اشارات :: شهریور 1385، شماره 88
تا پلک میگشایی، زندگی آغاز میشود.
هوا از نفسهای تو جریان مییابد. ابرهای همه عالم به سوی تو میآیند تا غربتشان را مشتاقانه سر بر شانهات بگریند.
تمام کاینات، میخواهد در دستهای کوچک تو آرام بخوابد. ماه، پشت تمام پنجرهها سرک میکشد و از سقف همه ایوانها آویزان میشود تا شاید یک بار برایش دستی تکان دهی. تو ماه کوچه های دلتنگ بنی هاشمی؛ ماهی که تمام شبها میتابد تا هیچ سقفی، بیچراغ به خواب نرود، ماهی که دستهایش را به آبها میدهد تا ماهیها در نوازش سرانگشتانش، آرام آرام لالایی بخوانند.
من حاضرم سوگند بخورم که تمام شبهایی که تو را دیدهاند، مثل همه این ستارهها و ابرها و درختها و آسمان و... روز قیامت، نام بلندت را بر زبان خواهند آورد؛ روزی که دستهای آبآور تو، همه تشنگان شفاعت را سیراب خواهد کرد. شاید هیچکس امروز باور نکند که فرداهایی نه چندان دور، با همین دستهای کوچک، بزرگترین گرهها را خواهی گشود. هیچکس در خواب هم نمیدید که فرداهایی زودتر از این فرداها، دستهای تو، پشت همه سقاخانهها، چه دردها را که شفا نخواهد داد.
هیچکس باور نخواهد کرد که این همه ستاره از آخرین لبخند تو بر آسمان ریخته است.
تمام کوهها، پیش پایت سر فرود خواهند آورد و هر چه رود خروشان، سر به زیرترین آبشارها خواهد شد.
با تو، پرندهها در جنگلها پر خواهند زد، درختها پرنده خواهند داد و آهوان، زیباتر خواهند شد.
خاک، امروز میزبان قدمهای مهربان و استوار تو خواهد بود و باد، در آغوش کوچک تو آرام خواهد گرفت و توفان، پلکهای تو به آخر خواهند رسید.
امروز، تمام آبها به تو سلام خواهند کرد و بارانها به خیر مقدمت خواهند آمد و همه درختها، پرندههایشان را برای تو به پرواز درخواهند آورد.
برای اولین بار که پلک میگشایی، زندگی آغاز میشود و هوا در نفسهای همیشه معطر تو جریان مییابد و تمام رودها از شوق آمدنت گریه میکنند.
عباس محمدی
متن ادبی «ماه کوچه های بنیهاشم»
- بازدید: 1374