سرش را بر تخته سنگى گذاشته بود و مى گريست . صداى ناله و گريه اش را مى شنيدم ، زير لب چيزى مى گفت . كمى كه جلوتر رفتم شنيدم كه ذكر خدا را مى گويد، ولى چرا در آن بيابان ؟ اين ذكرها را در مسجد و خانه هم مى توانست بگويد، باز هم جلوتر رفتم و حرفهايش را به وضوح شنيدم ، مى گفت :
لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا و صدقا...
حدود هزار بار اين ذكرها را گفت . سپس سرش را از سجده برداشت . بى علت نبود كه او را ((سيد الساجدين )) لقب داده بودند؛ يعنى سرور سجده كنندگان ؛ هزار بار، آن هم در حالت سجده ذكر گفتن و اشك ريختن كار هر كسى نبود.
از بس گريه كرده بود صورت و ريش هايش خيس شده بود، گفتم : اى آقاى من ، وقت آن نيست كه اندوهتان را تمام كرده ، گريه را كم كنيد؟
- غلام ، واى بر تو، حضرت يعقوب (عليه السلام ) دوازده فرزند داشت ، خدا يكى از آنها را پنهان كرد، با اين كه مى دانست يوسف او زنده است ، آن قدر گريست تا موهاى سرش سفيد، كمرش خميده و چشم هايش نابينا شد، چگونه گريه نكنم ، در حالى كه جلو چشمم ، پدر و برادر و چندين نفر از بستگانم را شهيد كردند(31).
مكن منعم مدام ار گريه كردم غم خود را نهان در گريه كردم
گلاب اشك من گلگون اگر بود به آن گل هاى پرپر گريه كردم
به باغ كربلا با همسرايان به داغ شش برادر گريه كردم
شب تنهايى ام در خلوت خويش بر آن تن هاى بى سر گريه كردم (32)
برخاستيم و به راه افتاديم . در راه بازگشت با خود مى انديشيدم كه عجب حرف نابجايى زدم ، كاش نمى گفتم ؛ حق داشت گريه كند، او در تمام فراز و نشيب هاى آن سفر حضور داشت ، جريان تشنگى كودكان خردسال امام حسين (عليه السلام ) را ديده بود، ماجراى تيرباران شدن مشك عباس را فراموش نكرده بود، حادثه تلخ تنهايى و صداى ((هل من ناصر...)) پدرش ، قطعه قطعه شدن برادرش ، بالاى نيزه رفتن سرهاى شهدا و توهين و تحقير مجلس ابن زياد و... همه و همه ، زخم هاى عميقى بر دل پردردش بود كه هر گاه به ياد مى آورد، سيلاب اشك از چشمانش جارى مى شد.
اگر در حادثه كربلا بيمار نبود، او نيز شهيد مى شد، آن وقت ممكن بود اسلام و كربلا در همان جا مدفون شود و ديگر هيچ فردى از سلاله پاك رسول خدا باقى نماند.
- پاورقی -
31- داستان هاى شنيدنى ، ص 95.
32- غفورزاده (شفق )، شاعر معاصر.
چرا گريه نكنم ؟
- بازدید: 1209