در این بحث روشن میشود انسان در طول زندگی باید مراقب باشد كه از خودِ اصیل خود غافل نشود تا همواره در اُنس با خدا باشد، و در عالم اُنس با خدا به راحتی میلهای خود را مدیریت کند. هر انسانی در طول زندگی خود برنامه خاصی دارد، ولی باید آن برنامهها در تضاد با فطرت یا خودِ اصیل انسان نباشد وگرنه در انتهای زندگی احساس پوچی و بیثمری میکند. همان طور که اگر مطابق پیامهای فطرت عمل کند احساس سعادت و ثمردهی در خود دارد. به عنوان مثال یك روز جمعه را در نظر میگیریم، چون كل زندگی، مانند یک روز جمعه است كه باید با اختیار خود برای آن برنامهریزی كرد.
صبح جمعه وقتی انسان طوری با خود روبهرو میشود که باید این روز را برای خود برنامهریزی کند، احساس میکند دلش شور میزند، اضطراب دارد و باید كاری بكند. به فكر گردش میافتد. غذایی و وسیله استراحتی بر میدارد و از خانه میزند بیرون، و به جستجو میپردازد تا باغی، مزرعهای یا كنار رودخانهای را پیدا كند و روز تعطیل خود را آن جا بگذراند. همینکه محل مناسبی پیدا کرد و در آن جا مستقر شد، باز اگر به درون «خود»ش رجوع كند میبیند همچنان اضطراب دارد و باید كاری بكند. تخمه میشكند، چای میخورد، بازی میكند، چون بالاخره باید «خود»ش را مشغول كند تا یا اضطرابش برطرف شود و یا صدایش به گوشش نرسد، و به قول خودش تفریح کرده باشد تا جواب آن اضطراب را بدهد و از این طریق چیزی را جایگزین آن حالت اضطراب بکند.
در حالی که جایگزینکردن، غیر از درمان است. کودک دو یا سه ماهه که هنوز نمیتواند صحبت كند اگر دستش به جایی خورد و سوز و دردی در آن پیدا شد، گریه میكند تا كسی به او كمك كند. اما به جای رسیدگی به درد و سوختگیِ دست کودک، پستانك به دهان او میگذاریم تا آرام شود. هرچه پستانک را از دهان بیرون میاندازد، باز ما آن را در دهانش میگذاریم تا آرام شود! حال اگر آن پستانك از آن نوع مخزن دارها باشد که دارای شیر است بچه مجبور میشود پستانک را بمکد و شیرها را بخورد و گرنه خفه میشود. و لذا دیگر گریه نمیكند. آن وقت مردم خیال میكنند بچه آرام شده است! چند ماه بعد وقتی سر همان کودک میشكند و دوباره جهت رفع درد و سوزی که دارد، گریه و زاری میکند، باز هم با پستانك مواجه میشود و باید شیرِ جمع شده در دهانش را بخورد تا خفه نشود! گاهی هم او را در گهواره آنقدر تكان میدهند تا شیرش را بخورد! بعد از مدتی كه سن بچه به دو سالگی رسید و پایش زخم شد. دیگر پس از 2 سال بچه شرطی شده است، یعنی همین كه پایش زخم شد و درد گرفت، خودش به سراغ پستانک میرود، چون خود او هم پذیرفته است كه همیشه باید با پستانك آرام شود. به این عمل «جایگزینی» میگویند که به جای برخورد منطقی با پدیده، انسانها چیزی جای آن پدیده قرار میدهند تا مشغول چیز جدید شوند. در عملِ جایگزینی، انسان به جای این که مشکل روحی خود را درمان كند چیز دیگری را جایگزین آن مشکل میکند تا مشکل را نبیند و عملاً از درمان اصلی خود غفلت میكند! كسانی كه اهل سیگار و مواد مخدر و امثال آن میشوند عملاً گرفتار جایگزینی شدهاند، چون در رویارویی با مشکلِ خود برای روبهرونشدن با آن، چیز دیگری مثل سیگار و یا دیگر مواد مخدر را جایگزین آن میکنند تا این را ببینند و به آن مشغول شوند و مشکل را نبینند. این آدمها عملاً میخواهند از «خود»شان فرار كنند وگرنه اصل سیگار و سایر مواد مخدر مقصد و مطلب اصلی آنها نیست. به گفتة مولوی:
جمله خلقان ز اختیار و هست خود
می گریزند در سر سرمست خود
می گریزند از خودی در بی خودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود مینهند
آن فردی كه صبح جمعه اضطراب درونی داشت و تفریح رفتن را جایگزین اضطرابش کرد، در واقع ندای درونش را گوش داد اما به جای جواب صحیح دادن به آن، جواب كاذب داد، نخواست با آن برخورد منطقی بکند و پیام آن را بگیرد. برای همین باز میبیند اضطراب در او باقی است. پس دوباره «خود»ش را با تخمه شکستن و خوردن تنقلات و بازی كردن مشغول میكند. عصر هم كه میشود همچنان اضطراب را دارد؛ با اینكه از صبح تا عصر همه فعالیتهایش برای این بود که این اضطراب و تشویش را از بین ببرد ولی در رابطه با رفع اضطراب هیچ فایدهای از کارهایی که انجام داد، نبرد! صدایی از درون او به عنوان اعتراض به همه کارهای صبح تا عصر او بلند است و این نشاندهنده وجود شعوری است که به دنبال چیز دیگری بود و پوچ بودنِ سراسر آن روز را اعلام میکند. انسان در رابطه با این عدم رضایت درونی، به خود میگوید: «چه فایده؟!» این چه فایده گفتنها در زندگی که بعد از یک سلسله فعالیت پیش میآید، ریشهاش کجاست؟ چرا انسان در آن شرایط احساس میکند آنچه از صبح تا حالا انجام داده بیثمر بوده، و جواب منطقی به شور و اضطراب درونی به حساب نیامده است. این چه فایده گفتنها فریادی است كه از عمق جانش برخاسته است. به خانه اش بر میگردد، از طرفی احساس میکند هنوز گمشده خود را نیافته، و هنوز هم تا موقع خواب وقت زیادی دارد. پس به خیابانهای شهر میرود شاید در آنجا این شور و اضطراب و طلب را فروکش نماید. چند ساعتی در خیابانها پرسه میزند، کیک و بستنی هم میخورد، حالا خسته و کوفته به خانه برمیگردد.
اگر بخواهیم بازتابهای روانی حركات او را تفسیر كنیم باید بگوییم او در ابتدای روزِ جمعه شور و اضطرابی را در درونش حس میكند و میخواهد آن را برطرف نماید، پس همواره به دنبال چیزی میگردد، تا بتواند خلأ درونیاش را با آن پر كند. و در حقیقت حرکات بیرونی او برای فرونشاندن تشویش درونیاش است.
از صبح آن قدر به این طرف و آن طرف میرود كه «تنش» خسته میشود اما درون او آرام نمیگیرد. به فكر تفریحی جدید و جایگزینی دیگری میافتد! غروب جمعه كه میشود میبیند جمعهاش تمام شده، همه كاری كرده است اما در عین حال غم عجیبی را در قلب حس میكند. از صبح تا غروب تفریح كرده، ظهر غذای مناسبی خورده، عصر در خیابانهای شهر قدم زده، كیك و بستنی خورده - هر كاری كه به فكرش رسیده كرده - اما آن شور و اضطراب درونی كه از صبح با او بود نه تنها برطرف نشد بلكه شدیدتر شده و با یک ناامیدی هم همراه گشته است. غمی كه عصر جمعه برای انسان پیش میآید نشاندهنده «انتخاب» بدی است كه آن انسان در طول آن روز انجام داده است، غم این كه «چرا به جای خوب انتخابكردن، بد را انتخاب كردهام». در واقع، فطرت انسان از انتخاب بد، ناراضی شده است. ممكن است آن شخص برای جواب دادن به این تشویش و فرار كردن از غم و یأس، به خانه برگردد و با جایگزین دیگری از همان نوع جایگزینیهای صبح تا شب «خود»ش را با تلویزیون مشغول كند. اگر شبكه یك او را از «خود»ش نگرفت، شبكه دوم را نگاه كند و اگر آن هم نتوانست او را از «خود»ش بگیرد به شبكه دیگر رجوع كند. بعد از آن اعتراض میكند كه چرا تلویزیون ایران فقط چند شبكه محدود دارد؟! چرا سیصد شبكه ندارد؟! یعنی میخواهد از «خود»ش فرار كند و اعتراض درونیاش را نبیند! كمی بعد، از تلویزیون هم خسته میشود و تصمیم میگیرد بخوابد. این خواب هم برای او نوعی فرار از غم است، چون او در عمق «جانش» بانگی را میشنود كه به او میگوید : «من امروز را نپسندیدم و این زندگی را نمی خواهم!» (1)
پاورقی :
1 - اینکه در متون دینی داریم علت غم عصر جمعه به جهت عدم ظهور وجود مقدس حضرت حجت(عج) است، در همین راستا است. زیرا مقصد اصلی هر فطرتی تماس با حجت خدا(عج) است، ولی برای کسانی که در راستای نور فطرت خود قدم بر ندارند این غم ملموستر است و عملاً غمی است اضافه بر غمی که برای اهل ایمان در آن روز هست. چون نه به نیاز روحی ظهور امام زمان(عج) جواب داده شده، و نه به نیاز اولیه فطرتش که نظر به پاکیها و کمالات بود در آن روز جواب داده.
در حجاب جایگزینی ها
- بازدید: 388