سال نهم هجرت از هر سو، مردم به سوى اسلام جذب مى شدند و سال گسترش اسلام و پيروزى هاى پى درپى بود. قبيله ثقيف و ديگران كه در درون قلعه طائف بودند، دريافتند كه همه مردمان اطراف قلعه ، آيين توحيد را پذيرفته اند. بنابراين ، تشكيل جلسه دادند و پس از گفتگو، شش نفر را به نمايندگى از خود به سوى مدينه به محضر رسول خدا (ص) فرستادند تا در مورد اسلام با پيامبر اعظم (ص) مذاكره كنند.
اين شش نفر به حضور رسول اكرم (ص) شرف ياب شدند و در مذاكره خود، شرايطى را براى پذيرفتن اسلام عنوان كردند. نخست گفتند: ما حاضريم مسلمان شويم به شرطى كه بت لات همراه با بت خانه بزرگ طائف تا سه سال به همان حال باقى بماند. پيامبر اعظم (ص) كه اساس دعوتش بر يكتاپرستى بود، از اين پيشنهاد جاهلانه سخت ناراحت شد. نمايندگان وقتى چنين ديدند، از پيشنهاد خود پايين آمدند و گفتند: يك ماه بت خانه و بت لات به همين صورت باقى باشد. باز هم پيامبر روى خوش به آنها نشان نداد. آنها عذرخواهى كردند و گفتند: ما براى بستن زبان زنان و افراد جاهل قبيله ثقيف چنان تقاضايى كرديم ، ولى اكنون با اصل شكستن بت ها موافقيم . البته دستور بدهيد كه شكستن آنها به دست خودمان باشد. پيامبر اين شرط را پذيرفت ؛ زيرا هدف بت زدايى بود. به اين ترتيب ، قلعه طائف بدون خونريزى به دست سپاه اسلام افتاد(828).
از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه در مسجدالحرام ، 360 بت وجود داشت كه بعضى از آنها را به بعضى ديگر بسته بودند. رسول خدا (ص) كفى از ريگ از زمين برداشت و بر روى آنها پاشيد و سپس اين آيه را خواند: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا؛ ((حق آمد و باطل از بين رفت . همانا باطل ، نابود شدنى است )).(اسراء: 81) پس همه آن بت ها از ناحيه صورت به زمين افتادند. آنگاه پيامبر اكرم (ص) دستور داد آنها را از مسجد بيرون ببرند و به دور اندازند(829).
واقدى در تاريخ خود مى نويسد: ((پيامبر و يارانش با شكوه هر چه تمام تر مشغول طواف بودند. آن حضرت در نخستين دور طواف ، متوجه بت هاى بزرگى به نام هبل ، اساف و نائله گرديد كه بالاى در كعبه نصب كرده بودند. پيامبر با چوب بلند يا نيزه اى كه در دست داشت ، ضربه محكمى به آنها زد و آنها را به روى زمينى افكند. آنگاه آيه و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا را خواند. بت بزرگ هبل در برابر چشم مشركان به دستور پيامبر شكسته شد. اين بت بزرگى كه ساليان دراز بر افكار مردم بت پرست ، حكومت مى كرد، در برابر ديدگانشان ، چنين زبونانه ، قطعه قطعه گرديد. زبير به عنوان مسخره رو به ابوسفيان كرد و گفت : بت بزرگ ((هبل )) شكسته شد. ابوسفيان با كمال ناراحتى به زبير گفت : دست بردار. اگر از بت (هبل ) كارى ساخته بود، سرانجام كار ما اين نبود. ابوسفيان نيز دريافته بود كه مقدرات مردم به دست هبل و بت هاى ديگر نيست (830))).
- پینوشتها -
828- سيره ابن هشام ، ج 2
829- الارشاد، ص 63.
830- المغازى ، ج 2، ص 833؛ برگرفته از: فوغ ابديت ، ج 2، ص 728.
109 - بت زدايى
- بازدید: 1436