چشم تاریخ مانده است به راه
می کند روزگار خیره نگاه
دل ایام می طپد از شوق
می کشد ز انتظار گردون آه
سوخته ز آرزو دل خورشید
در هوس باز مانده دیده ماه
فجر بیدار مانده شب همه شب
سر کشیده ز شوق صبح، پگاه
تا مگر فصل عشق و ناز آید
روز عید غدیر باز آید
بذر حق در غدیر کاشته شد
پایه عدل کل گذاشته شد
اندر این روز راز خوشبختی
بر جبین زمان نگاشته شد
تا قیامت فرشته اقبال
بر روان بشر گماشته شد
به خلافت: علی به دست نبی
در چنین روز برفراشته شد
به ولایت، رسالت خاتم
خورد پیوند و گشت مستحکم
شد عوض زین تحوّل پرشور
راه تاریخ و یافت عالم نور
شعله انگیخت مشعل تقوی
تیرگی از ره بشر شد دور
بیکسان را پناه و پشت آمد
یار محنتکشان نمود ظهور
یافت توحید و عدل پشتیبان
کاخ دین شد مزین و معمور
دل آفاق محو و مات علیست
عقل سرگشته صفات علیست
او بُوَد پیشوا که گاه خطر
خفت در جایگاه پیغمبر
[376]
او بود جانشین که گفت رسول
از پس من علی بُوَد رهبر
او سزد ملک را که یکسان است
حَجَر و گوهرش به پیش نظر
او امام است خلق را که بَرد
نان بیچارگان به وقت سحر
حکم او را سزد، که ننهد پای
سر موئی ز راه عدل به در
هفت اقلیمش ار دهند به زور
طعمه ای را نگیرد از دم مور
گر به غُلها کشند پیکر او
ور به خاشاک و خاک بستر او،
باشدش بِهْ که گردد آلوده
به ستم دامن مطهّر او
ز آهن تفته پُرس عدلِ علی
یا بجوی از کف برادر او
بین مساوات را که یکسان است
با علی در لباس، قنبر او
نازم انصاف را که هست قوی
خوار و بیچاره در برابر او
وان ستمدیده بینوای ضعیف
زورمند و قویست در بر او
بی بها کفش پاره در نظرش
از امارت بِهْ است و سیم و زرش
گشت از روی دلربای علی
جلوه گر در جهان خدای علی
چون ز احسان اوست زنده جهان
باد جان جهان فدای علی
آفرینش گرفته سر تا سر
جای در سایه لوای علی
سر نیارد فرو به پادشهی
هر کسیکو بشُد گدای علی
درک فضلش ز عقل بیرون است
چه توان گفت در ثنای علی
بر لب آورده جان ز شوق «شفق»
خواهد افشاندش به پای علی
جان وی غرقه محبّت اوست
چشم بر راه لطف و رحمت اوست
محمّدحسین بهجتی (شفق)
پیام شادی / 46
فصل عشق و ناز
- بازدید: 180