هشتمین پیشوا و امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام در عصری میزیست كه خلافت ننگین عباسیان در اوج خود بود،زیرا سلسلهی بنی عباس پادشاهانی عظیم تر از هارون و مأمون ندارد؛ و از سوی دیگر سیاست بنی عباس در برابر ائمه (علیهمالسلام) و بویژه امام رضا (علیهالسلام) به بعد، سیاستی پر مكر و فریب و همراه با نفاق و تظاهر بود؛ آنان با آنكه به خون خاندان امامت تشنه بودند برای ایمن ماندن از شورش علویان و جلب قلوب شیعیان و ایرانیان، سعی داشتند وانمود كنند كه روابطی بسیار صمیمی با خاندان امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) دارند و بدینوسیله مشروعیت خویش را تأمین نمایند؛ و اوج این سیاست خدعه آمیز را میتوان در حكومت مأمون دید.
امام رضا (علیهالسلام) در برابر این شگرد فریبندهی مأمون، با ظرافت علمی بی مانند روشی اتخاذ كرد كه هم خواستهی مأمون تأمین نشود، و هم سراسر بلاد پهناور اسلام به حق نزدیك شوند و دریابند خلافت راستین اسلامی صرفاً از طرف خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر عهدهی امامان است، و كسی جز آنان شایسته و سزاوار این مقام نیست.
اگر دقت كنیم خلیفگان اموی و عباسی معمولاًائمه (علیهمالسلام) را زیر نظر و مراقبت شدید داشتند، و از تماس مردم با آنان جلوگیری میكردند،و سعیشان بر گمنام داشتن و ناشناخته ماندن آن بزرگواران بود، و لذا هر یك از ائمه (علیهمالسلام) همینكه تا حدودی در بلاد اسلامی نام آور میشد توسط خلفا مقتول و مسموم میگشت؛ با آنكه از یكسو پذیرش ولایتعهدی به اجبار بود، و از سوی دیگر پذیرش امام با شرایطی بود كه در حكم نپذیرفتن می نمود، در عین حال شهرت این مسأله در سرزمینهای دور و نزدیك اسلام، و اینكه مأمون اعتراف كرده است كه امام رضا (علیهالسلام) پیشوای امت و سزاوار خلافت است، و مأمون از ایشان خواسته خلافت را بپذیرند و ایشان نپذیرفته و باصرار مأمون ولایتعهدی را با شرایطی پذیرفته است؛ همین ها خود در ژرفای عمل به سود روش امام و شكستی برای سیاست خلیفگان بود... .
بسیار مناسب است كه این جریان با جریان شورای تحمیلی از سوی خلیفهی دوم عمر، و شركت امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) در آن شوری مقایسه شود، و اتفاقا امام رضا (علیهالسلام) به شباهت این دو حادثه اشاره فرموده است.
عمر بهنگام مرگ دستور داد پس از شورائی با شركت عثمان و طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و زبیر و امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) تشكیل شود، و این شش تن از میان خود خلیفهیی برگزینند، و هر یك مخالفت كرد او را به قتل برسانند؛ برنامه طوری تنظیم شده بود كه علی (علیهالسلام) همچنان از خلافت محروم بماند و چون میدانستند خلافت حق اوست،با برگزیدن دیگری علی (علیهالسلام) مخالفت كند و كشته شود، و قتل او قانونی هم باشد!!
برخی از بستگان از امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) پرسیدند: با آنكه میدانی خلافت را به تو نمیدهند چرا در این شوری شركت میكنی؟
فرمود: عمر بعد از پیامبر ( باجعل حدیثی) اعلام كرد پیامبر فرموده است: «نبوت و امامت هر دو در یك بیت و خانه جمع نمیشود.» (یعنی مرا به زعم خود با استناد به قول پیامبر از خلافت بدور نگهداشتند، و سزاوار این كار نشمردند!) و اینك عمر خود پیشنهاد كرده است من دراین شوری شركت كنم و مرا شایستهی خلافت معرفی كرده است، من در شوری وارد میشوم تا اثبات كنم كار عمر با روایت او نمیسازد.
آری! یكی از پیامدهای ولایتعهدی امام همین بود كه جامعهی وسیع اسلامی دریافت شایستهترها كیستند و مأمون با عمل خود بر چه حقیقتی اعتراف كرده است. و نیز در این رهگذر، امام از مدینه تا مرو در شهرهای مختلفی از بلاد اسلام با مردم روبرو شد، و مسلمین كه در آن روزگاران با نبودن وسائل ارتباط جمعی از بسیاری از آگاهیها محروم بودند او را ملاقات كردند و حق را مشاهده نمودند، و اثرات مثبت آن بسیار قابل ذكر و بحث است، و نمونهی آن را باید در نیشابور و هجوم مردم مشتاق دید،و در نماز عید در مرو و ... و در همین زمینه، آشنایی بسیاری از متفكران و دانشمندان مختلف كه در مرو با امام به مناظره و بحث نشستند و اثبات عظمت علمی امام، و شكست مأمون و خنثی شدن توطئههایش برای تحقیر امام (علیهالسلام) را باید از اثرات مثبت سیاست امام تلقی نمود كه خود نیاز به بررسی مفصلی دارد.
به هر حال در زندگی هر یک از ائمه (علیهمالسلام) باید ابعاد مختلف حقایق وجودی آن بزرگواران را در نظر داشت، و همچنانكه تاریخ زندگی پیامبران را كه اعمالشان در سرچشمهی وحی ریشه داشت، نمیتوان با همان معیارها كه سرگذشت پادشاهان و جباران و سیاستمداران را بررسی میكنند سنجید، زندگی اوصیا و امامان نیز با معیارهای زندگی مردان عادی قابل تبیین نیست چرا كه اوصیا و امامان نیز مانند پیامبران از عامل بزرگ ارتباط ویژه با خدای جهان برخودار بودند.
امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام)
روز یازدهم ماه ذیقعده سال 148 هجری در مدینه در خانهی امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) فرزندی چشم به جهان گشود كه بعد از پدر تاریخساز صحنهی ایمان و علم و امامت شد. او را «علی» نامیدند و در زندگی به «رضا» معروف گشت.
مادر گرامی «نجمه» نام دارد، و در خردمندی و ایمان و تقوی از برجستهترین بانوان بود؛ اصولاً امامان پاك ما همگی از نسل برترین پدران بودند و در دامان پاك و پر فضیلت گرامیترین مادران پرورش یافتند.
امام رضا (علیهالسلام) در سال 183 هجری، پس از شهادت امام كاظم (علیهالسلام) در زندان هارون، در سن سی و پنج سالگی بر مسند الهی امامت تكیه زد و عهدهدار پیشوایی امت شد. امامت آن گرامی همانند سایر ائمهی معصومین (علیهمالسلام)؛ به تعیین و تصریح رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، و با معرفی پدرش امام كاظم(علیهالسلام) بود؛ امام كاظم (علیهالسلام) پیش از دستگیری و زندان، مشخص كرده بود كه هشتمین امام راستین و حجت خدا در زمین پس از او كیست، تا پیروان و حقجویان در ظلمت نمانند و به كجروی و گمراهی نیفتند.
«مخزومی» میگوید: امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) ما را احضار فرمود و گفت: - آیا میدانید چرا شما را طلبیدم؟
- نه!
- خواستم تا گواه باشید كه این پسرم ـ اشاره به امام رضا (علیهالسلام) ـ وصی و جانشین من است ...
«یزید بن سلیط» میگوید: برای انجام عمره به مكه میرفتیم، در راه با امام كاظم روبرو شدیم، و به آن حضرت عرض كردم: این محل را میشناسید؟
فرمود: آری. تو نیز میشناسی؟
عرض كردم: آری من و پدرم در همین جا شما و پدرتان امام صادق (علیهالسلام) را ملاقات كردیم و سایر برادرانتان نیز همراه شما بودند، پدرم به امام صادق عرض كرد: پدر و مادرم فدایتان، شما همگی امامان پاك ما هستید و هیچ كس از مرگ دور نمیماند، به من چیزی بفرما تا برای دیگران بازگویم كه گمراه نشوند.
امام صادق (علیهالسلام) به او فرمود: ای ابو عماره! اینان فرزندان منند و بزرگشان این است ـ و به سوی شما اشاره كرد ـ در او حكم و فهم و سخاوت است، و به آنچه مردم نیازمندند علم و آگاهی دارد، و نیز به همهی امور دینی و دنیوی كه مردم در آن اختلاف كنند داناست؛ اخلاقی نیكو دارد و او دری از درهای خداست... .
آنگاه به امام كاظم (علیهالسلام) عرض كردم: پدر و مادرم فدایتان، شما نیز مانند پدرتان مرا آگاه سازید ( و امام بعد از خود را معرفی كنید).
امام ـ پس از توضیحی در مورد امامت كه امری الهی است و امام از طرف خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) تعیین میشود ـ فرمود: «اَلاَمرُ اِليَ ابنِی عَليٍّ سَمِّيِ عَليٍّ وَ عَليٍ» پس ازمن امر امامت به پسرم «علی» میرسد كه همنام امام اول «علی بن ابیطالب» و امام چهارم « علی بن الحسین (علیهما السلام)» است... .
در آن هنگام خفقان سنگینی بر جامعهی اسلامی حكمفرما بود، و بهمین جهت امام كاظم (علیهالسلام) در پایان كلام خود به «یزید بن سلیط» فرمود:ای یزید! آنچه گفتم نزد تو چون امانتی محفوظ بماند و جز برای كسانی كه صداقتشان را شناخته باشی بازگو مكن.
اخلاق و رفتار امام رضا (علیهالسلام)
امامان پاك ما در میان مردم و با مردم میزیستند، و عملاً به مردم درس زندگی و پاكی و فضیلت میآموختند، آنان الگو و سرمشق دیگران بودند، و با آنكه مقام رفیع امامت آنان را از مردم ممتاز میساخت، و برگزیدهی خدا و حجت او در زمین بودند در عین حال در جامعه حریمی نمیگرفتند،و خود را از مردم جدا نمیكردند، و به روش جباران انحصار و اختصاصی برای خود قائل نمیشدند، و هرگز مردم را به بردگی و پستی نمیكشاندند و تحقیر نمیكردند.
«ابراهیم بن عباس» میگوید: «هیچگاه ندیدم كه امام رضا (علیهالسلام) در سخن بر كسی جفا ورزد، و نیز ندیدم كه سخن كسی را پیش ازتمام شدن قطع كند؛ هرگز نیازمندی را كه میتوانست نیازش را برآورده سازد رد نمیكرد، درحضور دیگری پایش را دراز نمیفرمود، هرگز ندیدم به كسی از خدمتكاران و غلامانشان بدگوئی كند، خندهی او قهقهه نبود بلكه تبسم بود،چون سفرهی غذا به میان میآمد همهی افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سفرهی خویش مینشاند و آنان همراه با امام غذا میخوردند. شبها كم میخوابید و بیشتر بیدار بود، و بسیاری از شبها تا صبح بیدار میماند و به عبادت میگذراند، بسیار روزه میداشت و روزهی سه روز در هر ماه را ترك نمیكرد، كار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت، و بیشتر در شبهای تاریك مخفیانه به فقرا كمك میكرد.
«محمد بن ابی عباد» میگوید: فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او ـ در خانه ـ درشت و خشن بود، اما هنگامیكه در مجالس عمومی شركت میكرد (لباسهای خوب و متعارف میپوشید) و خود را میآراست.
شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ نقصی پیدا كرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست كند،امام نگذاشت و خود این كار را انجام داد و فرمود: ما گروهی هستیم كه میهمانان خود را بكار نمیگیریم.
یكبار شخصی كه امام را نمیشناخت در حمام از امام خواست تا او را كیسه بكشد، امام (علیهالسلام) پذیرفت و مشغول شد، دیگران امام را بدان شخص معرفی كردند، و او با شرمندگی به عذرخواهی پرداخت ولی امام بیتوجه به عذرخواهی او همچنان او را كیسه میكشید و او را دلداری میداد كه طوری نشده است.
شخصی به امام عرض كرد: به خدا سوگند هیچكس در روی زمین از جهت برتری و شرافت پدران به شما نمیرسد.
امام فرمود: تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت.
مردی از اهالی بلخ میگوید: در سفر خراسان با امام رضا (علیهالسلام) همراه بودم، روزی سفره گسترده بودند و امام همهی خدمتگزاران و غلامان حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض كردم: فدایتان شوم. بهتر است اینان بر سفرهیی جداگانه بنشینند. فرمود: ساكت باش، پروردگار همه یكی است، پدر و مادر همه یكی است، و پاداش هم باعمال است.
«یاسر» خادم امام میگوید: امام رضا (علیهالسلام) به ما فرموده بود اگر بالای سرتان ایستادم ( و شما را برای كاری طلبیدم) و شما به غذا خوردن مشغول بودید برنخیزید تا غذایتان تمام شود. بهمین جهت بسیار اتفاق میافتاد كه امام ما را صدا میكرد، و در پاسخ او میگفتند به غذا خوردن مشغولند، و آن گرامی میفرمود بگذارید غذایشان تمام شود.
یكبار غریبی خدمت امام رسید و سلام كرد و گفت: من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حج بازگشتهام و خرجی راه تمام كردهام، اگر مایلید مبلغی به من مرحمت كنید تا خود را بوطنم برسانم، و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد، زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینك در سفر نیازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت، و دویست دینار آورد و از بالای در دست خویش را فراز آورد، و آن شخص را خواند و فرمود: این دویست دینار را بگیر و توشهی راه كن، و به آن تبرك بجوی، و لازم نیست كه از جانب من معادل آن صدقه بدهی... .
آن شخص دینارها را گرفت و رفت، امام از آن اطاق به جای اول بازگشت، از ایشان پرسیدند چرا چنین كردید كه شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟
فرمود: تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم... .
امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اكتفا نمیكردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقب ویژهیی مبذول میداشتند، و در مسیر زندگی اشتباهاتشان را گوشزد میفرمودند تا هم آنان از بیراهه به راه آیند، و هم دیگران و آیندگان بیاموزند.
«سلیمان جعفری» از یاران امام رضا (علیهالسلام) میگوید: برای برخی كارها خدمت امام بودم، چون كارم انجام شد خواستم مرخص شوم، امام فرمود: امشب نزد ما بمان.
همراه امام به خانهی او رفتم، هنگام غروب، غلامان حضرت مشغول بنایی بودند امام در میان آنها غریبهیی دید، پرسید: این كیست؟
عرض كردند: به ما كمك میكند و به او چیزی خواهیم داد.
فرمود: مزدش را تعیین كردهاید؟
گفتند: نه! هر چه بدهیم میپذیرد.
امام برآشفت و خشمگین شد. من به حضرت عرض كردم: فدایتان شوم خود را ناراحت نكنید... .
فرمود: من بارها به اینها گفتهام كه هیچكس را برای كاری نیاورید مگر آنكه قبلا مزدش را تعیین كنید و قرارداد ببندید. كسی كه بدون قرار داد و تعیین مزد كاری انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان میكند مزدش را كم دادهیی، ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود كه طبق قرارداد عمل كردهیی، و در اینصورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی هر چند كم و ناچیز باشد میفهمد كه بیشتر پرداختهیی و سپاسگزار خواهد بود.
«احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی» كه از بزرگان اصحاب امام رضا (علیهالسلام) محسوب میشود نقل میكند: من با سه تن دیگر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم، و ساعتی نزد امام نشستیم، چون خواستیم بازگردیم امام به من فرمود: ای احمد! تو بنشین. همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم، و سوالاتی داشتم؛ بعرض رساندم و امام پاسخ میفرمودند، تا پاسی از شب گذشت، خواستم مرخص شوم.
فرمود: میروی یا نزد ما میمانی؟
عرض كردم: هر چه شما بفرمائید،اگر بفرمائید بمان میمانم اگر بفرمائید برو میروم.
فرمود: بمان. و اینهم رختخواب ( و به لحافی اشاره فرمود). آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خدای را كه حجت خدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر كه خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم كه متوجه شدم امام به اطاق من بازگشته است؛ برخاستم. حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود: ای احمد! امیرمؤمنان (علیهالسلام) به عیادت «صعصعة بن صوحان» ( كه از یاران ویژهی آن حضرت بود) رفت، و چون خواست برخیزد فرمود:« ای صعصعه! از اینكه به عیادت تو آمدهام به برادران خود افتخار مكن ـ عیادت من باعث نشود كه خود را از آنان برتر بدانی ـ از خدا بترس و پرهیزگار باش، برای خدا تواضع و فروتنی كن خدا ترا رفعت می بخشد.»
موضع گیری امام در برابر دستگاه خلافت
امام علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام)، در طول مدت امامت خویش با خلافت هارون الرشید و دو فرزندش «امین» و «مأمون» معاصر بوده است؛ ده سال با سالهای آخر زمامداری هارون، و پنج سال با حكومت امین و پنج سال با حكومت مأمون.
امام در زمان هارون
امام رضا (علیهالسلام) پس از شهادت امام كاظم (علیه السلام)، امامت و دعوت خود را آشكار ساخت و بیپروا به رهبری امت پرداخت. جو سیاسی جامعه در زمان هارون چنان خفقان آور بود كه حتی برخی از صمیمی ترین یاران امام از این صراحت و بیپروایی او بر جانش بیمناك بودند.
«صفوان بن یحیی» میگوید:امام رضا (علیهالسلام) پس از رحلت پدرش سخنانی فرمود كه ما بر جانش ترسیدیم و به او عرض كردیم: مطلبی بزرگ را آشكار كردهیی، ما بر تو از این طاغوت (هارون) بیمناكیم.
فرمود: «هرچه میخواهد تلاش كند، راهی بر من ندارد.»
«محمد بن سنان» میگوید: در روزگاران هارون به امام رضا (علیهالسلام) عرض كردم: شما خود را به این امر ـ امامت ـ مشهور ساختهاید و جای پدر نشستهاید، در حالیكه از شمشیر هارون خون میچكد!
فرمود: آنچه مرا بر این كار بیپروا ساخته سخن پیامبر است كه فرمود: « اگر ابوجهل یك مو از سر من كم كرد گواه باشید كه من پیامبر نیستم.» و من میگویم« اگر هارون یك مو از سر من كم كرد گواه باشید كه من امام نیستم.»
و همچنان شد كه امام میفرمود زیرا هارون هرگز فرصت نیافت خطری متوجه امام سازد، و بالاخره به جهت اغتشاشاتی كه در شرق ایران رخ داده بود، هارون مجبور شد خود با سپاهیانش به سوی خراسان برود و در راه بیمار شد، و در 193 هجری در طوس مرگش فرا رسید، و اسلام و مسلمین از وجود پلیدش ایمن شدند.
امام در زمان امین
پس از هارون بر سر خلافت بین امین و مأمون اختلافی سخت روی داد، هارون امین را برای خلافت بعد از خود تعیین كرده بود،و از او تعهد گرفته بود كه پس از او مأمون خلیفه شود و نیز حكومت ایالت خراسان در زمان خلافت امین در دست مأمون باشد؛ ولی امین پس از هارون در سال 194 هجری مأمون را از ولایتعهدی خود عزل و فرزند خود موسی را نامزد این مقام كرد. بالاخره پس از درگیریهای خونینی كه میان امین و مأمون رخ داد، امین در 198 هجری كشته شد و مأمون به خلافت رسید. امام رضا (علیهالسلام) در طول این مدت از درگیریهای دربار خلافت و اشتغال آنان به یكدیگر استفاده كرد، و با آسودگی به ارشاد و تعلیم و تربیت پیروان پرداخت.
امام در زمان مأمون
مأمون در میان خلفای بنی عباس از همه داناتر و نیز مكارتر بود، درس خوانده بود و از فقه و علوم دیگر آگاهی داشت چنانكه با برخی از دانشمندان به بحث و مناظره مینشست،البته آگاهی او از علوم روز نیز وسیلهیی بود برای پیشبرد سیاستهای ضد انسانی او، و گر نه هرگز به دین و اسلام پای بند نبود؛ و در عیاشی و فسق و فجور و اعمال شنیع دیگر از سایر خلیفگان هیچ كم نداشت، نهایت آنكه از دیگر خلفا محتاط تر رفتار میكرد و با سالوس و ریا بیشتر عوامفریبی مینمود، وبرای استحكام پایههای حكومت خود گاه با فقها نیز همنشین میشد و از مسائل و مباحث دینی نیز سخن میگفت.
ولایتعهدی امام رضا (علیهالسلام)
مأمون پس از آنكه برادرش امین را نابود كرد و بر مسند حكومت تكیه زد، در شرایط حساسی قرار گرفت، زیرا موقعیت او بویژه در بغداد كه مركز حكومت عباسی بود و در میان طرفداران عباسیان كه خواستار «امین» بودند و حكومت مأمون را در «مرو» با مصالح خود منطبق نمیدیدند،سخت متزلزل بود.و از سوی دیگر شورش علویان تهدیدی جدی برای حكومت مأمون محسوب میشد، چرا كه در 199 هجری «محمد بن ابراهیم طباطبا» از علویان محبوب و بزرگوار بدستیاری «ابوالسرایا» قیام كرد، و گروهی دیگر از علویان هم در عراق و حجاز قیامهایی داشتند و از ضعف بنی عباس كه در درگیری مأمون و امین نظام امورشان از هم پاشیده بود استفاده كردند، و بر برخی از شهرها مسلط شدند، و تقریباً از كوفه تا یمن در آشوب و اغتشاش بود و مأمون با كوشش بسیار توانست بر این آشوبها چیره شود.. . و نیز ممكن بود ایرانیان هم به یاری علویان برخیزند چون ایرانیان به حق شرعی خاندان امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) معتقد بودند، و در ابتدای كار بنی عباس هم داعیان عباسی برای سرنگونی بنی امیه از همین علاقهی ایرانیان به خاندان پیامبر و دودمان امیرمؤمنان استفاده كرده بودند.
مأمون كه مردی زیرك و مكار بود، به فكر آن افتاد كه با طرح واگذاری خلافت یا ولایتعهدی به شخصیتی مانند امام رضا (علیهالسلام) پایههای لرزان حكومت خود را تثبیت كند، زیرا امیدوار بود كه با مبادرت به این كار بتواند جلوی شورش علویان را بگیرد، و موجبات رضایت خاطر آنان را فراهم سازد، و ایرانیان را نیز آمادهی پذیرش خلافت خود نماید.
پیداست كه تفویض خلافت یا ولایتعهدی به امام فقط یك تاكتیك حساب شدهی سیاسی بود، وگرنه كسی كه برای حكومت، برادر خود را به قتل رسانده بود، و نیز در زندگی خصوصی خود از هیچ فسق و فجوری ابا نداشت ناگهان چنان دیانت پناه نمیشد كه از خلافت و سلطنت بگذرد، و بهترین شاهد مكر و تزویر مأمون نپذیرفتن امام از او است. چرا كه اگر مأمون در گفتار و كردار خود صادق میبود هرگز امام از بدست گرفتن زمام خلافت كه جز امام هیچكس صلاحیت آنان را ندارد طفره نمیرفت.
شواهد دیگر نیز كه در تاریخ موجود است بروشنی از سوء نیت مأمون پرده برمیدارد، و ما به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میكنیم: مأمون جاسوسانی بر امام گماشته بود تا همهی امور را زیر نظر بگیرند و به او گزارش كنند، این خود دلیل دشمنی مأمون با امام و عدم ایمان و حسن نیت او نسبت به آن بزرگوار است، در روایات اسلامی میخوانیم: «هشام بن ابراهیم راشدی، از نزدیكترین افراد نزد امام رضا(علیهالسلام) بود و امور امام بدست او جریان داشت، ولی هنگامیكه امام را به مرو آوردند، هشام با «فضل بن سهل ذوالریاستین» ـ وزیر مأمون ـ و با مأمون اتصال و ارتباط پیدا كرد، و چنان بود كه هیچ چیز را از آنان پنهان نمیداشت؛ مأمون او را حاجب (یعنی مسئول روابط عمومی) امام قرار داد، و هشام فقط افرادی را كه خود مایل بود نزد امام راه میداد و بر امام سخت میگرفت و او را در مضیقه قرار میداد. و دوستان و پیروان امام نمی توانستند ان گرامی را ملاقات نمایند و هر چه امام در منزلش میگفت هشام به مأمون و فضل بن سهل گزارش میكرد... »
«اباصلت» در مورد دشمنی مأمون با امام میگوید: امام (علیهالسلام) با دانشمندان مناظره و بر آنان غلبه میكرد، و مردم میگفتند: به خدا قسم او از مأمون به خلافت سزاوارتر است، و جاسوسان این مطلب را به مأمون گزارش میكردند... »
و نیز میبینیم «جعفر بن محمد بن اشعث» در ایامی كه امام در خراسان و نزد مأمون بوده است، به امام پیام میدهد كه نامههای او را پس از خواندن بسوزاند تا مبادا بدست دیگری بیفند،و امام برای اطمینان خاطر او میفرماید: نامههایش را پس از خواندن میسوزانم... .
و نیز میبینیم امام (علیهالسلام) در همان ایام كه نزد مأمون و ظاهراً ولیعهد است در پاسخ «احمد بن محمد بزنطی» مینویسد: ... و اما اینكه اجازهی ملاقات خواستهیی، آمدن نزد من دشوار است، و اینها اكنون بر من سخت گرفتهاند، و فعلاً برایت ممكن نیست، انشاء الله بزودی ملاقات میسر خواهد شد... .
آشكارتر از همه آنكه مأمون خود گاهی نزد برخی نزدیكان و وابستگانش به هدفهای واقعی خود در مورد امام (علیهالسلام) اعتراف و صریحاًاز نیات پلید خود پرده برداشته است: مأمون در پاسخ «حمید بن مهران» یكی از دربایانش ـ و گروهی از عباسیان كه او را به جهت سپردن ولایتعهدی به امام رضا سرزنش میكردند میگوید:
«... این مرد از ما پنهان و دور بود، و برای خود دعوت میكرد، ما خواستیم او را ولیعهد خویش قرار دهیم تا دعوتش برای ما باشد، و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید، و شیفتگان او دریابند كه آنچه او ادعا میكرد در او نیست، و این امر ـ خلافت ـ مخصوص ماست نه او.
و ما بیمناك بودیم اگر او را به حال خود باقی گذاریم، آشوبی برای ما بر پا سازد كه نتوانیم جلوی آنرا بگیریم، و وضعی پیش آورد كه طاقت مقابلهی آنرا نداشته باشیم...»؛
بنابراین مأمون در تفویض خلافت یا ولایتعهدی به امام، حسن نیت نداشت، و در این بازی سیاسی بدنبال هدفهای دیگری بود؛ او میخواست از یكسو امام را به رنگ خود درآورد و قدس و تقوای امام را ناچیز و آلوده سازد، و از سوی دیگر امام هر یك از دو پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی را بصورتیكه مأمون خواسته بود میپذیرفت به سود مأمون تمام میشد؛ زیرا اگر امام خلافت را میپذیرفت مأمون شرط میكرد خودش ولیعهد باشد و بدینوسیله مشروعیت حكومت خود را تأمین و سپس پنهانی و با دسیسه امام را از میان برمیداشت و اگر امام ولایتعهدی را میپذیرفت باز حكومت مأمون پابرجا و امضا شده بود... .
امام در واقع راه سومی انتخاب كرد، و با آنكه به اجبار ولایتعهدی را پذیرفت، با روش خاص خود بگونهای عمل نمود كه مأمون به هدفهای خویش از نزدیك شدن به امام و كسب مشروعیت نرسد، و طاغوتی بودن حكومتش بر جامعه برملا باشد... .
از مدینه تا مرو
همچنانكه گفتیم مأمون برای بهرهبرداری های سیاسی و راضی ساختن علویان كه هماره در میانشان مردانی دلیر و دانشمند و پارسا بسیار بود، و جامعه و بویژه ایرانیان دل بسوی آنان داشتند، تصمیم گرفت امام رضا (علیهالسلام) را به مرو بیاورد، و چنان وانمود كند كه دوستدار علویان و امام (علیهالسلام) است؛ مأمون در تظاهر خود چنان ماهرانه عمل میكرد كه گاهی برخی از شیعیان پاك نهاد نیز فریب میخوردند بهمین جهت امام رضا (علیهالسلام) به برخی از یاران خود كه ممكن بود تحت تأثیر تظاهر و ریاكاری مأمون واقع شوند فرمود:«به گفتار او مغرور نشوید و فریب نخورید، سوگند به خدا كسی جز مأمون قاتل من نخواهد بود، اما من ناگزیرم شكیبائی ورزم تا وقت در رسد.»
باری! مأمون در رابطه با ولیعهد ساختن امام در سال 200 هجری دستور داد امام رضا (علیهالسلام) را از مدینه به مرو بیاورند.
«رجاءبن ابی الضحاك» فرستادهی مخصوص مأمون میگوید: مأمون مرا مأمور كرد به مدینه بروم و علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) را حركت دهم و دستور داد روز و شب مراقب او باشم و محافظت او را به دیگری وانگذارم.
من بر حسب فرمان مأمون از مدینه تا مرو یكسره همراه آن حضرت بودم، سوگند به خدای هیچكس را از آن حضرت در پیشگاه خدا پرهیزگارتر و بیمناكتر، و بیش از او در یاد خدا ندیدهام.. .
امام در نیشابور
بانوئی كه امام (علیهالسلام) در نیشابور به خانهی پدربزرگش وارد شده بود میگوید: امام رضا (علیهالسلام) به نیشابور آمد و در محلهی عربی در ناحیهای كه به «لاشاباد» معروف است در منزل پدربزرگم «پسنده» وارد شد، و پدربزرگ من بدان جهت «پسنده» نامیده شد كه امام (علیهالسلام) او را پسندید و به خانهی او آمد.
امام در گوشهیی از خانهی ما بدست مبارك خود بادامی كاشت، و از بركت امام در ظرف یكسال درختی شد و بار آورد، مردم به بادام این درخت شفا میجستند و هر بیماری از باداماین درخت به قصد شفاء میخورد بهبود مییافت... .
«اباصلت هروی» از یاران نزدیك امام میگوید: من همراه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بودم، هنگامی كه میخواست از نیشابور برود بر استری خاكستری رنگ سوار بود و «محمد بن رافع» و «احمد بن الحرث» و «یحیی بن یحیی» و «اسحق بن راهویه» و گرهی از علماء گرد امام اجتماع كرده بودند،آنان عنان استر امام را گرفتند و گفتند: تو را به حرمت پدران پاكت سوگند میدهیم كه برای ما حدیثی كه خود از پدرت شنیده باشی بگو.
امام سر از محمل بیرون آورد و فرمود: « حدثنا ابی، العبد الصالح موسی بن جعفر قال حدثنی ابی الصادق جعفر بن محمد، قال حدثنی ابی ابوجعفر علی باقر علوم الانبیاء، قال حدثنی ابی علی بن الحسین سید العابدین، قال حدثنی ابی سید شباب اهل الجنة الحسین، قال حدثنی ابی علی بن ابی طالب علیهمالسلام، قال سمعت النبی (صلی الله علیه و آله) یقول سمعت جبرئیل یقول قال الله جل جلاله؛ انی انا الله لا اله الا انا فاعبدونی، من جاء منكم بشهادة ان لا اله الا الله بالاخلاص دخل فی حصنی و من دخل فی حصنی امن من عذابی.»
(پدرم، بندهی شایستهی خدا موسی بن جعفر برایم گفت: كه پدرش جعفر بن محمد صادق از پدرش محمد بن علی باقر از پدرش علی بن الحسین سید العابدین از پدرش سرور جوانان بهشت حسین، از پدرش علی بن ابیطالب (علیهمالسلام) نقل كرد كه فرمود: از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم كه میفرمود: فرشتهی خدا جبرئیل گفت خدای متعال فرموده است: منم خدای یكتا كه خدایی جز من نیست، مرا بپرستید،كسی كه با اخلاص گواهی دهد كه خدایی جز «الله» نیست در قلعهی من درآمده و كسی كه به قلعهی من درآید از عذاب من ایمن خواهد بود.)
در روایتی دیگر « اسحق بن راهویه» كه خود در این جمع بوده است میگوید: امام پس از آنكه فرمود خدا فرموده است:«لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی».
اندكی بر مركب خود راه پیمود و آنگاه به ما فرمود: «بشروطها و انا من شروطها» یعنی ایمان به یگانگی خدا كه موجب ایمنی از عذاب الهی میشود شرایطی دارد و پذیرش ولایت و امامت ائمه (علیهمالسلام) از جملهی شرایط آنست.
در تواریخ دیگری نقل شده، هنگامی كه امام این حدیث را میفرمود، مردمان نیشابور، ـ كه در آن هنگام از شهرهای بزرگ خراسان و بسیار پرجمعیت و آباد بود و بعدها در حملهی مغول ویران شد ـ چنان انبوه شده بودند كه مدتی طولانی از صدای فریاد و گریهی مردم از شوق دیدار امام، گفتن حدیث ممكن نمیشد تا روز به نیمه رسید،و پیشوایان و قضات فریاد میزدند: ای مردم گوش كنید و پیامبر را در مورد عترتش میازارید و خاموش باشید... .
سرانجام امام در میان شور و شوق مردم حدیث را فرمود و بیست و چهار هزار قلمدان آماده نوشتن كلمات امام شد.
«هروی» میگوید: امام از نیشابور بیرون آمد و در ده سرخ به امام عرض كردند ظهر شده است آیا نماز نمیگذارید؟
امام پیاده شد و آب خواست، و ما آب نداشتیم، امام بدست مبارك خویش خاك را كاوید و چشمهای جاری شد چنانكه آن گرامی و همهی همراهان وضو ساختند و اثر این آب تا كنون باقی است.
آنگاه در طوس به خانهی «حمید بن قحطبه طائی» وارد شد، و به بقعهای كه «هارون الرشید» در آن مدفون بود درآمد، و در یكسوی گور هارون با دست خطی كشید و فرمود: «هذه تربتی و فیها ادفن و سیجعل الله هذا المكان مختلف شیعتی و اهل محبتی ...؛
این خاك من است و در آن مدفون خواهم شد، و به زودی خدای متعال این مكان را زیارتگاه و محل رفت و آمد شیعیان و دوستدارانم قرار خواهد داد... »
سرانجام امام علیهالسلام به مرو رسید، و مأمون او را در خانهیی مخصوص و جدا از دیگران فرود آورد و بسیار احترام كرد... .
پیشنهاد مأمون
پس از ورود امام به مرو، مأمون پیام فرستاد كه میخواهم از خلافت كنارهگیری كنم و این كار را به شما واگذارم، نظر شما چیست؟
امام نپذیرفت، مأمون بار دیگر پیغام داد چون پیشنهاد اول مرا نپذیرفت ناچار باید ولایتعهدی مرا بپذیرد. امام به شدت از پذیرفتن این پیشنهاد نیز خودداری كرد. مأمون امام را نزد خود طلبید و با او خلوت كرد، «فضل بن سهل ذوالریاستین» نیز در آن مجلس بود. مأمون گفت: نظر من این است كه خلافت و امور مسلمانان را به شما واگذارم. امام قبول نكرد، مأمون پیشنهاد ولایتعهدی را تكرار كرد باز امام از پذیرش آن ابا فرمود.
مأمون گفت: «عمر بن خطاب» برای خلافت بعد از خود شورایی با عضویت شش نفر تعیین كرد و یكی از آنان جد شما علی بن ابیطالب بود، و عمر دستور داد هر یك از آنان مخالفت كند گردنش را بزنند، اینك چارهیی جز قبول آنچه اراده كردهام نداری، چون من راه و چارهی دیگری نمییابم.
مأمون با بیان این مطلب تلویحاًَ امام را تهدید به مرگ كرد، و امام ناچار با اكراه و اجبار ولیعهدی را پذیرفت و فرمود:
«ولایتعهدی را میپذیرم بشرط آنكه آمر و ناهی و مفتی و قاضی نباشم و كسی را عزل و نصب نكنم و چیزی را تبدیل و تغییر ندهم.»
و مأمون همهی این شرایط را پذیرفت ، و بدین ترتیب ولایتعهدی خود را بر امام تحمیل كرد تا با این توطئه هم امام را زیر نظر داشته باشد كه نتواند مردم را به سوی خویش بخواند، و هم علویان و شیعیان را آرام سازد، و پایههای حكومت خود را تحكیم بخشد.
بحث و مناظره
مأمون در سیاست مزورانهی خود علیه امام، توطئههای دیگری نیز اندیشیده بود؛ او كه از عظمت مقام معنوی در جامعه رنج میبرد میكوشید با روبرو كردن دانشمندان با آن حضرت، و به بهانهی بحث و مناظرهی علمی و استفاده از دانش امام، شكستی بر آن گرامی وارد سازد تا شاید بدین وسیله از محبوبیت او در جامعه بكاهد، و در نظر مردم امام را بیمایه و بیمقدار سازد، اما این خدعه و مكر مأمون نتیجهیی جز افزایش شرمساری مأمون نداشت، و آفتاب دانش الهی امام در مجالس علمی چنان میدرخشید كه خفاش مزوری چون مأمون را هر بار در آتش حسد كورتر میساخت.
«شیخ صدوق» فقیه و محدث بزرگوار شیعه كه پیش از هزار سال پیش میزیسته است، مینویسد: «مأمون از متكلمان گروههای مختلف و گمراه افرادی را دعوت میكرد، و حریص بر آن بود كه آنان بر امام غلبه كنند، و این بجهت رشگ و حسدی بود كه نسبت به امام در دل داشت؛ اما آن حضرت با كسی به بحث ننشست جز آنكه در پایان به فضیلت امام اعتراف كرد و به استدلال امام سر فرود آورد... »
«نوفلی» میگوید: مأمون عباسی به «فضل بن سهل» فرمان داد سران مذاهب گوناگون همچون «جاثلیق» و «راس الجالوت» و بزرگان «ثابئین» و «هربذاكبر» و پیروان زرتشت، و «نسطاس رومی» و متكلمان را جمع كند؛ «فضل» ایشان را گرد آورد...
مأمون به وسیلهی «یاسر» متصدی امور امام رضا علیهالسلام از امام تقاضا كرد در صورت تمایل با سران مذاهب سخن بگوید، و امام پاسخ داد: فردا خواهم آمد، چون یاسر بازگشت امام به من فرمود: «ای نوفلی! تو عراقی هستی و عراقی هوشیار است؛ از اینكه مأمون مشركان و صاحبان عقائد را گرد آورده است چه میفهمی؟»
گفتم: فدایت شوم، می خواهد شما را بیازماید و دانشتان را بشناسد... .
فرمود: «آیا می ترسی آنان دلیل مرا باطل سازند؟»
گفتم: نه بخدا سوگند، هرگز چنین بیمی ندارم، و امید می دارم خدا ترا بر آنان پیروز گرداند.
فرمود: « ای نوفلی! دوست داری بدانی مأمون چه وقت پشیمان می شود؟»
گفتم: آری.
فرمود: «آنگاه كه من بر اهل تورات با توراتشان، و بر اهل انجیل با انجیلشان، و بر اهل زبور با زبورشان، و بر صابئین با زبان عبری خودشان، بر هر بزان با زبان پارسیشان، وبر رومیان با زبان خودشان، و بر اصحاب مقالات با لغتشان استدلال كنم، و آنگاه كه هر دستهیی را محكوم كردم و دلیلشان را باطل ساختم، و دست از عقیده و گفتار خود كشیدند و به گفتار من گراییدند، مأمون در مییابد مسندی كه بر آن تكیه كرده است حق او نیست و در این هنگام مأمون پشیمان میگردد و بعد امام فرمود: «ولا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم...»
شهادت امام
سرانجام مأمون تصمیم به قتل امام گرفت، زیرا در یافته بود كه به هیچ روی نمیتواند امام را آلت دست خویش قرار دهد، و عظمت امام و توجه جامعه نسبت به آن گرامی نیز روزافزران بود، و با تمام كوششهای مأمون كه مایل بود بر شخصیت اجتماعی امام لطمهیی وارد سازد،شخصیت و احترام امام روز به روز اوج میگرفت، و مأمون میدانست هر چه وقت بگذرد حقانیت امام و تزویر مأمون بر ملاتر میشود؛ و از سوی دیگر عباسیان و طرفداران آنان از عمل مأمون در واگذاری ولیعهدی خود به امام،ناراضی بودند و حتی به عنوان مخالفت در بغداد با «ابراهیم بن مهدی عباسی» بیعت كردند، و بدین ترتیب حكومت مأمون از جهات مختلف در خطر قرار گرفته بود، لذا پنهانی درصدد نابودی امام برآمد و او رامسموم ساخت تا هم از امام خلاصی یابد و هم بنی عباس و طرفدارانش را به سوی خود جلب كند، و پس از شهادت آن گرامی به بنی عباس نوشت: «شما انتقاد میكردید كه چرا مقام ولایتعهدی را به علی بن موسی الرضا واگذاشتم، آگاه باشید كه او درگذشت، پس به اطاعت من درآیید.»
مأمون میكوشید طرفداران و پیروان امام رضا (علیهالسلام) از شهادت امام مطلع نشوند، و با تظاهر و عوامفریبی میخواست جنایت خود را پنهان سازد و وانمود كند كه امام به مرگ طبیعی درگذشته است، اما حقیقت پنهان نماند و یاران ویژهی امام و وابستگان از ماجرا با خبر شدند.
«اباصلت هروی» كه از یاران نزدیك امام رضا (علیهالسلام) است، گفتاری دارد كه چگونگی امور فیما بین مأمون و امام، و سرانجام قتل آن گرامی را برای ما بازگو میكند: «احمد بن علی انصاری» میگوید از «اباصلت» پرسیدم: چگونه مأمون با آنكه به احترام و دوستداری امام تظاهر میكرد و او را ولیعهد خود ساخت، ممكن است به قتل او اقدام كرده باشد؟
«اباصلت» گفت: مأمون چون عظمت وبزرگواری امام را دیده بود اظهار احترام و دوستی میكرد، و او را ولیعهد خود نمود تا به مردم وانمود كند كه امام دنیا دوست است، و در چشم مردم سقوط كند، اما چون دید بر زهد و تقوای امام لطمهیی وارد نیامد و مردم از امام چیزی بر خلاف قدس و تقوی ندیدند، و بهمین جهت مقام و فضیلت امام نزد مردم روزافزون شد، مأمون از متلكمان شهرهای مختلف افرادی را گردآورد به امید آنكه یكی از آنان در بحث علمی بر امام غلبه كند و مقام علمی آن نزد دانشمندان شكست بخورد، و آنگاه بوسیلهی آنان نقص امام نزد عامهی مردم مشهور شود؛ اما هیچكس از یهودیان و مسیحیان و آتش پرستان و صابئین و برهمنان و ملحدان و دهری مذهبان و نیز هیچ جدل كنندهیی از فرقههای مسلمانان با امام سخن نگفت مگر آنكه امام بر او پیروز شد و او را به استدلال خویش معترف ساخت، و چون چنین شد مردم میگفتند: « به خدا سوگند امام برای خلافت اولی و شایستهتر از مأمون است» و مأموران مأمون این خبر ها را برای او بازگو می کردند و او سخت خشمگین میشد و آتش حسدش زبانه میكشید. و نیز امام (علیهالسلام) از گفتن حق در برابر مأمون بود پروا نداشت و در بسیاری مواقع چیزهایی که ناخوشایند مأمون بود میفرمود، و این نیز موجب شدت خشم مأمون و كینهی او نسبت به امام میشد، و سرانجام چون از حیلههای گوناگون خود علیه امام نتیجه نگرفت پنهانی امام را مسموم ساخت.»
و نیز «اباصلت» كه خود همراه امام بوده، و در دفن امام نیز شركت داشته است میگوید در راه بازگشت از مرو به بغداد در طوس مأمون امام را با انگور مسموم و به قتل رساند.
پیكر پاك امام، در همان بقعهیی كه هارون قبلا مدفون شده بود، در جلوی قبر هارون به خاك سپرده شد. واقعهی شهادت امام رضا (علیهالسلام) در روز آخر ماه صفر سال 203 هجری بود و در این هنگام امام پنجاه و پنج سال داشت... .
درود خدا و پیامبران و پاكان و نیكان بر روح مقدس آن بزرگوار.
باری،سكوت و تحریف تواریخ موجب آن شده كه ابعاد جنایات برخی ستمگران و از آن جلمه مأمون عباسی برای آیندگان بدرستی آشكار نباشد، مأمون با رذیلت و حیلهگری نه تنها امام (علیهالسلام) را سرانجام مسموم و مقتول ساخت، بلكه بسیاری از وابستگان امام وعلویان بزرگوار و شیعیان وفادار به امام را نیز یا نابود كرد یا آوارهی شهرها و دشتها و كوهها نمود، و چنان عرصه را بر آنان تنگ ساخت كه آن گرامیان پنهان و گمنام هر یك بگوشهیی فراری شدند، و سرانجام برخی شربت شهادت نوشیدند و برخی نیز گمنام زیستند و مردند، و از تاریخ زندگی بسیاری از آنان هیچ خبری در دست نیست وبرخی خبرهای پراكنده نیز توسط شیعیان ضبط و محفوظ مانده است... .
چند گفتار از امام رضا (علیهالسلام)
برای تبرك و نیز بهرهوری از دانش امام علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام)، برخی سخنان آن عزیز بزرگوار را ذكر میكنیم:
1ـ مرد زیر زبانش پنهان است و چون سخن بگوید شناخته میشود.
2ـ تدبیر واندیشه پیش از انجام كار تو را از پشیمانی ایمن میدارد.
3ـ همنشینی با اشرار و بدكاران موجب بدبینی نسبت به نیكان و درستكاران میشود.
4ـ دشمنی با بندگان خدا بد توشه ایی است برای آخرت.
5ـ شخصیكه قدر ومنزلت خویش را بشناسد هلاك نمیگردد.
6ـ هدیه كینهها را از دلها میزداید.
7ـ در قیامت آنكس به من نزدیكتر است كه در دنیا خوش اخلاقتر و نسبت به خانوادهی خود نیكوكارتر باشد.
8ـ كسی كه به مسلمانی خیانت كند از ما نیست.
9ـ مؤمن چون خشمگین شود خشمش او را از رعایت حق بیرون نمیبرد.
10ـ خداوند قیل و قال و ضایع كردن مال و پرسش بسیار (و بی مورد) را دشمن میدارد
11ـ محبت كردن با مردم نصف عقل است.
12ـ سخت ترین كارها سه چیز است: انصاف و حقگویی اگر چه علیه خود باشد ـ در همه حال بیاد خدا بودن ـ با برادران ایمانی در اموال مواسات كردن.
13ـ شخص با سخاوت از غذایی كه مردم برایش آماده كردهاند میخورد تا دیگران نیز از غذایی كه او آماده میسازد بخورند.
14ـ قرآن كلام و سخن خداست از آن نگذرید و هدایت را در غیر آن نجوئید كه گمراه میشوید.
زندگانی امام رضا (علیه السلام)
- بازدید: 17659
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا