برخورد با جوانان

(زمان خواندن: 8 - 16 دقیقه)

الف) برخورد با زید بن معاویه قشیری
اسناد تاریخی نشان می‌دهند که خلیفه حتّی تا این اندازه برای تقاضای یک جوان مسلمان و خواسته‌های او ارزش قائل نبوده تا بپذیرد او همان شتری را که خودش می‌خواهد انتخاب کرده و به عنوان زکات پرداخت نماید.
به این سند تاریخی توجّه فرمایید که چگونه در آن، عواطف یک جوان مسلمان سرکوب می‌شود:
«در یمن، عامل ابوبکر[450] در جمع آوری صدقات،[451] بچه شتر جوانی را به عنوان صدقه گرفت. آن جوان گفت: من به این بچه شتر علاقه دارم، به جای آن یک شتر دیگر از من قبول کن.
عامل نپذیرفت.
آن مرد به رئیس قبیله[452] جریان را گفت. او واسطه شد، بار دیگر [عامل] نپذیرفت.
رئیس قبیله رفت و بچه شتر را از میان شترهای صدقات [زکات]بیرون آورد و به صاحبش برگرداند.
عامل، ماجرا را به ابوبکر نوشت و او هم لشکری به آنجا فرستاد.
مردم شورش کردند و قبایل یمن به مقابله برخاستند.
اهل شهر «دَبا» وقتی فهمیدند قبیله کنده در حال جنگند، شورش کرده و والی ابوبکر را از شهر بیرون کردند.
ابوبکر به امیر لشکری که فرستاده بود نوشت که به آنجا برود و با آنها بجنگد.
او آنها را محاصره کرد و بر آنها سخت گرفت.
مردم آنجا به والی ابوبکر گفتند: ما صلح می‌کنیم و آنچه زکات بر عهده ما هست می‌پردازیم.[453]
والی گفت: نمی‌پذیرم مگر آنکه اقرار کنید ما بر حقّیم و شما بر باطل و کشته ما در بهشت است و کشته شما در جهنم و هر حکمی که درباره شما صادر کنیم بپذیرید.
آنها ناگزیر پذیرفتند. پس به ایشان فرمان داد از شهرتان بدون سلاح خارج شوید؛ آنها چنین کردند.
لشکریان وارد شهر شدند و بزرگانشان را یک یک گردن زده، زنان و کودکان را به اسارت و اموالشان را به غنیمت گرفتند و به مدینه پیش ابوبکر فرستادند.
پس از آن لشکریان به کنده حمله بردند و در آنجا اشراف آنها را سر بریدند و باقی را به مدینه فرستادند.
امثال این وقایع در زمان حکومت ابوبکر زیاد است.»[454]
مشروح ماجرا بدین قرار است:
«ابوبکر به زیادبن لَبید و مهاجربن ابی‌امیه مخزومی نوشت که آن دو تن اتحاد کنند و برای وی از مردم بیعت بگیرند و با هر کسی هم که از بیعت کردن با ابوبکر و یا از دادن زکات امتناع ورزد، بجنگند.
اعثم در فتوح خود گوید:
عده‌ای از روی رضا و رغبت و عده دیگر از روی اجبار و اکراه زکات‌ها را به زیاد می‌دادند، زیادبن لَبید نیز مشغول جمع‌آوری زکات بود و با مردم سخت‌گیری و تشدید می‌نمود، اتّفاقاً روزی یکی از شترها را که به عنوان زکات از جوانی به نام زیدبن معاویه قشیری گرفته بود، علامت زکات بر آن زده به میان شترهای دیگری که می‌خواست به نزد ابوبکر بفرستد رها نمود.
این جوان به نزد یکی از سران قبیله کنده به نام حارثة‌بن سُراقه آمد و گفت:
پسر عمو! زیادبن لَبید یکی از شترهای مرا گرفته و علامت‌گذاری نموده و به میان شترانی که از زکات گرفته، رها نموده است و من از دادن زکات ابا ندارم ولی به این شترم علاقه فراوان دارم، اگر صلاح می‌دانی در این‌باره با زیاد گفتگو کن که این شتر مرا رها کند و من در عوض آن شتر دیگری به او می‌دهم.
اعثم گوید: حارثة‌بن سُراقه به نزد زیادبن لَبید آمد و گفت:
اگر بشود، منّتی بر این جوان بگذاری و شتر وی را به او برگردانی و به جای آن، شتر دیگری تحویل بگیری.
زیاد در پاسخ حارثه گفت:
این شتر جزو حق خدا گردیده و به عنوان زکات علامت‌گذاری شده است و من دوست ندارم که به جای آن، شتر دیگری را قبول کنم...
[حارثه گفت:]
ما می‌گوئیم این شتر را از راه کرامت و بزرگواری رها کن وگرنه از راه لئامت و خواری رهایش خواهی نمود، زیاد نیز از گفتار حارثه خشمناک گردید و گفت:
من این شتر را رها نمی‌کنم تا ببینم چه کسی آن را از دست من تواند گرفت.
... اعثم می‌گوید:
سپس حارثه به میان این شتران آمده و همان شتر را از میان آنها بیرون کشید و افسارش را به دست صاحبش داد و گفت: شتر خود را بگیر، اگر درباره این شتر کسی به تو حرفی زد با شمشیر دماغش را بشکن و این جمله را نیز اضافه نمود که:
ما از پیامبر خدا در آن موقع که زنده بود پیروی و اطاعت نمودیم، پس از مرگ وی، اگر کسی از خاندان وی جانشین بود، باز هم از وی اطاعت می‌کردیم و اما پسر ابوقُحافه، به خدا سوگند نه اطاعتش بر ما واجب است و نه در گردن ما بیعتی دارد.
... اعثم می‌گوید:
چون این اشعار به گوش زیادبن لَبید رسید به وحشت افتاد که مبادا تمام شترانی را که به عنوان زکات از مردم گرفته است از دستش بگیرند، لذا شبانگاه با عده‌ای از یارانش از حَضْرَموت به سوی مدینه حرکت نمود... زیادبن لَبید که شترهای زکات را از حَضْرَموت به مدینه فرار می‌داد در اثنای راه از رفتن به سوی ابوبکر منصرف گردید و شترها را به وسیله شخص مطمئنی به مدینه فرستاد و به او دستور داد از جریانی که پیش آمده است چیزی به ابوبکر نگوید. سپس به نزد بنی‌ذهل‌بن معاویه که تیره‌ای از قبائل کنده بود برگشت و جریان را به آنان گفت و از آنان دعوت کرد که بیعت ابوبکر را بپذیرند و از وی اطاعت و پیروی کنند... زیاد به سوی هریک از قبائل کنده که می‌رفت به او جواب مثبت نمی‌دادند و دست رد بر سینه او می‌زدند.[455]
زیاد چون وضع را بدین منوال دید به سوی مدینه حرکت نمود و به نزد ابوبکر رفت و جریان را به اطلاع وی رسانید و چنین وانمود کرد که قبائل کنده قصد ارتداد و برگشتن از اسلام را دارند.
ابوبکر یک لشکر چهار هزار نفری آماده نمود و تحت فرماندهی زیاد به سوی حَضْرَموت گسیل داد.»[456]
«زیاد به تیره‌ای از قبیله کنده به نام بنوهند حمله نمود و... پس از شکست دادن بنوهند به سوی تیره دیگری از کنده به نام بنوعاقل روانه شد... سپس به سوی قبیله بنی‌حُجر حرکت نمود و به آنان شبیخون زد... زیادبن لَبید پس از جنگ با بنی‌حُجر به سوی قبیله بنی‌حِمْیَر حرکت نمود... این جنگ و خونریزی‌ها که تحت فرماندهی زیادبن لَبید انجام می‌گرفت، به گوش اشعث‌بن قیس رسید... آنگاه عموزادگانش را فراخواند و به سوی زیاد حرکت نمود و در نزدیکی شهر تریم با لشکریان زیاد رو به رو گردید و به جنگ و مقاتله پرداخت و سیصد تن از آنان را به قتل رسانید، زیاد چون شکست خورد به شهر تریم پناهنده شده و... جریان را طی نامه‌ای به ابوبکر اطلاع داد... ابوبکر... چاره‌ای جز این ندید که نامه‌ای به اشعث بنویسد و رضایت او را جلب کند... [ولی نامه‌رسان در گفتگوهایش اشعث را به کفر متّهم کرد و توسط یکی از عموزادگان اشعث به قتل رسید.]
پس از این جریان، یارانِ اشعث از دور وی پراکنده شدند و جز دو هزار نفر، بیشتر در اطراف وی باقی نماند.
زیاد نامه‌ای به ابوبکر نوشت و کشته شدن نامه‌رسان را به اطلاع وی رسانید... ابوبکر گفت: اگر از آنچه پیامبر بر آنان معین کرده است، پای‌بند شتری را بکاهند و از پرداختن آن به من امتناع ورزند، با آنان می‌جنگم... سپس ابوبکر طی نامه‌ای به عِکرمة‌بن ابی‌جهل نوشت که وی با گروهی از اهل مکّه و کسانی که فرمان او را می‌پذیرند به سوی زیادبن لَبید حرکت کند... عِکرمه طبق فرمان ابوبکر با دوهزار سوار از قبیله قریش و هم‌پیمانانشان به سوی زیاد حرکت نمود... چون خبر ورود عِکرمه به شهر مأرب، به مردم دَبا رسید، آنان از حرکت عِکرمه به خشم آمدند و گفتند عِکرمه را سرگرم و مشغول می‌سازیم و نمی‌گذاریم که به عموزادگان ما از قبیله کنده و غیر کنده حمله کنند... مردم دَبا به همان منظور حذیفة‌بن محصن را که عامل و نماینده ابوبکر بر آنان بود از شهر خود راندند، حذیفه به عِکرمه ملتجی گردید و جریان شورش اهل دَبا را به ابوبکر اطلاع داد، ابوبکر از این پیش‌آمد خشمناک گردید و نامه ذیل را به عِکرمه نوشت: من در نامه قبلی دستور داده بودم به سوی حَضْرَموت حرکت کنی ولی چون این نامه من به تو رسید مسیر خود را تغییر ده و به سوی دَبا حرکت کن و با مردم آنجا آنچنان رفتار کن که شایسته آن می‌باشند و در اجرای این فرمان کوچکترین تأخیر و کوتاهی روا مدار و چون از کار دَبا فارغ گشتی، مردمش را دستگیر کن و به نزد من بفرست، سپس به سوی زیادبن لَبید حرکت کن. امید دارم خداوند فتح سرزمین حَضْرَموت را نصیب تو گرداند.»[457]
«عِکرمه [فرزند ابوجهل] با لشکر خود به سوی دَبا حرکت نمود[458] و لشکر وی با مردم دَبا روبه‌رو گردیدند و جنگی در میانشان به وقوع پیوست. حملات بسیار سخت و کوبنده بود به طوری که سپاه دَبا نتوانستند در برابر آنها مقاومت کنند...
آنها را تعقیب کردند و از دم شمشیرشان گذراندند و یکصد تن از آنان را در این جنگ به قتل رسانیدند، بقیه به قلعه‌ها و آبادی‌هایشان پناه بردند. [لشکریان][459] آنان را در همان قلعه‌ها محاصره کردند؛ چون مردم دَبا خود را در محاصره دیدند، تسلیم گردیدند.
[لشکریان]، رؤسا و فرماندهان آنان را کشتند و بقیه را که تعدادشان به سیصد نفر جنگجو و چهارصد تن زنان و کودکان بالغ می‌گردید، به نزد ابوبکر فرستادند.
ابوبکر خواست مردانشان را بکشد و زنان و کودکان را در میان مسلمانان تقسیم کند، عمر از این کار جلوگیری نمود[460]...»[461]
بدین ترتیب سخت‌گیری غیر مشروع مأمور ابوبکر درباره بچّه شتری، به خشونت خلیفه اوّل پیوند خورد و خونریزی گسترده‌ای را در قبایل کنده به دنبال آورد (!)
شما قضاوت کنید:
چرا اجازه ندادند آن جوان مسلمان به جای شتر مورد علاقه‌اش، شتر دیگری را انتخاب کرده و به عنوان زکات پرداخت نماید!؟
آیا چنین برخورد خشونت‌آمیزی با درخواست او ـ که به لشکرکشی، قتل و غارتِ فجیع مسلمانان انجامید ـ مناسب بود؟
«در صورتی که پیامبر اسلام‌صلّی‌الله‌علیه‌وآله از این سختگیری‌ها نهی می‌نمود، والیان و فرمانداران خویش را، در این مورد به سازش و نرمش وامی‌داشت؛ چنان چه به مُعاذبن جبل، در آن موقع که به یمن اعزام نمود، در ضمن فرمانی چنین فرمود:
معاذ! تو به سوی مردمی می‌روی که آنان اهل کتاب ـ یهود و نصارا ـ هستند. خدا و دین او را انکار نمی‌کنند، تو به یگانگی خدا و رسالت محمّد دعوت کن، چون دعوت تو را پذیرفتند به آنها بگو که خداوند روزانه پنج وقت نماز بر شما فرض و واجب گردانیده است؛ اگر نماز را هم پذیرفتند، آنگاه بگو که خداوند زکاتی نیز بر شما واجب کرده است که از ثروتمندان گرفته می‌شود و به فقرا و نیازمندان داده می‌شود.
اگر این دستور را نیز پذیرفتند، از گرفتن نیکوترین اموالشان بپرهیز (فایّاک و کرائم اموالهم) و از نفرین ستمدیدگان بترس زیرا خداوند نفرین مظلومان را زود می‌پذیرد (اتق دعوة المظلوم).
این حدیث در مدارکی مانند صحیح بخاری، ابوداود، ترمذی، نسائی، ابن‌ماجه، دارمی، مالک، ابن‌حنبل آمده است.
ابن‌حجر در فتح‌الباری درباره جمله (فایّاک و کرائم اموالهم) می‌گوید: کرائم جمع کریمه است و کریمه هر چیز نفیس و پسندیده را گویند و رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله در این فرمان از گرفتن اموالی که مورد توجّه و علاقه صاحبانشان می‌باشد نهی نموده است و راز این دستور آن است که زکات برای مواسات و مرهم گذاشتن به زخم‌های اقتصادی آنان است و این عمل با تعدّی و اجحاف کردن نسبت به ثروتمندان و جریحه‌دار ساختن عواطف آنان سازگار نیست.
و در شرح جمله (اتق دعوة المظلوم) می‌گوید: پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله با این جمله می‌فرماید: از ظلم و ستم کردن بترس که مبادا مظلومی درباره تو نفرین کند، سپس می‌گوید: پیامبر اکرم‌صلّی‌الله‌علیه‌وآله که این جمله را به دنبال نهی از گرفتن اموال گران‌قیمت و مورد علاقه مردم آورده است، به دلیل آن است که می‌خواهد بگوید:
گرفتن اموال مورد علاقه مردم، ظلم بر آنها است که باید جداً از آن اجتناب گردد.
این بود دستور پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله درباره زکات که چگونه دریافت کنند و میان چه کسانی تقسیم کنند؛ عمل گماشتگان خلیفه درست برعکس این فرمان پیامبر بوده زیرا آنان اموال این قبائل را از بابت زکات می‌گرفتند نه برای این که در میان فقرای آنان تقسیم کنند، بلکه برای آن می‌گرفتند که آنها را برای زورمندان و بزرگان قریش بفرستند، آنان با این کارهایشان با گفتار پیامبر مخالفت ورزیدند، از فرمان پیامبر سرپیچی نمودند، از نفرین ستمدیدگان و بیچارگان نترسیدند، اموال مورد علاقه آنان را به زور از چنگشان گرفتند و به خاطر یک بچه شتر، جنگ عظیم و خونینی به راه انداختند...»[462]
و جهت سرپوش نهادن بر این جنایات فجیع، از برچسب ارتداد استفاده نمودند(؟!)
«مدارک حدیث «از گرفتن اموال گرانبها خودداری کنید» عبارت‌اند از:
1 ـ صحیح بخاری: فصل صدقات: ج 1، ص 181.
2 ـ همان منبع: حکم اموال گرانبها: ج 1، ص 176.
3 ـ فتح الباری: ج 4، ص 65 ـ 99.
4 ـ مسند احمد: ج 1، ص 233.
5 ـ سنن پنجگانه ترمذی، نسائی، ابن‌ماجه، دارمی و موطأ مالک در قسمت احکام زکات.»[463]
آیا با وجود این اسناد تاریخی می‌توان پذیرفت که:
«این عزم راسخ و این استقامت بی‌نظیر حضرت ابوبکر، ایمان و یقینی بود که آن را از منبع فیاض نبوت کسب نموده و با آن به مقام صدیق اکبر بودن رسیده بود.»![464]
 «موضع‌گیری و تعامل ابوبکر صدیق با این پدیده، برخاسته از پایداری او بر حق و سعی و رغبتش به خودداری از دادن کمترین امتیاز و عدم معامله و کوتاه آمدن و سستی در هرگونه اوضاع و احوال سختی بود.»![465]
«راستی اگر کمی فکر کنیم که ابوبکر... با چه مهارت و تدبیری طغیان و انقلاب قبائل متعدد داخلی را خاموش نمود و به زیر فرمان خود کشید و با چه سیاست و بصیرتی تمام شبه الجزیره را از هرگونه فساد سیاسی پاک نمود و زیر پوشش نظام و امنیت قرار داد... بی‌اختیار در برابر این بزرگوار زانو زده سر تعظیم فرود خواهیم آورد.»![466]
ب) برخورد با نصربن حجاج
سند تاریخی دیگری حاکی از آن است که خلیفه دوم نیز جوان بی‌گناهی را تنها به جرم زیبایی‌اش به بصره تبعید می‌کند و تا زنده است اجازه بازگشت او را به شهرش نمی‌دهد.
«عبدالله‌بن برید می‌گوید: در یکی از شبها که عمر شبگردی می‌نمود، رسید به در خانه بسته‌ای که زنی در آن آواز می‌خواند و می‌گفت: ...[467]
[خلیفه] فردای آن روز نصربن حَجاج را خواست.
وقتی نصر آمد، دید جوانی خوش‌صورت و نمکین و فوق‌العاده زیباست.
عمر دستور داد [جلوی] موی سرش را بتراشند، وقتی سرش را کوتاه کردند و پیشانیش آشکار گشت، بر زیبایی‌اش افزوده شد. [خلیفه] گفت:
برو بقیه سرت را بتراش.
وقتی [همه] سر را تراشید، زیباتر شد.
گفت: پسر حجاج! ...در شهری که من سکونت دارم تو نباید مجاور باشی.
سپس به بصره تبعیدش کرد.[468]
نصربن حَجاج مدتی در بصره ماند، آنگاه نامه‌ای به عمر نوشت که چند شعر نیز در آن بود.
نصر در این اشعار به عمر اعتراض نمود که گناه من چه بوده است که باید تبعید شوم... گمان بدی به من بردی و بی‌جهت مرا از وطنم آواره کردی... و در آخر تقاضا کرده بود او را برگرداند. وقتی نامه و شعر او به عمر رسید گفت:
تا من سرکار هستم نباید برگردد.»[469]

 - پاورقی -

 (450) - ـ [نامش زیاد بن لَبید بود؛ در شمار مهاجمان به بیت حضرت علی و فاطمه‌علیهماالسّلام از او یاد شده است. (تاریخ طبری، ج 2، ص 443 ـ 444)]
(451) - ـ [منظور زکات فقهی است.]
(452) - ـ [نامش حارثة‌بن سُراقه بود.]
(453) - ـ [شگفت‌انگیز است که با وجود این سند تاریخی ادّعا شده:
«قبل از هجوم نظامی، حضرت ابوبکر هجوم صلحی را شروع کرده بود.»! (فریدون اسلام‌نیا: عشره مبشره، ص 35)]
(454) - ـ علّامه سیّد مرتضی عسکری: نقش ائمّه در احیاء دین، ج 14، ص 40 ـ 41 و سقیفه (به کوشش مهدی دشتی)، ص 68 ـ 69؛ به نقل از: الفتوح، ج 1، ص 49 ـ 61. مشروح این واقعه را در کتاب دیگر ایشان به نام «عبدالله‌بن سبا»، ج 1، ص 185 ـ 237 و ج 2، ص 51 ـ 77 مطالعه فرمایید.
(455) - ـ از این گفتار چنین استفاده می‌شود که زیاد این قبائل را به اسلام دعوت نمی‌کرده است زیرا که آنان مسلمان بودند و به نماز و زکات اعتراف داشتند، تنها این که خلافت ابوبکر را انکار کرده و از دادن زکات به وی امتناع می‌ورزیدند.
(456) - ـ علّامه سیّد مرتضی ‌عسکری: عبدالله‌بن سبا و دیگر افسانه‌های ‌تاریخی، ج 2، ص 218 ـ 223 .
(457) - ـ علّامه سیّد مرتضی عسکری: عبدالله‌بن سبا و دیگر افسانه‌های تاریخی، ج 2، ص 224 ـ 229.
(458) - ـ [این حادثه تنها بخش حقیقی از داستان ساختگی ارتداد مردم عمان و مهره است.]
(459) - ـ [در متن سند کلمه مسلمانان به کار رفته است تا به طور ضمنی گروه مقابل را مرتد معرّفی نماید.]
(460) - ـ [زیرا از یک سو تعصّب نژادی او چنین اجازه‌ای را نمی‌داد و از سوی دیگر اشعث‌بن قیس کندی از هواداران او به حساب می‌آمد.]
(461) - ـ همان منبع، ج 2، ص 69 .
(462) - ـ علّامه سیّد مرتضی عسکری: عبدالله‌بن سبا و دیگر افسانه‌های تاریخی، ج 2، ص 236 ـ 237.
(463) - ـ همان منبع، ج 2، ص 250 .
(464) - ـ سیّد ابوالحسن ندوی (ترجمه محمّد قاسم قاسمی): یقین مردان خدا (چاپ سوم 1381)، ص 36.
(465) - ـ صلاح عبدالفتّاح الخالدی (ترجمه عبدالعزیز سلیمی): خلفای راشدین از خلافت تا شهادت (چاپ اوّل 1382)، ص 80 .
(466) - ـ سیّد عبدالرحیم خطیب: شیخین (چاپ ششم 1382)، ص 52 .
(467) - ـ [او در شعری که سروده بود به جوانی به نام نصربن حجاج ابراز علاقه کرده بود.]
(468) - ـ [عمر نظیر این حکم را درباره پسرعموی نصربن حجاج نیز صادر کرد. (ر.ک: طبقات ابن‌سعد، ج 3، ص 385)]
(469) - ـ سیّد عبدالحسین شرف‌الدین: اجتهاد در مقابل نص (ترجمه علی دوانی)، ص 355 ـ 356؛ به نقل از: شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، ج 3، ص 122 .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page