گذشت که مساله امامت تنها مربوط به گذشته نیست و ارتباط کاملی با زندگی روزمره ما دارد; زیرا بحث «حکومت و رهبری سیاسی جامعه» و تبیین مسائل مربوط به رهبری پس از پیامبرصلی الله علیه وآله میتواند ما را در رسیدن به حقیقت یاری نماید. در این زمینه، یکی از بهترین منابعی که تمامی ویژگیهای یک سند معتبر را دارا میباشد، خطبه سوم نهج البلاغه معروف به خطبه «شقشقیه» است. این خطبه، تاریخ و فلسفه سی سال حکومت خلفا و خلافت خود آن حضرت و فلسفه حکومت از دیدگاه اسلام بوده که بخش نخست آن در خصوص زمان و دلایل ایراد خطبه شقشقیه، فلسفه حکومت از دیدگاه حضرت علی علیه السلام، بدعتها و انحرافات پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به تفصیل بحثشد. اینک ادامه مقاله را پی میگیریم:
خلافت عمر: «ای عمر، نیک بدوش که بهرهای از آن تو راست. امروز برای او محکم ببند تا فردا به تو بازگرداند. » (1)
اگر قبول کنیم که پیامبر امر حکومت را به مردم واگذار نموده جای این سؤال هست که از ابوبکر پرسیده شود: چرا به سیره و روش پیامبرصلی الله علیه وآله عمل نکردی و چرا خلافت را به مردم واگذار ننمودی؟ چرا با مردم و اصحاب رسول الله مشورت نشد؟
پاسخ، روشن است. با آن همه زحمتی که عمر برای تثبیتخلافت ابوبکر کشیده بود، ابوبکر نمیتوانست آنها را جبران نکند. به همین دلیل، «زمامداری را در طبعی خشن قرار داد که دلها را سخت مجروح میکرد و تماس با آن خشونتی ناگوار داشت. » (2)
حضرت علی علیه السلام دوران عمر را از بدترین دورانها میداند و از آن به شدت شکوه میکند: «من به درازای مدت و سختی مشقت در چنین وضعی تحملها نمودم. » (3)
در دوران عمر، دوران بدعت گذاریهای آشکار بود و تحمل این وضع برای حضرت علی علیه السلام بسیار سخت; زیرا در عمر دو ویژگی وجود داشت:
یکی جسارت در بدعتگذاری و بی اعتنایی به سنت رسول خداصلی الله علیه وآله و قرآن;
دوم خشونت در اعمال این بدعت ها و اینکه به احدی اجازه مخالفت با انحرافات و بدعت های خویش را نمیداد: «. . . دمساز طبع درشت خو;چونان سوار بر شتری چموشکها گرافسارشرابکشند بین یاشبریدهشودواگر رهایش کنند از اختیارش به در میرود. » (4)
حضرت علی علیه السلام نه میتوانست در برابر این بدعتها سکوت کند و نه صلاح بود در مقابل عمر بایستد. از جمله بدعت های همراه با خشونت عمر، تحریم متعه حج، متعه زنان و تهدید به مجازات متخلفان بود. (5) نمونه دیگر اعمال خشونت عمر در مورد مردمسلمانی است که پسازاعمال خشونت عمر، مرتدشد. (6)
او در بسیاری از موارد، اشتباهاتش را نیز میپذیرفت: «عمر در بسیاری از موارد، حکمی صادر میکرد سپس آن را نقض میکرد و بر خلاف آن حکم میداد. » (7) بر این اساس، بسیاری از صحابه از جمله طلحه صراحتا به ابوبکر اعتراض کردند که عمر در زمان تو، که مردی نرمخو هستی، خشونت به کار میبرد. وای به زمانی که تو نباشی و او بر مسند قدرت تکیه زند! اما ابوبکر به این اعتراضات توجهی نکرد، و آنها را به حسادت متهم نمود. (8)
خلافت عثمان و قصه شورا
«فیالله و الشوری، متی اعترض الریب فی مع الاول منهم حتی صرت اقرن الی هذه النظائر. » (9)
زمانی که عمر مضروب شد و در آستانه مرگ قرار گرفت، پس از درخواستها و شک و تردید نسبتبه امر خلافت، در نهایت تصمیم گرفتخلافت را در شورایی مرکب از شش نفر قرار دهد که عبارت بودند از: حضرت علیعلیه السلام، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحه و زبیر. این افراد مامور شدند که از میان خود یک نفر را به عنوان خلیفه معین نمایند، وگرنه همه کشته میشوند. اگر این انتخاب بالاتفاق صورت گرفت، مشکلی نخواهد بود و اگر اکثریت رایی داشتند اقلیتباید تابع آنها باشند، وگرنه کشته شوند و اگر به دو گروه مساوی تقسیم شدند، حق باگروهی است که عبدالرحمن بن عوف با آنهاست. (10)
ترکیب اعضای شورا و شرطی که عمر گذاشته بود یک نتیجه قطعی داشت و آن محرومیت علی علیه السلام از خلافت بود. «وصیت عمر به این شورا مانند قراردادی رسمی بود که آن مرد مظلوم باید مغلوب باشد. » (11)
پس از اعلام اسامی اعضای شورا، حضرت علی علیه السلام در پاسخ عمویش عباس، که از او در مورد تصمیم عمر سؤال کرد، فرمود: «ای عمو، حق را از ما گرفتند! » عباس پرسید: چگونه؟ حضرت فرمود: «مرا با عثمان همسنگ نمود و گفت: با اکثر باشید و اگر دو نفر به شخصی و دو نفر دیگر به شخصی نظر داشتند با آنها باشید که عبدالرحمن در میان آنان است» و معلوم است که سعد پسر عموی عبدالرحمن است و با او مخالفت ندارد و عبدالرحمن هم داماد (شوهر خواهر) عثمان است. یکی از آنها دیگری را برمیگزیند و اگر آن دو نفر دیگر هم با من باشند فایدهای نخواهد داشت. (12) و این همان حقیقتی است که حضرتعلیه السلام به آن اشاره میکند: «. . . مردی در آن شورا از روی کینهتوزی، اعراض از حق نمود و دیگری به برادر زنش تمایل کرد با اغراض دیگری که در دل داشت (13) تا اینکه سومی از میان آنها برخاست. » (14)
اما سؤال اساسی این است که چرا عمر علی علیه السلام را به خلافت منصوب نکرد و یا امر خلافت را به مردم واگذار ننمود؟ کار عمر در رهبری و انتخاب آن، نه با سیره رسول خداصلی الله علیه وآله سازگاری داشت و نه با سیره ابوبکر. این بدعت دیگری بود که در حوزه سیاسی اسلام به وجود آورد. او در حالی زمینه محرومیت علی علیه السلام را از خلافت فراهم کرد که قطعا لیاقت و استحقاق او را برای این کار به خوبی میدانست و خود بدین واقعیت معترف بود، همانگونه که خود بارها گفته بود; از جمله وقتی از عمر درخواست کردند کسی را به عنوان خلیفه معین کند، در جواب و در حالی که به علی علیه السلام توجه داشت و اشاره میکرد، گفت: «من پس از گفته خود بر آن شدم که سزاوارترین مردم را به زمامداری شما برگزینم تا شما را در راه حق پیش برد. » (15)
همچنین از عمر نقل شده است: «اگر علی امر حکومت را به دست بگیرد [گرچه در او شوخ طبعی است ]سزاوارترین و لایقترین است که شما را به راه حق هدایت کند. » (16)
این در حالی بود که هیچ یک از اعضای دیگر شورا را لایق این مقام و منصب نمیدانست. او خطاب به اعضای شورای منتخب خویش چنین گفت: «من فکر کردم و دریافتم که شما رئیس و سرکرده این مردم هستید و خلافت هم از میان شما بیرون نیست. آیا همه شما طالب خلافت هستید؟ » عمر با سکوت روبهرو شد. بار دیگر سؤالش را تکرار کرد.
در این میان، زبیر به زبان آمد و گفت: «چرا نباشیم، در حالی که ما کمتر از تو نیستیم، نه از نظر سابقه در دین و نه از نظر حسب و نسب و قرابتبه رسول الله و حال آنکه تو این منصب را تصرف کرده و اداره نمودهای. » عمر گفت: «آیا نمیخواهید که شما را از خودتان خبر دهم؟ » در جواب گفتند: «اگر هم بخواهیم که نگویی، خواهی گفت. پس هر چه میخواهی بگو. » گفت: «اما تو ای زبیر، مردی هستی بد دنده و فتنه جو، در تو رضایت مؤمن و خشم کافر است. اگر کار به دست تو بیفتد، چه بسا برای مشتی جو، بطحا را زیر و زبر کنی. یک روز انسان هستی و روز دیگر شیطان، و خدا نمیخواهد که با این صفت، امر این امت را به دست تو بدهد. » «اما تو ای طلحه، بگویم یا ساکت باشم؟ » طلحه در جواب گفت: «بگو; زیرا تو هیچ حرف خیری نمیزنی. » عمر گفت: «اما من تو را (خوب) میشناسم. از زمانی که در جنگ احد آن حادثه برای انگشتت پیش آمد و آن کبر و نخوت در تو ایجاد شد. پیامبر رحلت نمود، در حالی که بر تو غضبناک بود، به سبب حرفی که هنگام نزول آیه حجاب بر زبانت جاری شد. » (17)
پس رو به سعد کرد و گفت: «اما تو ای سعد، گیرم که صاحب اسب و تیر و کمان و مردی شجاع و جنگجو باشی، ولی زهره را با این امر و اداره امور مردم چه کار؟ ! »
و به عبدالرحمن بن عوف گفت: «اما تو ای عبدالرحمن، اگر نصف ایمان مسلمانان با ایمان تو سنجیده شود، ایمان تو بیشتر خواهد بود، اما این کار با آن ضعفی که در تو وجود دارد، سازگاری ندارد. زهره را با این امر چه کار؟ ! »
آنگاه به عثمان خطاب کرد و گفت: «اما تو ای عثمان، میبینم که قریش به خاطر دوستی تو این امر را بر گردن تو نهادهاند و تو زادگان امیه و ابی معیط را برگردن مردم سوار کرده و اموال عمومی را به آنان اختصاص دادهای. پس از آن، دستهای از گرگان عرب بر تو تاخته و تو را در میان بستر ذبح کردهاند. »
و در پایان، رو به علی علیه السلام کرد و گفت: «اما ای علی، اگر در تو شوخ طبعی و خنده رویی نبود، (18) والله، اگر تو ولایت این مردم را به عهده میگرفتی، هر آینه آنها را به راه روشن و حق واضح رهنمون میشدی. » (19) و این معنای کلام علی علیه السلام است که میفرماید: «پناه بر خدا از این شورا! من کی در برابر شخص اولشان در استحقاق خلافت مورد تردید بودم که امروز با اعضای این شورا قرین شمرده شوم! » (20)
حال جواب این سؤال که «چرا عمر با علم به برتری علی علیه السلام و بیلیاقتی دیگر اعضای شورا، او را از حق الهی خود محروم کرد» ، روشن میشود:
«و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین» (نمل: 14);
و آن را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین داشتند. پس بنگر سرانجام مفسدان چگونه بود.
آثار شوم شورا
تشکیل این شورا نه تنها موجب شد که حق علی علیه السلام ضایع شود، بلکه زمینه مفاسد بسیاری را نیز در جامعه اسلامی فراهم کرد و افرادی را که لیاقت خلافت نداشتند به طمع انداخت و بعدها به همین دلیل که در شورا بودهاند، در مقابل علی علیه السلام ایستادند.
شیخ مفید درباره سعد میگوید: «او شخصا کسی نبود که خود را برابر با علی علیه السلام بداند، اما از زمانی که در شورا وارد شد، احساسی در او پدید آمد که هلیت خلافت را دارد و همین بود که دین و دنیای او را خراب کرد. » (21)
ابن ابی الحدید نیز این تحلیل را ارائه میدهد که وارد شدن این افراد در شورا، این احساس را در آنها پدید آورد که لیاقت خلافت دارند و همین باعث اختلافات بعدی شد.
در جنگ جمل نیز طلحه به علی علیه السلام پیشنهاد کناره گیری و واگذار نمودن خلافت را به شورا داد. او گفت: «ما هم در شورا بودیم. اکنون دو نفر در گذشته اند که تو را نمیخواسته اند. ما نیز سه نفر هستیم. » پاسخ علی علیه السلام این بود که این امر میبایست پیش از بیعتباشد. حال که بیعت کرده اید، جز اطاعت و وفاداری به بیعت چارهای ندارید. » (22) این سخن حضرت شاید به مطلب مزبور اشاره داشته باشد: «ممکن است پس از امروز درباره این امر (خلافت) با چشمهای خود ببینید که شمشیرها از نیام بیرون آمده و به پیمانها خیانت شده است، تا آنجا که بعضی از شما امام و پیشوای گمراهان و پیرو جاهلان خواهید گشت. » (23)
دوران خلافت عثمان; اوج انحرافات
«مرگ سومی هم فرا رسید و رشته هایش پنبه شد و کردارش به حیات او خاتمه داد و پرخوری او را به روی انداخت. » (24)
حضرت در این بخش از خطبه به دو نکته درباره عثمان اشاره میکنند: یکی کردار نادرست او و دیگری پرخوری از بیتالمال. در زمینه مطلب دوم، پیش از این مطالبی ذکر شد. اینک در مورد مطلب اول، فهرستوار به مسائلی اشاره میشود که باعث قیام مردم علیه عثمان گردید.
الف. عثمان بدعت های بسیاری در دین گذاشت. این بدعتها آن قدر زیاد و آشکار بود که عایشه درباره آن گفت: «پیراهن رسول خدا هنوز نپوسیده، ولی تو سنت او را از بین برده ای. » (25) و نیز به مردم گفت: «این نعثل را بکشید; او کافر شده است. » همچنین عمار بن یاسر گفت: «ما عثمان را کشتیم، در حالی که کافر بود. » (26) از جمله این بدعتها تعطیلی حکم قصاص در مورد عبیدالله بن عمر قاتل سه نفر از جمله هرمزان بود که طبق حکم قرآن، میبایست قصاص شود، ولی عثمان مانع از اجرای حکم الهی شد. (27) او همچنین از اجرای حدود الهی بر ولید بن عقبه توسط حضرت علی علیه السلام شدیدا ناراحتشد.
ب. برخورد نادرست و ناشایست با صحابه گرامی رسول خداصلی الله علیه وآله همچون ابوذر که او را به شام و سپس به ربذه تبعید کرد; مضروب کردن عمار بن یاسر، صحابی دیگر رسول خداصلی الله علیه وآله که عثمان و اطرافیانش او را آنقدر زدند که نزدیک بود هلاک شود و شکم او را پاره کردند و دنده هایش را شکستند; همچنین به دستورخلیفه، غلامانش عبدالله بن مسعود را به حدی زدندکه دنده هایش شکست و بر اثر همین جراحات ازدنیارفت. عثمان دستور داد سهم او را نیز از بیت المال قطع کردند. عبدالله بن مسعود وصیت نمود که اگر فوت کرد، عثمان بر او نماز نخواند. (28)
ج. یکی دیگرازمواردی که اعتراض شدیدمردم رادر پی داشت، به کارگیری افراد فاسقی بود که از طرف عثمان بر مردم حکومت میکردند; از جمله آنها میتوان به ولید بن عقبه، عبدالله بن ابی سرح، معاویه، مروان بن حکم و سعید بن عاص اشاره کرد.
معاویه
ابن ابی الحدید درباره معاویه مینویسد: «اصحاب ما به فسق معاویه، بلکه بر کفر او یقین دارند. » او سپس در استدلال بر کفر معاویه، داستانی را نقل میکند که بر بیاعتقادی معاویه به پیامبرصلی الله علیه وآله و اصل دین حکایت دارد. (29)
امام حسین علیه السلام در جواب نامه معاویه خطاب به او چنین میفرماید: «. . . من از جنگ نکردن با تو و حزب تو، که از قاسطین هستند، از خدا میترسم. افراد ظالمی که پیرامون تو را گرفته اند داخل در حزب ستمکاران و اعوان شیطان میباشند.
آیا حجر بن عدی و اصحاب او را، که از اهل عبادت و زهد بودند، نکشتی؟ حجر و یاران او برای رفع بدعت و امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند و تو از روی ظلم و ستم پس از اینکه با آنان عهد و پیمان بستی، نقض عهد کردی و آنان را از بین بردی و خدا را با خود دشمن کردی.
آیا تو قاتل عمرو بن حمق، که از فرط عبادت پیشانیش پینه بسته بود، نیستی و او را هم بعد از دادن عهد و میثاق از بین بردی.
آیا تو ادعا نکردی که زیاد فرزند ابوسفیان است و حال آنکه پیامبر فرمود: " الولد للفراش و للعاهر الحجر"؟ پس از استلحاق زیاد، او را بر مردم مسلط ساختی و او بر مسلمانان سخت گرفت و دست و پای آنان را برید و بر شاخه های درختان آویخت. ای معاویه، گویا تو از این امت نیستی و آنها هم از تو نیستند.
آیا تو حضرمی را نکشتی، در حالی که زیاد برای تو نوشت که او بر دین علی بن ابیطالب است؟ آیا علی جز بر دین رسول الله بود که تو اینک در جای او نشسته ای؟ » (30)
حسن بصری میگوید: «درمعاویه چهار خصلت بود که اگر یکی از آنها در شخصی وجود داشته باشد او را به هلاکت میرساند:
1. معاویه با شمشیر به ملت اسلام حمله کرد و با نیرنگ، خلافت را در دست گرفت و با اصحاب مشورت نکرد و به اهل فضل توجهی ننمود.
2. معاویه پس از خود شرابخواری را، که همواره مستبود و لباسهای حریر میپوشید و با ساز و رقص و آواز دمساز بود، بر جای خود به خلافت نصب کرد.
3. معاویه برخلاف فرمایش رسول صلی الله علیه وآله که فرموده بود: "الولد للفراش و للعاهر للحجر" زیاد بن ابیه را به ابوسفیان ملحق کرد.
4. یکی از خیانات معاویه کشتن حجر و اصحاب اوست که در این مورد مرتکب اعمال زشتی شد. وای بر معاویه از این عمل زشتی که انجام داد. » (31)
جنایات معاویه در تاریخ اسلام بیش از آن است که در کتابی نوشته شود. اما سؤال این است که چه کسی یا کسانی این فرصت را به او دادند تا بتواند این همه فساد را در اسلام و جامعه بشری به وجود آورد. خود او در جواب نامه محمد بن ابی بکر، که او را به حق و تسلیم در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام دعوت میکند چنین میگوید: «در زمان گذشته ما بودیم و پدر تو هم با ما بود و فضیلت علی بن ابیطالب و لازم بودن حق او را به گردن خود میشناختیم. در آن هنگام که خداوند آنچه را که برای پیامبرش خواسته بود انجام داد و وعده خود را درباره او اتمام نمود و دعوت او را آشکار ساخت و حجت او را روشن نمود و او را به بارگاه خود برگرفت، اولین کسانی که حق او را گرفتند و با امر واقعی او (خلافتش) مخالفت ورزیدند پدر تو بود و فاروقش. آن دو نفر بر این امر اتفاق و قرار داشتند. سپس آن دو نفر علی را به بیعتخود دعوت نمودند. دعوت آنان را اجابت نکرد و امتناع ورزید. آن دو نفر اندوهها به او وارد آوردند و حادثه بزرگی را درباره او منظور نمودند . . . تو با کسی درافتادهای که پدرت جایگاهش را آماده و برای ملک او بالش و تکیه گاه نهاده است. اگر این موقعیت که مابه خودگرفته ایم صحیح است پدرت این موقعیت را به خود اختصاص داده بود و ما شرکای او میباشیم و اگر پدرت پیش از ما این اقدام را نکرده بود ما با فرزند ابیطالب مخالفت نمیکردیم و امر خلافت را به او تسلیم مینمودیم. ولی ما دیدیم که پدر تو پیش از ما چنین کاری کرده است، ما هم راه او را پیش گرفتیم. پست ویا عیبجوی پدرت باش ویا این مساله رارهاکن. » (32)
ولید بن عقبة بن ابی معیط
او برادر مادری عثمان بود و یکی از عمال محسوب میشد که از طرف وی بر کوفه حکومت میکرد. او همان کسی است که خداوند دو بار در قرآن او را فاسق معرفی کرده است: یکی در سوره مبارکه حجرات، آیه 6 و دیگری در سوره سجده، آیه 18 (33) و پیامبرصلی الله علیه وآله به او وعده جهنم دادند. (34)
او در کوفه شراب خورد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و پس از اقامه شهود، حضرت علی علیه السلام بر او حد الهی جاری ساخت (35) فسق و پلیدی او به حدی بود که وقتی فاسق دیگری مثل سعید بن عاص به کوفه آمد دستور داد منبری را که ولید بر آن مینشسته است، بشویند. (36) سخن درباره ولید و شخصیت خبیث او و جنایاتش بسیار است. (37)
عبدالله بن ابی سرح
از جمله عمال عثمان، ابن ابی سرح بود که در ظاهر و به قصد فساد در اسلام، مسلمان شده بود و وقتی پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله وظیفه نوشتن بخشی از وحی را به وی محول کردند، در امانتخیانت روا داشت و میخواست در مطلب نازل شده تغییر و تبدیل دهد که رسول خداصلی الله علیه وآله خونش را هدر ساختند. بعدها در سال فتح مکه، عثمان نزد پیامبر واسطه شد و پیامبرصلی الله علیه وآله او را بخشیدند. ماجرا اینگونه بود که عثمان برادر رضاعی وی بود. او را نزد رسول خداصلی الله علیه وآله برای شفاعت آورد، ولی پیامبرصلی الله علیه وآله ساکت و خاموش ماندند، پس به اصحاب فرمودند: چرا او را نکشتید؟ جواب دادند: منتظر اشاره شما بودیم.
او به قول عمرو بن عاص، در راه خودش قوی و نیرومند و در راه خدا ضعیف بود. (38) او تبعید شده رسول خداصلی الله علیه وآله بود که حتی در زمان عمر و ابوبکر نیز اجازه ورود به مدینه را نداشت. اما عثمان او را آورد و حکومت مصر را به وی واگذارد.
مروان بن حکم بن ابی العاص
او در حکومت عثمان از جایگاه بالایی برخوردار بود و مشاور اول عثمان به حساب می آمد. وی نقش مؤثری در انحرافات زمان عثمان داشت. حضرت علی علیه السلام خطاب به عثمان درباره نقش مروان در مفاسد ایجاد شده چنین میگویند: «آیا دست از مروان برنمیداری تا تو را از دین و عقل منحرف ساخته و مثل شتر فرمانبردار به هر سو بکشد؟ به خدا قسم، مروان صاحب تدبیری در دین بلکه در امور شخصی خویش نیست. به خدا قسم، میبینمکه تو را به پرتگاه وارد میکند، ولی قدرت نجاتت را ندارد; آبروی خود را بردهای و در کار خود مغلوب شده ای. » (39)
مروان با نفوذی که در عثمان داشت، مانع اصلاح امور میگشت. حضرت علی علیه السلام در جواب عثمان که به ایشان گفته بود، تو مرا ذلیل کردی، فرمودند: «به خدا قسم، من از همه بیشتر از تو دفاع میکنم. اما هرگاه تو را به کاری که به مصلحت توست فرا میخوانم، مروان پیشنهاد مخالفی میدهد و تو کلام او را بر سخن خیرخواهانه من ترجیح میدهی. » (40)
عثمان، مروان وپدرش راکه مطرود رسول خدا بودند، به مدینه آورد واموال بسیاری به آنهاداد و دخترخود را نیز به او تزویج کرد. وبااین موقعیتها، مفاسد بسیاریدر جامعه اسلامی به وجود آورد.
آثار و پیامدهای بدعتها و انحرافات
پس از 25 سال که از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله گذشت، حضرت علی علیه السلام فرمودند:
- «آگاه باشید که وضعیت و مشکلات امروز جامعه شما همانند زمان بعثت پیامبرتان گردیده است. » (41)
- «آگاه باشید که شما پس از هجرت و ادب آموختن از شریعت، به خوی بادیه نشینی بازگشتید و پس از پیوند دوستی و برادری اسلامی، دسته دسته متفرق شدید، با اسلام جز به نام آن بستگی ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمی شناسید. بدانید که شما رشته پیوند با اسلام را گسستید و حدود آن را شکستید و احکام آن را به کار نبستید. » (42) و خلاصه اینکه حضرت میفرماید: «همانا این دین پیش از این، اسیر دست اشرار و وسیله هوس رانی و دنیاطلبی گروهی بوده است. » (43)
پذیرش حکومت از سوی حضرت علی علیه السلام با هدف اصلاحات
«برای من روزی بسی هیجان انگیز بود که انبوه مردم با ازدحامی سختبه رسم قحط زدگانی که به غذایی برسند، برای سپردن خلافت به دست من از هر طرف هجوم آوردند. » (44)
همانگونه که در ابتدای این مقال، در بحث «هدف حکومت» اشاره شد، حضرت علی علیه السلام هدف خویش را از پذیرش حکومت، بسط عدالت، ایجاد امنیت و احیای احکام الهی ذکر کردند. آن حضرت پس از پذیرش حکومت، وقتی با جامعه دگرگون شده و از راه به در شده مواجه گشتند، هدف اصلی خود را اصلاح جامعه از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی قرار دادند و اعلام کردند که جایگاه افراد و گروه ها و ارزشها تغییر کرده و این وضعیت باید دگرگون شود: «قسم به خدا، من شما را آزمایش خواهم کرد و شما را غربال خواهم نمود تا بالا و پایین شوید. آنهایی که به ناحق بالا رفته، پایین آیند و آنهایی که به ظلم عقب ماندهاند جلو افتند و در جایگاه خویش قرار گیرند. » (45)
او از مردم برای اصلاح امورشان کمک خواست: «ای مردم، به من برای اصلاح خودتان کمک کنید. به خدا سوگند، داد مظلوم را از ظالم میگیرم و افسار ظالم را میکشم تا وی را به آبشخور حق وارد سازم، اگرچه این کار را دوست ندارد. » (46) «من با دو کس خواهم جنگید: نخست آنکه به ناحق چیزی طلب کند; دوم کسی که حقی بر گردن او باشد و از دادن آن امتناع ورزد. » (47)
وی درباب برنامه اصلاحات اقتصادی در ابتدای حکومت خویش چنین فرمود: «به خدا قسم، اگر بیت المال مسلمانان را کابین زنان خویش هم کرده باشند، آن را باز خواهم گرداند. » (48)
سیاست عدالت و مساوات آن حضرت، مشکلات و اعتراضاتی در پی داشت. حضرت در مقابل این اعتراضات فرمود: «آیا به من دستور میدهید که برای پیروزی خود از جور و ستم در حق کسانی که بر آنها حکومت میکنم استمداد جویم؟ به خدا سوگند، هرگز به چنین کاری دست نمیزنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوی در میان آنها تقسیم میکردم، چه رسد به اینکه این اموال مال خداست. » (49)
ایشان در برابر فقر و کوری برادرش - عقیل - و رنگ پریده، موهای ژولیده و شکم گرسنه فرزندان او تسلیم نشد و در این حال، خدا را فراموش نکرد و به جای گندمی که عقیل از او درخواست کرده بود، با آهن گداخته او را ترساند. (50)
آن حضرت در مسائل دینی، کتاب خدا و سنت رسول اوصلی الله علیه وآله را اصل قرارداد و از اینرو شرط عبدالرحمن بن عوف مبنی بر عمل به سیره عمر و ابوبکر در کنار قرآن و سنت را نپذیرفت. از مردم خواست که با او بر این دو - کتاب و سنت - بیعت کنند و نیز حق مردم رابر گردن خویش عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وقیام بهحق و ترفیع سنت رسول خداصلی الله علیه وآلهمیدانست. (51)
از مردم میخواهد: به راه و رسم پیامبرشان اقتدا کنند که بهترین راه و رسمهاست و رفتارشان را با روش پیامبرصلی الله علیه وآله تطبیق دهند که هدایت کننده ترین روشهاست. (52) خود نیز در این راه تلاشهای فراوانی نمود و در عمر پنجساله حکومتش، تمام همتخود را در این راه به کار گرفت تا حقایق اسلام رابرای مردم تبیین کند; اسلامی که گویا تازه بر این مردم فرود آمده است.
مخالفان اصلاحات علوی
«هنگامی که به زمامداری برخاستم، گروهی عهد خود را شکستند، جمعی از راه منحرف گشتند و گروهی نیز ستمکاری را پیشه خود ساختند. » (53) همانگونه که حضرت علی علیه السلام در سخنان متعدد خویش فرمودند، (54) جامعه اسلامی آن روز از حقیقت اسلام به دور مانده و به بیراهه رفته و باز گرداندن آن چنین جامعهای به مسیر اصلی، کاری بسیار مشکل بود. این مشکلات ناشی از بدعتهایی بود که در زمان خلفا به وجود آمده و در زمان علیعلیه السلام در مقابل او سربرافراشته و در چهره های گوناگون رخ مینمایاندند. حضرتعلیه السلام مخالفان خویش را به سه گروه تقسیم نمودند: ناکثین، مارقین و قاسطین.
الف - ناکثین: اینان همان کسانی هستند که عهد و پیمان خود را بریدند و پس از بیعت، در مقابل آنحضرت ایستادند. رهبری این گروه را طلحه، زبیر و عایشه بر عهده داشتند.
انگیزه این پیمانشکنی ها آنگونه که حضرت علی علیه السلام میفرمایند، دنیاطلبی بود (حلیت الدینا فی اعینهم. ) (55)
نزاع بین حضرت علی علیه السلام و ابوبکر و به رسمیت نشناختن ابوبکر از جانب آن حضرت کینه ای بین بنی هاشم و بنیتیم ایجاد کرد. عایشه، دختر ابوبکر، که خود در صف اول مخالفان عثمان بود، امید داشت که طلحه، که از اقوام پدری او بود، پس از عثمان به خلافتبرسد. اما وقتی دید حضرت علی علیه السلام به خلافت رسید، علم مخالفت برافراشت و کینه های دیرینه اش را نسبتبه آن حضرت آشکار ساخت.
طلحه و زبیر نیز، که در زمان عثمان حق السکوت زیادی گرفته بودند و به امید رسیدن به دنیایی بهتر در آخر کار با او به مخالفت برخاستند، چون دیدند با عدالت علی آرزوهای آنها بر باد رفته است، با او به مخالفت پرداختند.
بنی امیه هم که زمینه را مساعد دیدند، با اینها به همکاری پرداختند و معاویه - به خصوص - به تحریکشان پرداخت و آنها را فریب داد (56) و در نهایت جنگ جمل را به راه انداختند.
اگر چه اهداف پست ناکثین معلوم بود، ولی آنها خود نیز جرات اظهار خواستههای واقعی خویش را نداشتند و قتل عثمان و مظلومیت او را بهانه کردند و حضرت علی علیه السلام را متهم به قتل عثمان نمودند.
بهانه دیگر عدم انعقاد اجماع در بیعت آن حضرت بود. اما در مورد عدم انعقاد اجماع و کیفیت بیعت، آن حضرت در این خطبه میفرمایند که مردم چگونه به اصرار، با آن حضرت بیعت کردند، (57) خود نیز از اتهام قتل عثمان مکرر دفاع نمودهاند و حق را روشن ساخته اند. (58)
ب - مارقین: حضرت گروهی دیگر از مخالفان خود را تحت عنوان مارقین (خوارج) معرفی میکنند. جریان خوارج برخاسته از دو زمینه فکری و اجتماعی بود که پس از رسول خدا صلی الله علیه وآله در جامعه اسلامی به وجود آمده بود. از آنجا که پس از پیامبر صلی الله علیه وآله مردم از حقیقت اسلام دور مانده بودند و تحلیل و شناخت جامع و کاملی از اسلام نداشتند، در برابر حوادث پدید آمده در جامعه نیز درمانده میشدند. پیش از کشته شدن عثمان، مسلمانان در جبه های واحد و در جهاد با مشرکان می جنگیدند. توجیه این مساله نیز نیاز به تحلیل و درک دقیق و عمیقی نداشت.
اما پس از قتل عثمان، جامعه دچار مشکل اختلاف و جنگ داخلی شد و برای بسیاری جنگ با برادران مسلمان قابل توجیه نبود. از اینرو، عدهای قعود و قاعدهگری را پیشه خود ساختند و عدهای نیز هر دو طرف را فاسد و فاسق، بلکه کافر خواندند و جهاد با هر دو گروه را لازم دانستند. خوارج جزو گروه دوم بودند که در مقابل امام علیه السلام ایستادند و فتنه نهروان را به راه انداختند. حضرت در جواب شخصی که از ایشان سؤال کرد آیا گمان میکنی من اعتقاد به ضلالت اهل جمل دارم؟ فرمود: «. . . تو به زیرت نگاه کردهای و به بالای سرت نظر نیفکندهای. لذا، در تحیر فرو رفته ای. تو حق را نشناخته ای تا کسی که حق را اخذ نموده بشناسی و نیز باطل راهم نشناختهای تاکسانی را که طرفدار آن هستند بشناسی. » (59)
این روح تفکر خوارج است که از جهالت آنها نسبتبه حقیقت نشات گرفته و سخن آن حضرت در برخورد با خوارج این حقیقت را روشن ترمیکند: «پساز منباخوارج جنگ نکنید (آنها را نکشید) ; زیرا آن که در جستجوی حق است و آن را نمییابد با آن که به دنبال باطل است و آن را مییابد یکسان نیست. » (60)
با وجود این نمیتوان وجود افراد شیطان صفت و مفسد را در رهبری و تحریک این گروه نادیده گرفت.
ج - قاسطین: از زمانی که عثمان با خیانت خلیفه اول و اصحاب شورا و حمایت اجتماعی قریش روی کار آمد، زمینه تبدیل خلافتبه سلطنت و حکومت خانوادگی بنیامیه فراهم شد و عثمان و اطرافیانش با این دید به حکومت نگاه میکردند. پس از انتخاب عثمان، ابوسفیان، که کور شده بود، خطاب به بنی امیه گفت: آیا غیر شما (بنی امیه) کسی هست؟ گفتند: نه. گفت: ای بنی امیه، این حکومت را مثل توپ بازی میان خود نگهدارید. قسم به آنچه ابوسفیان به آن قسم میخورد، همیشه امید آن روز را برای شما داشتم وبایدآن رابرای فرزندانتان موروثی گردانید. » (61)
در حیف و میل بیتالمال و حکومت ولایات نیز این دیدگاه حاکم بود. به همین دلیل، سعید بن العاص عراق را بستان قریش میدانست (62) و از اعتراض مردم تعجب میکرد که چرا به او در خرج بیتالمال اعتراض میکنند. و خود عثمان هم وقتی در مقابل اعتراض زید بن ارقم به بخششهای آنچنانی به فامیلش قرار گرفت، جوابش این بود که میخواهم صله رحم کنم. (63)
حضرت امیر علیه السلام پس از به دست گرفتن حکومت، اولین کاری که کرد عزل عمال عثمان بود (64) و نسبتبه حیف و میلهای عثمان چنین فرمود: «قسم به خدا، اگر ببینم که با اموال بیت المال ازدواج کرده باشند (آن را مهر زنان قرار داده باشند) یا با آن کنیز خریده باشند، آن را باز خواهم گرداند. » (65) بنی امیه حاضر بودند با آن حضرت بیعت کنند، به شرط آنکه آنچه از زمان عثمان به دست آورده اند از آنها بازپس نگیرد. اما امام علیه السلام فرمود: «من از حکم خدا دستبردار نیستم. » (66) در جواب معاویه هم که از امام خواست شام و مصر را برای او بگذارد تا با او بیعت کند، فرمود: «پیش از تو نیز مغیره چنین پیشنهادی کرد، اما قبول نکردم; زیرا خداوند مرا به گونهای نبیند که گمراه کنندگان را به عنوان بازوی خویش قرار دهم. » (67) این دو دیدگاه - حضرت علی علیه السلام و بنی امیه - بود که هیچ یک حاضر نبود با دیگری سازش کند. بدینروی، صف باطل ستمکاری درمقابل علی علیه السلام ایجادشد و فتنه صفینبه وجود آمد که نتیجه اش برای اسلام و مسلمانان بسیار زیانبار بود و قریب به هفتادهزار نفر از مسلمانان کشته شدند. (68)
آگاهانه و تعمدی بودن انحرافات
«گویی آنان سخن حق را نشنیده بودند که فرموده است: «ما آن سرای ابدیت را برای کسانی قرار خواهیم داد که در روی زمین بر دیگران برتری نجویند و فساد به پا نکنند و عاقبت کارها به سود مردمی است که تقوا میورزند. » آری، به خدا سوگند، آنان کلام خدا را شنیده، گوش به آن سپرده و خوب درکش کرده بودند، ولی دنیا خود را در برابر دیدگان آنان بیاراست تا در زینت و زیور جذاب دنیا خیره گشتند و خود را باختند. » (69)
حضرت علیه السلام در این جملات و نیز در ابتدای این خطبه اشاره میکنند که مخالفان آن حضرت و آنانی که به ناحق خلافت و حکومت را گرفتند نه از روی جهل و ناآگاهی، بلکه با علم و آگاهی کامل و با تبانی قبلی این کار را انجام دادهاند. از اینرو، در این بخش، شواهد تاریخی و اعترافات سران فتنه به حقانیت و لیاقت آن حضرت واینکه باتعمد، حق او را گرفته اند ذکر میشود:
ابوبکر: حضرت علی علیه السلام فرمود: «پسر ابوقحافه جامه خلافتبه تن کرد، در حالی که خود میدانست من به این امر لایقترم. » (70) ابوبکر خود در سخنرانیهایش مکرر گفته است که من بهترین شما نیستم و در مقابل، علی علیه السلام را بهترین فرد از حیث فضیلت و قرابت میداند. (71)
شعبی میگوید: روزی ابوبکر نشسته بود که علی علیه السلام از دور ظاهر شد. ابوبکر گفت: هر که نگاه کردن به کسی که بیشترین منزلت و نزدیکترین قرابت را نسبتبه رسول خدا دارد و بالاترین راهنمایی ها و بزرگترین بی نیازی ها را از رسول خداصلی الله علیه وآله کسب کرده است، او را خوشحال میکند، به این شخص نگاه کند. (72)
ابن ابی الحدید در مورد برتری علی علیه السلام میگوید: اصحاب ما قبول دارند که علی علیه السلام افضل و احق به خلافت است و کسی در فضل با او برابر و در علم و جهاد، هموزن او نیست و کسی در شرافت و بزرگواری مثل او نمیباشد. اما عدول از او به کسی که بسیار پایینتر از اوستبرای مصلحتی بوده. اما چه مصلحتی؟
عمر: اعترافات عمر به حقانیت و برتری علی علیه السلام بر کسی پوشیده نیست. (در بحث شورا برخی از این موارد ذکر شد. ) سعید بن جبیر از ابن عباس از عمر نقل کرده است که عمر گفت: «علی اقضانا» ; (73) علی در قضاوت عالمترین ماست. ابن ابی الحدید میگوید: «منظور از کلمه "اقضانا" یعنی "افقهنا". »
مرحوم علامه امینی در جلد 6 الغدیر، دهها روایت از کتب اهل سنت نقل کرده که عمر به فضیلت و برتری علیعلیه السلام در علم و فقه اعتراف نموده است.
معاویه: معاویه نیز با همه جنایتها و پلیدیاش و حقه و کینهای که از علیعلیه السلام داشت، در عین حال، در دل به برتری و حقانیت آن حضرت اعتراف داشت که گاهی نیز ناخواسته بر زبانش جاری شده است; از جمله درجوابنامه محمد بن ابوبکر میگوید: «در زمان گذشته، ما بودیم و پدر تو (ابوبکر) هم با ما بود و فضیلت علی بن ابیطالب و لازم بودن حق او را بر گردن خویش میشناختیم. . . . پس از پیامبر، اولین کسانی که حق او را گرفتند و باامر واقعی او مخالفت ورزیدند پدر تو بود و فاروقش. آن دو نفر براینامر اتفاق وقرارداشتند. آن دونفرعلی را به بیعتخود دعوت نمودند، دعوتآنان را اجابت نکرد و امتناع ورزید. آن دو نفر اندوه ها به او وارد کردند وحادثه بزرگی را درباره او منظور نمودند. . . اگر پدرت پیش از ما این اقدام را نکرده بود، ما با فرزند ابیطالب مخالفت نمیکردیم و امر خلافت رابه اوتسلیم مینمودیم. » (74)
سعد بن ابی وقاص: کسی از سعد بن ابی وقاص پرسید: شنیده ام که در کوفه، علی را دشنام میدهند. آیا تو هم این کار را کردهای؟ سعد جواب داد: به خدا پناه میبرم! قسم به آن خدایی که جان سعد در دست اوست، من از پیامبر درباره علی چیزی شنیده ام که اگر اره بر فرقم نهند تا علی را بدگویی کنم ابدا نخواهم کرد. (75) روزی سعد در دارالندوه روی تخت کنار معاویه نشسته بود و معاویه از علی بدگویی میکرد. سعد اعتراض کرد و گفت: من سه خصلت در علی میبینم که اگر یکی از آنها را داشتم برایم از آنچه آفتاب بر آن میتابد ارزشمندتر بود:
اول: اینکه علی داماد رسول الله است و فرزندانی مثل حسن و حسین دارد.
دوم: کلامی که پیامبر در روز خیبر درباره علی فرمود: فردا پرچم را به کسی خواهم داد که خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداوند به دست او به ما فتح و پیروزی خواهد داد.
سوم: در غزوه تبوک پیامبر در مورد علی گفت: آیا راضی نیستی که همان مقام هارون به موسی را نزد من داشته باشی الا اینکه بعد از من پیامبری نیست؟
قسم به خدا در آن خانه ای که تو باشی داخل نخواهم شد و بلند شد. معاویه مانع او شد و به او گفت: من هیچ وقت تو را به این پستی که الان میبینم ندیدم. پس چرا علی را یاری نکردی و با او بیعت نکردی. اگر من چنین چیزی از پیامبر در مورد علی میشنیدم تا عمر داشتم حرمت او را مینمودم. (76)
زبیر: وی از اولین کسانی بود که برای دفاع از حق آن حضرت شمشیر کشید و در مقابل توطئه سقیفه ایستاد، ولی همین شخص با این علم و آگاهی به خاطر دنیا، در مقابل آن حضرت ایستاد.
امام علیه السلام در عراق، پیامی برای زبیر فرستادند و به او یادآوری کردند: «چه شده که از پیمانتبرگشتهای؟ ! تو مرا در حجاز میشناختی و در عراق ناشناس میپنداری؟ ! » (77)
خلاصه اینکه آن حضرت در جواب شخصی که از او سؤال کرد: چرا قریش شما را از مقام خلافت، که نسبتبه آن از دیگران شایسته ترید، بازداشت؟ فرمود: «بدان استبداد خلفا در برابر ما نسبتبه خلافت، با اینکه ما از نظر نسبت بالاتر و از نظر ارتباط با پیامبر پیوندمان محکمتر است، بدین دلیل بود که عده ای بر این مقام بخل ورزیده (و با نداشتن شایستگی آن را تصاحب نمودند) و گروهی دیگر (خود ما) با سخاوت از آن صرفنظر کردند. داور خداوند است و بازگشت در قیامت به سوی او. . . » (78)
____________________________
1- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابیطالب، ج 1، فصل 12
2- 3- 4- خطبه شقشقیه
5- حسن مصطفوی، الحقایق، ص 125
6- 7- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 183 / ص 181
8- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 425 / ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 164 به بعد
9- خطبه شقشقیه
10- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 50 / ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 187
11- عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابیطالب، ج 1، ص 414
12- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 191
13- 14- در اینکه این شخص کینهتوز چه کسی بوده، اختلاف است. قطب راوندی میگوید: او سعد بن ابی وقاص است; چون علیعلیه السلام پدر او را در جنگ بدر به قتل رسانده بود. اما ابن ابی الحدید میگوید: آن شخص طلحه بوده است; زیرا طلحه «تیمی» است و پسر عموی ابوبکر. و پس از خلافت ابوبکر، بین بنیهاشم و بنیتیم کینه ایجاد شد. اما اگر بگوییم که در زمان شورا، طلحه در مدینه نبوده است، آن شخص باید سعد بوده و کینهاش از بابت کشته شدن داییزادگانش باشد که علیعلیه السلام آنها را در بدر کشته بود; زیرا مادر سعد، حنتمه بن سفیان بن امیة بن عبدالشمس بود. (ر. ک. به: ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 188 و 190 و 196)
15- الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 66
16- همان، ص 67 / ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 190
17- طلحه هنگام نزول آیه حجاب گفته بود: (پوشش امروز زنهای پیامبر چه سودی دارد، در حالیکه به زودی میمیرد و ما آنها را نکاح میکنیم. . . »
18- بعدا عمرو عاص این حرف عمر را دستاویز قرار داد و علیعلیه السلام را به تمسخر گرفت و حضرت جواب قاطعی به او دادند. (ر. ک. به: خطبه 84)
19- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 185 و 186 / تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 47 - 49 / . . . ، البدا و التاریخ، ج 5، ص 190 به نقل از: الحقایق
20- خطبه شقشقیه
21- 22- رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، ص 141
23- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 195، خ 139
24- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 72
25- 26- تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، ص 146
27- علامه امینی در الغدیر، علاوه بر این موارد، به موارد دیگری نیز اشاره کرده است. همچنین ر. ک. به: الامام علی بن ابیطالب، ج 2
28- علامه امینی در الغدیر، ج 8 علاوه بر این به موارد دیگری نیز اشاره کرده است / ر. ک. به: الامام علی بن ابیطالب، ج 2
29- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 5، ص 129 و 130
30- هنگامی که معاویه حج گذارد و بر عایشه درآمد، عایشه بدو گفت: ای معاویه، آیا حجر و همراهان او را کشتی؟ پس بردباریت کجا رفت که آنان را شامل نگشت؟ بدان که من از پیامبر خدا شنیدم که میفرمود: در مرج عذراء (مقتل حجر و یارانش) کسانی کشته میشوند که آسمانیان برایشان به خشم میآیند. معاویه در جواب گفت: ای ام المؤمنین، مرد خردمندی نزد من نبود. (؟ )
31- محمد بن عقیل علوی حضرمی، معاویه و تاریخ، ترجمه . . . عطاردی، مرتضوی، 1364
32- تاریخ یعقوبی، ترجمه عبدالحمید آیتی، ج 1، ص 413
33- مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 344
34- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 57 و 58
35- مروج الذهب، ج 2، ص 344
36- همان، ص 246
37- ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 419 و ج 2، ص 56 - 69
38- 39- الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 165 و 166 / ص 166
40- 41- 42- 43- 44- 45- 46- 47- 48- 49- 50- 51- 52- نهجالبلاغه، خطبه 16 / خ 192 / نامه 53 / خ 16 / خ شقشقیه / خ 16 / خ 136 / خ 173 / خ 15 / خ 126 / خ 224 / خ 169 / خ 110 و 205
53- «نکث» نقض کردن و شکستن عهد و پیمان است و علت نامگذاری ناکثین به این نام، عهدشکنی آنها از بیعتبود; «قسط» به معنای ظلم و جور; و «مرق» به معنای خروج است. چون خوارج از حق خارج شدند، اینگونه نامیده شدند.
54- از جمله در خطبه 92
55- خطبه شقشقیه
56- ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 231
57- ر. ک. به: خطبههای 205، 136 و 137 و نامه 54
58- ر. ک. به: نامههای 9 و 10 و 28 و 37
59- کلمات قصار، ش 262
60- نهجالبلاغه، خطبه 61
61- 62- مسعودی، پیشین، ج 2، ص 352 / ص 346
63- ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 199
64- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 77
65- نهجالبلاغه، خطبه 15
66- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 75
67- رسول جعفریان، پیشین، ج 2، ص 282
68- مسعودی، پیشین، ج 2، ص 360
69- 70- خطبه شقشقیه
71- 72- الامام علی بن ابیطالب (از تاریخ بغداد) ، ج 3، ص 54
73- ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1
74- مسعودی، پیشین، ج 3، ص 21 و 22
75- الامام علی بن ابی طالب (از تاریخ بغداد) ، ج 3، ص 55
76- مسعودی، پیشین، ج 3، ص 24
77- 78- نهجالبلاغه، خطبه 31 / خطبه 16