امیرالمومنین(علیه السلام) بارها و بارها به حدیث غدیر در اثبات حقانیت خویش استناده کرده است و این نشان دهنده آن است که مفهومی که از دلالت حدیث غدیر، استنباط میشود همان امر ولایت و خلافت و جانشینی حضرت است. اما اینکه این استنادات در کتاب نهج البلاغه نیامده است دلیل بر این نمیشود که حدیث غدیر در دلالتش بر امر ولایت، نارسا باشد.
برخی برای حق جلوه دادن مذهب و عقیده خویش به هر دستاویزی متمسک میشوند و چه بسا از موضع ضعف، شبهات بیاساس و بیریشهای نیز بر عقاید مذهب مقابل خویش وارد سازند تا آن مذاهب مقابل را غیر حق وانمود سازند.
امروزه در گسترهی فضای مجازی، به این دست شبهات سست و بی پایه، بیشتر بر میخوریم. یکی از این دست شبهات، شبههای در مورد تشکیک در دلالت حدیث غدیر بر ولایت و امامت میباشد که چندیست در فضای مجازی منتشر شده مبنی بر این که:
«اگر حدیث غدیر بر موضوع امامت و خلافت دلالت میداشت پس چرا حضرت علی(علیه السلام) در اثبات حقانیت خویش از این حدیث بهره نبرده و به آن استناد نکرده است، و حتی یک روایت در نهج البلاغه مشاهده نمیشود که در آن، اشارهای به استناد حضرت به حدیث غدیر در اثبات حقانیت خویش باشد. پس، بدین جهت میتوان چنین گفت که حضرت نیز میدانسته مفاد حدیث غدیر بر جانشینی و امامت بر امت دلالت ندارد و از اینرو هرگز به آن احتجاج نکرد. پس مدعای اهل سنت که ولایت در حدیث غدیر به معنای دوستی و نصرت است، اثبات میشود».
در جواب این شبهه، در مطلب دیگری[1] احتجاجات حضرت به حدیث غدیر در منابع اهل سنت را به طور مبسوط بیان کردیم و در نوشتار حاضر، به این احتجاجات در منابع شیعی میپردازیم تا دروغ بودن این شبهه روشن شود.
احتجاجات حضرت در منابع شیعی وجود دارد:
1ـ در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله):
امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود: «رسول الله(صلی الله علیه و آله) به من فرمود که بین مردم این جملات را بگویم: «آگاه باشید، هر کس در اجر اجیرش ظلم کند؛ و هر کس به غیر از مولایش ولایت بپذیرد؛ و هر کس که به پدرش دشنام گوید، لعنت خدا بر اوست».
عمر به علی(علیه السلام) گفت: آیا اینها تفسیر هم دارد؟
علی(علیه السلام) فرمود: «خداوند و رسولش داناترند». در این حال عمر و دیگر صحابه نزد رسول الله(صلی الله علیه و آله) رفتند و از او جویای تفسیر مطالب مذکور شدند. حضرت فرمود: «امر کردم که بگوید: آگاه باشید، هر کس در اجر اجیرش ظلم کند، لعنت خدا بر اوست؛ زیرا خداوند فرموده است: «لَا أَسأَلُکُم أَجرَاً إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُربَی[شوری/23] بگو که اجری نمیخواهم مگر دوستی با نزدیکانم» پس لعنت خداوند برای هر کسی باد که به ما ظلم کند.
امر کردم که بگوید: آگاه باشید، هر کس به غیر از مولایش ولایت بپذیرد، لعنت خدا بر اوست؛ زیرا خداوند فرمود: «النَبیَّ أَولَی بِالمؤمنینَ مِن أَنفُسِهِم[احزاب/6] نبی سزاوارتر است از مومنین به خودشان» و هر کس که من مولای او هستم علی مولای اوست. پس لعنت خداوند بر کسی که ولایت غیر علی(علیه السلام) را بپذیرد.
امر کردم که بگوید: هر کس که به پدرانش دشنام بگوید، لعنت خدا بر اوست. من خداوند و شما را شاهد میگیرم بر اینکه من و علی پدران مومنین هستیم، پس لعنت خداوند بر کسی است که به یکی از ما دشنام بگوید. زمانی که صحابه از نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) خارج شدند، عمر گفت: ای اصحاب پیامبر! رسول الله(صلی الله علیه و آله) مانند امروز نه در مثل غدیر و نه غیر آن در ولایت برای علی(علیه السلام) تأکید نکرد. خباب بن الارت میگوید، این حدیث نوزده روز قبل از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده است».[2]
2. در سخن حضرت با سلمان پس از دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله):
مرحوم کلینی در کتاب کافی روایتی طولانی را با سند صحیح نقل کرده است که سلمان پس غصب خلافت توسط ابوبکر و بیعت مردم با وی در مسجد، به نزد امیرالمومنین(علیه السلام) میآید و حضرت را از این جریان با خبر میسازد و سپس حضرت به حدیث شریف غدیر استناد کرده و تصریح میکند که او از جانب خداوند برای این منصب انتخاب شده است و همان ولایت را بر مردم دارد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر مردم داشته است.
«.... رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من خبر داد که شیطان و سران اصحابش به دلیل اینکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در روز غدیر خم منرا به امر خداوند(عزوجل) به امامت و خلافت بر مردم و براى مردم نصب کرد نگران بودند. آنها ناراحت بودند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مردم خبر داد: من نسبت به آنها از خود آنها سزاوارترم و به آنها فرمود تا حاضران به غائبان برسانند و همه سران ابلیس گرد او آمدند و گفتند: همانا این امّت، مورد رحمت الهی و از هر گناهی معصوم است. نه تو و نه ما قادر به نفوذ در میان آنها نیستیم. همانا پیشوا و پناهگاه خود را پس از پیغمبرشان دانستند. در این هنگام بود که شیطان(لعنه اللَّه) افسرده و غمگین از آنجا دور شد.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من خبر داد که هر گاه از این جهان رخت بربندد، مردم پس از مخاصمه با یکدیگر در سقیفه بنى ساعده با ابو بکر بیعت میکنند، و از آنجا به مسجد میروند. نخستین کسى که بالاى منبر من، با ابوبکر بیعت میکند، شیطان است. او به چهره پیرمردى عابد و زاهد به مسجد میآید و چنین و چنان میگوید، سپس از مسجد بیرون میرود و شیاطین و پیروان خود را گرد آورده و باد در بینى میکند و به جست و خیز میپردازد و به پیروانش میگوید: آیا شما نبودید که گمان میکردید من نمیتوانم میان آنها نفوذ کنم، اکنون دیدید من با آنها چه کردم تا سرانجام از دستور خداى(عزوجل) و اوامر پیامبر(صلی الله علیه و آله) سر پیچی کردند».[3] سند اين روايت صحيح است و ترديدی در حجيت آن نيست.
3. در مناظره با ابوبکر در مسجد مدینه:
بلافاصله پس از ارتحال پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در مناظرهای، به عنوان مخالفت با بیعت با خلیفه اول، در مسجد مدینه فرمود: «آیا باید پیکر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را بر روی زمین رها میکردم و قبل از کفن و دفن آن حضرت، درباره خلافت و جانشینی وی نزاع میکردم؟! مسأله خلافت چنان روشن بود که گمان نمیکردم کسی در صدد دستیابی به آن باشد و در این موضوع با اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) درگیر شود! مگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در روز غدیر خم حجت را بر مردم تمام نکرد؟! و مگر جای عذری برای کسی باقی مانده بود؟! همگان را به خدا قسم مىدهم، هر كس كلام پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در روز غدير خم را شنيده است كه فرمود: «هر كس كه من مولاى او هستم اينك على مولاى اوست، خداوندا! هر كس على را دوست دارد دوستبدار و آنكه على را دشمن بشمارد، دشمن دار، هر كس على را يارى كند يارى كن، و هر كه على را خوار كند، خوار ساز». برخيزد و شهادت دهد».[4]
4. هنگام اجبار بر بیعت:
امیرالمومنین(علیه السلام) را به مسجد کشاندند تا از روی اجبار با ابوبکر بیعت کند. امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود: اگر بیعت نکنم چه میکنید؟ گفتند: تو را میکشیم. علی(علیه السلام) پاسخ داد که اینک بندهی خدا و برادر رسول خدا را کشتهاید. آن منافقین، عنوان برادر را انکار کردند و حضرت بعد از انکار ایشان، مهاجرین و انصار را قسم داد که آیا از رسولالله(صلی الله علیه و آله) نشنیدهاید که در روز غدیرخم چنین و چنان فرمود، و در غزوه تبوک چنین و چنان فرمود. حضرت چیزی را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل نکرد جز آنکه صحابه حاضر در مسجد به درستی آن اقرار کردند.[5]
5. هفت روز پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله):
حضرت علی(علیه السلام) هفت روز پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) وقتی از جمع آوری قرآن فارغ شد، میان مردم رفت و خطبه خواند و پس از مدح خدا و رسول خدا و بیان طریق نجات، فرمود: «صریحترین کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در معرفی من به جانشینی خود هنگامی بود که آن حضرت شنید عدهای در مجالس و محافل خود زمزمه میکنند که ما جانشینان آن حضرت هستیم و بعد از ایشان زمامداری امت را بر عهده خواهیم گرفت. پیامبر(صلی الله علیه و آله) با شنیدن آن زمزمهها و سخنان، به سفر حج که واپسین حج وی بود، تشریف برد و بعد از پایان مراسم حج، هنگام بازگشت، در غدیر خم دستور داد شِبه منبری برایش آماده کردند. آنگاه از منبر بالا رفت و بازوی منرا گرفت و بلند کرد و با صدای بلند و رسا در میان انبوه جمعیت فرمود: «هر که من سرور و مولایش هستم، علی سرور و مولای اوست؛ خدایا دوست بدار هر که دوستش دارد و دشمن بدار هر که دشمنش دارد». با این کلام صریح رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پذیرش ولایت من، عین ولایت الهی شد».[6]
6. در زمان دل جویی ابوبکر از امام(علیه السلام):
با استقرار حاکمیت خلیفه اول و بیعت مردم با وی، اوضاع به شکلی آرام شد. ابوبکر و یارانش که پایههای حاکمیتشان را تثبیت شده و معترضان را در حالت سکوت و پذیرش وضع موجود مشاهده کردند، تا حدودی تلاش کردند با دلجویی از مخالفان، بهویژه شخص امیرالمومنین(علیه السلام) مانع هر گونه اقدامی از جانب آنان شوند.
ابوبکر در راستای همین سیاست، خواهان گفتوگوی تنهایی با حضرت شد و سعی کرد با تمسک به حدیثی که به قول خودش از رسولخدا(صلی الله علیه و آله) شنیده بود، علیه امام استدلال کرده، اقدام خویش مبنی بر بهدستگیری قدرت و غصب خلافت رسولخدا(صلی الله علیه و آله) را توجیه نماید. او گفت: از رسولخدا(صلی الله علیه و آله) شنیده که امتش بر گمراهی جمع نخواهد شد و وقتی اجتماع مردم را بر گرد خود دیده است با تمسک به همان حدیث، خلافت را به دست گرفته است.
در مقابل، امام(علیه السلام) با رد دیدگاه ابوبکر و اینکه آیا من و کسانی که در اجتماع حضور نداشتند و مخالف به شمار میآیند، جزء امت نیستند؟! با طرح فضایل و جایگاه خود در جامعه، نزد رسولخدا(صلی الله علیه و آله) و اسلام و گرفتن اقرار از ابوبکر، حاکمیت خلفا و ریاست ابوبکر بر دنیای اسلام را مردود میشمرد. جریان گفتوگو میان امام علی(علیه السلام) و ابوبکر را امام صادق(علیه السلام) به نقل از پدر بزرگوارش از امام سجاد(علیه السلام) نقل میکند.
طبق این نقل، ابوبکر درصدد دلجویی از علی(علیه السلام) برآمده، به ایشان میگوید: "من برای خلافت، زمینهچینی نکرده و رغبتی به آن نداشتم؛ نه به خلافت حریصم و نه توان آن را دارم، چون نه ثروتی دارم و نه قبیلهای که با اتکا به آنها به فکر غلبه بر دیگران باشم. اما تو از من دلگیر و از خلافت، گلایهمندی و…"؛ امام(علیه السلام) در پاسخ میفرماید: «اگر رغبتی به خلافت نداشتی و به آن حریص نبودی چرا زیر بار آن رفتی، در حالیکه به عدم تواناییهای خود معترفی؟!».
آنگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ابوبکر سؤال میکند: «کسی که میخواهد زمام امور مسلمانان را به دست گیرد باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟». ابوبکر بعد از برشماری برخی خصوصیات، ساکت میماند و امام(علیه السلام) با بیان ویژگیهای خود، ابوبکر را سوگند میدهد که اگر این ویژگیها را قبول دارد، تصدیق کند که همه آنها مورد تصدیق ابوبکر قرار میگیرد. یکی از این فرازها حدیث غدیر است: «تو رابه خدا سوگند، آیا با استناد به حدیث رسولخدا(صلی الله علیه و آله) در روز غدیر، من مولای تو و هر مسلمانی هستم یا نه؟ ابوبکر گفت: البته که شما مولا هستید».[7]
7. در جلسه شورا:
حضرت علی(علیه السلام) در گفتگو با اصحاب شورا فرمود: «شما را به خدا سوگند میدهم؛ آیا در بین شما [پنج تن از اصحاب شوری] کسی غیر از من هست که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در روز غدیر به امرِ خداوند متعال او را [به ولایت] منصوب و سپس در مورد او فرموده باشد: "مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه؟!"». همه گفتند: نه. [8]
*****************************
پینوشت :
[1]. اگر حدیث «غدیر» بر «ولایت» دلالت میکند، چرا امیرالمومنین به آن استناد نکرد؟!
http://www.welayatnet.com/fa/news/98893
[2]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق، ج22، ص489.
[3]. «أَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله أَنَّ إِبْلِیسَ ورُؤَسَاءَ أَصْحَابِهِ شَهِدُوا نَصْبَ رَسُولِ اللَّهِ إِیَّایَ لِلنَّاسِ بِغَدِیرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ فَأَخْبَرَهُمْ أَنِّی أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وأَمَرَهُمْ أَنْ یُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ. فَأَقْبَلَ إِلَى إِبْلِیسَ أَبَالِسَتُهُ ومَرَدَهُ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا إِنَّ هَذِهِ أُمَّهٌ مَرْحُومَهٌ ومَعْصُومَهٌ ومَا لَکَ ولَا لَنَا عَلَیْهِمْ سَبِیلٌ قَدْ أُعْلِمُوا إِمَامَهُمْ ومَفْزَعَهُمْ بَعْدَ نَبِیِّهِمْ فَانْطَلَقَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ کَئِیباً حَزِیناً. وَأَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله أَنَّهُ لَوْ قُبِضَ أَنَّ النَّاسَ یُبَایِعُونَ أَبَا بَکْرٍ فِی ظُلَّهِ بَنِی سَاعِدَهَ بَعْدَ مَا یَخْتَصِمُونَ ثُمَّ یَأْتُونَ الْمَسْجِدَ فَیَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یُبَایِعُهُ عَلَى مِنْبَرِی إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فِی صُورَهِ رَجُلٍ شَیْخٍ مُشَمِّرٍ یَقُولُ کَذَا وکَذَا ثُمَّ یَخْرُجُ فَیَجْمَعُ شَیَاطِینَهُ وأَبَالِسَتَهُ فَیَنْخُرُ ویَکْسَعُ ویَقُولُ کَلَّا زَعَمْتُمْ أَنْ لَیْسَ لِی عَلَیْهِمْ سَبِیلٌ فَکَیْفَ رَأَیْتُمْ مَا صَنَعْتُ بِهِمْ حَتَّى تَرَکُوا أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وطَاعَتَهُ ومَا أَمَرَهُمْ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ». محمد بن یعقوب کلینی(م329)، کافی، بیروت، منشورات الفجر، چاپ اول، 2007م-1428هـ، ج8، ص182-183، ش541؛ و تهران، چاپ اسلامیه، چاپ دوم، 1362هـ.ش، ج8، ص343.
[4]. الاحتجاج على أهل اللجاج، چاپ نجف، 1386ق-1966م، ج1، ص96؛/ و بحارالانوار، ج۲۸، ص185.
[5]. «....بایع ودع عنک هذه الأباطیل! فقال علیه السلام له: فإن لم أفعل فما أنتم صانعون؟ قالوا: نقتلک فقال علیه السلام : «إذا تقتلون عبداللّه وأخا رسوله. فقال أبوبکر: أما عبداللّه فنعم، وأما أخو رسول اللّه فما نقر بهذا قال: أتجحدون أن رسول اللّه صلی الله علیه وآله آخی بینی وبینه؟ قال: نعم. ... ثم قال(علیه السلام) یا معشر المسلمین والمهاجرین والأنصار، أنشدکم اللّه، أسمعتم رسول اللّه صلی الله علیه وآله یقول یوم غدیر خم کذا وکذا و فی غزوه تبوک کذا وکذا؟ فلم یدع علیهالسلام شیئا قاله فیه رسول اللّه صلی الله علیه وآله علانیه للعامه إلاّ ذکرهم إیاه. قالوا: اللهم نعم». هلالى كوفى، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس، قم ، انتشارات الهادی، ۱۴۱۵ق، ص۵۸۸.
[6]. کلینی، الکافی، ، تهران، دارالکتب الإسلامیة، ۱۳۶۵ ش، ج۸، ص۲۷.
[7]. «قال: أنشدک باللّه أنا المولی لک ولکل مسلم بحدیث النبی صلی الله علیه وآله یوم الغدیر أم أنت؟ قال: بل أنت». شیخ صدوق، خصال، ص۵۵۰؛/ و طبرسی، احتجاج، ج1 ص160.
[8]. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، 1403ق، ج1، ص136؛/ و شیخ طوسی، الامالی، ص۳۳۲.
منبع : پیروان ولایت