فضه در خدمت بندگان خوب خدا خوشحال و خرامان زندگى مىكرد. امّا از دنيا مىرنجيد كه چرا به ايشان پشت كرده است و زَر و زيور خويش را از آنان دريغ مىدارد.
در خانه كوچك على و فاطمه (عليهما السلام) جز مشك آب، كاسه، سبويى گِلى، كوزهاى سفالى، تشك، بالش، پردهاى پشمى، آسيابى دستى و شمشير و زرهى كه شير خدا در جنگ از آن استفاده مىكرد؛ چيزى از مال دنيا يافت نمىشد.
شايد فضه با خود فكر مىكرد، اگر ارمغانى از مال دنيا به ايشان هديه كند هم آنان آسودهتر زندگى مىكنند و هم از رنج دنيا بيرون مىآيند.
فضه كنيزى بود كه از مال دنيا هيچ نداشت، امّا علمى مىدانست كه هرگاه مىخواست مىتوانست به طلا دست يابد.
كمى اكسير با خود به همراه داشت، مقدارى مس در ظرفى ريخت، علم و اكسير را به يارى گرفت و آن را به طلا تبديل كرد. ذوق زده آن را به مولاى خويش نشان داد. على (عليه السلام) لبخند پرمعنايى زد و فرمود: «اگر اين جسد (7) را آب مىكردى رنگ آن نيكوتر و قيمتش بيشتر بود».
فضه كه كلمه جسد را از زبان مبارك مولا شنيد دانست كه او نيز كيمياگرى مىداند متحير به همسر فاطمه (عليهما السلام) نگاه مىكرد و با تعجب پرسيد: «مگر شما را نيز از اين علم بهرهاى است؟!»
امام به فرزند خردسال خويش حسين ـ جانها به فدايش ـ اشاره كرد و فرمود: «كودكان ما نيز اين علوم را مىدانند.»
سپس كودك كوچك فاطمه زهرا (عليهما السلام) پيش آمد و علم كيميا را شيرين و دقيق و نكته به نكته براى فضه توضيح داد.
فضه سخت در تعجب بود و سؤالى بزرگ در ذهنش دوران مىكرد: «پس چرا چنين فقيرانه...؟!» در چنان انديشهاى بود كه على (عليه السلام) به او فرمود: «ما آل محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بزرگتر و بالاتر از اين را هم مىدانيم.»
سپس حضرت با اشارهاى، پردهها را از ديدگان فضه كنار زد و فضه ديد آنچه را كه تا به حال نديده بود. همه طلاها و گنجهاى زمين از جلو چشم او حركت مىكردند. امام فرمود: «اين قطعه طلا را هم روى آنها بگذار».
فضه نيز اطاعت كرد و طلاى دست ساز خويش را كه به مولاى خود تحفه داده بود روى آنها نهاد. مدهوشِ ديدهها و شنيدههاى خود شده بود و تازه به علم و عظمت مولاى خويش پى برده بود و وقتى به هوش آمد باز چيزهايى مى شنيد كه تا به حال نشنيده بود: (8)
شما را از دنيا بر حذر مىدارم، زيرا منزلى است كه هر آن، از آن بايد كوچ نمود و جايگاه اقامت نيست. دنيا، خويش را با نيرنگ و غرور آراسته و با زيورش فريب داده است. خانهاى است كه در نگاه مالك اصلى اش بىارزش است؛ حلالش را با حرامش، خيرش را با شرّش، زندگىاش را با مرگش، شيرينىاش را با تلخىاش به هم آميخته است؛ براى همين خداوند آن را مخصوص اولياى خويش قرار نداده و از دادن آن به دشمنانش مضايقه نكرده است. (9)
دنيا با جلوه گرى هايش خواست [پارسايان را] بفريبد، ولى آنها فريبش رانخوردند و آن را نخواستند. دنيا مىخواهد با لذت هايش آنها را اسير خود كند، ولى آنها با فداكارى، خود را آزاد ساختند. (10)
فضه ژرف در انديشه شد:
«اين پنج تن كيانند كه گنج گردون، گردن به طاعت ايشان نهاده است؟ و آنها دل از اسارت او رهانيدهاند. دست تمنّا به او دراز نمىكنند و اين چنين سخت به دنيا پشت كردهاند.
ايشان كيانند كه زبان جز به لطافت نمىگشايند، سخن جز به حق نمىگويند، هميشه در ذكر خدايند، روزها سخت مىكوشند و شبها عاشقانه با خداى خويش نجوا مىكنند.
به راستى كه ايشان هدايت يافتگانند و زمينيان و بهشتيان را سرورند. بايد در كردار و گفتار و رفتارشان بينديشم، هر چه كردند من نيز همان كنم و هر چه خواستند به جان بپذيرم. به خدا قسم كه اينان رهبر و راهنماى مناند، ايشان را به جان دوست دارم و تا جان خويش از اكسير وجودشان طلا نسازم؛ ديده از كردارشان برنگيرم و تا خود را خاك پايشان نكنم؛ دست از دامانشان نمىكشم.»
از آن پس فضه روز و شب در كمين خاندان رسول خدا بود تا مبادا، چشم غفلت، چيزى از او بدزدد و گوش شهوت چيزى از او پنهان دارد.
نكته نكته از فاطمه ـ سلام خدا بر او باد ـ درس مىگرفت. لحظه لحظه به او شبيهتر و به خدايش نزديكتر مىشد.
عبادتهاى عاشقانه، قرآنهاى شبانه، دقايق حكيمانه، سخنهاى عالمانه، اذكار خالصانه و بخششهاى ايثارگرانه توشهاى بود كه فضه از ايمان فاطمه عزيز براى استوارى خويش برداشته بود، تا آن كه به مقام باب حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) رسيد. مردم سؤالها و مسائل خود را با او مطرح مىكردند و فضه آنها را به خدمت حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) رهنمون مىشد، و ارتباط بانوان ديگر با دخت پيامبر از طريق فضه انجام مىشد. (11)
- پاورقی -
(7) - «جسد» اصطلاحى است در علم كيميا.
(8) - بحار الأنوار، ج 41، ص 272؛ رياحين الشريعه، ج 2، ص 220؛بهجة قلب المصطفى، ص 673.
(9) - نهج البلاغه، خطبه 113.
(10) - همان، خطبه 193.
(11) - فضه همراز زهرا (عليها السلام) ص 105.
زهد، كيمياى سعادت
- بازدید: 1344