- جزئیات
- باشد علی خدا که نه، ولی ناخدا که هست بعد از خدا و بعد رسول خدا علی ، ساقی است گر شراب نداری بیا که هست ما سائل رکوع علی نیستیم اگر او إنّما ولیّکم الله ما که هست محشر صفی به وسعت آغوش مرتضاست ای عاشقان هجوم نیارید، جا که هست! آن بی نشانه ای که نشان داشت از علی ،دل بی قرار یافتنش هرکجا که هست خدایا به سلامت دارش دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم و من الماء کل شئ حی، همه مدیون حضرت آبیم از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که میزنیم ای آب موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بیتابیم دجله هر شب هزار و یک قصه از نیستان سامرا دارد مثل ما که هزار و یک سال است زائر غصههای سردابیم کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچکمان و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم بی تو یک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلویمان پایین یا سرابیم بی تو در پوچی یا که در خواب خویش مردابیم گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد ما که یک عمر رفت و در خوابیم مگر این چند روز دریابیم آمدی بغض کوچهها وا شد، اشکها قطره قطره دریا شد با شما هر جزیره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابیم
|
- جزئیات
- نه از خیابان های تهران مینویسم نه از هوای خیس باران مینویسم من شاعر مولا امیرالمؤمنینم با افتخار از شاه مردان مینویسم از شمعدانی های اطراف ضریحش از گنبد و از صحن و ایوان مینویسم تکلیفم را اینگونه یادم داده استاد هر شب صد و ده تا علی جان مینویسم هر وقت شعرم بند می آید زبانش با چشم هایم مدح سلطان مینویسم از شوق او انقدر مستم در این شعر امضای خود را کلب دربان مینویسم
|
- جزئیات
- صدا آری، صدا جان جهان را زیر و رو میکرد پیمبر در همه عمر آن صدا را جستجو می کرد نفس های خودش بود، آن صدای با طمأنینه صدایی که شب معراج با او گفتگو می کرد نمی دانم چرا، اما پیمبر بعد معراجش عبای مرتضی را بیشتر از پیش بو می کرد خدا آن شب سخن می گفت با صوت یداللهی خدا پیش پیمبر دست خود را داشت رو می کرد خدا مشغول خلقت بود دنیا را همان موقع علی در مسجد حنانه کفشش را رفو می کرد نفهمیدیم مولا را … نفهمیدیم بعد از جنگ علی شمشیر را با اشک هایش شست و شو می کرد اگر او یازده تن را به جای خود نمی آورد چگونه با نبود او زمین یک عمر خو می کرد
|
|
|
|
|
- جزئیات
- من زار علیاً بنجف صار سعیدا و مَضْجَعُهُ لیس مِنَ العرش بعیدا جِبْریل یُنادِی بِنِدٰاءٍ لَنْ یَبِیدَا: من مات على حبّ علی مات شهیدا نمی خواهم دمی محتاج نانِ آن و این باشم الهی تا ابد عبد امیرالمؤمنین باشم
|
- جزئیات
- شب دراز هِجر را نموده نَک، سپیده دم دمیده در غدیر خم، سرو و چمن قدم قدم گیسوی حوری از نسیم او گرفته پیچ و خم شبنم شوق کوی او نشانده دیده را به نم قمری زار را بگو نوحه مکن که رفت غم دلشدگان یار را رسیده گاهِ وَجد و شور سروش غیب میزند به عرش، نغمۀ سرور به شام تار عاشقان، دمیده نور کوه طور دلا بِهِل ز سینه غم، ز تن توانی و فتور که میزند به عرش حق، علی مرتضی عَلَم باد بهار میوزد به موی حور در جنان غنچه شکفته در زمین، طی شده موسم خزان نغمه عشق او شنو ز عندلیب بوستان مگوی راز حُسن یارِ من به مُلک مصریان که کَس نمیخَرَد دگر، یوسف مصر یک دِرَم به روی دست مصطفی، جلال کبریا ببین به طور فخر انبیاء، تجلّی خدا ببین به بازوی یَدُ اللَّهی، شعار لا فتیٰ ببین جمال بیحجاب حقّ فتاده بر مَلا ببین نسخۀ خطّ و خال او، به لوح دل بزن رقم خدای را نمیشود به غیر مصطفی سفیر نمیسزد رسول را به غیر مرتضی وزیر به کائنات و انس و جنّ، نمیشود کسی امیر مگر شهی که تکیه زد به مسند خم غدیر جز این نبوده از ازل، کِلک قضای را رقم قلم نوشته در ازل به ساق عرش اینچنین خداست واحد و بُوَد رسول، احمد امین بر اولیا بُوَد ولیّ، علی امیرِ مؤمنین ز خوف حشر رستهام که دین من بود همین حریم عشق مرتضی، خدای را بود حرم غدیر راه و رهنما به خستگان راهجوی نشین کنار خُمّ او، حدیث عشق او بگوی خدای را ندیده کَس، برو رخ علی بجوی ز بعد ذات مصطفی، به غیر راه او مپوی به غیر او بگوی: لا، به او بگو: نَعَم نعم ز موج فتنه زمان، علی است کشتی نجات ز نار قهر کبریا، ولای او مرا برات خوشا اگر سرم بود به دامنش دم مَمات به خضر راه او بگوی: مجوی چشمه حیات حیات جاودان بود، نوش لب شه قِدَم
|
- جزئیات
- عید حضرت مولا ، عیدالله الأکبر عید بیعت با نور , با ابالحسن حیدر ولایت علی ولایت الله اطاعت علی اطاعت الله قال رسول الله بالروایة رضایت علی رضایت الله حیدر امام و حیدر والی الولی علی مع الحق و الحق مع العلی
|
- جزئیات
- ملائک خادمان آستانش عبد زوارش سلاطین بندگان و حلقه در گوشان دربارش شبیه مرتضی را دیده دنیا نخواهد دید جهانی تا ابد ماندست در رویای تکرارش برایش بر ملا کرده خدا اسرار خلقت را نمانده راز مستوری برای او ز اسرارش قضا آنست که مولای عالم حکم فرموده قدر آنکه جنابش اختیارا کرده اجبارش دهان وا میشود از تعجب یا به تحسینش هبل هم لا جرم هو میکشد هنگام پیکارش قسیم و النار و الجنه مقامی از مقاماتش امیر المومنین یک وصف از اوصاف بسیارش به ذکر یا علی کعبه دهان وا کرده بود از شوق دهان وا کردنی که تا ابد باقیست آثارش خلیل الله آن روزی که سنگ کعبه را میچید بنایی ساخت که دستان حیدر بوده معمارش کلیم الله رو میزد برای دیدن رویش ولی هر بار لن می آمد و رد میشد اصرارش اگر چه خطبه بی نقطه هم دارد ولی باید بخوانی خطبه های بی کلامش را ز رخسارش به قلب هر کسی که بار کج بر شانه اش دارد اگر حب علی باشد به منزل میرسد بارش فدای عاشق خرما فروش دار بر دوشی که مدح مرتضی میگفت حتی چوبه دارش اگر چه تیغ از هم بند بندش جدا سازد نخواهد کرد بر صب یک لحظه وادارش نمیفهمد علی را حرف هایش را سکوتش را جهانی که به قدر چارپایان است افکارش کسی که آن جماعت از جهالت یار غارش خواند همان بهتر که باشد تا قیامت در همان غارش برای ردش آخر دست خطش رفت بر نیزه کسی که نص قرآن خداوند است گفتارش
|
- جزئیات
- حدیثی خاطرم آمد که می فرمود پیغمبر به اصحابش شب معراج سرّ لیلة الاسرا بطاق آسمان چهارمین دیدم من از رحمت هزاران مسجدی اندر درون مسجد اقصی به هر مسجد هزاران طاق، بر هر طاق محرابی به هر محراب دو صد منبر، به هر منبر علی پیدا ز پیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن گفتند که دیشب با علی بودیم جمله جمع در یک جا بگوش فاطمه خورد این سخن گفتا علی دیشب که تا صبح از درون خانه پا ننهاد برون اصلا که ناگه جبر ئیل از حق سلام آورد بر احمد که ای مسند نشین بارگاه قرب اوادنی اگر چه بر همه ظاهر شدم بر صورتی اما ولیت از همه بگذشت، با ما بود در بالا بارها گفت محمد که علی جان من است هم به جان علی و نام محمد صلوات
|
- جزئیات
- در خاطره ماندگار بودن همشیره ی ذوالفقار بودن حوریه و خانه دار بودن اینقدر بزرگوار بودن کار چه کسی ست غیر زهرا ماییم و دعای خیر زهرا هرکس که به هر کجا رسیدست از مرحمت شما رسیدست با تو نرسیده ها ؛ رسیده است خیر تو علی به ما ؛ رسیده است در قلب نبی تو جای داری ای صاحب موت اختیاری مگر در آسمان داریم از خورشید بالاتر مگر اهل یقین دارند از تردید بالاتر به خاک پاش زینت داده احمد شانه ی خود را چطور او را کند دیگر از این تمجید بالاتر شب معراج با احمد ندایی گفت که در عرش برای دیدن مولا بفرمایید بالاتر
|
- جزئیات
- تیر محبّت تو را منم نشانه یا علی گرفته بر زیارتت دلم بهانه یا علی بار ولایت تو را به دوش دل گذاشتم کوه معاصیم فتاد از سر شانه یا علی ای ز دو دیده ام روان خون سر شکسته ات ای ز دلم گل غمت زده جوانه یا علی تو کز عطوفت دلت شیر دهی به قاتلت دست تهی کجا مرا کنی روانه یا علی ای پدر یتیم ها، دو چشم خود ز هم گشا طفل یتیمت آمده بر در خانه یا علی شاعر:حاج غلامرضا سازگار
|
- جزئیات
- ای وصف کمت ابوالعجبها ای حضرت کیسه رطبها ای ذکر امیدوار لبها ای تام نواز نیمه شبها ای کوچه به کوچه تا سحر گرد ما پشت سر توایم برگرد زیر سر زلف تاب خورده است گر دل گره بی حساب خورده است از چشم تو چشمه آب خورده است همسایه ات آفتاب خورده است شبها زتو غرق نور باشد هر چشم بد از تو دور باشد هر ذره به هر کجا رسیده است از مرحمت شما رسیده است با تو نرسیده ها ؛ رسیده است خیر تو علی به ما ؛ رسیده است ما را همه با تو میشناسند با فاطمه با تو میشناسند پرباری نخل میثمت گرم دل در سر زلف در همت گرم بازار گدای حاتمت گرم خورشید دمادم از دمت گرم الحق که حیات آفرینی نهج البرکات آفرینی چون تیغ دودم مرا نگهدار کوه أُحدم مرا نگهدار محتاج شدم مرا نگهدار بابای خودم مرا نگهدار با عشق تو بار خواهم آمد یک روز به کار خواهم آمد تا عین علی نگار دارم با غیر علی چه کار دارم باشد سر ذوالفقار، دارم من از علی اعتبار دارم بی عشق علی نمی خرندت با او به حساب آورندت دستی که به فتح خیبر آورد شوقی به دل پیمبر آورد حیرت به نگاه لشکر آورد از جا در و قلعه را درآورد هستی همه هست مست هستت فرمود خدای نازِ شستت
|
|
- جزئیات
- بی روی علی شعر من آرایه ندارد بی اذن علی، نطق، درونمایه ندارد بی نام علی قرآن یک آیه ندارد بی حب علی دین بخدا پایه ندارد عمری پدرم گفت که فرزند خلف باش یعنی که فقط بنده ی سلطان نجف باش یاسین رخ و رحمان دل و توحید مقام است با حکم غدیر آمده، پس کار تمام است ذکر لب مولا صلوات است و سلام است هم شان علی کیست؟ اگر هست بیاید! بالاتر از این دست محال است بیاید هم جاذبه هم دافعه دارد، به تعادل توصیف گر روی گل او شده بلبل نقل است که شاعر شده حافظ به توسل “لاحول و لاقوه الا بتغزل” ایجاز رباعی ست، بلندای قصیده ست از دفتر اشعار خدا، بیت گزیده ست خورشید شده آینه گردان جمالش خوردند ملایک همگی غبطه به حالش گشتم، به خدا نیست کسی مثل و مثالش میراث پیمبر، صلواتی ست که آلش کس نیست به جز فاطمه و حیدر و اولاد با آل علی هرکه در افتاد بر افتاد تاریخ عرب، فاتح خیبرشکن اش خواند “او” بود که پیغمبر اسلام، “من”اش خواند صدآیه ی نازل نشده از دهنش خواند استاد سخن،فاطمه، صاحب سخن اش خواند کو آنکه قدم جای قدومش بگذارد جز او احدی خطبه ی بی نقطه ندارد برده ست خدا نام از او داخل انجیل موسی به لبش نادعلی بود لب نیل داده ست به فرمان علی گوش، ابابیل پیغامبری را علی آموخت به جبریل این ها همگی هیچ، بگو معجزه اش چیست اعجاز علی اینکه کسی مثل علی نیست عدل علوی دست عقیل است بر آتش گیرم بزند دشمن او پشت بر آتش لطفش به گنهکار چون آبی ست بر آتش شاعر! نزند دست بر این شعر تر، آتش در آتش سوزنده و بی سایه ی محشر بر چادر زهرا متوسل شو و بگذر عشق علی و فاطمه تکرار ندارد جز فاطمه عالم گل بی خار ندارد جز با در این خانه، گدا کار ندارد این خانه دری دارد و دیوار ندارد علیهم السلام شاعر:محمدحسین ملکیان
|
- جزئیات
- کاری از گروه فرهنگی نوای یاس با همراهی گروه همخوانی مشکات سیاه و تیره و تاریک و غرقِ طغیان بود در انزوایِ تباهی امید و ایمان بود به جای باورِ خوبی به جای نیکی و نور تمامِ شهر پر از جهل و جور و کفران بود کسی به نور به توحید , اعتقاد نداشت صلیب بود که فرمانروای نَجران بود و ناگهان کسی از نور نامه ای آورد که واژه واژه کلامش کلام قرآن بود وجودِ اهل کلیسا به اضطراب افتاد تمام شهر از آن واژه ها هراسان بود در آن میانه یکی گفت بایدش دیدن که بویِ حضرت عیسی به نامه پنهان بود و کاروان نصارا به سوی یثرب رفت دوباره پرچم ابلیس غرقِ جولان بود نشسته در دلِ مسجد چو آفتاب احمد نگینِ خاتمِ گیتی میان یاران بود خطابشان به محمد بدون پاسخ ماند سکوت سردِ پیمبر شکستشان می داد شکسته بود غروری که در دل و جان بود کسی به سمت علی رهنمایشان می شد به دستِ حیدرِ کرار مشکل آسان بود در آورید ز تن این لباس و زیور را کلیدِ کار به دست امیرِ امکان بود دوباره مسجد و احمد و حال گفت و شنود هرآنچه گفت و محمد دلیل و برهان بود عرق نشسته به رخسارشان زِ استیصال دوباره چشمه ی تنزیل وحی جوشان بود بگو پیمبر ما ای رسول رحمانی بگو رسول مُکرم که عین قرآنی کنون که باورِ خود را غلط نمی دانید کنون که بر سرِ کفرید و دور از ایمانید رها کنید جماعت , دِگر مجادله را که صادقان نپذیرند , جز مباهله را بگو زِ ما پسرانم شما پسر هاتان بگو که فاطمه از ما شما و زن هاتان بگو که جان من و جانتان مقابل هم و ثم نَبتهل اِی اهل شرک و عدم شبِ سیاه گذشت و طلوع فردا شد شعاعِ پرتو خورشید تا هویدا شد پُر از جماعت و مردم تمام صحرا شد و وعده گاه , برای دعا مهیا شد سکوتِ محض فرا میگرفت دنیا را و خیره ماند جماعت , سپاهِ تَرسا را و ناگهان همه عالم به شوق و شور آمد زِ سمت مشرقِ یثرب دوباره نور آمد قدم قدم همه مُمکنات در تجلیل هوا دشت پُر از عطرِ بال جبرائیل که پنج نور زِ شرق مدینه می تابید چهار ماه و ستار به گرد یک خورشید گرفته دست حسین و گرفته دست حسن از آن دو نیست برایش عزیزتر یک تن کمی عقب تر از احمد مَلیکه ی دو جهان رسیده حضرت زهرا رسیده فخر زنان رسیده نوبت آن بیاورد جان را عیان کُنَد به جماعت دلیل و برهان را بیاورد به معانی شروط ایمان را که جانِ خویش بخواند امیرِ امکان را چونان که نورِ جهان است تابشِ خورشید علی است جان محمد ,علی است بی تردید قیامت قامت و قامت قیامت قیامت کرده ای ای صد مُقامت مؤذن گر ببیند قامتت را به قد قامت بماند تا قیامت طنینِ نامِ پاکت دلنشین است کجا جز تو امیرالمؤمنین است به نَجران تا خبر از نامت افتاد مسلمان شد دل و در دامت افتاد تو که جانِ پیمبر در زمینی چرا بعد از نبی خانه نشینی از روزی که تو را خانه نشینت کردند زمین را چشم به راه پسرت گذاشتند بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد بخوان دعای فرج را که زاده حیدر طلوعِ حضرت عیسی به پشتِ سر دارد یه روزی یه روزگاری میاد اون مرد بهاری از کنارِ قله ی مهر با عطش با بی قراری میاد و میره زمستون چشامون میشه گلستون مهدی صاحب زمان رو میبینیم با این چشامون
|
|
- جزئیات
- کیستی ای بی گمان علت خلق جهان کیستی ای از ازل تا به ابد جاودان کیستی ای فارغ از قید زمان و مکان اول این ماجرا آخر این داستان نیستی اما عیان هستی اما نهان لحظه به لحظه تویی باخبر از ناگهان زیر و بم کائنات عرش، کران تا کران اهل زمین یک به یک عالم کروبیان پشت در خانه ات منتظر آب و نان ای رمضان الکریم تشنه ی افطارتان پیش یتیمان شهر ای پدر مهربان دست نوازشگرت نرم تر از پرنیان موقع پیکار هم هرکه ندارد توان دست جوانمردی ات می دهد او را امان چون تو کسی سربلند نیست در این امتحان باشد اگر دم به دم صحبت جان در میان کیستی ای در نبرد شعله ی آتش فشان آینه ی ذوالفقار قامت رنگین کمان قامت پیغمبران خواب تو را سایبان شأن قدم های تو شانه ی پیغمبران ای شب معراج را شانه ی تو نردبان خطبه ی بی نقطه ات معجزه را ترجمان باز «سلونی» بگو خطبه ی دیگر بخوان ما همه لالیم لال پیش امیر بیان پیش شکوه تو شعر می دهد از کف عنان کودک طبع مرا بند می آید زبان مدح تو را عاجزم وصف تو را ناتوان من چه بگویم چنین من چه بگویم چنان سینه ی خود را درید کعبه در این آستان هستی خود را خدا ریخت به پایت عیان هستی او فاطمه ست داد به تو ارمغان ای پدر خاک خاک با تو نشد مهربان چادر زهرای تو شاهد این داستان آه شکست آینه آه خدا ناگهان چشم جهان تیره شد خورد زمین آسمان در همه ی عمر خود دم به دم و آن به آن خنده به لب داشتی بین گلو استخوان جان به اذان می دهد نام علی در اذان با تو بهارم بهار بی تو خزانم خزان
|