امان دادن به دشمنان از نكته هاى قابل توجه در سيره عملى رسول الله (ص) است . ايشان با نشان دادن جلوه هاى اخلاق اسلامى ، وسيله رشد و هدايت دشمنان را فراهم مى كرد. در پرتو اين اخلاق كريمانه ، بسيارى از دشمنان از كرده خود پشيمان شدند و به دامن اسلام بازگشتند.
عبدالله بن زبير مى گويد: وقتى كه مكه فتح شد، عكرمه (با توجه به اينكه رسول خدا (ص) اعلام كرده بود او را هر جا يافتيد، بكشيد) به سوى يمن فرار كرد. همسر او ام حكيم ، دختر حارث بن هشام ، زن هوشيار و كاردانى بود. وى به حضور رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: پسر عمويم عكرمه ، از ترس جانش به سوى يمن فرار كرده است . از شما مى خواهم به او امان بدهيد. پيامبر مهربان درخواست او را پذيرفت و فرمود: عكرمه را به امان خدا امان دادم . هر كس او را ديد، به او آسيبى نرساند.
همسرش خوشحال شد و براى جستجوى شوهرش ، از مكه خارج شد. سرانجام او را در كرانه درياى تهامه پيدا كرد كه مى خواست از راه دريا فرار كند. همسرش او را طلبيد و به او گفت : اى پسر عموى من ! از نزد كسى كه نيكوترين و بهترين مردم است و از همه بيشتر رعايت پيوند خويشاوندى مى كند، آمده ام . خود را به هلاكت نرسان . براى تو امان گرفته ام و او به تو امان داده است . عكرمه با تعجب گفت : تو اين كار مهم را انجام داده اى ؟ او گفت : آرى . با پيامبر صحبت كردم و او به تو امان داد. عكرمه آرامش يافت و همراه همسرش به سوى مكه روانه شد. رسول خدا (ص) به اصحاب خود فرمود: عكرمه در حالى كه مؤمن و مهاجر است ، به سوى شما مى آيد. پدرش را فحش ندهيد؛ زيرا فحش دادن به مرده ، موجب ناراحتى زنده مى شود.
عكرمه همراه همسرش به مكه وارد شد و همسرش در حالى كه نقاب بر صورت افكنده بود، به در خانه پيامبر اعظم (ص) آمد واجازه طلبيد. پس به حضور رسول خدا (ص) شرف ياب شد و آمدن عكرمه را به آگاهى ايشان رساند. پيامبر فرمود: به او بگوييد بيايد. عكرمه به خدمت پيامبر آمد و عرض كرد: همسرم به من خبر داد كه شما به من امان داده ايد. پيامبر فرمود: او راست مى گويد، تو در امان هستى . عكرمه همان دم گفت : گواهى مى دهم به يكتايى و بى همتايى خدا و اينكه تو بنده و رسول خدا (ص) هستى . با كمال شرمندگى مى گويم كه تو نيكوترين و با وفاترين مردم هستى و از شما مى خواهم براى هر دشمنى كه در گذشته بر تو روا داشتم ، از درگاه خدا برايم آمرزش بخواهى .
رسول خدا (ص) براى آمرزش گناهان عكرمه دعا كرد. آنگاه عكرمه به پيامبر عرض كرد: اى رسول خدا! هر فرمانى كه دارى به من بياموز تا آن را انجام دهم . پيامبر فرمود: بگو گواهى به يكتايى خدا مى دهم و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسول خداست و عهد ببندى كه در راه خدا جهاد كنى . عكرمه گواهى داد و تصميم گرفت كه در راه اسلام جهاد كند. پس گفت : اى رسول خدا! هر گونه انفاقى كه در راه شرك كرده يا در راه شرك جنگيده ام ، دو برابر آن را در راه پيشرفت اسلام انجام خواهم داد. عكرمه از آن پس يك مسلمان واقعى شد و در جهاد با دشمن كوشش فراوان داشت تا اينكه در زمان خلافت ابوبكر در درگيرى با دشمن به شهادت رسيد(833).
از سوى ديگر نوشته اند در جريان فتح مكه ، عده اى از مشركان به خانه ام هانى ، خواهر على (عليه السلام) پناهنده شدند. او نيز به آنها پناه داد. از جمله پناهندگان ، دو نفر از آن ده نفر جنايت كارانى بودند كه پيامبر دستور قتل آنها را صادر كرده و گفته بود هر جا آنها را يافتيد، به قتل رسانيد. حضرت على (عليه السلام) از پناهندگى آن دو نفر آگاه شد. پس در حالى كه كاملا مسلح بود و فقط چشمانش ديده مى شد، به سوى خانه ام هانى رفت و فرياد زد: آنها را كه پناه داده ايد، بيرون كنيد. جنايت كاران از ترس ، لرزه بر اندامشان افتاد. ام هانى از خانه بيرون آمد، ولى على (عليه السلام) را كه همه بدنش را پوشيده بود، نشناخت و گفت : اى بنده خدا! دختر عموى پيامبر و خواهر على بن ابيطالب به چند نفر پناه و امان داده است . از خانه من درگذر.
على (عليه السلام) در اين لحظه ، كلاه خود را از سر برداشت . چشان ام هانى به چهره برادرش افتاد كه سال ها، حوادث روزگار ميان آنها فاصله انداخته بود. قطره هاى اشك از چشمان ام هانى سرازير شد و دست در گردن برادرش افكند. سپس گفت : من (پيش از آنكه تو را بشناسم ) سوگند خورده بودم كه نزد رسول الله (ص) از تو شكايت كنم . على (عليه السلام) فرمود: برو نزد پيامبر كه در ((اعلى الوادى )) است و خود را از ذمه سوگند، آزاد كن .
ام هانى مى گويد: به حضور رسول خدا (ص) رفتم . آن حضرت در خيمه اى غسل مى كرد و فاطمه زهرا (عليها السلام ) لباسش را حاضر مى كرد. وقتى رسول خدا (ص) سخن مرا شنيد فرمود: خوش آمدى اى ام هانى . جريان ملاقاتم را با على (عليه السلام) به آن حضرت عرض كردم و پيامبر فرمود: آنان را كه پناه دادى ، مانعى ندارد. فاطمه زهرا (عليها السلام ) به او فرمود: اى ام هانى ! آمده اى از على (عليه السلام) شكايت كنى كه دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا (ص) را ترسانده است . پيامبر با قدردانى از تلاش على (عليه السلام) براى او دعا كرد و امان ام هانى را نيز به خاطر مقامى كه نزد على (عليه السلام) داشت ، محترم شمرد(834).
يكى ديگر از فراريان و جنايت كاران ، عمير بن وهب بود كه به حضور پيامبر اعظم (ص) آمد و درخواست عفو كرد. پيامبر او را بخشيد و عمامه خود را به عنوان نشانه امان به او داد. عمير با همان عمامه به شهر جده رفت و صفوان را كه يكى ديگر از فراريان بود، با خود نزد پيامبر آورد. وقتى چشم پيامبر به صفوان افتاد، با كمال بزرگوارى گفت : جان و مال تو محترم است ، در صورتى كه اسلام بياورى . او دو ماه مهلت خواست . پيامبر چهار ماه به او مهلت داد و فرمود: اين چهار ماه را به تو مهلت مى دهم تا با كمال بصيرت ، آيين اسلام را بپذيرى . هنوز چهار ماه نشده بود كه او اسلام آورد(835).
- پینوشتها -
833- بحار الانوار، ج 21، ص 143.
834- اعلام الورى ، ص 117.
835- كشف الغمه ، ج 1، ص 291.
111 - امان دادن به دشمن
- بازدید: 1329