مقصود ما از علم كلام، آن دانشى است كه از هستى و وحدانيت خدا و صفات او و ديگر موضوعات اعتقادى (و باصطلاح ايدئولوژيكى) مانند نبوت، امامت، معاد، عدل و غيره سخن مىگويد؛ آن هم نه هر نوع سخنى، بلكه سخنى بر پايه عقل و منطق صحيح. و هرگز منظور ما از علم كلام آن سلسله بحثهائى نيست كه با جدال و نزاع و كشمكش همراه است و بسيارى از انسانها در آن مباحث گمراه مىشوند؛ زيرا بر پايه ذهنيات محدود و به قصد غلبه و برترى جوئى و خودنمائى به بحث و سخن مىپردازند، نه به هدف حقيقت جوئى و بهره جستن از سرچشمه راستين و اصيل علم و دانش.
پس اگر ما مىبينيم كه در برخى از احاديث، از علم كلام سرزنش شده، منظور آن سلسله بحثها و مشاجرات و مجادلاتى است كه فقط به نيتهاى آلوده و به قصد خودنمائى و غلبه، نه به قصد روشن شدن حقايق، و بر پايه توهمات و حدسيات، نه بر مبناى دليل مسلم قطعى عقلى و منطقى صورت مىگيرد؛ زيرا دانشمندانى كه مباحث كلامى را بر پايه و اساس عقلى دنبال مىكنند و آنها را از سرچشمه اصلىاش مىگيرند، بى شك زبانهاى گوياى حق و مدافعان راستين حيقيت و راهنمايان شايسته به سوى ايمانند.
اولين كسى كه در زمينه هستى و لوازم آن، به برهان توسل جسته و به ادله عقلى و حسى هر دو توجه كرده، اميرالمؤمنين على (ع) بوده است. حتى برخى از آنان كه مقام علمى حضرت ابوالحسن على بن ابى طالب (ع) را دانسته يا ندانسته منكر مىشوند و در انتساب اينگونه مباحث (كلامى و فلسفى) به آن حضرت ترديد مىكنند، آن هم فقط به اين دليل كه دانشى بر اين پايهها و اصول در آن روزگار شناخته نبوده است، غافلند از اينكه حضرت على (ع) از دانش بيكران لدنى بهرهمند بوده و از پستان وحى شير خورده و با منبع و سرچشمه دانش در ارتباط مستقيم بوده است.
مگرنه آن است كه پيامبر درباره او فرمود: «انا مدينه العلم و على بابها»؟ و پس از او نيز فرزندان بزرگوارش راه او را پيش گرفتند و از دانش فراوان خود درباره هستى و هستى بخش به مردم فيض رساندند.
آنان در بحثهاى عقيدتى خود براى مردم اثبات كردند كه خدائى را كه نمىشناسند، پرستش نمىكنند و از پيامبرى كه آشنايش نيستند، پيروى نمىنمايند و از امام و رهبرى كه مقام و منزلتش را نمىشناسند، اطاعت نمىكنند. بنابراين (در مكتب اهل بيت) شناخت و معرفت پيش از هر دانش و بهتر از هر علم است. چنانكه امام صادق (ع) فرمود: با فضيلترين عبادت، شناخت خداست .10
پس منقول (از اين جهت كه منقول است) در پى ريزى اين اصول و قواعد نقشى ندارد؛ زيرا در نزد خردمندان، تقليد در معقولات روا نباشد.
البته گاهى در ميان ادله نقلى، مطالبى درباره هستىشناسى آمده است كه بدون شبهه ارشاد به حكم عقل و يا برانگيختن و هشدار وجدان و فطرت مىباشد.
مثلاً آيه «افى الله شك فاطر السموات و الارض؟»و امثال اين آيه در قرآن مجيد نمىخواهد اعتقادى را بر انسان تحميل كند، بلكه با بيدار باشى، وجدان را به سوى خدا و آثار هستى او متوجه مىسازد. همچنين است سخنان منقول ازرسول خدا و عترت پاك او در همين زمينههاى اعتقادى و فكرى كه همگى ارشاد به حكم عقل است و آنان در بسيارى از احاديث خود به ارزش عقل و هدايت و راهنمائيهاى آن توجه دارند؛ از جمله امام صادق (ع) فرموده است:
«العقل دليل المومن» و «دعامة الانسان العقل» و«لايفلح من لايعقل.» 11
و اگر شما، حديث امام كاظم (ع) را در پيرامون ارزش خرد و خردمندان كه با هشام بن حكم در ميان گذاشته است بخوانيد، پى خواهيد برد كه امامان چگونه ارزش حقيقى عقل و تعقل را شناخته و مردم را به استفاده از راهنمائيهاى آن دلالت كردهاند.
به هر حال در لابلاى احاديث ائمه اهل بيت از اين نوع استدلال عقلانى فراوان آمده و همين «نهج البلاغه» جامع شكنندهترين برهانها و دليلهاست كه عقلاى جهان و خردمندان با وجدان را به حيرت وا مىدارد؛ همچنان كتب ديگرى نيز اينگونه احتجاجات و مباحثات بر پايه اصول عقلى را گردآوردهاند كه از جمله آنها مىتوان از «احتجاج» طبرسى، «اصول كافى»، «توحيد»، صدوق و مجلداتى از «بحارالانوار» نام برد و نيز برخى كتابهاى مرحوم مجلسى كه طى آنها به شرح حال امامان و نقل احاديث حكمتآميز آنان پرداخته شده است و اينك ما بخشى از اين احاديث و مباحث عقلانى را كه از امام صادق (ع) به دست ما رسيده است، مورد بررسى قرار مىدهيم.
- پاورقی -
10- بحارالانوار ، ج 1، ص215 ، حديث 21.
11- اصول كافى ، ج 1، ص 26، حديث 29.
علم كلام
- بازدید: 1353