در احوال جعفر کذاب

(زمان خواندن: 8 - 16 دقیقه)

چون در حديث بيستم وحديث سى ويکم اشاره به زشتى کردار جعفر کذاب شده درين مقام به ذکر ترجمه حديث وفات حضرت امام حسن بن على عسکرى - عليهما السلام - که در آن شمه اى از شيمه ذميمه جعفر مذکور است اقدام مى نمايد. شيخ ابو عبد الله محمد بن هبه الله طرابلسى در کتاب فرج کبيرش نقل نموده، وبه سند خود از ابى الاديان که يکى از چاکران حضرت امام - عليه السلام - بود روايت کرده که او گفت: به خدمت حضرت ابى محمد - عليه السلام - شتافتم، آن حضرت را ناتوان وبيمار يافتم، آن جناب نامه اى چند نوشته به من داد وفرمود که اين نامه ها را به مداين رسان وبه فلان وفلان از دوستان ما بسپار، وبدان که بعد از پانزده روز ديگر به اين بلده خواهى رسيد وآواز نوحه از خانه من خواهى شنيد ومرا در غسل گاه خواهى ديد. ابو الاديان مى گويد که: گفتم اى خواجه ومولاى من چون اين واقعه عظمى روى دهد حجت خدا وراهنماى ما که خواهد بود؟ فرمود: آن کسى که جوابهاى نامه هاى مرا از تو طلب نمايد. گفتم: زياده ازين هم اگر نشانى مقرر فرمايى چه شود؟ فرمود که: آن کسى که بر من نماز گزارد او حجت خدا وامام وراهنما وقائم به امر است بعد از من، پس نشانى زياده بر آن از آن سرور عالميان طلب نمودم، فرمود آن کسى که خبر دهد به آنچه در هميانست، پس هيبت آن حضرت مرا مانع آمد که بپرسم که چه هميان وکدام هميان وچه چيز است در هميان. پس از سامره بيرون آمده نامه ها را به مداين رسانيدم وجواب آن مکاتيب را گرفته بازگشتم وروز پانزدهم بود که داخل سر من راى شدم بر وجهى که آن حضرت به معجز از آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن سرور شنيدم ونعش آن حجه الله را در غسل گاه ديدم، وبرادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت به نظر درآوردم که مردمان بر دورش درآمده بودند واو را تعزيت مى نمودند، با خود گفتم که اگر امام بعد ازامام حسن - عليه السلام - او باشد پس امر امامت باطل خواهد بود زيرا که مى دانستم نبيد مى آشامد وطنبور مى زند وقمار مى بازد، پس او را تعزيت نمودم، هيچ چيزى از من نپرسيد وجواب نامه ها [را] نطلبيد. بعد از آن عقيد خادم بيرون آمد وگفت: اى خواجه من برادرت را کفن کردند برخيز وبرو نماز بگزار. برخاست وبه آن خانه درآمد وشيعيان گريان به آن منزل درآمدند، در آن حال امام - عليه السلام - را کفن کرده بودند وبر روى نعش گذاشته بودند، جعفر پيش رفت که نماز بگزارد، چون قصد آن کرد که تکبير گويد ديدم که کودکى پيدا شد گندمگون مجعد موى - صلوات الله عليه - ورداى او را گرفته وکشيد، وفرمود که: اى عم دور شو که من به نماز کردن بر پدر خود از تو سزاوارترم جعفر متغير اللون به کنار رفت، وآن برگزيده ملک غفار بر پدر عالى مقدار نماز گزارد، وامام - عليه السلام - را در پهلوى مرقد پدر بزرگوارش امام على نقى - عليهما السلام - دفن کردند. بعد از آن با من آن کودک خردسال وآن ولى ايزد متعال خطاب کرد که: اى بصرى جوابهاى نامه ها را بيار جوابهاى مکاتيب را دادم به او، وبا خود گفتم اين دو نشان، هميان ونشان هميان ماند، بعد از آن به نزد جعفر رفتم، او مى ناليد وزارى مى کرد، در آن وقت يکى از حضار که او را حاجز وشاء مى گفتند با او گفت که: اى سيد من اين کودک که بود؟ واين سوال از براى اين بود که اقامت حجت نمايد بر جعفر، جعفر در جواب گفت: والله که او را هرگز نديده بودم، واو را نمى شناسم. ونشسته بوديم که چند تن از جانب قم رسيدند واز حال امام - عليه السلام - پرسيدند ودانستند که آن حضرت رحلت نموده، گفتند: جانشين او کيست؟ پرسيدند ودانستند که آن حضرت رحلت نموده، گفتند: جانشين او کيست؟ جعفر را نشان دادن، پس برو سلام کردند واو را تعزيت نمودند وگفتند نامه ها داريم، ومالى است با ما که گفته اند به آن حضرت برسانيم، ما را چه بايد کرد؟ جعفر گفت به خادمان من بسپاريد، گفتند: به ما بگوى که نامه ها را که نوشته ومال چند است؟ جعفر خشمناک برخاست وجامه هاى خود را تکانيد وگفت: مى خواهند که از غيب خبر دهيم آن جماعت حيران شده بودند که خادمى بيرون آمده گفت که اى اهل قم، ويک يک را نام برد، که با شما نامه فلان وفلانست وهميانى است که در آن هزار دينار است، واز آن جمله ده دينار مطلاست، پس نامه ها را با آن هميان به آن خادم دادند وگفتند بى شبهه آن کسى که او را فرستاده او امام است. اما جعفر به نزد معتمد بالله عباسى که يکى از خلفاى بنى عباس است رفته سعايت آغاز کرد، معتمد جمعى را فرستاد که در آن خانه درآمدند، هيچ کودکى نيافتند ونرجس بانو در آن وقت در حايت نبود، ماريه نام کنيزکى را بردند که کودک را نشان دهد، ماريه انکار نمود که هيچ کودکى درين خانه نيست، ودر آن وقت خبر مرگ عبيد الله بن [يحيى بن] خاقان رسيد، وديگر خبر آمد که صاحب الزنج در بصره خروج کرده، مشغول به آن اخبار شده از فکر ماريه افتادند وآن مستوره خلاصى يافت، وديگر کسى به فکر او نيفتاد. الحمد لله تبارک وتعالى والسلام على من اتبع الهدى. اين حديث را که ترجمه اش گذشت ابن بابويه - رحمه الله عليه - نيز به اندک اختلافى در کتاب کمال الدين وتمام النعمه ذکر فرموده، وبعد از آن حديثى روايت مى کند که خلاصه ترجمه آن اينست که: چون حضرت امام حسن بن على عسکرى - عليهما السلام - رحلت نمود در همان ايام جمعى از اهل قم وجبال با بسيارى از اموال به سر من راى رسيدند که ايشان را به رسم عادت شيعيان به خدمت آن پيشواى ارباب سعادت فرستاده بودند، وايشان خبر از وفات آن حضرت نداشتند، وچون بر رحلت آن حضرت مطلع شدند پرسيدند که وارث آن حضرت کيست، جعفر را نشان دادند پرسيدند که او در کجاست، گفتند که: به گشت کردن در زورق نشسته با مغنيان، وبه شرب مشغول است آن جماعت با هم گفتند: اين امور از صفات امام نيست، بيائيد برگرديم واين اموال را به صاحبان رد کنيم. محمد بن جعفر حميرى که يکى از آن جماعت بود گفت صبر کنيد تا اين مرد برگردد وحقيقت حال او را نيک معلوم کنيم. چون جعفر برگشت به مجلس او در آمدند وسلام کردند وگفتند: اى سيد ما ما از اهل قميم ودر ميان ما جماعتى از شيعه وغير شيعه هستند وما به نزد سرور خود حسن بن على - عليهما السلام - اموال مى آورديم، جعفر گفت: کجاست آن اموال؟ گفتند: نزد ماست، گفت: بياريد از براى من، گفتند: در باب اين اموال خبر طرفه ايست، گفت: آن خبر چيست؟ گفتند: اين اموال از يک کس نيست بلکه از جمعى است، هر يک دينار ودو دينار وسه دينار از يک کسى است، همه را در کيسه اى کرده اند ومهر بر آن زده اند، وما چون مالى را به نزد سرور خود ابى محمد مى آورديم آن حضرت مى گفت که کل مال چند است واز هر کسى چند است ونامهاى صاحبان دنانير را مى گفت، ومى فرمود که نقش خاتم هر يک از ايشان چيست، شما نيز به قاعده او عمل نمائيد، مال حاضر است جعفر گفت: دروغ مى گوئيد وافترا بر برادر من مى نمائيد اين علم غيب است ونمى داند آن را کسى مگر خداى تعالى آن جماعت چون اين سخن را ازو شنيدند به يکديگر نگاهى کردند، جعفر گفت: بياريد مال را از براى من، گفتند: ما وکيلانيم رخصت نداريم که اين مال را به کسى دهيم الا بشرطها ونشان ها که گفتيم، اگر تو امامى از براى ما مبين ومبرهن ساز وما را به نمودن اين معجز بنواز، والا اين اموال را از براى صاحبان باز پس مى بريم وبه ايشان رد مى کنيم. جعفر رفت به مجلس خليفه واز آن سوداگران شکوه کرد، واز خليفه درخاست که او را يارى نمايد، خليفه فرمود که تجار را حاضر ساختند، وگفت مال را به جعفر بدهيد، خليفه را دعا کردند وگفتند: ما وکيلانيم واين اموال ودايع است، وما ماموريم که بعد از ظهور علامات ودلالات بدهيم، وعادت اين وقاعده چنين بوده که ابو محمد حسن بن على نشان ها مى داده ومال را مى گرفته. خليفه گفت که آن علامات چه بوده؟ گفتند صفت مى کرد دينارها را وصاحبان آن را واموال را که چند است وچه چيز است، هرگاه جعفر بگويد وصفت کند به روش ابو محمد مال را تسليم مى نمائيم، والا بر ما لازم است که مال را از براى صاحبان ببريم. جعفر گفت: اينها دروغ مى گويند وبر برادر من افترا مى کنند خليفه گفت: اين جماعت رسولانند وما على الرسول الا البلاغ، پس جعفر مبهوت شد، تجار گفتند: عمر خليفه دراز باد، التماس داريم که خليفه شخصى را مقرر کند که ما را يارى نمايد تا از اين بلده بيرون رويم. پس معتمد نقيبى را امر کرد که ايشان را بيرون کند، وچون از آن شهر بيرون آمدندپسرى خوش روى ايشان را آواز داد که اى فلان واى فلان بن فلان، يعنى يکى يک را به نام خواند وگفت اجابت کنيد مولاى خود را، گفتند توئى مولاى ما؟ گفت: معاذالله من غلام مولاى شمايم، بشتابيد به نزد مولاى خود، پس رفتند از پى او تا داخل خانه حضرت امام حسن عسکرى - عليه السلام - شدند، حضرت قائم - صلوات الله عليه - را ديدند بر سريرى قرار گرفته که گويا فلقه قمر بود جامه هاى سبز در بر، گفتند آن جماعت که سلام کرديم بر آن حضرت، وآن حضرت رد کرد سلام را بر ما، يعنى جواب سلام داد، بعد از آن گفت که مال مجموع چنين وچنين دينار است، يعنى اين مبلغ واين مبلغ است، وفلان چند داده وفلان چند فرستاده، وبرين قياس وصف مى کد تا تمام را بيان نمود، بعد از آن جامه هاى ما وچهارپايانى که داشتيم نشان داد، همه بر زمين افتاده سجده شکر به جاى آورديم، وهر چه مى خواستيم پرسيديم ومسائل ما را جواب گفت، واموال را به خدمتش برديم، وحضرت قائم ما را امر کرد که مال را بعد از آن به سر من راى نبريم، ودر بغداد مردى را از براى ما نصب فرمود که مال را به نزد او سپرده باشيم، وبيرون آمد بعد از آن از نزد آن حضرت توقيعات. آن جماعت گفتند که پس ما برگشتيم وآن حضرت کفن وحنوط به محمد بن جعفر حميرى داد وبه او گفت: اعظم الله اجرک فى نفسک، واو در برگشتن هنوز به عقبه همدان نرسيده بود که رحلت نمود - رحمه الله عليه. بعد از آن شيعيان مال را به بغداد به خانه آن کسانى که آن حضرت نصب فرموده بود مى رسانيدند وبيرون مى آمد از نزد ايشان توقيعات. ابن بابويه - رحمه الله - بعد از نقل اين حديث مى گويد که: اين خبر دلالت مى کند که خليفه مى دانسته که اين امر يعنى امر امامت وخلافت چگونه است وجايش کجاست، وازين جهت بود که بازداشت از آن جماعت واز آنچه با ايشان بود از اموال خصم را، ودفع کرد جعفر کذاب را از مطالبه ايشان، وامر نکرد که آن اموال را به او تسليم کنند، الا آنکه برو لازم بود که از براى پاس دولت خود مخفى دارد اين امر را، يعنى ظاهر نکند که امامت وخلافت حق ائمه معصومين - عليهم السلام -است که مباد شهرت کند ومردم ايشان را بشناسند وميل به ايشان کنند، وحال آنکه در آن وقت که امام - عليه السلام - رحلت کرد جعفر بيست هزار مثقال طلا از براى خليفه برد وگفت: اى امير المؤمنين توقع دارم که مرتبه وجاى برادرم امام حسن رابه من بدهى، خليفه گفت: مرتبه ومنزلت برادرت با ما وبدست ما نبود بلکه از جانب خدا بود، وما جهد وکوشش در انحطاط درجه او مى نموديم، وسعى داشتيم که او را از آن مرتبه نازل سازيم، اما خدا از اراده ما ابا داشت وهر روز مرتبه اورا ياده مى گردانيد، به سبب آنچه درو بود از صيانت وديندارى وامانت وپرهيزگارى وحسن سمت وعلم وعبادت، پس اگر ترا نزد شيعه برادرت مرتبه ومنزلت او هست هيچ احتياج به ما نيست ومفتقر به آن نيستى که ما اين مرتبه را به تو دهيم، واگر آن حال ورتبه که او داشت ترا نيست، به دادن ما آن مرتبه ترا هرگز حاصل نمى گردد. اين شکسته حزين يعنى محرر ومترجم اين اربعين مى گويد که: آنچنانکه از بعضى از اخبار مستفاد مى شود با آنکه پيش ازين قضيه، جعفر اين طور دست وپائى زده بود وتير مرادش بر سنگ آمده اين گونه جوابى شنيده بود، باز او غايت بى سعادتى طلب اين امر مى نمود، چون مناسبتى دارد به خاطر قاصر مى رسد که اگر اين مختصر از ترجمه آن خبر خالى نماند بهتر باشد. در کتاب کشف الغمه وچند کتاب ديگر از کتب معتبره مذکور است آنچه خلاصه مضمونش اينست که: احمد بن عبيد الله بن خاقان مى گفت نديدم در شهر سر من راى کسى را از طبقه علويه وطايفه عباسيه وغير ايشان در فضل وعلم وصلاح وتقوى وزهادت وعبادت وقبول خاطر دوست ودشمن ومحبت ومودت مرد وزن، وعزت واحترام نزد خاص وعام چون حسن بن على بن محمد بن الرضا - عليهم السلام. روزى نزد پدرم ايستاده بودم که دربانان خبر آوردند که اينک ابو محمد بن الرضا مى آيد، وپدرم به آواز بلند گفت: راه دهيد آن حضرت را، پس تعجب آمد مرا، زيرا که در خدمت او به کنيت ذکر نمى کردند هيچ کس را مگر خليفه يا ولى عهد خليفه يا کسى را که از جانب خليفه امر شده باشد، وچون آن حضرت در آمد مردى ديدم خوب روى وخوش موى وخوش گفتگوى وخوش اندام، با جلالت وهيبت تمام، چون پدرم او را ديد به استقبالش دويد وبا او معانقه نموده پيشانيش را بوسيد ودستش را گرفته او را بر جاى خود نشانيد، وخود در يک طرف از روى ادب نشست، ودر اثناى مخاطبه با او جعلنى الله فداک مى گفت، ومن دم بدم بر تعجب مى افزودم، زيرا که پدرم با هيچ کس به اين طريق وروش سلوک ننموده بود. مجملا ابن عبيد الله گفت که چون آن حضرت عزم رفتن نمود پدرم مشايعتش نمود وانيسان ومصاحبان وغلامان خاص را همراه کرد، پس از يکى پرسيدم که: اين که بود؟ گفت اين حسن بن على است که معروف است به ابن الرضا، تعجب زياده شد مرا، ومتفکر بودم وازين فکر به در نمى رفتم تا پدرم به رسم عادت از نماز خفتن فارغ گرديده به نوشتجاتى که از خليفه به او رسيده بود يا به خليفه مى نوشت مشغول گرديد نزدش نشستم، گفت: اى احمد حاجتى دارى؟ گفتم: بلى اگر اجازت دهى سؤال نمايم، گفت بگوى، گفتم: اين مردى که امروز به نظر درآوردم که اين همه با او به اجلال واکرام عمل نمودى ودر زمان مکالمه فداک ابى وامى مى گفتى که بود؟ گفت: پسر اين سرور وامام رافضيان حسن بن على است که در ميان مردمان به ابن الرضا مشهور است، وبعد ازين سخن پدرم ساعتى سکوت اختيار نمود وزمانى خاموش بود وبعد از آن سر برآورده گفت: اگر از خلفاى بنى عباس امامت وخلافت زايل شودو اين منصب عالى از دست ايشان بدر رود کسى از بنى هاشم که مستحق اين مرتبه عاليه باشد به غير ازو نيست به سبب علم وفضل وزهد وصلاح وعبادت وعفاف واخلاق حميده وصفات پسنديده که در او جمع است، اگر به خدمتش مشرف شوى ترا يقين حاصل شود که امروز بهتر ازو کسى در عالم به هم نمى رسد. من به سبب آنچه از پدرم شنيده بودم هميشه متفحص احوال او بودم، هيچ کس را از دوست ودشمن وعلما وفقها واکابر واعيان نديدم که نام او را به تعظيم نبرد، واو را افضل واعلم وازهد نداند. چون سخن احمد بن خاقان به اين مکان رسيد يکى از حضار ازو پرسيد که: برادرش جعفرچگونه کسى است؟ احمد را حال متغير گرديد وگفت: جعفر کيست که کسى نام او را بانام ابو محمد مقرون سازد؟ او فاسق وشارب الخمر بود، ودر نظرم در نهايت بى قدرى وبى اعتبارى، من در سامره بودم که آن حضرت يعنى امام حسن - عليه السلام - بيمار شد وخليفه را خبر کردند، پدرم را مامور ساخت که بديدنش رود وپنج کس را از خدمه خاص خليفه به امر خليفهه بر در خانه آن حضرت موکل ساخته بودندکه از حال طبيبان ومعالجان واز حالل آن حضرت با خبر باشند، وصبح وشام خبر او را به خليفه رسانند، ودر روز آخر قاضى القضاه را با جمعى کثير از علما وفضلا به خانه آن حضرت فرستاد که در وقت وفاتش حاضر باشند. وچون خبر فوتش بيرون آمد بازارها ودکانها بسته شد، وخلق بى اندازه از سوار وپياده بر در خانه آن حضرت حاضر شدند، وآن روز سر من راى از شورش وغوغا وآه ووا حسرتا وفرياد وفغان وناله زنان ومردان از روز قيامت نشان مى داد، وچون نعش آن حضرت را گذاشتند که برو نماز گزارند، عيسى ابن متوکل پيش آمده روى آن حضرت را گشود تا علويان وعباسيان وساير بنى هاشم بدانند که آن حضرت به اجل [طبيعى] رحلت کرده، ومحضرى در آن باب نوشتند، وچون از دفنش فارغ گشتند برادرش جعفر به نزد پدرم آمده گفت: توقع دارم که مرتبه برادرم را به من عطا کنى ومن سندى مى دهم که هر سال بيست هزار دينار به شما برسانم، وپدرم چون اين سخن ازو شنيد با او به عنف سخن گفت واو را از نزد خود راند ودر آن حال مى گفت: اى احمق ترا مگر خبر نيست که با آنکه خليفه تيغ قهر وغضب برهنه ساخته بود که هر کس پدر وبرادر ترا امام وجانشين رسول خدا داند به شمشير خشم وکين او را به قتل رساند، نتوانست که اين امر را ازو بگرداند وقدرت نيافت بر آنکه مردمان را از تردد به نزد او باز دارد، اگر ترا نزد شيعيان پدر تو آن قدر واعتبار هست که او را بود چه حاجت است که زر بدهى ومرتبه او را بزر بخرى شيعيان او ترا پيدا مى کنند وسر در قدمت مى نهند، واگر نزد ايشان آن قدر ندارى زر دادن چه فايده مى کند وسند نوشتن به تو چه سود مى رساند؟ وبعد از آن ديگر او را نزد خود راه نداد. از مضمون اين خبر معتبر معلوم مى شود مع جعفر با غايت جلالت نسب از شرف ادب وحسب خالى بوده، واز حديث بيستم نيز مستفاد گرديد که حضرت سيد الساجدين على بن الحسين بن على بن ابى طالب از قول پيغمبر - صلوات الله عليهم اجمعين - از بدى وبدکردارى جعفر خبر داد ابو خالد کابلى را. والسلام على من اتبع الهدى.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page