سرگذشت مادر حضرت صاحب الامر

(زمان خواندن: 5 - 10 دقیقه)

فضل بن شاذان وابن بابويه وشيخ طوسى وشيخ طبرسى وشيخ طرابلسى وبسيار کسى غير ايشان از علماى اماميه - رضوان الله عليهم اجمعين - در کتابهاى خود [آن را] روايت کرده اند به عبارات مختلفه ومعانى متفقه، اما شيخ طوسى - عليه الرحمه - برين وجه نقل نموده به سند خود از بشر بن سليمان نخاس که از نسل ابو ايوب انصارى واز مواليان حضرت امام على نقى وحضرت امام حسن عسکرى - عليهما السلام -[بود]، وهمسايه ايشان بود در سر من راى که الحال به سامره مشهو است. بشر مذکور گفت: کافور خادم آمد به نزد من وگفت مولاى ما حضرت ابو الحسن على بن محمد - عليهما السلام - ترا به نزد خود مى خواند. پس رفتم به نزد آن حضرت وچون نشستم آن حضرت فرمود که: اى بشر تو از اولاد انصارى واين موالات ودوستى ما مدام در ميان شما بوده، به ميراث مى بريد خلف شما از سلف شما اين دوستى ومحبت را، وشما ثقات ومعتمدان ما اهل بيتيد، ومن پسند کننده وبزرگوار کننده ام ترا به فضيلتى که به آن پيشى گيرى بر شيعه در پيروى کردن به آن فضيلت، به سرى ورازى مطلع مى گردانم ترا ومى فرستم ترا به خريدن کنيزى. پس نوشت آن حضرت نامه لطيفى به خط رومى وزبان رومى ومهر بر آن زد به انگشتر خود. القصه شيخ طوسى - عليه الرحمه - روايت کرده که حضرت امام - عليه السلام - دستار چه اى زرد بيرون آورد که در آن دستارچه دويست وبيست دينار بود، وفرمود که: بگير اين دويست وبيست مثقال طلا را، وتوجه نما وبا اين زر به بغداد رو، ودر معبر فرات حاضر شو که در چاشتگاه زورقى چند خواهد رسيد که اسيران در آن باشند، وعمرو بن يزيد نخاس را تفحص کن، وطوايف خريداران از وکلاى قائدان بنى عباس واندکى از جوانان عرب را خواهى يافت که به خريدارى پيش آيند، ومنتظر باش تا آنکه آن مرد نخاس اراده نمايد که کنيزى را که صفتش چنين وچنين باشد ودو جامه حرير محکم بافته در بر او باشد بر خريداران عرض کند، وآن کنيز ابا نمايد از آنکه او را بر خريداران عرض کند، وراضى نشود که کسى دست برو گذارد، وبشنوى که در پس پرده به زبان رومى چيزى مى گويد، پس بدان که مى گويد واهتک سراه پس يکى از خريداران گويد که: من به سبب عفتى که اين اسير دارد او را به سيصد دينارمى خرم، وآن اسير به زبان عربى گويد که: بر مال خود بترس که اگر به زى سليمان پيغمبر ظاهر گردى وبه حشمت او خود را بنمايى که مرا در باب خريدارى تو رغبتى رونخواهد داد. نخاس گويد: اين حيله چيست؟ به غير از فروختن چاره نيست، وآن کنيز گويد:
شتاب منماى که خريدارى که مقرر شده مى رسد، پس در آن زمان با عمرو بن يزيد برده فروش بگوى که با من مکتوبى است لطيف که يکى از اشراف به زبان رومى وخط رومى نوشته ودر آن مکتوب وصف کرم وسخاى خود نموده، اين مکتوب را به او بنما تا در اخلاق واوصاف صاحب مکتوب تامل نمايد، اگر به خريدارى او مايل شود من وکيلم در خريدن. بشر مى گويد که: امثال فرمان نمودم، وآنچه آن حضرت فرموده بود همه ظاهر گرديد، چون آن کنيز مکتوب امام را ديد سخت گريست، وگفت به عمرو بن يزيد که مرا به صاحب اين نامه بفروشيد وقسم هاى مغلظه به زبان آورد که اگر مرا به صاحب اين مکتوب نفروشيد خود را بکشم. بشر گفت که: سختگيرى دربها کردم تا بر آن مبلغى که امام - عليه السلام - داده بود بها قرار يافت، وزر داده کنيز را به منزل آوردم، واو شکفته وخندان بود، وهر زمان مکتوب را از جيب بيرون مى آورد ومى بوسيدو بر چشم مى گذاشت وبر روى خود مى ماليد. پس از روى تعجب گفتم: مى بوسى مکتوبى را که صاحبش را نمى شناسى؟ گفت: اى ناتوان فرومانده ضعيف معرفت که محل ومکان اولاد پيغمبران را نشناخته گوش به من دار، وفارغ ساز دل خود را از فکر اغيار تا ترا آگاه سازم، من مليکه دختر يشوعاى پسر قيصرم که پادشاه روم است، ومادرم از نسل حواريين است، ونسبش منتهى مى شود به شمعون الصفاى وصى عيسى، جدم قيصر خواست که مرا به پسر برادر خود به زنى بدهد، ومن در سن سيزده سالگى بودم، پس در قصر خود فراهم آورد سيصد تن را از نسل حواريين از قسيسان ورهبانان، واز صاحبان عظمت وشوکت هفصد مرد را، واز اميران لشکر وقائدان عسکر ونقيبان سپاه وپادشاهان عشاير چهار هزار کس را، وتخت مرصعى که مکلل به انواع جواهر بود در صحن قصر حاضر ساختند، وبر فراز چهل پايه آن را نصب کردند، وچون برادرزاده قيصر بر آن تخت برآمد وبر دورش صليب هاچيده شد واساقفه ايستادند، واسفار انجيل را گشودند، به يکباره صليب ها ساقط گرديد، وپايه هاى تخت از هم بدر رفت، وتخت از هم فرو ريخت، وبرادرزاده قيصر بر زمين افتاد، ورنگ اساقفه متغير گرديد، وفرايص ايشان بلرزيد. پس مهتر وسرور ايشان به جدم گفت: اى ملک از ما درگذران، وما را معذور دار که اين نامبارکى ها دلالت بر زوال دولت اين دين مسيحى ومذهب ملکانى دارد. جدم اين امور را به فال بد گرفت، وفرمود که ستونها وپايه هاى تخت را برپا کنند وصليب ها را بردارند وبرادرزاده ديگرش را بيارند، ومرا به عقد نکاح او درآورند. وچون بفرمان خواستند عمل نمايند باز آن حادثه روى نمود، ومردم پراکنده شدند، و جدم غمناک برخاست، وپرده ها را آويختند ومن در آن شب مسيح وشمعون وچندين تن از حواريين را در خواب ديدم که در قصر جدم فراهم آمدند، ومنبرى از نور نصب کردند که بر آسمان فخر ونازش داشت از روى بلندى وارتفاع، در موضعى که تخت جدم را در آن موضع نصب کرده بودند، ودرآمد محمد - صلى الله عليه وآله - وداماد ووصى او وچند تن از فرزندان او - عليهم السلام -، پس پيش رفت مسيح ومعانقه نمود با آن حضرت، پس محمد - صلى الله عليه وآله - با مسيح گفت که: يا روح الله آمده ام که خواستگارى کنم از وصى تو شمعون دختر او مليکه را از براى اين فرزندم، وبدست اشاره به ابى محمد يعنى امام حسن عسکرى - عليه السلام - نمود، پسر صاحب اين مکتوب، يعنى پسر امام على نقى، پس [مسيح] به شمعون نگريست وگفت: شرف به توروى آورد، بپيوند رحم خود را به رحم آل محمد - صلى الله عليه وآله -، شمعون گفت: به تحقيق که چنين کردم، پس بر آن منبر برآمدند، ومحمد - صلى الله عليه وآله - خطبه خواند ومرا به فرزند خود ابو محمد تزويج نمود، ومسيح وفرزندان محمد - عليهم الصلوه والسلام - وحواريون شاهد شدند. وچون بيدار شدم ترسيدم که اگر اين خواب را حکايت کنم کشته شوم، خواب را پنهان داشتم ودوستى ابو محمد بر سينه ام که همسايه دل است - چه جاى دل - چنان زور آورد که از خوردن وآشاميدن برآمدم، وتنم ضعيف وشخصم مريض گشت، وهر جا طبيعى که در شهرهاى روم بود جدم حاضر ساخت وطلب مداواى من نمود، از بهبود اثرى ظاهر نبود، وچون جدم از حياتم نوميد شد با من گفت که: اى روشنى ديده من آيا خطور مى نمايد در دلت آرزوئى که آن را زاد وتوشه تو گردانم، تا حسرت آن در دلت نماند؟ گفتم اى جد، درهاى فرح را بر روى خود بسته مى بينم، اگر بردارى عذاب ورنج را از آنهائى از اسيران مسلمانان که در زندان تو گرفتارند، وغلها ازيشان جدا کرده، طوقها را از گردنهاى ايشان دور کنى، وتصدق نمايى بريشان، وايشان را از بند خلاص سازى، اميد دارم که مسيح ومادرش مرا عافيت کرامت کنند، وچون جدم آنچه گفتم به فعل آورد تجلد نمودم ودر اظهار صحت قليلى کوشيدم، واندک طعاميى رغبت کردم. جدم به آن خوشحال گرديد واسيران را اعزاز واکرام نمود. پس بعد از چهارده شب حضرت فاطمه را که سيده زنان عالميان است ببا مريم بنت عمران در خواب ديدم که به ديدن من آمدند با هزار تن از کنيزکان بهشتى، پس مريم با من گفت که: اين سيده نساء ومادر شوهر تو ابو محمد است، پس درآويختم به حضرت فاطمه وگريستم، وشکايت نمودم به آن حضرت - عليها السلام - از امتناع حضرت ابى محمد - صلوات الله عليه - که ياد من نمى کند وبديدنم نمى آيد، حضرت فاطمه - عليها السلام - فرمود که: تا تو بر مذهب نصارى باشى فرزندم به ديدن تو نخواهد آمد، اينک خواهرم مريم بنت عمران تبرا مى نمايد از دين تو، اگر ميل به رضاى خدا ورضاى مسيح ومريم - عليهما السلام - وديدن وزيارت کردن ابى محمد دارى، ومى خواهى که به نزد تو بيايد، بگوى اشهد ان لا اله الا الله، وشهادت به رسالت پدر من نيز بده، چون تکلم به کلمتين نمودم سيده زنان عالميان مرا به سينه خود ضم کرد، وخوشدليم داد وفرمود: اين زمان منتظر آمدن ابى محمد مى باش که من او را مى فرستم بسوى تو، پس بيدار شدم وتکلم به کلمتين مى نمودم ومى گفتم، واشوقاه الى لقاء ابى محمد وچشم مى داشتم رسيدن وديدن ابى محمد - عليه السلام - را. چون شب آينده در رسيد حضرت ابو محمد را در خواب ديدم که گويا با او مى گويم که: اى حبيب من بر من چرا جفا کردى بعد از آنکه دلم را به جوامع دوستى خود مشغول گردانيدى؟ آن حضرت فرمود که: تأخير من نبود الا به سبب شرکت تو، چون مسلمان شدى بعد ازين هر شب به دين تو مى آيم، تا وقتى که خداى تعالى ما را به عيان به هم رساند، وبعد از آن آمدن وديدن آن حضرت مرا تا به اين وقت منقطع نشده است.
بشر مى گويد: گفتم که چگونه در ميان اسيران افتادى؟ گفت: شبى از شبها ابو محمد مرا خبر داد که جدت لشکرى به جنگ مسلمانان مى فرستد که بعد از آن خود از پى ايشان برود، تو بايد که ملحق شوى به ايشان در زى خادمان به عنوانى که ترا نشناسند با چند کنيزک از فلان راه، من بفرموده عمل کردم وطليعه هاى سپاه مسلمانان به ما دچار شدند، وکار به اينجا کشيد که ملاحظه کردى، وکسى تا به اين غايت ندانست که من دختر پادشاه رومم سواى تو، واين دانستن تو به سبب آنست که من ترا مطلع ساختم، وپيرى که من در غنيمت به سهم او افتادم از نام من پرسيد، نام خود را ازو پنهان داشتم وگفتم نامم نرجس است، بشر گفت: گفتم عجب است که تو روميه اى وزبان تو عربى است؟ گفتم: جدم حريص بود بر آنکه مرا تعلم آداب حاصل گردد، وزنى که زبانعربى ورومى هر دو مى دانست مقرر کرده بود که تردد مى نمود نزد من، ومرا عربيت تعليم مى کرد، تا زبان من به عربى قائم شد. بشر روايت کرد که: چون به سر من راى مراجعت نمودم واو را به خدمت امام - عليه السلام - رسانيدم آن حضرت با او گفت که: چگونه خداى تعالى به تو نمود ارجمندى اسلام را وخوارى نصرانيت را؟ او گفت چگونه وصف کنم براى تو اى فرزند رسول خدا چيزى را که تو به آن داناترى از من، امام - عليه السلام - فرمود که: مى خواهم ترا گرامى دارم، چه چيز ترا دوست ترست؟ ده هزار دينار يا بشارت مر ترا به شرف ابد؟ گفت بلکه بشارت مررا دوستر است، امام - عليه السلام - فرمود: بشارت باد ترا به فرزنذدى که مالک خواهد شد شرق وغرب دنيا را وزمين را پر از عدل وداد خواهد کرد آنچنانکه پرشده باشد از ظلم وجور، گفت: از که اين فرزند مرا خواهد بود؟ آن حضرت فرمود که: از آن کس که رسول خدا - صلى الله عليه وآله- ترا از براى او خواستگارى نمود در فلان شب از شبهاى فلان ماه از ماههاى فلان سال، آيا به خاطر دارى که ترا به که تزويج نمود مسيح ووصى او؟ گفت: بلى به پسر تو ابى محمد - عليه السلام -، امام فرمود که: آيا مى شناسى او را؟ گفت: بلى چون نشناسم؟ حال آنکه تا مسلمان شده ام بدست حضرت سيده النساء هر شب حضرت ابو محمد به ديدنم آمده. بشر گفت که حضرت امام - عليه السلام - فرمود که اى کافور خواهرم حکيمه خاتون را بخوان وچون حکيمه خاتون حاضر شد، امام - عليه السلام - فرمود که: اينست آن کنيزى که مى گفتم، حکيمه خاتون زمانى دراز او را دربرگرفت، پس امام - عليه السلام - با حکيمه خطاب فرمود که: اى دختر رسول خدا او را ببر به منزل خود وفرايض وسنن به او ياد ده، که او زوجه ابو محمد ومادر قائم آل محمد است، صلى الله عليه وآله النجباء. والسلام على من اتبع الهدى.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page