|
|
|
|
|
|
|
|
- جزئیات
- لطفِ حق بود که بر حالِ دلم شامل شد کوثر انگار دوباره به نبی نازل شد مات و مبهوت از این وجه تشابه..عالم دختری آمد و آیینه صفت قابل شد مو نمی زد ..خود زهراست تجّلی کرده خنده ی حضرت ِ اربابِ وفا کامل شد «جلوه ای آمده معنا بشود بی شبهه» «دختری آمده زهرا بشود بی شبهه» خُلق و خویش همه بر امّ ابیها رفته وَجناتش همه بر دخترِ طاها رفته عصمت اش حجب و حیا را به طَرَب آورده حرکاتش همه بر عصمتِ کبرا رفته تازه از راه رسیده است که با لبخندش بهر ساکن شدنش در دلِ بابا رفته «مژده یاران ! نَفَسِ حضرت کوثر آمد» «بر حسین ابن علی مژده که مادر آمد» پلک ها روی هم و خوابِ خوشش رویاِیی صورتش غرقِ ستاره است پُر از زیبایی در طواف اند به گهواره ی او آل الله علی اکبر ز تماشای رخش شیدایی اشکِ شوق است که از چشم همه می ریزد دخترک برده دل از پیکره ی سقّایی «بر روی دوشِ علمدار.. مکان خواهد کرد» «از دو چشمانِ همه اشک..روان خواهد کرد» باب حاجات خلایق، کرمش بسیار است این سه ساله حرمش قبله گه دلدار است اظهرالشمس تر از بی بی عالم،هرگز در کجا نور خدا در هدفِ انکار است نام زیبای «رقیّه»به دلم حکّ خورده با مدد یافتن از او نَفَسم هموار است «غیر این در نروم جای دگر یک لحظه» «یابن الزهرا به حریمش تو ببر یک لحظه»
|
- جزئیات
- خبری آمده که، سوگلی شاه آمد مَه به آغـوش امیرِ حرمُ الله آمد مژده از سوی جنان فاطمه سادات حسین بین فوجِ شعف و هلهله از راه آمد زینتِ دوش نبی را گل یاس دگر و زینت شانه یِ اسطوره ای ماه آمد از سخا و کرم ساقی این میکده باز به لب تشنه ی ما جرعه یِ دلخواه آمد ماه بانوی حسین رفت و پسِ پرده ی شب ناز...دُردانه یِ خورشیدِ سحرگاه آمد روی دستان عمو... امّ ابیهای حسین مثلِ قرصِ قـمر از جانب درگاه امد صـوتِ لٰا حـَولِ وَ لاٰ قُوَةَ اِلٰا بِـالله موقع دیدنش از هر دلِ آگاه آمد
|
|
|
- جزئیات
- بوی شراب ناب از پیمانه میآید وقتی به آغوش عمو دردانه میآید زهرا به استقبال زهرا میرود امشب ام ابیها دست بابا میرود امشب چشم رقیه تا که به ارباب میافتد انگار عکس ماه بین آب میافتد خورشید در آغوش ماه ایل میچرخد دور و بر گهواره اش جبریل میچرخد شهزادهای از تیرهی شاه آمده مردم هم بازی عباس از راه آمده مردم قنداقه تا در دست اکبر میرود، انگار زهرا در آغوش پیمبر میرود هربار احساس خود را همزمان با عمه جان میگفت: وقتی که در گوشش علی اکبر اذان میگفت: زینب به استهلال قرص ماه میآید یعنی دوباره فاطمه از راه میآید با خنده هایش دلبری میکرد از عمه در خواستهای بهتری میکرد از عمه مهتاب را امشب درون خانه آورده است یعنی برای گریه هایش شانه آورده است میگفت: عمه غصه بی مادری کافیست حالا که من هستم غم بی یاوری کافیست تنها رفیق درد و آهت میشوم عمه در اوج تنهایی پناهت میشوم عمه پس روی من عمه حساب ویژهای وا کن بنشین و فکری بابت غمهای بابا کن اصلا بیا و فکر بعد از کربلا باشیم فکر پس از آتش زدن بر خیمهها باشیم تو بچهها را جمع که باقی غم با من تو معجرت را حفظ کن حفظ علم با من تو خطبه هایت را بخوان بی دغدغه عمه پای اصول خود بمان بی دغدغه عمه هر طور که شد پا به پایت راه میآیم با تاول پاهای خسته راه میآیم پس قول خواهم داد دردسر نخواهم شد پیگیر آن رخداد تشت زر نخواهم شد غصه نخور که مرد شامی بد نگاهم کرد اصلا خودم فکری به حال زجر خواهم کرد حالا که میبینم از این بدتر نخواهم گشت پس احتمالا از خرابه بر نخواهم گشت
|
|
|
|
- جزئیات
- زنده هستم به عشق دلداری به امید طلوع دیداری گاه دنبال زندگی هستم گاه دنبال چوبهی داری جرعهای نور ، كاسهای خورشید مرحمت كن به قلب بیماری با خیال تو دائمالذكرم موقع خواب و وقت بیداری ما گرفتار عشق مولائیم ای به قربان این گرفتاری شعلهی عشق خانمان سوز است عشق در اصل آتش افروز است مثل صبح بهار بیدارم دور تو در مدار تكرارم لب به لب ابر و باد و بارانم آسمانم ولی نمیبارم در تكاپوی نور سرزدهام تازهام میل عاشقی دارم از همان اول تولد ، نه قبل از آن كردهای گرفتارم چه بهشتی چه دوزخی باشم دست از این عشق برنمیدارم خاك عاشق به گریه گِل شده است دل ما با رقیه دل شده است موجی از شور و همهمه آمد دور قنداقه زمزمه آمد چشم عباس باز روشن شد دلبر شاه علقمه آمد كوری چشم دشمنان علی باز هم بوی فاطمه آمد فاتح ماجرای كوفه و شام باعث عزت همه آمد و برای غرور و غیرت و اشك معنی و وصف و ترجمه آمد چه بگویم به وصف این دختر كه هلاكش شده علیاكبر پريِ قصههای رؤیایی چقدر تو شبیه زهرایی زانوی غم بغل نگیر عشقم گرچه زخمی ولی مسیحایی عمه قربان اشك چشمانت كه عزادار مشك سقایی من كه گفتم پدر سفر رفته از چه در انتظار بابایی ناگهان یك طبق رسید از راه با چه شوری و با چه غوغایی... محمد بختیاری
|
- جزئیات
- دختـر نوری و به ما نور خدا بخشیدی تو با دعـا آمـدی و حـال دعا بخشیدی پر از صدای رحمتی پر از سلام و صلوات به خانه یِ شاه وفا خوب صفا بخشیدی چه خوش قدم, چه خوش کـَرم , چه خوش سخن چه خوش دمی قـدم قـدم کـرم به این صحن و سرا بخشیدی تو نوه یِ فاطمه و آینه یِ فاطمـه ای نیامده چه جلوه ای به کربلا بخشیدی فاطمه یِ خانه ارباب کرم خوش آمدی غنچه یِ یاسیِّ حرم به این حرم خوش آمدی عمو تو را بغل گرفت و به فلک سر زده ای فـرازِ شانه یِ عمـو به آسـمان پـَر زده ای حسین شد هواییِّ چهره یِ مادرش… وَ تو درون خـانه قـابی از صـورت مادر زده ای سه ساله ای , سه آیه ای , صراطی ُّو صـوم و صلاه تو کـوثری نشانی و گـریز کوثر زده ای نواده یِ پیمبر رحمت و عشق و بخششی پس از غـروب پرچـمی برای دلبر زده ای تو هم شبـیه عمـه ات پیمبـر حمـاسه ای با گریه ها و هِق هقت تو حیدر حماسه ای صدای تیـغ هق هقت بلای جان شام شد تو روضـه خوان شدی و خـواب قاتلان حرام شد خیال می کرد زده رگ حـرم به کربلا نفس زدی قیام کربلا علیَ الدَّوام شد ستاره یِ بخت پدر دامن تو تختِ سر است اینجای قصه ذکر ما همراه تو سلام شد سلام بر رَگِ سر بریده یِ شاه کـرم گوشه یِ گودال غمت کار منم تمام شد وقتی سر بریده ات به روی نیزه ها زدند هلهله کرده و هـمه به سوی خیمه آمدند آتش رسید و خانه یِ مادر ما دوباره سوخت خوشید و ماه بر نـِی و به خاک ها ستاره سوخت پایِ برهنه می دوید و حرمله پشت سرش سیلی زدو به عمه گفت که زخم گوشواره سوخت دلش شکـست و ناله زد دخیـل یا ابوتراب سقیفه آمد و زد و لاله یِ گوش پاره سوخت کـودک نازدانه را بردند در خـرابه ای دختر شام طعنه زد , کنایه با اشاره , سوخت پای سـر بریده یِ خـون خـدا زبان گرفت شد ندبه خوان و مـدد از امید آسمان گرفت حسین ایمانی
|
- جزئیات
- او را زجنس نور خدا آفریده است اصلا مپرس کی و کجا آفریده است لیلای خانواده خورشید زاده ها ممنونم از خدا که تو را آفریده است میلاد تو تولد اشک است در زمین نام تو را نوشته خداوند بر زمین این هم دلیل اینکه چرا دور میزند دور خودش به دور دو خورشید گر زمین تو آمدی که روح و روان پدر شوی حتما خدا نخواست که بانو پسر شوی تو باطنا علی و به ظاهر رقیه ای باید شبیه فاطمه صاحب جگر شوی تنها , مرید زینب این قوم گشته ام وقتی گدای هر شب این قوم گشته ام خاتون این قبیله خدا هست بر زمین آری رقیه مذهب این قوم گشته ام ما را فقط برای خودش انتخاب کرد یک عده را فدای خودش انتخاب کرد اینجا ملیکه ؛ پیر هزار ساله هاست او را خدا , بجای خودش انتخاب کرد زهرای کربلاست وَ نامش رقیه است خیلی حسین تکه کلامش رقیه است بعد از حسین زینب کبری بوَد امام در بین این مسیر امامش رقیه است عرش شماست , عرش خدا تا خرابه ها از ریشه خورده کاخ ستم با خرابه ها حتی بهشت بوی تو را میدهد فقط از کربلا رسیده و حالا خرابه ها حالا خرابه های تو خط مقدم است باران سر به پای تو میریزد و کم است لعنت به دار و دستهء ابن زیاد ها آری هنوز در ید عباس پرچم است ذکر مدافعان حرم یا رقیه هست بی غیرتم که دست گذارم روی دست مادر مرا که زاد به پیشانی ام نوشت قربانی اش کنید که او نذر زینب است محمد مهدی نسترن
|
- جزئیات
- نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد در آسمان مدینه ستاره پیدا شد همینکه غنچه ی یاسی دگر شکوفا شد خبر رسید دوباره حسین بابا شد سحر شد و شرف الشمسی از سما آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد عروس فاطمه این بار دختر آورده برای حضرت صدیقه کوثر آورده چه کوثری, چه بگویم چه گوهر آورده برای حضرت ارباب, نوبر آورده دهید مژده که نوری ز کبریا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد لباس پولکیِ این بنفشه از یاس است و عطر و بوی تنش از عصاره ی یاس است شبیه فاطمه این نازدانه حساس است و در شگفتی اش این بس, عموش عباس است بشیری آمد و گفتا گل خدا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد به روی دست اباالفضل تا تبسم کرد فرات, از هیجان در خودش تلاطم کرد کبوتری به مناره شد و ترنم کرد فرشته دور و برش, دست و پای خود گم کرد حسین را گلی از باغ هل اتی آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد کشیده پای لبش قطره قطره دریا را اسیر خویش نموده وجود سقا را نوشته اند به پایش نگاه زهرا را و زنده کرد به یک یاحسین, دنیا را برای تهنیت از عرش, مرتضی آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد نگین شمسیِ انگشتر علمدار است کنار حضرت ارباب, گرم اذکار است علیِ اکبر لیلا بر او گرفتار است جمال حضرت زهرا در او پدیدار است ستاره ی شب تاریک نینوا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد چه قدر غنچه ی لبهای او عسل دارد گرفته شاخه ای از یاس و در بغل دارد که گفته دختر ارباب ما بدل دارد ؟ به زیر هر قدمش کوهی از زُهَل دارد کسی به شکل بشر با فرشته ها آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد کلام و حرف خدا بوده ذکر آغازش همیشه و همه جا بوده عمه همرازش حسین, از دل و جان می خرد به دل نازش به روی دوش ابالفضل اوج پروازش بهشت گفت, بهشت من از کجا آمد رقیه دختر سلطان کربلا آمد رضا باقریان
|