سپس از راه خطابه استدلال نموده به اين جمله كه آيا مىدانى كه زمين و آسمان زير و زبرى دارند؟ تا آنجا كه مىفرمايد: آيا خردمند به خود اجازه مىدهد چيزى راكه نمىداند و نمى شناسد انكار نمايد. منظور از اين بيان آن است كه خصم را از مقام انكار بيرون آورده و به مرحله شك وترديد آورد، تا آماده قبول حق گردد.
خلاصه استدلال اين است كه تو براى اينكه آفريننده جهان را نديده اى او را انكار مىكنى و اگر ديده بودى انكار نمىكردى. مگر تو احاطه كامل به تمام جهان دارى و تمام عوالم را ديدهاى؟ شايد خدا در مقام و موضعى كه تو نديدهاى، وجود داشته باشد.
اينكه مىگويى گمان مىكنم در ماوراء آسمانها نباشد، دليل عجز توست. چون به نبود خداوند يقين ندارى، و اگر قادر به تحصيل يقين بودى اينطور تعبير نمى كردى، و عاقل چيزى را كه دليلى بر نفى آن ندارد، انكار نمىكند.
در نتيجه آن زنديق دانست كه براى انسان خردمند زشت است كه بدون دليل قاطع چيزى را انكار كند، بنابراين اقرار نمود كه من در وجود خدا شك و ترديد دارم; شايد باشد و شايد نباشد.
2 ـ 4 ـ خطابه
- بازدید: 1246