از همان کودکی، مغز دانشها را میگشودی به اعجاز و عطش های ناتمام و سرگردانِ پرسش را التیام میبخشیدی.
عزت را به نام محتاجان و ناداران گره میزدی، آنجا که امر میکردی آنان را با نیکوترین نامها خطاب کنند.
پیش از تو، نان از عملِ خویش خوردن برای عابدان سزاوار نبود؛ اما عرق ریزانِ پیشانی تو در گرمای مدینه، حجت قاطعی شد که جستجوی روزی و رفاه، عابد و زاهد نمیشناسد.
ده ها هزار روایت گلبرگ از بوستان خوشرنگ و خوشبوی جان تو دمید و هدایت و روشنی را به دستهای مشتاقمان، پیشکش کرد.
مرثیه رفتن تو...
اینک، سرزمین بی نور، بی ساقه و بی جلای دلها، پس از رفتن تو مرثیه خوان تنهایی شیعیان شده است.
در این سوگِ سترگ و جانکاه، خویشتن را قرار میبخشیم به رشته های مروارید اندیشه های تو و میگشاییم دفتر پر برگ و بَرِ درسهایی را که از تو آموخته ایم:
«سه چیز از مکارم دنیا و آخرتند؛ گذشت از کسی که به تو ستم کرده، پیوند با آن کس که از تو بریده و بردباری به هنگامی که نسبت به تو نادانی میشود».
مصطفی پورنجاتی