445.
11. اصول كافى، ج 1، ص 452.
12. اصول كافى، محمد بن يعقوب بن اسحاق الكلينى، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1372 ه . ش، ج1، ص456.
13. محمد جواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامى، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1368 ش، ص 186 ـ 188؛ الملل و النحل، ص 50، معارف و معاريف، ج 5، ص 244.
14. موسوعة الملل و النحل، ص 50.
15. ن. ك: بحارالانوار، ج 2، ص 298.
16. بحارالانوار، ج 44، ص 13.
17. نساء/35.
18. ابو منصور احمد بن على بن ابى‏طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، دارالاسوه للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1416 ق، ج 1، ص 174.
19. بحارالانوار، ج 21، ص 26.
20. فرهنگ فرق اسلامى، ص 344.
21. موسوعة الملل و النحل، ص 81.
22. ن. ك: بحارالانوار، ج 2، ص 250 و ج 4، ص 303 و ج 25، ص 134.
23. اصول كافى، ج2، ص75.
24. فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشكور، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1368 ه . ش، ص 428.
25. طور/ 44 «آنها [چنان لجوجند كه] اگر ببينند قطعه سنگى از آسمان [براى عذابشان] سقوط مى‏كند، مى‏گويند: اين ابر متراكمى است.»
26. الملل و النحل، ابو الفتح الشهرستانى، بيروت، مؤسسة الناصر للثقافة، چاپ اول، 1981م، ص76.
27. قاموس الرجال، محمدتقى التسترى، قم، انتشارات جامعه مدرسين، چاپ اول، 1422 ه . ق، ج11، ص524.
28. آل عمران/ 139.
29. قصص/ 88.
30. الملل و النحل، ص65.
31. همان، ص66.
32. اختيار معرفة الرجال، ابو جعفر الطوسى، قم، مؤسسة آل البيت، 1404 ه . ق، ج1، ص303.
33. همان.
34. موسوعة الملل و النحل، ص 75 ـ 76.
35. محمد تقى التسترى، قاموس الرجال، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1415 ق، ج 10، ص 191.
36. همان، ص 190 ؛ ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، اختيار معرفة الرجال، قم، مؤسسه آل البيت عليهم‏السلام ، 1404 ق، ج 1، ص 494.
37. همان، ص 188 و 491.
38. ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، اختيار معرفة الرجال، قم، مؤسسه آل البيت عليهم‏السلام ، 1404 ق، ج 3، ص 495.
39. فرهنگ فرق اسلامى، ص 227؛ موسوعة الملل و النحل، ص 68.
40. اختيار معرفة الرجال، ج 3، ص 495.
41. ن. ك: الاحتجاج، ج 2، ص 175.
42. بحارالانوار، ج 46، ص 353.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page