هر چند در توصیف آزادیهای فردی و اجتماعی در این دوران ادّعا شده است:
«در دوران با مهابتترین و پرصلابتترین خلفای راشدین حضرت عمربن خطاب، روزی زنی در یکی از کوچههای شهر مدینه به او رسید و در حالی که دربارهی شیوه امارتش او را پند و اندرز میداد، حضرت عمر در یک حالتی از ادب و سکوت احترامآمیز اندرزهای او را استماع مینمود. احسنت گویان به او قول میداد که به اندرزهای او عمل کند.»![470]
«آزادیی که در آن یک زن بر خلیفهی وقت، حضرت عمربن الخطاب اعتراض میکند و عمر بدون هیچ ناراحتی و تکبر میفرماید: عمر به خطا رفت و آن زن راست گفت.»![471]
امّا اسناد تاریخی نشان میدهند که:
الف) ابنعبّاس
«خشونت عمر به حدّی رسید که ابنعبّاس در عصر وی جرأت ابراز حکم شرعی ارث را نداشت.
وقتی بعد از مرگ عمر برخلاف نظر وی در زمینه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد که چرا در زمان عمر نمیگفتی؟
جواب داد: به خدا قسم از او میترسیدم.»[472]
«ابنعبّاس میگوید: من برای پرسیدن یک سؤال از عمر دو سال صبر کردم. مانع من از پرسش، ترس از عمر بود.[473]»[474]
ب) ابوایّوب
«ابوایّوب انصاری نیز جرأت نداشت به سنّت رسولخداصلّیاللهعلیهوآله عمل کند، زیرا عمر هر کس را که به سنّت رسولخداصلّیاللهعلیهوآله عمل میکرد مورد ضرب و شتم قرار میداد.»[475]
ج) غلام زبیربن عوّام
«یک بار غلام زبیر بعد از نمازِ عصر، به نماز ایستاد، در همان آن متوجه شد که عمر با دِرّه[476] خود به طرف او میآید. بلافاصله از آنجا فرار کرد.» [477]
د) صَبیغبن عِسْل
«صَبیغبن عِسْل تمیمی[478] از اشراف بنیتمیم و شیخ قبیله بود و علاقه به فهم قرآن داشت. به این جهت به شهرهای مختلف که صحابه پیامبرصلّیاللهعلیهوآله در آنجا بودند مثل کوفه، بصره، دمشق، حَمْص و اسکندریه میرفت و از معانی آیات قرآنی از صحابه سؤال میکرد.
عمروعاص به عمر نوشت: کسی در اینجا هست که از تفسیر قرآن میپرسد.
عمر در جواب نوشت: روانه مدینهاش کنید.
او را به مدینه فرستادند... زمانی که بر خلیفه وارد شد تا نشست پرسید: والذاریات ذرواً یعنی چه؟
عمر گفت: هان! تو همان شخص هستی؟! بیا جلو، بعد با خوشه خرما (که خرمایش را کنده بودند)[479] صد ضربه به سرش زد.
گفت: آنچه در سرم بود بیرون رفت.
خلیفه گفت: ببریدش زندان.
آنگاه که از زمین بلند شد، خون از پیراهنش میچکید.
چون بهبودی یافت، خلیفه دستور داد دوباره او را آوردند.
این دفعه صد ضربه به کمرش زد که در کمرش شیار ایجاد شد، سپس گفت: ببریدش زندان.
بعد برای بار سوم که او را نزد خلیفه آوردند، گفت: اگر میخواهی مرا بکشی، راحت بکش، خلاصم کن.
عمر او را به بصره تبعید کرد و به والی بصره ابوموسی اشعری نوشت: کسی با این شخص نشست و برخاست نکند و سخن نگوید و به اصطلاح بایکوت شود.
این شخص نماز جماعت میرفت لکن کسی با او حرف نمیزد. پس از مدت زمانی نزد ابوموسی آمد و التماس کرد تا نزد خلیفه شفاعتش کند. ابوموسی برای عمر نوشت که این شخص توبه کرده است، اجازه بدهید مردم با او نشست و برخاست کنند. آنگاه عمر اجازه داد مردم با او معاشرت کنند.
در تاریخ نوشتهاند که او از اشراف بود و پس از این واقعه از اشرافیت افتاد.»[480]
«مجازات صَبیغ آن قدر شدید و سرگذشتش آن قدر تأسفآور بود که زنگ خطر را در گوش همگان به صدا درآورد.
شخصی از ابنعباس درباره اَنفال سؤال کرد. ابنعباس پاسخ داد: اسب و سَلَب[481] از انفال است.
شخص دوباره همان سؤال را تکرار کرد و آن قدر به پرسش خویش ادامه داد که ابنعباس خسته شد و گفت:
قضیه تو مانند صَبیغ است که از عمر کتک خورد.
چه باعث شده که میخواهی خود را مانند او گرفتار کنی؟
عمر آنقدر او را زد که خون از پشتش جاری شد.»[482]
«و نیز آوردهاند: شخصی نزد عمر آمد و پرسید: معنای آیه الجوار الکنَّس چیست؟
عمر با چوب دستی زد و عمامه او را انداخت...»[483]
«از عبدالرحمانبن یزید چنین روایت شده است: شخصی درباره کلمه وأبّاً از عمر سؤال کرد. عمر نیز با تازیانه سراغ او رفت.»[484]
«و باز روایت شده است که شخصی به خلیفه گفت:
من شدیدترین آیه را در قرآن میدانم.
عمر با تازیانه بر سر او کوبید و گفت: به تو چه مربوط که در قرآن تحقیق میکنی!»[485]
هـ) راویان حدیث
«ابوهُرَیره میگوید: در دوران زمامداری عمربن خطاب، هیچ فردی نبود که حدیثی از پیامبرصلّیاللهعلیهوآله نقل کند، مگر آن که خون از پشتش جاری میگردید.»[486]
اسناد تاریخی فوق به روشنی نشان میدهند که اعضای جامعه اسلامی در عصر خلافت، تا چه اندازه آزادی اظهار احکام شرع، عمل به دستورات پیغمبرصلّیاللهعلیهوآله و یا پرسیدن سؤالات دینی خود را داشتند.
- پاورقی -
(470) - ـ کمال روحانی: مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 8، (تیراژ: 7000 نسخه)، زمستان 80، ص 58 .
(471) - ـ همو: مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره 8، زمستان 80، ص 59 .
(472) - ـ به نقل از: المحلّی، ج 8، ص 279 ـ 280؛ کنز العمّال، ج 11، ص 28 .
(473) - ـ به نقل از: تاریخ عمربن الخطّاب، ص 126 .
(474) - ـ علی محمّد میر جلیلی: امام علیعلیهالسّلام و زمامداران، ص 110 .
(475) - ـ علّامه جعفر مرتضی عاملی: تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبیعلیهالسّلام، ص 124؛ به نقل از: المصنّف، ج 2، ص 433 .
(476) - ـ [تازیانه.]
(477) - ـ رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 66؛ به نقل از: المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 364 ـ 365 .
(478) - ـ ر.ک: احمد البکری: من حیاة الخلیفه، ص 375 ـ 377 .
(479) - ـ [از خوشه خشک خرما که مثل بوته خار بود، به جای جارو و غیره استفاده میکردند.]
(480) - ـ علّامه سیّد مرتضی عسکری: نقش ائمّه در احیاء دین، ج 14، ص 50 ـ 51؛ به نقل از: سنن دارمی، ج 1، ص 54 ـ 55؛ تفسیر ابنکثیر، ج 4، ص 232؛ اتقان سیوطی، ج 2، ص 4؛ تفسیر قرطبی، ج 18، ص 29 .
(481) - ـ سَلَب: چیزهایی مانند زره و شمشیر که شخص در جنگِ تن به تن از حریف مغلوب خود به غنیمت میگیرد.
(482) - ـ استاد علی کورانی: تدوین قرآن، ص 119؛ به نقل از: الدرّ المنثور، ج 3، ص 161 .
(483) - ـ همان منبع، ص 118؛ به نقل از: سنن دارمی، ج 1، ص 54 .
(484) - ـ همان منبع، ص 121؛ به نقل از: الدرّ المنثور، ج 6، ص 317 .
(485) - ـ همان منبع، ص 122؛ به نقل از: الدرّ المنثور، ج 2، ص 227 .
(486) - ـ نجاح عطا الطائی: نظریات الخلیفتین، ج 2، ص 477؛ به نقل از: مختصر تاریخ ابنعساکر، ج 3، ص 11
قربانیانِ محدودیّت
- بازدید: 727