- قربان ، امشب هوا خيلى سرد است ، اين طور نيست ؟
- آرى ، در اين هواى بارانى و لباس هاى خيس و اين باد كه مى وزد بيشتر سردمان مى شود.
- مى گويم بهتر است قدرى زير سايه بانى بايستيم تا باران كه بند آمد برويم .
- از كجا معلوم به اين زودى ها بند بيايد، ديگر راه زيادى نمانده است ، مى رويم .
- آن جا را نگاه كنيد، او كيست كه در تاريكى به اين سمت مى آيد.
- نمى دانم ، بگذار جلوتر بيايد معلوم مى شود.
صداى پاى او نزديك تر شد. آن دو نفر نيز جلوتر رفته بودند. هر دو طرف صداى پاهايشان را كه در گل فرو مى رفت مى شنيدند.
- عجب ، شماييد!
- سلام عليكم ، آرى منم .
- عليكم السلام ، در اين هواى سرد و بارانى كجا مى رويد، آن هم با آن كول پشتى ، معلوم است خيلى سنگين است ، مى خواهيد غلامم آن را براى شما بياورد؟
- نه ممنونم .
- پس اجازه دهيد خودم آن را بردارم .
- متشكرم ، نيازى نيست .
- حتما داخل آن چيز ارزشمندى است كه ...؟
- نه ، اين توشه سفر است و بايد خودم آن را حمل كنم و به جاى امنى برسانم ، به درد كس ديگرى جز من نمى خورد و اگر من بردارم نزد ميزبانم عزيز خواهم بود... شما هم برويد تا من به كارم برسم .
- خداحافظ.
- خدا نگهدارتان .
اين گفتگويى بود بين امام سجاد و آن مرد و غلام او. از اين جريان چند روزى گذشت . آفتاب ، گل هاى داخل كوچه را خشك كرده بود و مرد با غلامش جلو در خانه نشسته بود و خود را به آغوش گرماى آفتاب سپرده بود. امام در حال عبور از كوچه بود. آن مرد با ديدن او گفت : پس چرا به سفر نرفتيد، مگر نگفتيد سفرى در پيش دارم .
- منظور من آن سفر كه تو فكر مى كنى نبود، منظورم كوچ به سراى ديگر و سفر مرگ بود.
- من كه نمى فهمم چه مى گوييد.
و دوباره از يكديگر خداحافظى كردند. چند ماه از آن واقعه گذشت . وقتى امام سجاد (عليه السلام ) ديده از جهان بست ، مردم تازه فهميده بودند كه او چه كسى بود. آن ناشناس كه شب ها در كوچه هاى شهر به راه مى افتاد و به خانه ها سر مى زد كسى نبود غير از على بن حسين (عليه السلام ). آن مرد و غلامش تازه متوجه شده بودند كه منظور امام از ((توشه سفر)) چه بود. ((جاى امن )) آن كجا بود و ((مهماندار و ميزبان )) چه كسى بود.
او كه رفت مستمندان و بيچارگان بدون توشه ماندند، در حالى كه كوله بار پر از توشه سفر بود، سفرى كه هر چقدر برداريم باز هم كم است (46).
- پاورقی -
46- علل الشرايع ، ص 231.
كوله بار
- بازدید: 1429