کاروان اسرا در میان تدابیر شدید امنیتی به سوی شام گسیل شد. هنگامی که به منطقه مرج العذراء رسید به دستور معاویه متوقف شد.
حجر نام آن جا را پرسيد و فهميد که این همان منطقه ای است که توسط وی فتح گردیده و به سرزمینهای اسلامی اضافه شده است، گفت: من اولين مسلمانى بودم كه در اين منطقه تكبير گفتم و خدا را ياد كردم، اينك دست بسته و اسير مرا به اين جا آورده اند!([1])
در مجلسى كه معاويه درباره آنان تصميم مى گرفت، برخى به وساطت پرداختند و درباره تعدادى از آنان در خواست آزادى كردند. معاويه شش نفر از آنان را به سبب در خواست شش نفر از يارانش كه با آن زندانيان دوستى يا خويشاوندى داشتند، بخشيد و دستور داد آزادشان كنند.
مالك بن هبيره هم در خواست نمود : پسر عمويم، حجر را هم به خاطر من ببخش.
معاويه گفت: او سر كرده گروه است و اگر رهايش كنم، دوباره به كوفه رفته آشوب مى كند، آن گاه مجبور مى شويم تو را به عراق بفرستيم تا او را براى ما بياورى!
او هم رنجيد و از نزد معاويه رفت و خانه نشين شد([2]).
معاويه سه نفر را مأمور كرد كه به مرج العذراء بروند و آن گروه را به قتل برسانند. يكى از آنان به نام هدبة بن فياض، يك چشم داشت. كريم بن عفيف، يكى از ياران حجر كه نگاهش به او افتاد، گفت: اگر فـال بد زدن حقيقت داشته باشد به نظـرم نصف ما كشته مىشـويم و نصف ديگر آزاد مى شويم! و
همان گونه هم شد.
ماموران به اسرا گفتند: ماموريت داريم به شما ابلاغ كنيم اگر از على(علیه السّلام) اظهار برائت كنيد و او را لعن نمائيد، رهايتان مى كنيم و گر نه كشته خواهيد شد.
گفتند: هرگز چنين نخواهيم كرد. آن ماءمور يك چشم وقتى پيش حجر آمد، گفت: اى سر دسته گمراهى و سر چشمه كفر و سر كشى، اى دوستدار ابو تراب! معاويه مرا به كشتن تو و يارانت فرمان داده است، مگر آن كه از كفر خود برگرديد و از على(علیه السّلام) بيزارى بجوييد.
حجر و همراهانش گفتند: صبر بر تيزى شمشير، برايمان آسان تر از چيزى است كه ما را به آن مى خوانيد. رفتن به ديدار خدا و پيامبر و على، برايمان محبوب تر از ورود به دوزخ است([3]).
سيد محمد بحر العلوم در كتاب من مدرسة الامام على(علیه السّلام) داستان شهادت حجر را بسیار زیبا و احساسی بیان میدارد که خالی از لطف نیست که هم قلم با این محقق خوش ذوق شویم و کلمات ایشان را ترجمه نماییم.
کفن برای حجر و پسر و یارانش آوردند و گفتند کفنها را بپوشید و آماده مرگ شوید. حجر دو رکعت نماز خواند. سپس جلاد به سوی او و پسرش که مقابل او ایستاده بود، آمد. پدر و پسر – چشم در چشم هم – نمی دانستند کدامیک اول به دیدار محبوب می شتابد و زودتر قربانی می شود.
پیش از آنکه جلاد شمشیرش را بلند کند حجر به او اشاره نمود. یکی از آنها پرسید، چه میخواهی؟
حجر جواب داد : آیا مامور به قتل پسرم هم هستی ؟
در پاسخ : بله مگر اینکه از علی(علیه السّلام) برائت و بیزاری بجویيد.
حجر با چهره ای مصمم رو به جلاد نمود و گفت : ابتدا حکم را بر پسرم اجرا نما.
انسان بر هر چیزی می تواند غلبه کند و چشم بپوشد مگر عاطفه و هر عاطفه ای قابل کنترل است بجز عاطفه پدر و پسری. کار آسانی نیست که پدر جگر گوشه اش را زیر تیغ ببیند و از آن راضی باشد؛ اما حجر چنین کرد و در راه اعتقادش بر خواست نفسانی اش چیره گشت. به راستی چرا این گونه برخورد نمود و تقاضا کرد که پسرش را قبل از او و مقابل دیدگانش به شهادت برسانند؟
حجر در تکاپو وجدال با نفس بود که شخصی سوال کرد: چرا چنین تقاضایی نمودی.
حجر با صلابت و ایمانی راسخ پاسخ داد : ترسیدم که او شمشیر را بر سرم ببیند و از ترس کشته شدن پدرش، دست از ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام بردارد و در آن روزی که خداوند وعده آنرا به صابرین داده است نزد من نباشد و بین من و او فراق بیافتد([4]).
پیش از تنفیذ حکم اعدام توسط ماموران سنگدل معاویه، حجر تقاضا نمود که به او مهلت دهند تا دو رکعت نماز بخواند و با پروردگار خویش مناجات نماید. دستهای او را باز کردند و حجر وضو گرفت و آماده نماز شد.
نماز حجر قدری طول کشید تا صدای مزدوران معاویه به تمسخر بلند شد. از ترس مرگ نمازت را کش می دهی ؟
حجر در جواب فرمود : تا کنون نمازی به این کوتاهی و با این سرعت نخوانده بودم. از چه بترسم حال آنکه پیش از این من شمشیرهای برهنه دیده ام و قبر و کفنم را مهیا نموده ام.
سپس رو به آسمان عرضه داشت : خداوندا از تو کمک می خواهیم در مقابل این امت ؛ چرا که اهل
عراق به نا حق علیه ما شهادت دادند و اهل شام ما را به قتل رساندند.
سپس جلاد ملعون فریاد زد : گردنت را دراز کن و انجام داد آنچه را که مورد غضب خداوند و ملائکه بود([5]).
هنگامي كه خبردستگیری حجر و یارانش به عايشه رسيد، عبدالرحمان بن حارث مخزولي را مأمورد نمود تا نزد معاويه رود و او را از قتل حجر منصرف كند ؛ لكن معاويه نسبت به اين مسئله بي اعتنايي نمود([6]).
ابن ابي شيبه در المصنف در باب غسل شهيد ميگويد : ابواسام از هشام از ابن سيرين نقل ميكند كه هنگامي كه از ابن سيرين درباره غسل شهيد سوال ميشد اين كلمات حجر در آخرين لحظات را بيان ميكند كه حجر ميگفت: هنگامي كه مرا ميكشيد خون مرا نشوييد و زنجير را از من باز نكنيد و با لباسم مرا دفن نماييد تا در روز قيامت با اين هيأت از معاويه نزد خدا شكايت نمايم([7]).
كه اين مسئله خود به مهم بودن شهادت حجر در نزد بزرگان اشاره دارد.
مسعودي مينویسد : معاويه در سال 53 هجري حجر را شهيد نمود و او اولين كسي بود كه با شكنجه كشته شد([8]).
معاويه با همه سیاه دلی، قتل حُجر را از اشتباهاتش ميدانست و از آن، اظهار ندامت ميکرد([9]) و در هنگام مرگ ميگفت:
اگر نصيحتگري ميبود، ما را از قتل حجر باز ميداشت([10]).
________________________________________________________________________________________________
[1]. اعيان الشيعه: ج4، ص580.
[2]. انساب الأشراف: 408 و الكامل في التاريخ: ج3، ص267.
[3]. مروج الذهب: ج2، ص8.
[4]. من مدرسه الامام على(علیه السّلام): ص50.
[5]. ر.ك: تاريخ طبري: ج4،ص202.
[6]. الغارات: ج2، ص810.
[7]. المصنف: ج3، ص139.
[8]. مروج الذهب: ج2، ص13.
[9]. سير أعلام النبلاء:95:465:3، تاريخ مدينه دمشق: ج12، ص226 و تاريخ طبري: ج5، ص279.
[10]. أنساب الأشراف: ج5، ص275 و تاريخ دمشق: ج23، ص122.
شهادت حجر بن عدي
- بازدید: 2778