1ـ او چنين پنداشته است كه شيعيان ايران در اذان نماز بعد از شهادت اول، عبارت «خميني رهبر» را اضافه نمودهاند، او ميگويد:
«أدخل الخميني اسمه في أذان الصلوات، وقدّم اسمه على اسم النبي الكريم، فأذان الصلوات في إيران بعد استلام الخميني للحكم، وفي كل جوامعها كما يلي: الله أكبر، الله أكبر، (خميني رهبر) أي أن الخميني هو القائد، ثم أشهد أن محمداً رسول الله»([1]).
([امام] خميني [رحمه الله] بعد از به دست آوردن حكومت در ايران نام خود را قبل از نام پيامبر اكرم در اذان نماز وارد نموده و امروزه در اين كشور در هر جمعي وقتي نداي الله اكبر برميخيزد بعد از آن كه دو مرتبه ميگويند: الله اكبر به دنبال آن ميگويند «خميني رهبر» سپس ميگويند: اشهد أن محمداً رسول الله.)
آيا اين سخن را هيچ كس تصديق ميكند؟ آيا اين است آن روش و اسلوب آكادمي و منصفانه مورد ادعاي در بحث؟!!
اين كلام بدون آن كه پاسخ و يا حاشيهاي در ردّ و ابطال آن نياز داشته باشد، ميتواند به عنوان بهترين طنز خنده آور به شمار آيد.
2ـ قفاري گفته است:
«مات الحسن العسكري سنة260هـ والذي تزعم الشيعة أنه إمامها الحادي عشر - ولم يعرف له خلف ولم ير له ولد ظاهر، كما تعترف كتب الشيعة، وقال ثقات المؤرخين بأنه مات عقيماً. فكانت هذه الواقعة قاصمة الظهر للتشيع»([2]).
([امام] حسن عسكري [عليه السّلام] در سال 260 هـ از دنيا رفته است؛ او كسي است كه در نظر شيعه و طبق اعتراف كتابهاي آنان به عنوان امام يازدهم به شمار رفته و فرزندي براي بعد از خود به جاي نگذارده است و طبق تصريح مورخان موثق، عقيم و بدون فرزند از دنيا رفته و از دنيا رفتن او باعث شكسته شدن پشت شيعه شده است.)
ما كه در بين تمام شيعيان كسي را سراغ نداريم كه چنين حرفي را زده باشد؛ حال چگونه قفاري اين را از اعتقادات محكم و راسخ شيعيان به حساب آورده است ما نميدانيم؟!
3ـ او پنداشته است كه شيعه ميگويد: كتاب كافي به [امام] مهدي عرضه شده است؛ او ميگويد:
«الكافي عُرض على المهدي، فقال: كاف لشيعتنا، هذا ما يقوله الصدر([3])وينسبه للشيعة عموماً، ولهذا قال محب الدين الخطيب: إن الكافي عند الشيعة هو كصحيح البخاري عند المسلمين. وقد يكون في كلام الخطيب هذا بعض التسامح؛ لأن غلوهم في الكافي أكثر، ألا ترى أنهم يقولون: إن الكافي ألّف إبان الصلة المباشرة بمهديهم وإنه عرض على المعصوم عندهم، فهو كما لو قال بعض أهل السنة: إن صحيح البخاري تم عرضه على الرسول صلى الله عليه وسلم؛ لأن الإمام عندهم كالنبي»([4]).
(كتاب كافي به [امام] مهدي [عليه السّلام] عرضه شده است و او پس از ديدن آن گفته است: اين كتاب براي شيعيان ما كفايت ميكند. اين سخن را صدر گفته و آن را به تمامي شيعيان نسبت داده است، و به همين جهت است كه محب الدين خطيب گفته است: كتاب كافي نزد شيعه همچون كتاب صحيح بخاري نزد ساير مسلمانان است. البته در سخنان خطيب مقداري مسامحه صورت گرفته است چون غلوّي كه در كتاب كافي هست خيلي بيشتر از صحيح بخاري است. چرا كه ميگويند: كتاب كافي در زماني نزديك به زمان حضور مهديشان تأليف و به او كه در نزد شيعه معصوم به شمار ميرود عرضه گرديده است؛ اين مانند اين است كه برخي از اهل سنت بگويند: وقتي تأليف صحيح بخاري به پايان رسيد به رسول خدا صلّي الله عليه و آله عرضه شده؛ چون پيامبر نزد اهل سنت به منزله امام نزد شيعه است.)
قفاري خواسته است تا با اين سخن خود، صحّت تمام روايات كتاب كافي حتي روايات ضعيف آن را ثابت كرده تا بر اساس آن بتواند شبهات خود را استوار نمايد. از اينرو او كوشيده است تا خواننده را به اين اشتباه بياندازد كه شيعه اعتقاد دارد كه كتاب كافي از حيث صحت همچون كتاب صحيح بخاري است كه نزد اهل سنت در درجه بالايي از صحت قرار دارد.
در حالي كه حقيقت، چيز ديگري است و آن اين كه در عين حالي كه اين كتاب نزد علماي اماميه از ارزش و جايگاه بالايي برخوردار بوده است اما اين بدان معنا نيست كه اين كتاب را فاقد هرگونه روايت ضعيف و غير صحيح بدانند؛ و اما در رابطه با داستان عرضه اين كتاب به امام معصوم و يا امام مهدي عليه السلام صحّت آن نزد علماي ما ثابت نيست، و به همين جهت محدّث نوري در خاتمه مستدرك خود گفته است:
«الخبر الشائع من أن هذا الكتاب عرض على الحجة عليه السّلام فقال: (إن هذا كاف لشيعتنا) فإنه لا أصل له، ولا أثر له في مؤلفات أصحابنا، بل صرح بعدمه المحدث الاسترآبادي الذي رام أن يجعل تمام أحاديثه قطعية»([5]).
(خبري كه در باره اين كتاب شايع شده مبني بر اين كه اين كتاب به امام مهدي عليه السّلام عرضه شده و آن امام فرموده است: «اين كتاب براي شيعيان ما كفايت ميكند» از پايه و اساس محكمي برخوردار نبوده و در نوشتههاي اصحاب ما اثري از اين جمله و يا تاييد آن ديده نشده و بلكه محدث استرآبادي كه تا حد قطعيت تمام روايات آن پيش رفته بر عدم صحت چنين خبري تصريح نموده است.)
حال شما ملاحظه كنيد چگونه قفاري سعي ميكند تا خواننده را به ابهام انداخته و بر حكايتي كه از اصل و اساسي برخوردار نيست اعتماد نمايد!!
4ـ وي سعي كرده تا اموري را به شيعه نسبت دهد كه شيعه به شكل جدّي خود را از آن دور دانسته است؛ به عنوان مثال وي شيعه را متهم به قائل بودن به جسمانيت خداوند و متأثر گرديدن عقايد شيعه از عقايد يهود دانسته و گفته است:
«اشتهرت ضلالة التّجسيم بين اليهود ولكن أوّل من ابتدع ذلك بين المسلمين هم الروافض»([6]).
(گمراهي يهود در اعتقاد به جسمانيت خداوند به حدّ شهرت رسيده اما اولين كسي كه در ميان مسلمانان اين بدعت را آغاز نمود رافضيها (شيعيان) بودند.)
در حالي كه نفي جسمانيت براي خداوند از عقايد مسلّم، مشهور و زير بنايي شيعه است؛ اما قفاري خود را درباره تاثير پذيري افكار وهابيت از اعتقادات يهود به غفلت زده است؛ حقيقتي كه غير قابل انكار بوده و نيازي به بيان ندارد؛ خصوصاً كه ابن تيميه سردمدار و رئيس مكتب تجسيم (جسماني بودن خداوند سبحان) است.
5ـ از جمله افترائات وي به شيعه اين است كه وي گفته: كسي كه براي اولين بار سجده براي مخلوق و بر خاك را جعل نمود محقق كركي (رحمه الله) بوده و در اين باره گفته است:
«فإن شيوخهم يضعون بدعاً جديدة، حتى أن شيخ الدولة الصفوية، علي الكركي وضع مبدأ جواز السجود للمخلوق، ووضع لهم أيضاً مبدأ السجود على التربة»([7]).
(شيوخ و بزرگان شيعه پايهگذار بدعتهاي جديد هستند، تا جايى كه شيخ دولت صفويه، شيخ علي كركي جواز سجده براي مخلوق و سجده بر خاك را جعل و پايهگذاري نمود.)
حال آيا امكان تصديق چنين سخني وجود دارد؟ از چه زماني و كجا چنين اعتقادي مبني بر جواز سجده براي مخلوق وجود داشته است؟! آيا آغاز سجده بر خاك، نياز به ابتكار و نوآوري شيخ دولت صفوي دارد كه او چنين ادعايي نموده است؟!!([8]).
او با اتهاماتي كه عليه شيعه وارد نموده از روش و اسلوبي كه مورد ادعاي وي بوده فاصله بسيار زيادي گرفته است، او اعتقادات خود را بر اساس نقل جاهلان و عوام اهل سنت كه مطالبي را عليه شيعه بر زبان ميآورند استوار ساخته و با غفلت از اين كه شيعه بر خاك و نه براي خاك سجده ميكند و اين عمل آنان نيز با ادله شرعي به اثبات رسيده است كه به خصوص سجده بر خاك را ثابت ميكند صورت ميپذيرد كه سجده بر تربت مخصوصي هم كه شيعه اعتقاد به آن دارد يكي از مصاديق آن است؟!
__________________________________________________________
([1]) ناصر بن عبد الله القفاري، أصول مذهب الشيعة: ج3 ص1392، الناشر: دار الرضا ـ الجيزة.
([2]) ناصر بن عبد الله القفاري، أصول مذهب الشيعة: ج3 ص404.
([3]) او محمد صادق فرزند سيد محمد حسين، از خانواده صدر است؛ توجه شود تا وي با سيد محمد باقر صدر و محمد صادق صدر اشتباه نشود.
([4]) ناصر بن عبد الله القفاري، مقدمة كتاب أصول مذهب الشيعة: ج1 ص23.
([5]) المحدّث النوري، خاتمة المستدرك: ج3 ص470.
([6]) ناصر بن عبد الله القفاري، أصول مذهب الشيعة: ج2 ص640.
([7]) ناصر بن عبد الله القفاري، أصول مذهب الشيعة: ج3 ص1477، و نيز ر. ك. به خاتمه كتاب: ج3 ص1547.
([8]) مخفى نماند كه سجده بر تربت نزد شيعه بدون دليل شرعي نبوده است، روايات صحيح فراواني از اهل بيت عليهم السّلام وارد شده كه بر اين نكته دلالت دارد كه سجده صحيح نميباشد مگر بر زمين و آنچه از آن ميرويد، از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «لا يجوز السجود إلاّ على الأرض أو على ما أنبتت الأرض، إلاّ ما أكل أو لبس، فقال له: جعلت فداك ما العلة في ذلك؟ قال : لأن السجود خضوع لله عز وجل، فلا ينبغي أن يكون على ما يؤكل أو يلبس؛ لأن أبناء الدنيا عبيد ما يأكلون ويلبسون، والساجد في سجوده، في عبادة الله عز وجل، فلا ينبغي أن يضع جبهته في سجوده على معبود أبناء الدنيا الذين اغتروا بغرورها، والسجود على الأرض أفضل؛ لأنه أبلغ في التواضع والخضوع لله عز وجل». (سجده جايز نيست مگر بر زمين يا آنچه از آن ميرويد مگر بخشي از آن كه خوردني و يا پوشيدني است؛ عرض شد: فدايتان شوم علت آن چيست؟ حضرت فرمود: چون سجده خضوع براي خداي عز وجل ميباشد و جايز نيست كه بر خوردنيها و پوشيدنيها صورت در دنيا و مغرور شدگان به غرور دنيا است بگذارند. و از اينرو است كه سجده بر زمين سزاوارتر است؛ چون به تواضع و خضوع براي خداي عزّ وجلّ نزديكتر است.) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه: ج1 ص272، ناشر: جماعه مدرسين ـ قم.
شواهدي بر عدم پاي بندي قفاري به اسلوب مورد ادعاي خويش 1-)اتهام و افترا به شيعه
- بازدید: 682