مادرم گفت مرا ای دل من دلبندم
نوکری شغل شریفی ست تو را فرزندم
من نه از شیر خودم در دهنت ریخته ام
مهر اولاد علی را به دلت افکندم
گردنم بست به عشق تو و باور کردم
از همان روز به دام غم تو دربندم
نه که شاکی شوم از طرز بیان مادر
بلکه از نوکری خوان شما خرسندم
ای همه شاه و گدا رزق ز دستت گیرند
من به زندان تو با شاه و گدا هم بندم
همۀ خلق به من نسبت دیوانه زنند
در عوض هیچ نبینند به جز لبخندم
همۀ آن چه که دارم ز تو دارم ارباب
نام نامی تو برخاسته از هر بندم
ارسالی توسط آقای علی بهزاد