يكى از مسايل اخلاقى، نوع رابطه انسانها با يكديگر است كه داراى جهات مختلفى مىباشد. انسانها در معاشرتشان با يكديگر گاهى دچار حالت افراط و تفريط مىشوند. بعضىها آن قدر خشك و عبوس برخورد مىكنند كه هيچ كس رغبت نمىكند با آنها معاشرت نمايد، از آن طرف هم انسانهاى منفعلى هستند كه هر كسى و در هر حالى مىتواند آنها را تحت تأثير قرار بدهد. اين افراط و تفريطها در روابط انسانى، هر دو مذموم است. از يك طرف، انسان نبايد آن قدر خشن و تندخو و عبوس باشد كه ديگران رغبتى در معاشرت با او نداشته باشند و از سوى ديگر، نبايد آن قدر منفعل باشد كه هر كسى و به هر صورتى بتواند در او اثر بگذارد. خداوند انسانها را براى يكديگر نعمت قرار داده است. آنها بايد در يكديگر تأثير و تأثر داشته باشند؛ هر يك به ديگرى نفعى برساند، البته در جهت تكامل فرد مقابل. بنابراين انسانها بايد با يكديگر تعامل داشته باشند تا هدف زندگى اجتماعى تأمين گردد. اگر بنا باشد كه همه افراد عبوس و خشن باشند، طبيعى است كه اُلفتى بين آنها برقرار نمىشود، تعامل و همكارى و دوستى و صميميتى هم نخواهد بود و در نتيجه از يكديگر استفادهاى هم نخواهند برد. حال آن كه خداوند آنها را نعمت براى هم قرار داده كه از يكديگر بهره ببرند. چنان چه اين مهم تحقق نيابد، در واقع نقض غرض شده است.
نكته حايز اهميت در اين زمينه اين است كه هميشه نبايد يك نفر منفعل باشد و يك نفر مؤثر. براى اين كه فرد هميشه منفعل واقع نگردد، بايد براى خودش شخصيتى قايل باشد؛ اين طور نباشد كه در مقابل همه چيز و همه كس سر تسليم فرود آورد و هر كسى، در هر وقتى و به هر صورتى بتواند او را تحت تأثير قرار دهد. نرم بودن بيش از حد، علاوه بر اين كه موجب انفعال فرد مىگردد، اصلا شخص را در نظر ديگران خوار و زبون مىكند به گونهاى كه از چشم مردم مىافتد و مردم او را يك انسان پَست و فرومايه تلقى مىكنند و به او بها و اهميتى نمىدهند. بنابراين انسان نه بايد آن قدر خشك و خشن باشد كه مردم از نزديك شدن به او كراهت داشته باشند و نه آن قدر نرم و منفعل كه هيچ مقاومتى در مقابل ديگران نداشته باشد. اگر چنين بود، همه به چشم حقارت به او مىنگرند: و لاتَكُنْ فَظّاً غليظاً يَكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ و لاتَكُنْ واهِناً يُحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ. انسان بايد به گونهاى رفتار كند كه هم مردم با رغبت با او تعامل داشته باشند و هم كاملا در اختيار ديگران نباشد تا از تفكر و عبادت و زندگى خود باز نماند.
هر كسى با توجه به شرايط سنى و ارثى و نيز استعدادهاى جسمى و فكرى خود، از جايگاه و پايگاه اجتماعى خاصى در جامعه برخوردار است. طبعاً كسانى در جامعه از نظر اجتماعى داراى موقعيت بالاترى هستند و كسانى نيز در مرتبه پايين ترى قرار دارند. معمولاً هر موقعيتى كه انسان در اجتماع داشته باشد، يك مرتبه بالاتر و پايين تر آن را ديگران دارند. انسان چگونه بايد روابط خود را با ديگران در اين جهت تنظيم نمايد؟ انسان نمىتواند سلسله مراتب اجتماعى را ناديده بگيرد و چنين بپندارد كه چون روح صفا و معنويت، مطلوب اسلام است، لذا همه را بايد در يك سطح تلقى كرد. اين تصور نادرستى است؛ زيرا خواه ناخواه در جامعه كسانى هستند كه موقعيتشان از ما بهتر است و در مرتبه بالاترى قرار دارند. مثلاً، استاد نسبت به شاگرد، مدير و كارفرما نسبت به كارمند و كارگر، و پدر نسبت به فرزند از موقعيت برترى برخوردارند، و يا مثلاً در ارتش و نيروهاى انتظامى سلسله مراتب شناخته شدهاى وجود دارد. آيا انسان به اين بهانه كه در اسلام همه افراد مساوى هستند، مىتواند در مقام رقابت، خصومت، كارشكنى و نافرمانى با كسانى برآيد كه موقعيت اجتماعى بهترى در جامعه دارند؟
درست است كه روايات بسيارى در زمينه مساوى بودن مردم وجود دارد ـ از جمله اين روايت كه مىفرمايد: النّاسُ سَواءٌ كَاَسْنانِ المِشْطِ ؛(157) همه مردم مانند دندانههاى شانه با هم مساوى هستند ـ اما معناى صحيح اين گونه روايات اين نيست كه در سلسله مراتب اجتماعى، موقعيتهاى افراد بايد ناديده گرفته شود، بلكه به اين معنا است كه همه مردم در مقابل خدا و قانون مساوى هستند. روابط اجتماعى در مواردى ايجاب مىكند كه اين سلسله مراتب محفوظ باشد. بنابراين انسان بايد به كسى كه در مرتبه اجتماعى بالاترى قرار دارد احترام بگذارد و در مقام ستيزه جويى و رقابت خصمانه با او برنيايد. معمولاً چنين حالتهايى در افراد ضعيف النفس به چشم مىخورد. بخش عمدهاى از پرخاش گرىها ناشى از احساس حقارت است. انسان گاهى براى جبران احساس حقارتش، با كسى كه موقعيت اجتماعى بالاترى دارد درمىافتد تا از اين طريق خود را هم سطح او جلوه دهد!
در هر صورت، از آن جا كه حفظ اين سلسله مراتب به نفع جامعه اسلامى است، انسان بايد آنها را رعايت كند. مادامى كه اين شرايط محفوظ است و موقعيتهاى اجتماعى به صورت معقول برقرار مىباشد، انسان نبايد با كسى كه از نظر اجتماعى در در مرتبهاى بالاتر از خودش قرار دارد ستيزه جويى كند. انسان مؤمن بايد موقعيت اجتماعى خود را درك كند و براى حفظ مصالح جامعه نسبت به كسانى كه مرتبه بالاترى دارند احترام قايل باشد و با آنها درنيفتد: و لاتَشارِّ مَنْ فَوْقَكَ. اين فراز از سخن حضرت مؤيد اين مطلب است كه در اسلام سلسله مراتب اجتماعى پذيرفته شده است و اين گونه نيست كه افرادى كه در موقعيتهاى مختلف اجتماعى هستند يكسان باشند.
از سوى ديگر، انسان نبايد به كسانى كه از نظر موقعيتهاى اجتماعى پايين تر از او قرار دارند به چشم حقارت بنگرد؛ اگر احترام لازم را به آنها نمىگذارد، دست كم ايشان را به تمسخر نگيرد و حقير نشمارد. خداوند متعال در قرآن مىفرمايد: لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ ؛(158) هرگز نبايد قومى قوم ديگر را مسخره و استهزا كنند، شايد آن قوم كه مسخره شان مىكنند بهتر از ايشان باشند. چه بسا همين افرادى كه امروز زيردست هستند، فردا زبردست شوند و استعدادهايشان شكوفا گردد. اخلاق اسلامى اقتضا مىكند كه مردم نسبت به زيردستان خود به چشم حقارت نگاه نكنند و به آنها احترام بگذارند: و لاتَسْخَرْ بِمَنْ هُوَ دونَكَ.
- پاورقی -
(157) - بحارالانوار، ج 78، باب 23، روايت 108.
(158) - حجرات (49)، 11.
اشكال مختلف ارتباط انسانها با يكديگر
- بازدید: 599