متن ادبی «آینه‏دار آفتاب»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

بال‏های سنگین فرشته وحی بر دوش محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرود می‏آمد، تاب و توانش می‏زدود و اضطراب و خستگی‏اش می‏فزود، پس آن‏گاه تو با حضورت، حریری گسترده می‏شدی بر شقایق‏زارِ سرخ التهاب‏های روان او.
از همان روز که آخرین روایت‏گر بی‏انتهایی، آینه‏دار آفتاب شد، تو نخستین بودی در دفتر ایمان‏آوردگان و دل‏دادگان.
آن‏گاه که جاهلان و تیره‏اندیشان، از شنیدن نام «زن» ابرو در هم می‏کشیدند و تلخی می‏کردند، تو با آن همه دور اندیشی و بزرگواری و توانگری و تدبیر، واژه «زن» را در سطرهای کتاب ذهنیت مردمان نشاندی.
گاه می‏اندیشم جز رود روان هم‏نشینی با تو، خنکا و طراوت کدام باران بهاری می‏توانست غبار ملال و سایه بی‏پناهی را از شیشه نازک احساس محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فراری دهد؟
شعب ابوطالب، هنوز از خاطره حماسه تو سرشار است؛ همان کارزار ایمان‏آوردگان با صخره‏زار سترگ مصیبت‏ها و محرومیت‏ها را می‏گویم. آنجا و در آن دریای توفانی و موج‏های بیم و گرداب‏های تاریک تنهایی، تو در شط خروشان و خشمگین ایستاده مردان، ملازم و همدم پیامبر خدا شدی.
اگر نبود رویش پروانه‏های شادمان و زیبای حضور تو، چه بسا سوره کوثر از فرود در دیار اندوهگین اعراب، سر باز می‏زد.
حالا که رفته‏ای، این رفتار نورانی و لرزان ستارگان است که در یکدست بی‏روزن شب، با محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هم‏کلامی می‏کند.
مصطفی پورنجاتی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page