بررسي شکل مديريت در محيط اسلامي

(زمان خواندن: 12 - 23 دقیقه)

در محيط اسلامي چنانکه گفته شد در شناختن شکل مديريّت که فردي يا جمعي است وبه انتخاب مردم يا انتصاب الهي است بايد به کتاب وسنّت وتعليمات وراهنمائيهاي اهل بيت: که عدل قرآن مجيدند مراجعه نمود. در اين محيط همه معتقدند که در اسلام در بيان هر تعليم وارشادي که با سعادت واقعي بشر ارتباط داشته باشد کوتاهي نشده وهر تشريعي که مورد نياز بشر باشد انجام شده است.

با اين بينش اسلامي وبا مراجعه به تاريخ اسلام وآيات قرآن مجيد واحاديث شريفه، غير از نظام امامت، مشروعيّت هيچ يک از نظامهائي که در طول چهارده قرن به دلائل زير بر مسلمين حکومت يافته اند قابل اثبات نيست:

1ـ آنانکه در طرف مقابل نظام امامت قرار دارند از معرفي نظام واحدي به عنوان نظام اسلام عاجزند وبا توجيهاتي که هرگز قابل قبول نيست مانند کساني که خود را در مقابل قضاياي واقع شده مي بينند نظامات گوناگون را که برخي از آنها در فساد کم نظير ونمونه بوده اند شرعي شمرده يا حدّ اقل اطاعت از آنها را يک تکليف شرعي اعلام مي کنند.

اين عجز وناتواني آنها از معرّفي نظام واحد به دو جهت است: يکي اينکه با مراجعه به کتاب وسنّت براي نظامات ديگر غير از نظام امامت نمي توان مستند صحيح وقانع کننده اي پيدا کرد وحتي خود برقرار کنندگان اين نظامات نيز چنين ادعائي نکردند وبه عنوان اينکه نظامي را که برقرار کرده اند نظام شرعي واسلامي است وشکل ونوع آن از سوي شرع معين شده آن نظامات را مطرح نساختند.

و ديگر از اين جهت است که پس از رسول خدا صلي الله وعليه وآله در اثر انحراف سياست اسلام از مسير امامت، حکومت، شکل هاي مختلف گرفت وروش وروند واحدي نيافت تا بتوان شرعي بودن آن را بگونه اي توجيه نمود بلکه در اثر صورتهاي گوناگوني که حکومت به خود گرفت وبر مسلمين در هر صورت تحميل مي شد وجز پيروان امامت کسي آن را ردّ نمي کرد کاملاً اين موضوع که اسلام نظام حکومتي ندارد، براي مردم قابل قبول شد يا ناچار شدند از ترس شمشير، قفل خاموشي بر دهن بزنند واز اين موضوع چيزي نگويند تا گرفتاريها ومحروميتها وفشارها وزندانها وشکنجه هائي را که شيعه ديدند نبينند.

2ـ چنانکه مي دانيم به دنبال يک سلسله بست وبندهاي سياسي حزبي مرکب از عدّه اي که از عصر پيغمبر صلي الله وعليه وآله وخصوصاً در سالهاي اخير حيات آن حضرت براي تسلّط بر مسلمين ودر اختيار گرفتن حکومت، همکاري داشتند شکل گرفت که حتي در مقام قتل پيغمبر صلي الله وعليه وآله برآمدند وپس از رحلت آن حضرت جريان سقيفه بني ساعده(1) را پيش آورند واشخاصي که آن اجتماع را اداره مي کردند مطلبي را که عنوان نمي کردند استدلال به سنت پيغمبر صلي الله وعليه وآله وارشادات واعلانهاي رسمي آن حضرت بود. چون همه اين را مي دانستند که اگر آن مسائل مطرح شود وحکومت بر آن اساس مستقر گردد نه براي آن اجتماع موضوعي باقي مي ماند ونه براي رياست خودشان، چون آن کس را که پيغمبر صلي الله وعليه وآله منصوب ومعلوم کرده بود در سقيفه شرکت نداشت واينها هم که شرکت داشتند منصوب نبودند لذا اين جاه طلبان وعاشقان حکومت، آن تأکيدات وتوصيه ها وابلاغات علني ورسمي پيغمبر صلي الله وعليه وآله را ناديده گرفتند ودر س

قيفه وبدون اينکه قبلاً نوع نظامي را که بايد حاکم شود مشخص نمايند با تباني ها وسازش هاي سياسي، سعد بن عباده را که رقيب مهمشان در آن اجتماع بود کنار زدند(2) وبا ابو بکر بيعت کردند وسؤالات بسياري از جمله پرسشهاي زير در اين جريان بي جواب ماند:

1ـ چرا اين عدّه استبداد ورزيدند وبدون اينکه ديگران، مخصوصاً بني هاشم وشخصيتي مثل علي عليه السلام را به آن اجتماع دعوت کنند واز نظرشان آگاه شوند پيش دستي نمودند؟! آيا غير از اين بود که اگر علي عليه السلام در آن اجتماع حضور مي يافت امکان آنکه گروهک هاي سياسي به مقاصد خود نرسند افزايش مي يافت؟!.

2ـ چرا بعد از مشورتهاي صوري نتيجه را به ساير مسلمين، در مسجد وجلسه علني اطلاع ندادند تا همگان رأي ونظر بدهند؟!

3ـ تعيين ابو بکر به خلافت بر چه اساسي بود؟ آيا بر اساس اجماع اهل سقيفه يا اکثريت آنها بود؟! يا بر اساس اجماع عموم اهل حل وعقد من جمله بني هاشم يا اکثريت اهل حلّ وعقد؟! يا بر اساس اجماع همه يا اکثريت مسلمين بود؟ اگر بر اساس اجماع اهل سقيفه يا اهل حلّ وعقد يا اجماع مسلمين بود که هيچ يک از اين اجماعها حد اقل تا مدتي حاصل نشد بنا بر اين در اين مدت ابو بکر بر چه اساسي مداخل در امور جامعه مي کرد؟! وچرا براي او از اشخاص به زور واکراه وتهديد مطالبه بيعت مي کردند؟! وحتي تهديد مي کردند که بني هاشم را در خائه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ به آتش خواهند سوخت؟!

و اگر اکثريّت بوده اين اکثريّت او کجا اعتبار شرعي پيدا کرد وبه فرض اينکه در سقيفه اکثريت با ابو بکر بيعت کرده باشند با اينکه جريان معلوم نيست چرا بيعت آن اکثريت که در جنب مسلمين اقليت بودند اساس کار شد وديگران مجبور شدند به او بيعت کنند وسخن از ديگران گفتن ممنوع گرديد؟!

اين موضوع که به اتفاق اهل سنت حضرت سيدة نساء العالمين، صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها از حکومت ابو بکر ناراضي بود وبا حکومت او مخالفت داشت که حتي نقل مي کنند تا حضرت زهرا عليها السلام زنده بود احدي از بني هاشم ووابستگان به آنها با ابو بکر بيعت نکردند، دليلي بر عدم مشروعيّت حکومت وجواز مخالف با آن وبا وجود اين، راه هر گونه توجيه شرعي براي حکومت ابو بکر بسته مي شود وبه فرض اينکه محملي براي آن بتراشند موضع حضرت فاطمه عليها السلام وتصويب علي عليه السلام از آن موضع وتبعيت بني هاشم از آن دليل بر اين است که شرعي ندانستن حکومتي مثل حکومت ابي بکر جايز است وهر کس هم به تبعيت از حضرت زهرا عليها السلام آن را شرعي نداند به خطا نرفته است وهمان طور که عالم معروف شيخ حسن بناء رهبر اخوان المسلمين در عذر شيعه بر ردّ خلافت ابوبکر گفته است که: (کانت هذه عقيدة فاطمة)(3) اين عقيده، عقيده فاطمه است ودر برابر آن جز تسليم وعدم اعتراض وتصويب، هيچ مسلمان معتقد به خدا ورسول چاره اي نخواهد داشت.

بالاخره از ميان اين بست وبندها وتباني هاي سياسي که عليه بني هاشم وبراي جلوگيري از اجراي برنامه اي که پيغمبر صلي الله وعليه وآله مقرّر کرده بود انجام شد ابوبکر بر کرسي حکومت نشست وپيراهن خلافت وحکومت را در بر نمود وبا اينکه چنانکه گفتيم معلوم نشد که بر چه اساسي حکومت او بر مردم تحميل شد بعدها که به تدريج اعتراضات به شرعيّت حکومت او، افکار را به خود مشغول ساخت جيره خواران سياستهائي که ناچار بودند آن سنگ اساس را محکم سازند به دستور اربابان خود براي پيدا کردن دليل بر مشروعيت آن به دست وپا افتادند وبه اجماع، وحديث: (لا تجتمع امتي علي خطاء) متشبّث شدند وگفتند امت بر خطاء اجماع نمي کنند وخلافت ابوبکر به اجماع امّت محقق شد. در صورتي که:

اولاً: صحّت صدور اين حديث ثابت نيست.

و ثانياً: به فرض صدور، عدم اجتماع امت بر خطاء به واسطه وجود معصوم در بين آنها است، وبا مخالفت يک فرد که محتمل باشد همان امام معصوم است اجماع اعتبار ندارد.

ثالثاً: اينکه مي گويند اجماع امّت حجّت است آيا مقصوداين است که در موضوعات اگر اجماع نمودند بر خطا نخواهند رفت يا اينکه اجماع در عرض وحي وتشريع الهي مشروع است؟!

گمان نمي کنم قائلين به حجيّت اجماع چنين اعتباري را براي اجماع قائل باشند که برگشت به اين کند که امت به وسيله اجماع مي توانند وضع قانون نمايند. در اينجا نهايت امر اين است که گفته شود اجماع امت کاشف از نصّ وتشريع است.

ورابعاً: اين چگونه اجماعي بود که بر حسب روايات عامّه، فاطمه زهرا سيده بانوان اهل بهشت در آن وارد نبود وبا آن مخالف بود وبني هاشم وجمعي ديگر نيز حد اقل تا فاطمه عليها السلام از دنيا رحلت نکرده بود در آن نبودند وشخص علي عليه السلام تا پايان دوران حياتش از آن شکايت مي کرد ودر مثل خطبه شقشقيّه آن را محکوم وبه باد انتقاد مي گرفت.

چنان فرض مي کنيم که حکومت، به اجماع امت واگذار شده وابوبکر هم به اجماع امت، حکومت يافت وخلافت ابوبکر را با اين تاريکيها واين همه پرسشها پشت سر مي گذاريم وبا تاريخ پيش مي رويم تا به مرض موت ابوبکر مي رسيم.

در اينجا تاريخ مي گويد ابوبکر در بيماريش در حالي که گاهي از هوش مي رفت در اين انديشه افتاد که امت را در امر حکومت بعد او خود سرگردان نگذارد وخودش يک نفر را معيّن کند که بعد از او اختلافي پيش نيايد يعني کاري را که به گفته اين سياست بازان، پيغمبر صلي الله وعليه وآله انجام نداد ابوبکر براي رعايت مصلحت امت انجام داد وکاغذ وقلم ونويسنده خواست تا وصيّت خود را بنويسد وتسجيل کند ودر اينجا عمر وحزبش که در بيماري پيغمبر صلي الله وعليه وآله وقتي قلم وکاغذ طلبيد تا براي امت چيزي را بنويسد که پس از آن هرگز گمراه نگردند مانع شدند، وزبان را به آن بي ادبي وجسارت فراموش نشدني نسبت به رسول خدا صلي الله وعليه وآله که خدا در حقش فرمود: (وما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي)(4) باز کرده هيچ ايرادي نگرفتند و: (حسبنا کتاب الله) نگفتند؟! وابوبکر را که گاهي بيهوش مي شد وگاهي بهوش مي آمد وطبعاً چنين بيماري هذيان مي گويد وسخنش معتبر نيست از وصيّت مانع نشدند ونگفتند: (انّ الرجل ليهجر)؟!

باري عثمان براي نوشتن وصيّت ابوبکر آماده شد وشروع به نوشتن کرد(5) وقتي به نام شخصي که منصوب مي شود رسيد ابو بکر از هوش رفت عثمان از پيش خود نام عمرا را نوشت پس از آنکه بهوش آمد (که به گمان من هرگز بهوش نيامد ومرد) از عثمان پرسيد عثمان گفت عمر را نوشتم ابوبکر هم تصويب کرد.

وبه اين صورت يا بگوئيم با اين نقشه ودسيسه، حکومت وولايتعهدي عمر بدون هيچ گفتگو ومراجعه به اجماع، به خلق الله تحميل شد واين صورت دوّمي بود که طي اين مدت کوتاه رژيم را دگرگون کرد ونظام را عوض نمود.

در اين مورد هم پرسشهائي از جمله سؤالات زير بدون پاسخ مي باشد:

1ـ اگر حکومت شرعي به اجماع امت است چرا ابوبکر از آن عدول کرد ورويش ولايتعهدي را تجديد نمود؟ وامت را از حق انتخاب محروم کرد؟!

2ـ اين تعيين جانشين شرعاً چه اعتباري دارد؟!

3ـ اگر به گفته اينها پيغمبر صلي الله وعليه وآله کسي را به خلافت وجانشيني خودش منصوب ومعيّن نکرد چرا ابوبکر به پيغمبر اکرم صلي الله وعليه وآله تأسي نکرد؟! وچرا خود را در رعايت مصلحت امت وجلوگيري از وقوع اختلاف دلسوزتر وبلکه مدبّرتر از پيغمبر صلي الله وعليه وآله جلوه داد؟!

4ـ چرا عمر در وصيت ابوبکر که در حال شدت بيماري وزوال هوش ودرک بود ايراد نکرد و(حسبنا کتاب الله) نگفت؟! وابوبکر را به هذيان گوئي متّهم نساخت؟!

5ـ چرا عثمان پيش از اينکه ابوبکر، نام عمر را ببرد از پيش خود اسم او را نوشت؟ آيا جز براي اين بود که اگر ابو بکر بهوش نيامد ومرد، نوشته را به عنوان وصيّت ابوبکر ارائه دهد وعمر را به مردم تحميل نمايد؟ وآيا اين بهترين دليل بر اين نيست که اين افراد در مسائل سياسي ورياست، پابند حقيقت وامانت ومعيارهاي شرعي نبودند؟

باري اينجا پرده به اين صورت عوض شد ونظام به ادعاي شورائي يا اجماعي يا اکثريت يا هيچ کدام، به نظام وليعهدي تغيير شکل داد ومشروعيّت آن بر هيچ پايه اي اثبات نشد ومردم را با سلطه اي که حزب حاکم داشت در برابر پيش آمد واقع شده قرار دادند وبا سوابقي که از روي کار آمدن ابوبکر بود که حتي به حريم احترام شخصيتي مثل علي عليه السلام تجاوز کردند، ويگانه فرزند پيغمبر صلي الله وعليه وآله رابا آن همه عظمت مقام به آن وضع دلخراش آزردند کسي در اين موقع که قدرت گروه حاکم بر مردم به مراتب بيشتر بود وموضع سياسي حزب حق وپيروان اسلام راستين بواسطه شهادت حضرت زهرا عليها السلام سخت ضعيف شده بود جرأت اعتراض وپرسش وسؤال نداشت، ويا سؤال واعتراض را بي نتيجه مي دانستند وسوء جريان به وضوحي که داشت واگذاشته شد واين پرده دوّم به نمايش گذاشته شد.

تا موقعي که عمر از (ابولؤلؤ) ضربت خورد استضعاف گران که بر وضع سياسي وجريان امور مستولي بودند پرده ديگري را به نمايش گذاردند ونظام ورژيم ديگر عرضه شد.

در اين موقعيت هم معلوم بود که اگر عمر بدون مداخله در وضع آينده بميرد گروه او از صحنه سياست وحکومت کنار خواهند رفت وزمامداري علي عليه السلام يک امر حتمي ومسلّم بود که بطور قطع اگر سلطه گراني که حاضر نبودند به هيچ وجه دست از رياست بردارند دست به اين بازي جديد نزده بودند تاريخ اسلام اين چنين که اکنون هست نبود نه جنگ جمل ونه جنگ صفين ونه جنگ نهروان، ونه انقلاب وشورش عليه عثمان، ونه سلطه بني اميه واقع مي شد، واين جريان فتنه ساز وصيّت عمر پس از انحراف اصل حکومت وروي کار آمدن ابوبکر سر آغاز حوادث خونين وخطرناکي شد که در جهان اسلام روي داد که حتي سيّد قطب اظهار تأسف مي کند که از بدبختي مسلمانها بود که پس از کشته شدن عمر باز هم علي عليه السلام کنار ماند وعثمان روي کار آمد امّا نمي گويد اين بدبختي را چه کسي براي مسلمانها فراهم کرد.

عمر وقتي احساس کرد که روزش به سر آمده وبايد از حکومت ورياست مفارقت نمايد شخصاً يا با مشورت با هم فکران خود (چون افکار را براي قبول تعيين هر کسي که غير از علي عليه السلام باشد آماده نمي ديد) طرح سوّمي را پيشنهاد نمود وحکومت را به شوراي شش نفري واگذار کرد وبرنامه کار آن چنان معيّن نمود که علي عليه السلام در آن انتخاب نشود.

در اينجا نيز پرسش هاي فراوان از جمله پرسش هاي زير بي جواب مي باشد:

1ـ عمر با چه اختيار شرعي اين ترتيب را داد ومسلمانان را از اينکه خودشان در امور خود، به خصوص پس از مرگ او نظر کنند ممنوع کرد؟!

2ـ باز هم سؤال مي شود که اگر پيغمبر صلي الله وعليه وآله بدون تعيين جانشين رحلت کرد، وامت را به حال خود گذاشت چرا عمر وابوبکر به آن حضرت تأسّي نکردند؟!

3ـ اعتبار اکثريّت اين شوراي شش نفري چه وجه شرعي داشت؟!

4ـ چرا اگر در اين شورا سه نفر به يک نفر رأي دادند وسه نفر به شخص ديگر، رأي آن سه نفري که عبدالرحمن بن عوف خويشاوند نزديک عثمان در آنها باشد معتبر گرديد؟! واين چه وجه شرعي داشت؟!

5ـ چرا مثل عباس عموي پيغمبر صلي الله وعليه وآله وفرزندش عبدالله بن عباس در اين شورا منظور نشدند؟!

6ـ چرا دو سيّد جوانان اهل بهشت حسنين عليهما السلام با آن عظمت مقام در اين شورا شرکت داده نشدند؟!

7ـ جريان امور، نشان مي دهد که اين سياستمداران جاه طلب علاوه بر آنکه نظام الهي امامت را کنار گذاردند براي مردم وامّت نيز حقّي واختياري قائل نبودند ودر آنچه که با سياست شخصي حکومتي آنها مخالفت داشت در کمال استبداد واستعلاء عمل مي کردند وتابع نظام جنگل بودند ولذا هر کدام در مسأله مهمي مثل رهبري ومديريّت جامعه رويّه اي غير از ديگري داشت؟!

8ـ پس از اين سؤالات، چرا عبدالرحمن عوف در مقام بيعت با علي عليه السلام يا عثمان بدعت ديگري آورد ومتابعت از (سيره شيخين) را نيز شرط بيعت خود کرد؟! که در نتيجه علي عليه السلام که مرد حق بود، وبه تحريف اسلام تن در نمي داد آن شرط را رد کرد وعثمان پذيرفت ودر اينجا کسي نگفت: (حسبنا کتاب الله) کتاب خدا ما را بس است وسيره شيخين چيست؟!

آيا اين نيرنگ عبدالرحمن غير از يک عوام فريبي مزوّرانه بود که چون مي خواست علي عليه السلام را کنار بگذارد وعثمان را بياورد ومي دانست که علي هرگز به شرط متابعت از شيخين که خلاف (ما أنزل الله) است راضي نمي شود اين پيشنهاد را ضميمه کرد وردّ آن را از جانب علي عليه السلام وقبول آن را از جانب عثمان بهانه کرده وبا عثمان بيعت نمود وچنانکه همه مسلمين ديدند عثمان نه به کتاب خدا ونه به سنت رسول خدا صلي الله وعليه وآله عمل کرد، ونه به سيره شيخين; خودش هم مي دانست که عبدالرحمن اين شرط را براي عوام فريبي اضافه کرده وگرنه خود عبدالرحمن هم مثل عثمان وعمّال خيانت کارش که حتي با حال مستي به جماعت مسلمانان امامت مي کردند واسلام را مسخره مي نمودند وبا بيت المال مسلمين وحقوق ضعفاء آن کردند که مسلمانان راستين، برانداختن آن نظام شوم ظلم وفساد را واجب وتکليف شرعي خود ديدند وفرصت اينکه پرده چهارمي را به نمايش بگذارند به آنها ندادند وهمانطور که در هنگام مرگ ابوبکر وعمر هم پيش بيني مي شد، مردم بالطبع به سوي علي عليه السلام رفتند، وآن چنان در بيعت با آن حضرت فشار آورده وبه يکديگر سبقت مي جستند که فرمود:

حتي لقد وطيء الحسنان وشق عطفاي(6) بطوري که از ازدحام ايشان حسن وحسين زير دست وپا رفتند ودو طرف جامه ورداي من پاره شد.

آري بيست وپنج سال دوري از رهبري آگاه وعادل وعالم والهي، بيست وپنج سال استيلا واستعلاء گروهي جاهل ونادان وبي اطلاع از معارف وحقايق اسلام، سالها تسلّط بني اميّه وظلم وستم عمّال عثمان مردم را به ستوه آورده بود ودر انتظار چنين روزي بودند که حکومت در کف با کفايت مردي الهي قرار گيرد که از او با سابقه تر در اسلام وهم گام وهم کارتر با پيامبر اسلام وشناسنده تر به ارشادات وتوجيهات وتعليمات اسلام نبود لذا شور وهيجان وابراز احساسات فوق العاده شد وهمه به آينده اميدوار شدند وطليعه تاريخي را که مناسب دعوت اسلام باشد به چشم مي ديدند.

امّا متأسفانه همانها که در اثر انتخاب در شوراي شش نفري در قبال علي عليه السلام گذارده شدند به طمع سياست افتادند، وهمان جاه طلبان، وهمانهائي که پولهاي زرد وسفيد بيت المال، ايمانشان را بر باد داده بود وهمانهائي که کينه هائي را که با پيغمبر صلي الله وعليه وآله از بدر واحد واحزاب وساير غزوات ومواقف داشتند در دل نگاه داشته ودر اين مدت بيست وپنج سال با رژيمهائي که مسلط بودند هم کاري داشتند وپيمانهائي که با روي کار آمدن علي عليه السلام امتيازات بي جا واستفاده هاي کلان ومقاماتي را که داشتند در خطر مي ديدند ومي دانستند که وضع بکلي دگرگون مي شود، وانقلاب اسلام از نو ادامه مي يابد، سخت به هراس افتادند وبه مخالفت با امام حق وخليفه حقيقي پيغمبر صلي الله وعليه وآله وحکومت اسلامي برخاستند وبا بني اميّه وکليّه کساني که به واسطه سوء رفتار وخيانت وفساد نمي توانستند در نظام اسلامي جائي داشته باشند متّحد شدند وجنگ جمل وصفين ونهروان را بر پا کردند وعلي عليه السلام را گرفتار نابسامانيهاي داخلي ودرگيري با آشوبها وفتنه ها نمودند.

هر چند در همين مدّت کوتاه زمامداري علي عليه السلام چهره دل آرا وآفتاب عالم تاب اسلام که در زير پرده هاي جهالتها وتعصبها ونفاقهاي منافقين وجاه پرستيها پنهان شده بود آشکار شد امّا دريغا که در اثر آن دسايس وتحريکات وجهالت بسياري به حقايق امور وسير اوضاع وعللي که در اينجا مجال بيانش نيست پس از شهادت علي عليه السلام امکان عادي تعقيب اقدامات وبرنامه هاي آن حضرت نبود وبزودي با تسلّط معاويه، خورشيد جهان آراي اسلام در پشت ابرهاي مکر وشيطنت معاويه قرار گرفت ودوره اي تاريک وظلماني امّا ممتد وطولاني آغاز شد که مختصري از شرح مظالم زمامداران وفسادها وخيانتهاي آنها را در تواريخ بايد مطالعه کرد.

خلفائي به اصطلاح روي کار آمدند که قرآن را به تير مي زدند وکنيز خود را با حال جنابت براي امامت بر جماعت به مسجد مي فرستادند.

کدام با انصاف است که بتواند اين نوع حکومتها را اسلامي بداند؟! کدام غيرتمند است که حکومت وليد وعبدالملک وساير طاغوتهاي بني اميه را شرعي بخواند؟! کدام شرافتمند است که حکومت هارون ومنصور وخلفاي عثماني وسلاطين ستمکار اين چهارده قرن را واجب الاطاعه بداند؟!

ما متأسفيم که آنان که اين حکومتها را در طول تاريخ اسلامي مي دانند وامروز هم به کاخها وآثار ستمگرانه ومراکز عيّاشي وفساد وفحشاء آنها افتخار مي کنند اسلام را نشناخته اند ورسالت اسلام را در برانداختن اينگونه نظامها درک نکرده اند.

ما متأسفيم که اينان پس از چهارده قرن هنوز هم که هنوز است نتوانسته اند نظامي را به عنوان نظام اسلامي معرّفي کنند، وپا به پاي اوضاع وجريانها حرکت کرده اند وبه جاي اينکه معرف نظام اسلام باشند توجيه گر نظامهائي که مسلّط مي شده ومي شوند هستند يعني اوّل نظام وسلطه برقرار مي شود بعد زمان توجيه وتصويب اين جيره خواران باز مي گردد واکنون وضع به جائي رسيده که جهان اسلام تجزيه کامل يافته با رژيمهاي مختلف غير اسلامي که يا زير سلطه شرق ملحد وضد شرف انسانيّت ويا سلطه غرب جنايت کار استثمارگر قرار دارند. حدود پنجاه حکومت ضعيف ومعارض يکديگر را بر جهان اسلام تحميل کرده اند وکسي نيست به پرسد پس امت واحده وحکومت واحده اسلامي کجا است؟! وکدام يک از اين حکومتها شرعي وواجب الاطاعه است؟ واين وضع مسخره اي که اين سران وابسته به شرق وغرب وبه اصطلاح مترقي ومرتجع، در جهان اسلام پديد آورده اند چه اصالت وچه هويتي غير از دشمني با اسلام وضربه زدن به احکام اسلام وشرافت مسلمين دارند.

با توجه به مطالبي که گفته شد هر چند در نهايت اختصار بود ليکن معلوم مي شود که شکل مديريت واداره جامعه بر صورتهائي که در جوامع مسلمين جلو آمد وحکومتهائي مثل بني اميه وبني عباس وآل عثمان وسلسله هاي ديگر را توجيه مي نمود اسلامي وشرعي نيست وبين آنها واسلام رابطه ضديّت از رابطه هم آهنگي بيشتر است چنانکه اين هم معلوم شد که نظامات کنوني دنيا نيز که بر اساس به اصطلاح نگرش علمي وجدائي سياست از دين است وبعضي مسلمانان جاهل ومقلّد بيگانه آنها را مترقّي مي گويند نيز اسلامي ومسلمان نبايد آنها را بپذيرد.

واين نکته نيز معلوم شد که شخصيّت اسلامي يک جامعه وقتي کامل مي شود که در همه چيز راهنمايش اسلام باشد، واگر جامعه در سياست واداره وامور جمعي وکشوري، اسلامي نباشد هر چند در اخلاقيات وعبادات ومعاشرتها وامور تعاوني وهم کاريهاي اجتماعي ونکاح وطلاق ومراسم اموات واينگونه امور، از دستورات اسلام پيروي نمايند ما دامي که کل جامعه به واسطه نظام اسلامي وحکومت شرعي حرکت اسلامي نداشته باشد آن جامعه شخصيّت اسلامي ندارد، هر چند افراد جامعه هر يک جداگانه به واسطه التزام به احکام اسلام، شخصيت اسلامي ندارد، هر چند افراد جامعه هر يک جداگانه به واسطه التزام به احکام اسلام، شخصيت اسلامي خود را حفظ نمايند.

بنا بر تمام مطالب گذشته به اين حقيقت مي رسيم که يگانه نظام الهي که بايد همه در آن نظام باشند بر حسب قرآن مجيد واحاديث شريفه وآزامايش وتجربه وهدايت عقل، نظام امامت است که تحت رعايت وعنايت خاصه الهي ومددهاي متواتر ومتوالي غيبي است چنانکه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(وجعلناهم ائمة يهدون بأمرنا وأوحينا اليهم فعل الخيرات واقام الصلاة وايتاء الزکاة وکانوا لنا عابدين).(7)

نظامهاي ديگر چه نظامهائي که در گذشته بوده وچه نظامهاي کنوني کمونيستي وشرقي يا سرمايه داري وغربي هيچ کدام بر آورنده خواستهاي حقيقي انسان نيستند، سير او را به سوي الله تضمين نمي نمايند وبا استضعاف واستعلا واستکبار، ستيزگي ومعارضه ندارند که نمونه آنها همان استکبار ددمنشانه شرق وغرب وروش آمريکا است که اگر انسان بخواهد مفاسد اين نظامات را بر شمارد مثنوي هفتاد من کاغذ شود.

دوران بردگي، دوران بي اعتنائي به حقوق بشر، دوران حرمسراها، دوران خريد وفروش زنها، دوران کشور گشائيها وبيماري اين شهر وآن شهر وتسخير کردن ويا خراب کردن وقتل عام نمودن، دوران عيّاشي ها وهرزگيها وبي رحميها، همه وهمه در اين رژيمها به صورت نو وبه قول خودشان مترقّي، متبلور است.

واقعاً انسان نمي تواند توحّش دنيا دارهاي کنوني که آسايش وامنيّت را از بشر سلب کرده اند، وهزارها ميليون دست رنج ضعفا را در خرج تسليحات گذارده اند، شرح دهد.

به عکس، نظام امامت، تبلور عدل الهي وحکومت حق در جهان است نمونه اکمل آن زندگي ساده ومتواضع پيغمبر صلي الله وعليه وآله وسلم است که گوشه اي از آن را علي عليه السلام چنانکه در نهج البلاغه است شرح مي دهد، وبه همه مسؤولين امور وصاحبان مقامات اخطار مي کند.

نظامات ديگر حتي اگر در صورت وعنوان هم حکومت مردم بر مردم باشد علاوه بر آنکه حصول نمي يابد اصولاً اطمينان بخش نيستند. جهان بيني مادّي هرگز آسايش بخش نيست وآرامش قلب نمي دهد بلکه به عکس تزلزل را بيشتر وبيشتر مي نمايد وانسان را در خوف ووحشت زوال آنچه دارد واحتمال خطراتي که او را تهديد مي نمايد غرق مي سازد.
نظام امامت بر پايه جهان بيني اسلامي وحکومت الله است، وبر اين پايه خود را بطور معقول توجيه مي کند وديگران را هم ملزم به قبول آن مي داند.
اين نظام به همه مي گويد: همه بنده خدا هستيم وبايد تابع فرمان ونظام او باشيم وحکم او را اطاعت کنيم. واصولاً حکومت در اين نظام، هدف نيست بلکه وسيله است وتحمّل مسؤوليت بسيار سنگين که هيچ کس به عنوان اينکه آن را وسيله امرار معاش يا اشغال مقام يا تبليغ به نفع خود وتحويل گرفتن حمد وثنا ومدح وتملق سازد نبايد دنبال آن برود. تکليفي بزرگ است که هر کس به آن مکلّف شد بايد به تکليف شرعي خود عمل کند وامانتي بس گرانبها است که به دست هر کس سپردند در حفظ ونگهداري آن بايد تمام قدرت خود را صرف نمايد آنها که به مقام وامارت وحکومت به نظر استقلالي نگاه مي نمايند واز آن برتري مي جويند حتماً شايستگي آن مقام را ندارند:
(تلک الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الارض ولا فساداً والعاقبة للمتقين).(8)
خواننده عزيز با عرض معذرت، سخن را در مسأله شناخت نياز جامعه به مدير ومرکز وشکل مديريت وشناخت آن در نظام اسلام در اينجا پايان مي دهيم وبحث امامت عامّه را که گفتيم عمده مطلب در آن، شناخت شش امر است با شروع در مبحث شناخت امر دوّم ادامه مي دهيم.

- پاورقی -

(1) راجع به جريان عجيب سقيفه به کتاب (السقيفه) تأليف علامه کبير مرحوم شيخ محمد رضا مظفر جزاه الله عن الاسلام خير الجزاء مراجعه شود.
(2) وبعد هم اورا کشتند وقتلش را به اجنّه نسبت دادند.
(3) مرحوم استاد آيت الله آقاي سيد محمد تقي خوانساري که در قدس وتقوي وغيرت اسلامي وفداکاري در راه دين ودفاع از حريم اسلام کم نظير بود نقل مي فرمود که: در سفر حج بيت الله الحرام با شيخ حسن بناء در مدينه طيبه يا مکه معظمه (ترديد از اينجانب است)
مجالس متعددي ديدار وبحث داشتم وبالاخره در مسجد مدينه يا مسجد الحرام (که باز هم ترديد از حقير است) شيخ حسن بناء سخنراني کرد ودر آن از شيعه دفاع نمود تا به عقيده آنها در موضوع خلافت وابوبکر رسيد گفت: (کانت هذه عقيدة فاطمة)
مقصودش اين بوده است که اين عقيده شيعه بر غصب خلافت، عقيده اي نيست که کسي بتواند آنها را بر آن مؤاخذه کند زيرا عقيده فاطمه زهرا عليها السلام است.
(4) سوره نجم، آيه3 و4.
(5) تفصيل وجريان کامل اين واقعه را در کتب تاريخ مثل تاريخ ابن اثير مطالعه نمائيد.
(6) نهج البلاغه، خطبه3.
(7) وآنان را پيشواي مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت کنند، وهر کار نيکو، وبخصوص اقامه نماز واداي زکات را به آنها وحي کرديم وآنها هم به عبادت ما پرداختند. (سوره انبياء، آيه72).
(8) ما اين خانه آخرت (بهشت ابدي) را براي آنان که در زمين اراده علو وفساد وسرکشي ندارند مخصوص مي گردانيم وحسن عاقبت خاصّ پرهيزگاران است. (سوره قصص، آيه83).

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page