قال ابو محمد بن شاذان - عليه رحمه الله الملک المنان -: حدثنا ابو محمد عبد الله بن الحسين بن سعد الکاتب - رضى الله عنه - قال: قال ابو محمد - عليه السلام -: قد وضع بنو اميه وبنو العباس سيوفهم علينا لعلتين: احديهما انهم کانوا يعلمون ليس لهم فى الخلافه حق فيخافون من ادعائنا اياها وتستقر فى مرکزها. وثانيتهما انهم قد وقفوا من الاخبار المتواتره على ان زوال ملک الجبابره والظلمه على يد القائم منا، وکانوا لا يشکون انهم من الجبابره والظلمه، فسعوافى قتل اهل بيت رسول الله - صلى الله عليه وآله - واباده نسله طمعا منهم فى الوصول الى منع تولد القائم - عليه السلام - او قتله، فابى الله ان يکشف امره لواحد منهم الا ان يتم نوره ولوکره المشرکون. يعنى: [عبد الله بن] حسين بن سعد کاتب گفت که: حضرت امام حسن به على عسکرى - عليهما السلام - فرمود که: بنى اميه وبنى عباس شمشيرهاى خود را بر ما گذاشتند به دو سبب، يکى آنکه مى دانستند که ايشان را در خلافت حقى نيست، ومى ترسيدند از آنکه ما دعواى خلافت کنيم، وخلافت در جاى خود قرار گيرد، دويم آنکه از اخبار متواتره واقف شده بودند که زوال ملک جباران وظالمان در دست قائم ما خواهد بود وشک نداشتند در آنکه ايشان از جباران وظالمانند، پس کوشش کردند در کشتن اهل بيت رسول خدا - صلى الله عليه وآله -، ونيست ونابود گردانيدن نسل آن حضرت، از روى طمعى که بود ايشان را به وصول به منع تولد حضرت قائم - عليه السلام - يا کشتن آن حضرت، يعنى مبالغه در کشتن اهل بيت رسول خدا - صلى الله عليه وآله - مى فرمودند، به اميد آنکه شايد آن حضرت به وجود نيايد يا اگر به وجود آمده باشد کشته شود تا ملک وپادشاهى از دست ايشان بدر نرود، پس ابا نمود حضرت الله تعالى که کشف امر آن حضرت نمايد از براى يکى از آن ظالمان الا آنکه تمام مى گرداند حضرت الله تعالى نور خود را، واگر چه خوش نمى دارند مشرکان. از مويدات اين حديث است آنچه شيخ طوسى وشيخ طرابلسى وشيخ راوندى وبسيار کسى غير ايشان نقل کرده اند از رشيق مادرانى که خلاصه مضمونش بر وجهى که بعضى نقل کرده اند اينست که: رشيق گفت: معتضد خليفه مرا با دو تن ديگر امر کرد که هر يک بر اسبى سوار شويم واسبى را به جنيبت بکشيم تا زود به سامره برسيم، وامر کرد که غافل خانه حسن بن على را فرو گيريد وهر که در آن خانه بيابيد، سرش را به نزد من حاضر کنيد، وما به تعجيل تمام رفتيم ودر وبام را فرو گرفتيم ودر آن خانه کسى را نيافتيم، وپرده اى ديديم از درى آويخته، پرده را برداشته داخل آن حجره شديم، وآن حجره اى بود پر عرض وطول وپر از آب چنانکه گويا دريائى است زخار، در آن سرخانه حصيرى بر روى آب پهن کرده بودند وشخصى در کمال جمال بر روى آن حصير در نماز بود وبه ما مطلقا التفات نفرمود، يکى از دو رفيق من که او را احمد بن عبد الله مى گفتند پا در آب گذاشت که خود را به او برساند در آب غرق گرديد واضطراب بى حد به ظهور رسانيد، پس دست او [را] گرفته از آبش بيرون کشيديم، ساعتى بيهوش بود، رفيق ديگر مغرور به آنکه شناور است در آن آب در آمد واو نيز به هلاک مشرف شده بود که بيرونش آورديم، آنگاه من فرياد برآوردم که معذرت از خدا واز شما مى خواهم، به خدا قسم که من بى خبر بودم وچون بر کيفيت حال مطلع شدم به خدا بازگشت نمودم واز آنچه در خاطر داشتم نادم وپشيمانم، التفات به ما مطلقا نکرد، پس به نزد معتضد بازگشته آن واقعه را برو عرض کرديم، پس سفارش نمود که اين قضيه را پنهان داريد والا به خدا قسم که شما را زنده نمى گذارم، وتا او در حيات بود ما از ترس کشته شدن اين راز را مى نهفتيم، وچون او درگشت روايت اين حکايت از ما ظاهر گشت. الحمد الله الذى يصون حجته من شر الاعداء والسلام على من اتبع الهدى.
الحديث 34
- بازدید: 737