از ویژگی های مهم امامان معصوم علیه السلام برخورداری آنان از پایگاههای مردمی است.
و چون دشمنان آنان (حکمرانان اموی و عباسی) به اهمیت این پایگاه و نقش آن در تداوم خط امامت واقف بودند همواره سعی میکردند، تودههای مردم را از امامانشان دور نگهدارند و میان امت و امامت جدایی افکنند.
این سیاست در هر زمان به گونهای اجرا میشد و هر چه از حیات امامت میگذشت و ابعاد فرهنگی، سیاسی و اجتماعی زندگی پیشوایان علیهم السلام و نقش محوری آنان در حفظ و تداوم اسلام ناب محمدی و ستیز با قدرتهای اهریمنی، در سطح جامعه بیشتر روشن میشد، اعمال سیاست محدودیت دستگاه خلافت نسبت به آنان فزونتر میگشت. «ابو القاسم بن ابوالقاسم» به نقل از خدمتکار امام هادی (ع) میگوید:
«متوکل از رفت و آمد مردم، به خانه امام «علی بن محمد» علیه السلام و دیدار با آن حضرت جلوگیری میکرد.روزی که امام (ع) در خانه متوکل بود، من از خانه بیرون آمدم، دیدم گروهی از شیعیان بیرون خانه نشستهاند، وقتی از علت توقف آنان پرسیدم گفتند: منتظر بازگشت سرورمان هستیم که او را ببینیم و به محضرش سلام عرض کنیم و باز گردیم» . (1)
سیاست یاد شده ارتباط امام هادی (ع) را با مردم محدود کرد، ولی از همین ارتباط محدود و رهنمودهایی که از امام (ع) نسبت به دوستان و شیعیانشان به یادگار مانده است به نقش رهبری الهی پیشوای دهم علیه السلام نسبت به پایگاههای مردمی و اهتمام آن حضرت به این پایگاهها ـ که در راستای گسترش بینش و جنبش مکتبی امت مسلمان و کوتاه کردن، دستهای ظلم و ستم قدرتهای طاغوتی از جامعه اسلامی صورت میگرفت ـ پی خواهیم برد. در ذیل، نمونههای روشنگر این موضع امام (ع) را یادآور شده و نتیجهگیری نهایی آن را به عهده شما خواننده عزیز میگذاریم» . (2)
بازداشتن فردی از گناه
مردی که کاری برای امام (ع) انجام داده بود و به ازاء آن، مبلغ چهارصد درهم از آن حضرت طلب داشت با دوست خود گفت: «دویست درهم از این پول را پارچهای میخرم تا با آن کار کنم و دویست درهم باقیمانده را خرما میخرم، تا از آن نبیذ درست کنم.» دوستش میگوید : «من با شنیدن این سخن روی از او برگرداندم. در این هنگام امام هادی (ع) رسید و در حالی که آثار خشم در چهرهاش نمودار بود از مرکبش فرود آمد و فرمود:
«مقبل! به اندرون برو و چهار صد درهم بیاور و به این ملعون بده و به او بگو: این حق توست، با دویست درهم آن پارچه بخر و نسبت به تصمیمی که درباره دویست درهم باقی مانده گرفتهای از خدا بترس!»
«مقبل» میگوید: من پولها را به او دادم و پیام امام (ع) را نیز ابلاغ کردم، او گریه کرد و گفت: «سوگند به خدا، هیچگاه نبیذ و مسکر دیگری ننوشیدهام و سرور تو این را میداند» . (3)
سعی بر حفظ جان یاران خود
محمد بن داود قمی و محمد طلحی میگویند:
«اموالی از خمس و نذر و هدیه و جواهرآلات را که از مردم قم و اطراف آن جمع آوری شده بود برای امام هادی علیه السلام میبردیم که ناگهان پیک آن حضرت در بین راه رسید و گفت : برگردید که الان زمان دریافت آنها نیست. ما از همانجا به قم بازگشتیم و اموال یاد شده را در جای امنی نگهداری کردیم. پس از چند روز فرمان آن حضرت رسید که کاروانی از شتران را به سوی شما فرستادم، اموالی که نزدتان هست بر آنها بار کنید و آزادشان بگذارید. ما طبق دستور امام (ع) عمل کردیم. سال دیگر که به محضر امام (ع) رسیدیم فرمود: آنچه را که برای ما فرستادید بنگرید. هدایا و اموال را همانگونه که فرستاده بودیم نزد آن حضرت یافتیم» . (4)
در جریان دیدار «صقر بن أبی دلف» با پیشوای دهم (ع) در زندان متوکل، پس از گفتگوهایی که بین آن دو انجام گرفت، حضرت به او فرمود:
«زود وداع کن و از اینجا بیرون رو که بر تو ایمن نیستم» . (5)
در نامهای که آن حضرت به دو تن از یاران و وکلای خود نوشت با یادآوری یک سلسله نکات اطلاعاتی آنان را از خطرات احتمالی دور داشت. خلاصه این نامه ارزشمند چنین است:
«ای ایوب بن نوح! به تو دستور میدهم که از ارتباط و رفت و آمد زیاد با «ابوعلی» بپرهیزی و هر کدام از شما در قلمرو مأموریت خود مشغول انجام کارهای محوله باشید، و حتی اگر شما بر اساس دستور العمل تعیین شده رفتار نمایید از ارتباط با من نیز بینیاز خواهید بود . و نیز به شما دستور میدهم که از اهالی بغداد و مداین چیزی را که برای شما میآورند نپذیرید، و نیز برای دیدار با من به آنان وقت ملاقات ندهید، و کسانی را که از خارج قلمرو مأموریتی شما برای شما چیزی میآورند به وکیل ناحیه مربوطه راهنمایی کنید. و لازم است هر یک از شما این دستورها را پذیرفته و اجرا نماید» . (6)
حمایت و دستگیری از دوستان
علی بن جعفر از وکلای امام هادی (ع) بود که در پی سعایت از او نزد متوکل، دستگیر و به زندان افکنده شد و زمان زیادی را در زندان سپری کرد. یکی از درباریان و نزدیکان متوکل در قبال دریافت سه هزار دینار تعهد کرد او را از زندان آزاد کند. ولی وقتی خبر به متوکل رسید سخت مخالفت کرد و گفت: او وکیل ابوالحسن هادی است و من تصمیم بر قتل او دارم.
علی بن جعفر، پس از آگاهی از تصمیم متوکل سخت بیمناک شد. نامهای به امام هادی (ع) نوشت و موقعیت سخت و خطرناک خود را برای آن حضرت یادآور شد. امام علیه السلام در پاسخ نوشت که در فکر او هست و برایش دعا خواهد کرد. در پرتو دعای امام (ع) متوکل همه زندانیان از جمله علی بن جعفر را آزاد کرد و از او عذرخواهی نمود. (7)
مردی وحشت زده و در حالی که بر خورد میلرزید بر امام نقی (ع) وارد شد و گفت: «فرزندم به جرم دوستی شما دستگیر شده و همین امشب او را میکشند.»
امام (ع) با خونسردی فرمود:
«بیمناک مباش! فرزندت فردا خواهد آمد.»
با دعای امام (ع) و امدادهای الهی روز بعد فرزندش آزاد شد و نزد پدر بازگشت. (8)
«ایوب بن نوح» میگوید:
«به امام هادی (ع) نوشتم: «جعفر بن عبد الواحد قاضی» متعرض من شده و مرا در کوفه مورد آزار قرار میدهد.»
امام (ع) در پاسخ نوشت: «تا دو ماه دیگر از شر او رها میشوی.»
وی پس از دو ماه از مقام خود عزل شد و من از شرش راحت شدم» . (9)
«کافور خادم» میگوید:
«در نزدیکی محل سکونت امام (ع) روستا مانندی بود که صاحبان صنایع در آنجا مشغول کار بودند. از جمله آنان فرد صنعتگری به نام «یونس نقاش» بود که با امام (ع) رابطه داشت و به آن حضرت خدمت میکرد.
وی، روزی در حالی که از وحشت بر خود میلرزید خدمت امام (ع) رسید و سفارش خانوادهاش را به امام (ع) کرد و گفت: میخواهم (از این شهر) کوچ کنم.
امام (ع) از علت آن پرسید. گفت: «موسی بن بغا» نگین گرانبهایی برای من فرستاد تا بر روی آن نقش برآورم، ولی آن نگین در دست من شکست و فردا هم موعد تحویل آن است. (وقتی بفهمد من آن را شکستهام) یا مرا هزار تازیانه میزند و یا میکشد.
امام (ع) رو به «یونس» کرد و با خونسردی فرمود: به منزل برو تا فردا، چیزی جز خیر پیش نخواهد آمد.
روز بعد دوباره در حالی که از ترس میلرزید خدمت امام (ع) رسید و گفت: هم اکنون فرستاده «بغا» آمده و درخواست نگین را میکند. امام (ع) فرمود: به سوی او بازگرد جز خیر چیزی نخواهی دید.
«یونس» از نزد امام (ع) رفت، ولی پس از چند لحظه خندان بازگشت و گفت: پیک نزد من آمد و گفت: کنیزان (به خاطر آن نگین) با یکدیگر به نزاع پرداختهاند، اگر ممکن است آن را نصف کن، اجرت اضافی آن را به تو خواهیم داد.
امام (ع) دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! حمد و سپاس تنها تو را سزاست، به خاطر آنکه ما را از کسانی قراردادی که بحق تو را سپاس میگویند» . (10)
«یسع بن حمزه قمی» میگوید:
«عمر بن مسعده وزیر معتصم نسبت به من بسیار بد رفتار کرد، چندانکه بر جان خود از او بیمناک شدم. طی نامهای به امام هادی علیه السلام از او و کارهایی که نسبت به من انجام داده بود شکایت کردم.