1 ـ برخورد دوگانه با حضرت زهراعلیه السّلام و جابربن عبدالله انصاری
«بخاری در صحیح خود مینویسد:
عایشه گوید فاطمه میراث خود در مدینه، فدک و باقیمانده خمس را از ابوبکر طلب نمود، اما وی از پرداختن آن به فاطمه خودداری کرد؛ فاطمه از ابوبکر خشمگین شد و با او حرف نزد تا از دنیا رفت.[297]
جالب این است که همین بخاری میگوید:
پس از درگذشت پیامبر، جابربن عبدالله ادّعا کرد که آن حضرت دادن چیزهایی را به او وعده داده بود.
ابوبکر سه بار دستش را پُر کرد و هر نوبت پانصد درهم به او داد.[298]»[299]
به راستی باید از این قضاوت دوگانه خلیفه تعجّب کرد که در یک جا ادّعای حضرت زهراعلیهاالسّلام که به گواهی آیه تطهیر معصومه میباشند را نمیپذیرد و حتّی شهود آن بانو را هم با دلایل واهی رد میکند و در عین حال ادّعای جابربن عبدالله انصاری را درباره وعده پیامبرصلّیاللهعلیهوآله به او میپذیرد، بدون آنکه حتّی از وی شاهدی جهت اثبات صحّت ادّعایش مطالبه نماید؟!
«بخاری و مسلم از جابربن عبدالله انصاری روایت کردهاند: هنگامی که اموال بحرین را نزد ابوبکر آوردند، جابر نزد او بود و به او گفت: رسول خداصلّیاللهعلیهوآله به من گفته بود: هرگاه اموال بحرین بیاید مقداری از آن را به تو میبخشم.
ابوبکر به جابر گفت: برو هر اندازه که پیامبر وعده داده بود بردار.
میبینید که رسول خداصلّیاللهعلیهوآله وفات نموده، جابر ادعا میکند که رسول خداصلّیاللهعلیهوآله به او وعده داده اگر اموال بحرین بیاید فلان مقدار به تو میدهم ؛ و رسول خداصلّیاللهعلیهوآله فوت میکند، اموال بحرین بعد از او میآید و ابوبکر جانشین رسول خداصلّیاللهعلیهوآله شده است، هنگامی که این اموال میرسد، جابر نزد ابوبکر میرود و میگوید که رسول خدا به من چنان وعدهای داده است و ابوبکر او را تصدیق کرده به سخن او ترتیب اثر میدهد و مقداری را که ادعا میکند به او میدهد.
در این ماجرا ـ که در صحیح بخاری و مسلم آمده است ـ دقت کنید و ببینید که شارحان بخاری چگونه کار ابوبکر را در پذیرش ادعای آن صحابی درباره رسول خداصلّیاللهعلیهوآله و دادن بیتالمال به او به اندازه ادعایش، بدون هیچ شاهدی و سوگندی در ادعایش توجیه میکنند:
کرمانی در کتاب «الکواکب الدراری فی شرح صحیح البخاری» که یکی از مشهورترین شروح بخاری است، میگوید:
تصدیق جابر در این ادعایش از سوی ابوبکر به دلیل سخن پیامبر بوده که فرموده است: هر کس از روی عمد بر من دروغ ببندد آتش را جایگاه خویش ساخته است. و این یک وعده عذاب است و گمان نمیرود کسی چون جابر اقدام به چنین کاری کند.[300] شما گمان نمیکنید که جابر اقدام به چنین کاری کند و به رسولخداصلّیاللهعلیهوآله دروغ ببندد، بلکه برعکس گمان میکنید که او در ادعایش صادق باشد، چرا چنین گمانی را درباره حضرت زهراعلیهاالسّلام با صرف نظر از مقام عصمت و پاره تن رسول خدا بودن و... فقط به عنوان یک صحابی مانند صحابه دیگر، ندارید؟!
به سخن ابنحجر عسقلانی در «فتح الباری» نیز توجه کنید که میگوید:
این حدیث دلیلی است بر این که سخن صحابی عادل به صورت انفرادی باید مورد قبول باشد، گرچه این سخن سودی برای او در پی داشته باشد.[301]
پس این حدیث بر قبول سخن او دلالت میکند چرا که ابوبکر از جابر شاهدی بر صحت ادعایش نخواسته است.
و این برخورد کجا و برخورد او با حضرت زهراعلیهاالسّلام که میگفت: رسول خدا فدک را به او بخشیده است و فدک را مِلک او قرار داده است، کجا!!
عینی در کتاب «عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری» میگوید: چون جابر به دلیل قرآن و سنت عادل است، پس ابوبکر هم از او شاهد نخواسته است... گمان نمیرود مسلمانی از روی عمد به رسول خدا دروغ ببندد تا چه رسد به یک صحابی.[302]
چگونه است که ابوبکر، جابر را در ادعایش تصدیق میکند ولی حضرت زهراعلیهاالسّلام را در ادعایش تصدیق نمیکند؟
آیا او کمتر از جابر است؟
آیا گمان میکنید که او به رسول خداصلّیاللهعلیهوآله دروغ ببندد؟ در حالی که شما نسبت به هیچ مسلمانی تا چه رسد به صحابی، چنین گمانی ندارید.
فرق بین ادعای جابر و ادعای فاطمهعلیهاالسّلام چیست؟
چرا ادعای فاطمهعلیهاالسّلام با وجود قاعده ید و شاهدهای متعدد پذیرفته نمیشود، اما ادعای جابر بدون هیچ شاهد و قَسَمی پذیرفته میشود؟!»[303]
2 ـ برخورد دوگانه با فرزند عمروعاص و عُبادةبن صامت
همچنین جهت اثبات عدالت خلیفه دوم گفته میشود:
«عمر... از چنان اُبهّتی برخوردار بود که جلوی هرگونه خودسری را میگرفت... ماجرای محمد فرزند عمروبنعاص فاتح و استاندار مصر قابل اهمیت است. در مدتی که عمروبنعاص استاندار مصر بود، یک بار مسابقهی اسب دوانی برگزار شد. در این مسابقه اسب محمد در دست یکی از سوارکاران بود، در جریان مسابقه یکی از اسبها که شباهت زیادی به اسب محمد داشت، از بقیه اسبها سبقت گرفت. محمد که در جمع تماشاچیان قرار داشت فکر کرد که اسب او است، لذا گفت: به پروردگار کعبه سوگند که اسب من جلو افتاد.
اما صاحب اصلی آن اسب که مردی مصری بود، فریاد زد: به خدای کعبه سوگند که اسب من برنده شده است؛ محمدبن عمرو از خشم تازیانهای به آن مرد زد و گفت: بگیر، من اشراف زاده هستم. آن مرد به حضرت عمر شکایت برد، وی عمروبنعاص و فرزندش را به مدینه احضار کرد و پس از محاکمه به مرد مصری گفت: این تازیانه را بگیر و اشراف زاده را بزن! و سپس به عمرو گفت: ای عمرو! کی مردم را برده قرار دادهای؛ حال آنکه از مادر آزاد متولد شدهاند؟»![304]
گویا خلیفه فراموش کرده بود که در ماجرای عُبادةبن صامت، چون شاکی وی ـ که سرش بر اثر کتک خوردن از عُبادَه شکسته بود ـ ، مردی نباطی بود، از مجازات قصاص که حقّ مسلّم شاکی بود صرفنظر کرده و بدون رضایتِ شاکی، حکم به دیه داده بود.
به خاطر بیاورید که در آن ماجرا، خلیفه با این عملکرد خود، نظر زیدبن ثابت را مورد تأیید قرار داد؛ زمانی که زید به او گفت:
آیا میخواهی به نفع بردهات، برادرت را قصاص کنی؟[305]
حال آنکه ادّعا میشود:
«در نظر عمر عدالت چیزی بود که بدون رعایت چیزی دیگر باید اجرا گردد.»![306]
رفتارهای دوگانهای که خلیفه در این دو ماجرا از خود نشان داد، حاکی از آن است که رفتارهای او در این قبیل موارد تابع سیاستهای مرموزی بوده است.
«هنگامی که عمر شلّاقش را به شاکی مصری داد تا محمّدبن عمروعاص را بزند؛ او گفت: ای امیر! دلت آرام گرفت و به مرادت رسیدی؟!
بدین ترتیب وی خلیفه را متّهم ساخت که مایل به انتقام گرفتن از او و پدرش به جهت اغراض شخصی میباشد[307].»[308]
3 ـ برخورد دوگانه با فرزند عمروعاص و مُغِیرةبن شُعبه
اسناد تاریخی نشان میدهد: مُغِیرةبن شُعبه ـ نخستین کسی که عمربن خطّاب را امیرالمؤمنین خواند و با این لقب بر او سلام داد[309] ـ ، مدّتی از طرف خلیفه به فرمانداری بصره منصوب شد.
ابوبَکْرَة[310] ـ از طایفه ثقیف ـ که در هنگام محاصره طائف از سوی سپاه پیامبرصلّیاللهعلیهوآله، اسلام آورده بود؛ با دو برادر مادری خود نافع و زیاد و فرد سومی به نام شملبن معبد، خواستار اجرای مجازات سنگسار بر مُغِیره از طرف خلیفه دوم شدند.
ابوبَکْرَة، نافع و شملبن معبد، هر سه علیه مُغِیرةبن شعبه گواهی شرعی دادند، ولیکن خلیفه با ترفندی او را از اثبات جرمش رهانید و از مجازات (مرگ) نجات داد؛ بدین گونه که:
«چون زیاد از راه رسید و در مسجد نشست، بزرگان مهاجرین و انصار گردش جمع آمدند... عمر که چشمش به زیاد افتاد و دید او میآید گفت: من مردی میبینم که خداوند هرگز با زبان او مردی از مهاجرین را خوار و زبون نخواهد ساخت...[311]
[زیاد که پیغام خلیفه را دریافته بود، به گونهای گواهی داد که در واقع به نفع مُغِیره تمام شد.]
چون مُغِیره نجات یافت، عمر تکبیر گفت و خوشحال شد[312] و همه گواهان را تازیانه زد، مگر زیاد ر[313]...»[314]
براساس آنچه علّامه عسکری از ابنعبدالبرّ نقل میکند این خوشحالی و تازیانه زدن بر سه شاهد نخست، در حالی بود که عمر در مراسم حج ضمن گفتگویی با مُغِیره اعتراف کرد:
«به خدا قسم گمان ندارم ابوبَکْرَة درباره تو دروغ گفته باشد.»[315]
حال چگونه تلاش خلیفه برای تبرئه مُغِیره از مجازاتِ شرعی و عدالتِ اسلامی، با این ادّعا قابل جمع است که میگوید:
«به نظر عمر والی فردی بود از افراد مردم که مانند سایر مردم محکوم به حُکم عدل بود.»![316]
«به رغم اینکه فرمانروای مقتدر مملکت پهناوری بود، هرگز فراست، متانت و اجرای عدالت در امور کلی و جزیی! را از دست نداد.»![317]
«عمربن خطاب... مطالب خود را ضمن این خطبه برای مردم بیان کرده میگوید... اکنون که خودم به خلافت رسیدهام... با بدکاران و ستمگران بیش از پیش سخت خواهم گرفت و نسبت به درستکاران و پرهیزکاران با کمال محبت و مهربانی رفتار خواهم کرد.»![318]
- پاورقی -
(297) - ـ به نقل از: صحیح بخاری، ج 5، ح 704؛ صحیح مسلم، ح 1759؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 104 .
(298) - ـ به نقل از: صحیح بخاری، ج 4، ح 889 .
(299) - ـ سیّد محمّد حسن جواهری: ابوبکر، ص 53.
(300) - ـ به نقل از: الکواکب، ج 10، ص 125 .
(301) - ـ به نقل از: فتحالباری، ج 4، ص 375 .
(302) - ـ به نقل از: عمدة القاری، ج 12، ص 121 .
(303) - ـ استاد سیّد علی حسینی میلانی: گفتارهایی پیرامون مظلومیّت برترین بانو (ترجمه مسعودشکوهی)، ص 61 ـ 65 .
(304) - ـ عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 11، پاییز 81، ص 5 .
(305) - ـ مدارک آن در گفتار دوم ارائه شد.
(306) - ـ سیّد عبدالرحیم خطیب: شیخین (چاپ ششم 1382)، ص 203 .
(307) - ـ [شاید به همین دلیل بود که عمروعاص گفت: لعن الله زماناً صرت فیه عاملاً لعمر...
(نجاح عطا الطائی: السقیفه، ص 100؛ به نقل از: شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 58)]
(308) - ـ نجاح عطا الطائی: نظریات الخلیفتین، ج 2، ص 208 .
(309) - ـ نظر برخی بر این است که این لقب را عمروعاص برای خلیفه به کار بُرد. (نجاح عطا الطائی: نظریات الخلیفتین، ج 2، ص 240)
(310) - ـ [نُفَیعبن حارث.]
(311) - ـ به نقل از: وفیات الاعیان، ج 8، ص 406 .
(312) - ـ [رفتار عمر در این ماجرا حاکی از آن است که وی اهداف پنهان و مرموزی را در اجرای مجازات سنگسار یا عدم اجرای آن بر افراد تعقیب نموده و اصرار او مبنی بر مجازاتِ خالدبن ولید در ماجرای مالکبن نُوَیْرَه نه به منظور پیاده شدن حکم شرع، بلکه جهت دستیابی به مقاصد سیاسی خاصّی که عمر به دنبال آن بود (یعنی حذف خالد از صحنه قدرت سیاسی و نظامی ـ به عنوان یک رقیب جدّی برای عمربن خطّاب در حکومت ابوبکر ـ ) صورت گرفت.]
(313) - ـ به نقل از: تلخیص ذهبی، ج 3، ص 448 .
(314) - ـ علّامه سیّد مرتضی عسکری: عبداللهبن سبا و دیگر افسانههای تاریخی، ج 1، ص 249 ـ 254 .
(315) - ـ همان منبع، ج 1، ص 253 .
(316) - ـ فؤاد فاروقی: بیست و پنج سال سکوت علی (چاپ دوم 1379)، ص 85؛ فریدون اسلام نیا: عشره مبشره (چاپ اوّل 1380)، ص 90 .
(317) - ـ عبدالقادر دهقان سراوانی: مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 11، پاییز 81، ص 7 .
(318) - ـ سیّد عبدالرحیم خطیب: شیخین (چاپ ششم 1382)، ص 195 .
رفتارهای دوگانه در قضاوت
- بازدید: 570