از مجموع بحثهاى اين فصل كه مستند به آيات و روايات و اظهارات دانشمندان اهل تسنن بود، نتيجه مى گيريم كه مساله فدك و مالكيت زهرا بر آن سرزمين، حتى براى خود خليفه ى اول و دوم كه آن را غصب كردند ثابت بود و در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه آنان با چه انگيزه اى آن را تصرف كردند؟ نخست جواب آن را از دانشمندان بزرگ اهل تسنن بود، نتيجه مى گيريم كه مساله فدك و مالكيت زهرا بر آن سرزمين، حتى براى خود خليفه ى اول و دوم كه آن را غصب كردند ثابت بود و در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه آنان با چه انگيزه اى آن را تصرف كردند؟ نخست جواب آن را از دانشمندان بزرگ اهل سنت جناب آقاى ابن ابى الحديد نقل مى كنيم كه وى اظهار مى دارد: «در هنگام مذاكره و بحث با دانشمندان و متكلمين اماميه، از آنان شنيده است كه مى گويند: همان طورى كه خلافت على عليه السلام را غصب كردند و خواستند از اين طريق ضربه ى ناروا بر پيكر اهل بيت بزنند، تصرف فدك نيز زخمى بر زخمهاى آنان بود...» آنگاه نكته ديگرى را نقل مى كند، كه به نظر نگارنده، انگيزه اصلى همان بود: و ما قصد ابوبكر و عمر بمنع فاطمه عنها الا الايتقوى على بحاصلتها و غلتها على المنازعه فى الخلافه، و لهذا اتبعا ذلك بمنع فاطمه و على و سائر بنى هاشم و بنى المطلب حقهم فى الخمس، فان الفقير الذى لامال له تضعف همته، و يتصاغر عند نفسه و يكون مشغولا بالاحتراف و الاكتستاب عن طلب الملك و الرياسه. [شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 236- 237.] خليفه اول و دوم، فاطمه عليهاالسلام را از فدك محروم نكردند، مگر اينكه خواستند على عليه السلام براى مبارزه در امر خلافت تقويت نگردد و به همين جهت خمس را در مورد بنى هاشم تعطيل كردند، زيرا فقير بى پول، بى شخصيت، كوچك و ذليل مى گردد و خود را براى كار و كسب و نون درآوردن مشغول مى كند و زمينه اى براى رياست پيدا نمى كند.
آرى به همين هدف به تمهيد مقدماتى، آن سرزمى پردرآمد را گرفتند و هنگامى كه ابوبكر محكوم گرديد و قباله مجدد به فاطمه عليهاالسلام داد، محرك اصلى ميدان (خليفه ى دوم) قباله را با چه وضع نامطلوب از فاطمه عليهاالسلام گرفت و جسارت كرد و سند فدك را پاره پاره نمود.
در اين زمينه به سراغ روايت معتبر امام صادق عليه السلام نمى روم كه مى فرمايند: فاطمه، مادر عزيزم از همين صحنه دلخراش مصدوم شد و سرانجام با بيمارى ممتد و با دل پر از غاصبين دنيا را ترك گفت. [عوالم، ج 11،ص 426 با نقل از اختصاص.] بلكه به مطالب ابن ابى الحديد مى پردازم كه همين صحنه پردرد را نقل مى كند:
«فلما خرجت به وجدها عمر، فمد يده اليه لياخذوه مغالبه، فمنعته، فدفع بيده فى صدرها و اخذ الصحيفه فخرقها بعد او تفل فيها فمحاها و انها دعت عليه فقالت: بقر اللَّه بطنك كما بقرت صحيفتى.» [ابن ابى الحديد، ج 16، ص 234- 235 ص 406.] و سپس به توجيه آن پرداخته و از تقواى عمر و معرفت او به حقوق اللَّه سخن مى گويد. در هر حال قضاوت با خوانندگان و كسانى است كه تاريخ را خوانده ولى هرچه هست هدف تضعيف بنيه ى مالى اميرالمومنين عليه السلام در رسيدن او به اهداف ولايت و خلافت بود و غاصبين از اين راه مى خواستند دستهاى او را ببندند و حضرتش را از صحنه سياست و توجه مردم بدر كنند. وگرنه با چه منطقى خليفه دوم سندى را كه خليفه اول داده بود پاره مى كند؟! مگر اطاعت ابوبكر در آن تاريخ، طبق نظر اهل سنت بر خليفه دوم واجب نبود؟!
اين جريان و خاطره ى تلخ تاريخ، در اكثر كتابهاى شيعه كه به سيره ى فاطمه پرداخته اند موجود است. [احتجاج طبرسى، ج 1، ص 122- جلاالعيون شبر،ج 1، ص 199- فروغ ابديت،، ج 2 ص 673- بحارالانوار، ج 43 در صفحات مختلف و...]
با چه انگيزه اى فدك را غصب كردند؟!
- بازدید: 876