پرسش : در برهان وجود، سلسله ممكن الوجود به يك جا ختم مى شود و آن ذات واجب الوجود است; حال چرا واجب الوجود بايد كامل مطلق باشد؟ چه مانعى دارد آن ذات ناقص و در عين حال علت ايجاد تمام موجودات هم باشد ولى ايجاد كننده اى نداشته باشد؟
پاسخ: «كامل مطلق بودن» واجب الوجود، از خود مفهوم «واجب الوجود» استفاده مى شود. توضيح اين كه خداوند بايد كمال مطلق باشد; چرا كه اگر ناقص باشد، معنايش اين است كه نسبت به يك كمال يا كمالاتى، حالت امكانى دارد. به بيان ديگر، ذات او، فاقد يك صفت كمالى است. آن گاه بايد گفت كه ذات واجب الوجود، واجد يك سرى كمالات و فاقد بعضى از كمالات ديگر است. مفهوم چنين مطلبى اين است كه واجب الوجود - به حسب تحليل عقلى - مركب از وجود و عدم باشد; يعنى، مركب از داشتن يك سلسله كمالات و نداشتن يك سلسله كمالات ديگر، و چيزى كه مركب باشد ولو مركب عقلى (بر اساس تحليل عقلى مركب از اجزايى باشد) نيازمند به اجزايش خواهد بود و لازمه احتياج، امكان است; يعنى، نسبت به كمالاتى كه ندارد، حالت امكان دارد و حال آن كه چنين مطلبى، در ذاتى كه ما فرض كرديم - كه او واجب الوجود است - راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.
اما اين كه واجب الوجود حتى از تركيب اجزاى تحليلى عقلى نيز مبرّاست; به اين دليل است كه در جاى خود ثابت شده كه عقل تنها مى تواند موجودات محدود را به دو حيث ماهيت و وجود - كه بيان ديگرى از ممكن الوجود است تحليل كند - اما واجب الوجود، وجود صرف است و عقل نمى تواند هيچ ماهيتى را به آن نسبت دهد و تحليلى را از آن ارائه نمايد. بر اين اساس خداوند متعال، از هر گونه تركيب، حتى تركيب از اجزاى تحليلى عقل نيز مبرّا است.( )
بنابراين، با دقت در مفهوم واجب الوجود بايد اذعان كنيم كه خداوند، داراى تمامى كمالات و در واقع مطلق كمال و كمال مطلق است و انفصال بعضى از كمالات از ساحت مقدس او، به معناى خروج واجب الوجود از «وجوب وجود» به «امكان وجود» است; حال آن كه فرض ما بر آن است كه خداوند واجب الوجود است.