سجّاده اش همیشه رو به عرش، باز بود؛ امّا نزدیک بینانِ تنگ نظر، ابوتراب را از آنِ عالم ناسوت می دانستند، عالَمی که عطرآگین از قدوم مبارک حضرتش بود و از همراهی جنابش مسرور!
وقتی سجاده اش را میگشود و آماده نماز میشد، «عطر لا فتی»ی حضورش، فضای خاک را فرا میگرفت و ساکنان آسمان برای اقتدا به حضرت، از همدیگر سبقت میگرفتند! تا مگر تواضع کلامش، مشام جان آنان را با عطر عاشقانه های «علی علیه السلام » آشنا سازد؛ عاشقانه هایی که تنها میتوانست از بیانِ خاشعانه علی جاری شود؛ علی!
علی و نماز؛ دو یار جدا ناشدنی، دو آیت عظیم الهی، و دو اقیانوس بیکران، آکنده از گل واژه های: قَدْ أَفْلَحَ الْمُوءْمِنُونَ؛ الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ (مومنون: 1 و 2)
خدا را چون علی روح نماز است *** در رحمت به سوی شیعه باز است
علی آیینه عشق الهی *** علی مصداق اعجاز «نماز» است
رکوعش شاهد انفاق، کایشان *** نگاهش هر زمان مسکین نواز است!
محنت کشیده ای از راه میرسد؛ پروانه سان به دنبال عطر سخاوت و دست توانای کریمی میگردد که خداوند به خصلت آسمانی اش می نازد: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُوءْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ. (مائده: 55)
خوشا چنین اولیایی: خداوندی که زندگی را، بودن را، و افتخارِ انسان بودن را به ما ارزانی داشته است!
پیامبری که آیینه رحمت خداوندی است، و چلچراغ هدایت بشر به سوی سعادت، به سوی رهایی از تمام ناراستی ها و زشتی ها!
و «سرور ولایت مداری» که در نماز، برترین؛ در انفاق و زکات، سخی ترین؛ و در امامتِ امت، صبورترین؛ و در برقراری عدالت تواناترین مردم بود. جوانمردی که حتی در رکوع، همنوع نیازمند خویش را بی بهره از بخشش نمیگذارد:
برو ای گدای مسکین، درِ خانه علی علیه السلام زن *** که نگین پادشاهی، دهد از کرم گدا را
درود بیکران و هماره خداوند (جلّ جلاله) بر مولایی که سریر خاک را به دیبای کاخ ترجیح داد و هم کلامی مسکینان را برگُزید تا در سایه عنایات علوی اش کسی احساس غربت ننماید!
نگین انگشترت آفتاب است
امیر مرزبان
ولی یعنی صاحب و ولایت یعنی سرپرستی
ولی یعنی محب و ولایتی بودن یعنی دوستی
ولی یعنی...
تا تاریخ هست، معنای این کلمه را باید جست؛ که در آغاز تنها کلمه بود. کلمه ساحتی است به اندازه همه آنچه هست و نیست یا آنچه باید باشد و نباشد! و کلمه چه بگوید آن زمان که می بیند حتنی خدا هم به کسی مباهات میکند که معمای ناب اوست! جبرییل، شادمان به گسترش کلمات خوانده میشود. زمین با چشم های خودش بارش کلمه را بر جبین آفرینش خواهد دید.
ساعت گلچرخ به مدار جذبه رسیده است! این تپش های دل جبرییل است وقتی قنوت عشق را می بیند؛ این سکوت عرش است، پیش دریای سخا، و خدا میداند کدامین لحظه را انتخاب کند. خم که میشود، صدای دردمندی مسجد عشق را می آکند، و او که بی خود و با خدای خود است، بی آنکه از اتصال به مبدأ جدا شود، با رقه ای از کرم، و شهابی از جود و سخا را به چشمان مشتاق ما می ریزد.
چه کردی ای مرد که نگین انگشتر تو میشود آفتاب، و ما چرخ میخوریم در سایه سار دستانت؟ چه دلی داری مرد! و خدا چه خوب میدانست کدام لحظه را انتخاب کند و جبریل چه سرمست آمده بود و آیه آیه تکلم میکرد رازی را که جز او و خدا و فرشتگان، فقط محمد صلی الله علیه وآله میدانست و علی...
بگو محمد! از علی بگو و از کرم بگو؛ از علی بگو و قنوت؛ از علی بگو و ولایت. بگو محمد! از رکوعی بگو که پشت آسمان را خم میکند! بگو، از علی بگو، و مژده ولایت او را که جبرییل آورده، با جان های ما قسمت کن! بگو! اینک زمان گفتن همه حرف هاست! بگو: «إِنّما ولیکم...
سید علی اصغر موسوی