روزى فاطمه ـ جانها به فدايش ـ فضه را فرمود: «آيا خمير مىكنى يا اين كه نان مىپزى؟»
فضه جواب داد: «اى بانوى من! خمير مىكنم و هيزم مى آورم.» آن گاه براى جمع كردن هيزم از خانه خارج شد. هيزمها را جمع كرد و با ريسمانى محكم بست، سپس خم شد تا بسته هيزم را بر دوش بگيرد و به خانه آورد، امّا هيزمها دست به دست هم داده و از سنگينى به زمين چسبيده بودند و فضه را ياراى بلند كردن آنها نبود، به ياد دعاى رسول خدا افتاد و عرض كرد:
يا واحد ليس كمثله احد، تميت كل احد و انت على عرشك واحد، لاتأخذه سنة و لا نوم؛
اى يگانهاى كه مانندش كسى نيست؛ همه را مىميرانى و خود بر عرشت يگانهاى، و هرگز چرت و خواب او را نمىگيرد.
چندى نگذشت كه مردى ـ كه گويا از قبيله اَزُد بود ـ پيش آمد، چون هيزم ها و فضه را در كنار آن ديد، دانست كه جسم لاغرش توان كشيدن بارى چنين سنگين را ندارد، آنها را به دوش گرفت و تا خانه فاطمه زهرا (عليها السلام) آورد. (4)
- پاورقی -
(4) - اعلام النساء الوءمنات، ص 595.
اجابت دعا
- بازدید: 1347